۱۴۰۳ دی ۲۱, جمعه

نفس‌های دل‌تنگی


نفس‌‌های دل‌تنگی

برای لمس دستانت 
چون سپیده‌ی صبحِ روشن و آرام 
و
طعم نگاه‌ات
چون مهمان جادوئی فانتزی‌های شبانه‌‌ام
دلم تنگ می‌شود

لبخندت، آغازی است دوباره
برای هر آن‌چه که 
در همیشه‌هایم دنبالش گشته‌ام

قطره‌‌های باران پشت پنجره‌ی مهتاب 
نوازش موجی از نسیم مخمل مِه
یاد لبخندی که میان واژه‌هایت پرواز می‌کند
 مرا به‌تو نزدیک‌تر می‌کنند،
ولی باز هم،
دلم تنگ می‌شود

غنچه‌های باغ آغوشم 
با زمزمه‌ی نرم نگاهت، شکوفه می‌زنند
بوی شکفتن‌شان را تن‌پوش رویاهای تو می‌کنم
غنچه در میان سبزینه‌گیِ لبانم 
سرودی از نوازش تو می‌سُراید
شبنم لای لبانم اسم تو را نقاشی می‌کند

در انحنای تنم رویای تو را می‌بینم
بازهم
دل‌تنگ تو-ام
دل‌تنگِ دل‌برانه‌گیِ تو

رهگذر 

نوشتار زنانه

 

خانم مینا نصری
 درباره‌‌ی نوشتار زنانه می‌گوید

«در نظر من نوشتار زنانه دو جنبه‌ را دربرمی‌گیرد؛ 
جنبه اول
 که همان نوشتن از زنان توسط زنان است 
که طبیعتاً هر داستانی با چنین محوریتی زنانه تلقی می‌شود. 
جنبه‌ی دیگر
 زبان و اتمسفر داستان است.
 وقتی از زبان زنانه حرف می‌زنیم، صرفاً به معنای نوشتن زنان درباره زنان نیست
 بل‌که زبان زنانه به ویژگی‌هایی اشاره می‌کند که یکی از آن‌ها جزئی‌نگری است. 
تمرکز بر ریزه‌کاری‌های ظریف زبانی و نیز ویژگی‌های ظریف شخصیت‌ها 
و از آن مهم‌تر جزئیات اتمسفر داستان یا به عبارتی فضای داستانی 
که خودِ این فضای داستانی 
به کنش‌مندی معترضانه‌ی شخصیت یا شخصیت‌های داستان
 در مقابل عوامل عرفی، سیاسی و فرهنگی اشاره می‌کند
 و در واقع -اگر نگوییم زبانی ساختارشکن 
به لحاظ صرف زبانی- می‌توانیم 
بگوییم
 زبانی عصیان‌گر است 
چون قرار است مرزهای امن جهان مردانه را در هم بریزد
 و تعریف تازه‌ای از زن 
به عنوان شخصیت واقعی که در داستان تجلی یافته است نشان دهد. 

از جنبه‌ی جزئی‌نگری،
هر نوشتاری با چنین ویژگی‌ دارای زبان زنانه است 
حتی اگر نویسنده لزوماً هم زن نباشد 
چون به هر حال روح هنرمند و ضمیر ناهشیار او از دو بخش
آنیما و آنیموس تغذیه می‌کند 
و خلق اثر به معنای به تعادل رسیدن دو بخش زنانه و مردانه‌ی درون هنرمند است
 گاه بخش زنانه‌ی وجود در این تعادل درونی نقش پررنگ‌‌‌تری دارد 
و گاه بخش مردانه
 در چنین وضعیتی حتی لازم هم نیست که داستان حتماً حول مسائل زنان دور بزند. 
اما نکته این است 
که وقتی شخصیت یا شخصیت‌های زن در داستانی حضور دارند 
که نویسنده‌اش زن است، طبیعتاً حامل نگاه خاص زنانه به جهان اند 
که در پی یافتن جایگاه خود در میان جهانی است 
که از پیش مردانه و برای مردان تعریف شده است
 
بنابراین طبیعی است که این نوشته‌ها از سوی نویسندگان زن باشد.
 از طرفی، نگاهِ جزئی‌نگر از انتزاع دوری می‌کند
 و در عوض ظرایف رفتاری را بیش‌تر در نظر دارد
 و خودِ همین در انتقال حس زنانه به جهان داستانی‌ کمک می‌کند.»

پیمانه ملازهی
این نظر را بر داستان ،،سنگ خاکستری،،(۱) منطبق می‌کند:
«به نظر من داستان «سنگ خاکستری» در جنبه اول یعنی نوشتن از زنان توسط زنان، 
و نیز سعی در بیان کنش‌مندی معترضانه‌ی شخصیت زن، 
داستانی زنانه است ولی به لحاظ ساختار زبانی، 
به قلمروی ظرافت‌های زبانی که کردار و کنش شخصیت‌ها را ریزبینانه واکاوی کند، 
نزدیک نشده است.»

مینا نصری 
درباره نوشتار زنانه یادآوری می‌کند:
«این نکته را فراموش نکنیم که عبارت «ادبیات زنانه»، خود، 
حامل یک بار جنسیتی است که می‌توان به این
بار جنسیتی از دو جنبه نگاه کرد: 
یکی از دیدگاه مطالعات جنسیتی 
که به بررسی سرکوب و ستم تاریخی به زنان اشاره دارد
 و دیگر، 
درست در نقطه مقابل آن یعنی وضعیتی که ادبیات زنان را به صرف زن بودن
 از دایره شمول عام ادبیات خارج می‌کند 
و در واقع پاشنه آشیل چیزی می‌شود که قرار بوده
 با مفهوم «ادبیات زنانه»، به جدی گرفتن زنان و آثارشان در ادبیات توجه شود.»
یکی از مشکلات در داستان‌های زنان این است 
که متن‌ها اغلب مشکلات را آشکار می‌کنند 
اما شخصیت‌ها به «تجربه‌ی رهایی» نمی‌رسند. (۲)

مینا نصری می‌گوید:
«به عنوان خواننده هر فرد انتظار دارد وقتی به داستانی برمی‌خورد 
که «تبعیض» را مطرح کرده است، پایان خوشِ رهایی هم داشته باشد
 ولی این اتفاق همیشه در ادبیات داستانی رخ نداده است. 

اگر ما ویرجینیا وولف را سرآمد ادبیات فمنیستی بدانیم، 
می‌بینیم که آنقدر ظریف و درونی شده‌ی
 تبعیض را مثلا در داستان «به سوی فانوس دریایی» طرح می‌کند 
که خواننده آن را چنان حس می‌کند که انگار زندگی کرده است.
 در این داستان نویسنده به طور مستقیم «رهایی» را پیش نمی‌کشد
 اما اقتدار زنانه را در زبان و نگاه شخصیت اصلی داستان نشان می‌دهد 
که این طرز تلقی از جهان و دیدگاه، 
خودبه‌‌خود راهی به رهایی از سلطه‌ی نظام مردانه است.

 از این داستان که بگذریم،
 در ادبیات خودمان، در بسیاری داستان‌هایی که حالا می‌توان 
در ادبیات فمینیستی تقسیم‌بندی کرد،
می‌توانم بگویم بله. 
مثلا در داستان «حاج بارک‌اله» میهن بهرامی 
یا برخی از داستان‌های خانم روانی‌پور
 و نیز خانم شهرنوش پارسی‌پور 
و بسیاری دیگر که شاید الان حضور ذهن نداشته باشم. 
این تجربه‌ی رهایی هر بار به شکلی خود را نشان می‌دهد
 و همیشه هم درد و لذت را با هم دارد

 اما در بخش بزرگی از ادبیات زنانه‌ی ما نیز، 
ستم و پذیرش آن در حد بیان آسیب، مطرح می‌شود
 و زنان داستان‌ها راهی جز انزوای خودساخته 
و ظاهر مطیع یعنی همان چیزی که جامعه از آنان طلب می‌کند نشان نمی‌دهند.
 البته در بین نویسندگان نسل جدید زنان، تجربه رهایی را بیش‌تر می‌بینیم 
و حتی تبدیل به بخشی جدایی‌ناپذیر از داستان‌هایی شده است 
که به موضوع تبعیض پرداخته‌اند.»

مینا نصری در ادامه می‌افزاید:
من گمان می‌کنم اگر قرار است 
در داستانی طرح موضوع «تبعیض» به رهایی بینجامد، 
می‌بایست از پیش،
 اندیشه‌ی رهایی در لابه‌لای تاروپود داستان تنیده شده باشد
 و رهایی تحمیل نویسنده، به متن نباشد.
 در داستان ،، سنگ خاکستری،، نارضایتی زن 
به شکل زمزمه‌هایی شاکیانه از همان اول 
در داستان آمده است
 و در یک جا که رویای دشت‌های باز را مُرور می‌کند،
 به اندیشه‌ی رهاشدن توسط شخصیت زن نزدیک می‌شویم.‌ 
خواننده از همان اول انتظار دارد که این زن برای خودش کاری بکند
 و گرچه هم‌چنان خود را از نگاه مرد تعریف می‌کند و جهان پیرامونش را
 از چشم او و رفتارش می‌بیند 
ولی انتظار یافتن راهی به رهایی از سوی زن داستان را داریم.

مینا نصری 
درباره‌ی قربانیان خشونت و نقش و اهمیت رسانه‌ها
 و همین‌طور ادبیات داستانی در ارتقای آگاهی در قربانیان می‌گوید:
 «گمان می‌کنم هر کسی که تحت ستم و خشونت خانه‌گی، 
عاطفی و یا اجتماعی قرار داشته باشد
 به محض آگاهی به این موضوع نیمی از راه خودباوری را رفته است.
 
اغلب قربانیان خشونت حالا یا به دلیل کمبود آگاهی و یا اجبار به ماندن
در برخی روابط خانواده‌گی، زناشویی، شغلی و… خشونت را تاب می‌آورند. 
روابط انسانی و به خصوص روابط بین فردی بسیار پیچیده است. 

هیچ معلوم نیست که همسر زن این داستان فردا در هتل سراغش نرود 
و با چرب زبانی یا حتی هدیه‌ای دور از انتظار او را به خانه برنگرداند!(۳) 

منظورم این است که خودباوری لزوماً به رهایی منجر نمی‌شود
 و رهایی هم به ساده‌گی به دست نمی‌آید. 
مجموعه‌ای از عوامل اجتماعی و عوامل شخصی باید دست به دست هم بدهند
 تا قربانی خشونت، اولا بتواند به وضعیت خشن تحمیل شده بر خودش آگاه شود
 و بعد از آن دست به اقدامی بزند که راه برگشت دوباره‌اش به خشونت بسته شود. 
طبیعتاً سازوکار جامعه و قوانین عرفی و رسمی اجتماعی اگر حمایت‌گرانه باشد 
بسیار کمک می‌کند 
و در نبود چنین قوانینی
 رفتار اطرافیان نیز تن ندادن دوباره به خشونت را پابرجا می‌کند. 
بنابراین بعد از وجود و اجرای قوانین الزام‌آور حامیانه، 
آگاهی اجتماعی نیز نقش مهمی دارد. 
این آگاهی همچنین یکی از راه‌های شناخت خشونت 
پیش از تقویت خودباوری هم هست.

 آگاهی از کجا به دست می‌آید؟
 در زمانه‌ی حاضر از رسانه.

 آبشخور فکری رسانه‌ها کجاست؟ 
ادبیات و هنرها مثلا سینما، تئاتر و… 
اما هر اثر ادبی یا هنری که حامل این پیام باشد 
به خودی خود نمی‌تواند جای خود را در ذهن مخاطبان باز کند

 زیرا نکته مهم این است 
که اثر ادبی پیش از هر چیز باید بتواند به ادبیت خود پای‌بند بماند
 تا توان اثرگذاری داشته باشد. 
در حالتی که ادبیات قصد بیان مستقیم هدفی را دارد 
و به عبارتی به قصدنوشتن پیام در داستان نوشته می‌شود 
طبیعتا عاری از اثرگذاری هنری می‌شود
 و در ذهن خواننده هم نمی‌ماند و … 

به عنوان یک نمونه از سینمای داستانی خودمان می‌خواهم
 به فیلم «خانه پدری» کیانوش عیاری اشاره کنم.
 این فیلم بعد از ممنوعیت‌ها و توقیفی طولانی بالاخره اکران شد. 
اگر کسی به بیننده‌گان فیلم پس از خروج سینما نگاه می‌کرد
 می‌توانست تغییر حالت چهره مردمی را ببیند
 که برای اولین بار به تماشای خشونت نظامی پدرسالار نشسته بودند.
 داستان فیلم به ظاهر خیلی سرراست بر موضوع قتلی خانواده‌گی دور می‌زد 
اما درون‌مایه فیلم از راز بزرگی پرده برمی‌داشت
 که تحمیل نظام پدرسالاری بر زنان خانواده بود و … 
و پُربیراه نیست اگر بگویم این فیلم تأثیر جانانه‌ای در جامعه به جا گذاشت 
و گمان نمی‌کنم کسی که فیلم را دیده، 
هنوز هم توانسته باشد فراموشش کرده باشد. 
این همان نقطه‌ای است 
که من نامش را تأثیر هنر و ادبیات بر آگاهی و پیش‌برد جامعه می‌گذارم.» 

(۱)
داستان «سنگ خاکستری» پیمانه ملازهی، 
روایتی تکان‌دهنده از زنی است تحصیل‌کرده 
که گرفتار یک رابطه زناشویی خفقان‌آور
 و پُر از تناقض شده است.
 این داستان با زبانی ساده و روان، 
تصویری تلخ و واقعی از زندگی بسیاری از زنانی را ترسیم می‌کند
 که در جامعه‌ی ما با چالش‌های مشابهی روبرو هستند. 
خشونت خانه‌گی، فشارهای اجتماعی، 
و جست‌وجوی هویت از دیگر مضامین این داستان است..

تکه‌ای از ،،سنگ خاکستری،
روزهای شنبه، صبح زود، وقتی هنوز خواب هستم وارد اتاقم می‌شود. 
می‌خزد زیر پتویم و بوسه‌بارانم می‌کند. 
یک سری حرف‌های قشنگ هم بلد است که فقط در این لحظات نثارم می‌کند.
 البته که خواب شیرین است اما بهتر است کارش را راه بیندازم
 تا در این تعطیلات و بخصوص در طول هفته آرامش داشته باشم.
کارش را شروع می‌کند. 
گلایه می‌کند که چرا جوابش را به خوبی نمی‌دهم. 
چند تا جمله زمزمه می‌کنم. راضی نمی‌شود. می‌پرسد:
- دوستم نداری؟
- چرا. خیلی دوستت دارم.
- نمی‌خوای؟ 
اگه نمی‌خوای بگو. 
می‌دونی که من به زور نمی‌کنم.
دروغ می‌گوید. 
مثل سگ دروغ می‌گوید. 
تلاش زیادی برای آرام کردنش لازم نیست. 
ادامه می‌دهد.
چشم‌هام را می‌بندم. 
در این لحظات من دیگر اینجا نیستم. 
من در کافه‌ای در پاریس نشسته‌ام و مشغول نوشتن رمانم هستم. 
شاید اصلا همان کافه‌ای که همینگوی در آن نوشته. 
گاهی هم بیرون شهر هستم. 
دشتی که خیلی شبیه دشتی است که خواهران برونته در آن دویده‌اند. 
بعد که حسابی دویده‌ام و ضربان قلبم بالا رفته،
 زیر درختی ولو می‌شوم، سرمست. 
کاغذ و قلمم را از کوله‌پشتی قرمزم در می‌آورم و می‌نویسم.
حالا او کارش تمام شده و صدای نفس‌های بلندش توی گوشم اذیتم می‌کنند. 
جابه‌جا می‌شوم. 
بهش برمی‌خورد، می‌پرسد:
- چته؟ 
کنار می‌کشی؟
خنده‌ام می‌گیرد. همه حرکاتش بیش از حد قابل پیش‌بینی است.

(۲)
باهار مومنی 
درباره‌ی این‌که آیا الزاماً نوشتار زنانه می‌بایست
 بازتاب‌دهنده‌ی تحربه‌ی رهایی هم باشد می‌گوید:
«بیایید به این موضوع فکر کنیم، شاید داستان، یا مثلاً نوشتار زنانه 
صرفاً مانند یک دوربین باشد 
که بخشی از واقعیت یا مشکلی را به ما نشان می‌دهد
 و تنها مسئله را برجسته می‌کند. 
شاید حتی راوی یا نویسنده نیز در حل مشکل مطرح‌شده ناتوان باشند.
 در واقع، نگارش چنین داستانی می‌تواند تمنایی برای فهم بهتر شرایط
 و به رسمیت شناختن مسئله باشد، 
هنگامی که هنوز با مرحله پیشنهاد یا یافتن راه‌حل فاصله داریم.»

چنین داستان‌هایی خواه‌ناخواه بخش بزرگی از مراحل برون‌رفت از مسئله، 
یعنی شناخت و به رسمیت شناختن آن را شامل می‌شوند
 و این امکان را فراهم می‌کنند که فرد خود را در آیینه داستان ببیند. 
همان‌طور که ما دوست داریم قهرمان داستان خود را نجات دهد،
 خواننده نیز می‌تواند این نقش را در زندگی خویش تصور کند
 و برای تغییر اقدام نماید یا دست‌کم بذر فکری در ذهنش بکارد.

(۳)
احساس خستگی شدیدی می‌کنم. 
توان نشستن بین این جمع را ندارم. 
کاش یکی پنجره را باز کند تا هوا عوض شود. 
دلم می‌خواهد بروم بیرون و هوایی بخورم.
او حالا مجلس را گرم کرده و به این زودی‌ها قصد رفتن به خانه را ندارد. 
کیفم را برمی‌دارم. بی‌صدا به طرف در می‌روم.
کفش می‌پوشم. بیرون می‌روم و در را بی‌صدا پشت سرم می‌بندم.
منتظر تاکسی می‌نشینم جلوی در. وقتی به خانه بیاید 
باید جواب رفتن زودهنگام و بدون اجازه را پس بدهم. 
اما وقتی توی ماشین می‌نشینم از راننده می‌خواهم 
مرا به نزدیک‌ترین هتل برساند. 
امشب را باید خوب بخوابم. فردا فکری به حال زندگی‌ام خواهم کرد.

منبع

۱۴۰۳ دی ۱۴, جمعه

مخمل

 

مخمل

نسیم نفس‌هایت 
به ،، شدن ،، در لحظه
مانند است
که من را به‌عشق می پیوندد
ریزش شعری‌ می‌ماند
نفس‌هایت
به‌گیسوانم 
که بیدارشان می‌کند

رنگ سینه‌ام 
عوض می‌شود 

مرا 
به‌باغ خاطره‌های آغوشم
می‌کشاند
به شبنم‌ عشق و جنون
به‌غنچه‌های خواهش، 
که شکفته می‌شوند
به‌بارانی که بوی تو دارد

عقربه‌ها بر مراد رویا می‌چرخند
پیش از آغوش‌بهمِ برکه‌ی خوش‌بخت، 
با موج ترانه

من
مثل نسیم در انحنای آغوش تو آرام می‌گیرم
مهتاب مانند گم می‌شوم به‌ دریا سینه‌ی تو

فراموش نمی‌کنم طعم اولین بوسه را
که لبانم در کام تو ریخت
تو دنبال دل‌برانه‌گیِ آن لحظه‌‌ی لبان منی
و من هنوز دنبال آن دادن‌ام
روی مخمل آن هم‌آغوشی
که هربار تازه است
مثل بار اول 

رهگذر


دروغ‌های توافق شده‌ی تاریخ

 
(تفكر مدرن با شك آغاز مي‌شود، 
تردید در درستي مسلمات و حقانيت بدیهی‌ترین بدیهيات، 
نقطه شروع بلوغ تفكر انسانی است.
 وظيفه روشنفكر نيز در این ميان چيزي جز 
زیر سوآل بردن «مسلمات» و «بدیهيات» جا افتاده در اذهان 
عالِم و عامی نيست.)

تاریخ در بعضی از نقاط جغرافیائی جهان، 
دروغ‌های توافق‌شده است

اگر برای کسی روایت کنند که رهبر فراکسیون اقلیت در یک نظام پارلمانی، 
نخست‌وزیر وقت را به حذف فیزیکی تهدید کرد، 
شما استنباط می‌کنید که تنش‌های سیاسی باید در این کشور بالا گرفته باشد؛

 و اگر به شما بگویند که این تهدید واقعا چند ماه بعد، عملی شده و رهبر یک 
فراکسیون کوچک،
 مثلا هشت‌نفره، پس از کشتن رقیب خود به نخست‌وزیری رسیده، 
نمی‌توانید قبول کنید که چنین انتقال قدرتی بتواند «دموکراتیک» خوانده شود. 
چون حتی اگر تمامی نماینده‌گان مجلس، پس از این ترور و حذف فیزیکی،
 به تهدیدکننده، رای داده باشند، 
نه تنها این انتقال قدرت «دموکراتیک» نیست،
 بل‌که نمونه بارز پیروزی سیاست ترور در این کشور است. 

اگر به شما بگویند که تمامی این اتفاقات در یک کشوری افتاده،
 و اتفاقا شخص تروریست به منزله قهرمان ملی تعبیر شده و حتی دولتش، 
«تنها دولت دموکراتیک»
 در میان دولت‌های پیش و پس از خود لقب گرفته،
 احتمالا به حال مردم آن کشور تاسف می‌خورید که چنین تاریخ زشتی دارند.
 واقعیت این است که تمامی این اتفاقات در ایران افتاده، 
و تروریست که اتفاقا نامش را شنیده‌اید، یعنی محمد مصدق، رییس تنها دولت دموکراتیک
 در دوران شاه خوانده شده است! 
در تاریخ ۲۸ نوامبر ۱۹۵۱ (۱۳۳۰ خورشیدی) مایکل کلارک 
(Michael Clark) 
خبرنگار نیویورک تایمز، مستقر در تهران،
 تروریسم را «متحد خاموش» محمد مصدق می‌خواند
 و با اشاره به این‌که درخواست رای اعتمادش از مجلسی که تا چندی پیش
 فقط یک صندلی در گوشه و کنار آن داشت، با هیچ رای مخالفی به تصویب می‌رسد، 
می‌نویسد: 
تهران، ایران، ۲۸ نوامبر - رأی اعتماد چشمگیر ۹۰ به ۰ دکتر محمد مصدق در مجلس
 (یا مجلس عوام) در روز یکشنبه گذشته بدون کمک حاصل نشد. 
کمکی که از سوی شریک همیشه‌گی و پنهان او، یعنی تروریسم در حال ظهور، به دست آمد.
Teheran, Iran, Nov. 28 - Premier Mohammed Mossadegh’s remarkable 90-to-0 vote of confidence in the Majlis or Lower House of Parliament last Sunday was not achieved without assistance. From his stealthy, ever-present partner incipient, terrorism. 
عنوان اصلی و عنوان فرعی مقاله‌ای که کلارک نوشت، 
تمامی آن‌چه را که می‌خواهد بگوید بیان می‌کند: 
«تروریسم، متحد خاموشِ پیروزی‌های مصدق - تهدید ترور
 همچنان بر سر مخالفان نخست‌وزیر ایران در نبرد قدرت سنگینی می‌کند.»
 در بندی از این مقاله که حاوی تحلیل نویسنده است می‌خوانید: 
سازمان جبهه ملی به‌طور تحسین‌برانگیزی برای استفاده از تروریسم، 
چه واقعی و چه تهدیدآمیز، به‌عنوان ابزاری برای کسب و تثبیت قدرت 
تنظیم شده است. 

نمی‌توان منکر جذابیت واقعی و مردمی این جنبش ملی‌گرایانه شد. 
اما جبهه ملی عمدتاً از تازه‌واردان سیاسی تشکیل شده است که برای کسب قدرت مجبور بودند 
طبقه حاکم سرسخت را کنار بزنند. انتخابات پیش‌رو مرحله نهایی در این مبارزه است.
The organization of the National Front is admirably adjusted to the use of terrorism, real or threatened, as a means of acquiring and consolidating power. There is no denying the genuine popular appeal of
nationalist crusade. But, National Front is composed largely of political upstarts who in their struggle for power, had to dislodge the tenacious ruling caste. The forthcoming elections are the final stage in that struggle  
احتمالا این همدلانه‌ترین چیزی بود که کلارک می‌توانست درباره دولت مصدق بنویسد؛
 ولی نیویورک تایمز ده روز بعد، در هفتم دسامبر همان سال گزارش می‌دهد
 که کلارک برای ترک ایران فقط چهل و هشت ساعت زمان دارد! 
اتهام او درعنوان گزارش نیویورک تایمز مشخص است: 

«رژیم ایران خبرنگار تایمز را اخراج کرد؛ به کلارک ۴۸ ساعت فرصت داده شد
 تا پس از مرتبط دانستن حکومت نخست‌وزیر با تروریسم، کشور را ترک کند.»
 اما آیا کلارک وظیفه خبرنگاری خود را به درستی انجام داده بود؟ 

و یا مبتنی بر تفسیر خاص خود 
از اوضاع، نخست‌وزیر، محمد مصدق را به تروریسم متهم کرده بود؟
 این سوالی‌ست که ایرانیان نسل جدید هم از خود می‌پرسند
 به علاوه چند سوال دیگر در ارتباط با داستانی که از دولت مصدق
 برای آن‌ها روایت کرده‌اند؛ 

مثلا سوال بعدی این است که بالاخره دولت مصدق را با کودتا کنار زدند؟

 یا مصدق با انحلال پارلمان در کشوری که نظام پارلمانی داشت، 
خود پیشاپیش دست به‌کودتا زده بود؟

این‌ها پرسش‌های دشواری نیستند و به همین علت برای مدافعان اسطوره‌های سیاسی قدیمی 
و در راس آن‌ها مدافعان اسطوره‌ی محمد مصدق، 
گرفتاری‌های زیادی در رسانه‌های فارسی‌زبان درست کرده است. 
نطق پیش از دستور نماینده‌گان تمامی ادوار مجلس 
که با یک جستجوی اینترنتی برای همه قابل دسترسی‌ست،
نشان می‌دهد 
که مصدق در نشست چهل و دوم از مجلس شانزدهم شورای ملی، 
بدون هیچ پرده‌پوشی، رقیب خود را در صحن علنی مجلس، به قتل تهدید می‌کند
 و با خشم فعل «می‌کشم! می‌کشم!... همین‌جا می‌کشم!» را 
بارها تکرار می‌کند! 
کتاب یکی از چهره‌های شاخص سیاسی متعلق به همین به اصطلاح 
«جبهه ملی»
، حتی 
از جزئیات جلسه‌ای که با رهبر فداییان اسلام برای ترور رقیب گذاشته می‌شود،
 پرده برمی‌دارد. 
در این اعتراف سیاسی به صراحت آمده است 
که رهبر فداییان اسلام شرط می‌گذارد 
که تنها در صورتی که مصدق، دولت اسلامی اعلام کند،
 با اقدام به ترور برای به قدرت رسیدنش تلاش خواهد کرد. 
اگرچه مطمئنا خبرنگار آمریکایی از تمامی این جزئیات پشت‌پرده مطلع نبوده است، 
اما صف‌کشی‌های سیاسی در ایران آن روزها این قدر واضح بود 
که کلارک در مورد گروه‌هایی که ترکیب «جبهه ملی» را می‌سازند، بنویسد:
… در میان این گروه‌ها، “مجاهدین اسلام” و “حزب زحمتکشان” مهم‌ترین‌ها هستند. 
باقی گروه‌ها چیزی بیش از محافل سیاسی کوچک نیستند.
هنوز در کلام بسیاری از نویسنده‌ها، شخصیت‌ها 
و حتی در گزارش‌های برخی منابع غربی،
 از سقوط دولت مصدق، تعبیر به «کودتا» می‌شود؛
 لفظی فرانسوی که به کنار زدن غیرقانونی یک حکومت اطلاق می‌گردد.
 اما آیا رئیس دولتی که با ترور سر کار آمده است، 
می‌تواند یک رئیس دولت قانونی تلقی شود؟

 و اگر بله، او می‌تواند دو نوبت شش ماهه، از مجلسی که منشا اعتبار خود است،
 اختیار قانون‌‌گذاری را سلب کند!؟

 و اگر او نهایتا خواست که با یک همه‌پرسی، پارلمان را برای همیشه منحل نماید،
 در این صورت خود اقدام به کودتا نکرده است!؟
البته، مجلس ایران دوباره بازگشایی شد؛ منتها پس از آن‌که شاه، 
منطبق با اختیارات قانونی خود در زمان نبود مجلس،
 محمد مصدق را برکنار کرد.
 در واقع شاه در آن مقطع زمانی، 
تنها مرجع قانونی بود که می‌توانست مجلس را نجات دهد، 
سایه ترور را از سر مابقی کنشگران سیاسی کنار بزند، 
و خبرنگاران بین‌المللی را بی‌هیچ ترسی دوباره به ایران دعوت کند.
 البته، آن‌چه تا به حال به کرات روایت شده،
 داستان کودتای شاه علیه دولت محمد مصدق است! 
حتی آن‌ها که حوصله شنیدن روایت‌های پیچیده ندارند،
 ممکن است با خود فکر کنند 

که چطور رئیس یک حکومت می‌تواند علیه حکومت خود «کودتا» کند!؟

 اگر مطابق با قانون کشورهای پادشاهی، رییس سیستم شاه است،
 عبارت «کودتای شاه» چه معنایی دارد!؟ 

نسل جدید در ایران در موقعیتی قرار دارد 
که از خیلی جهات به خیلی چیزها شک می‌کند.
 سوال کلی‌تر و چالش‌برانگیزتر آن‌ها این است
 که اگر گذشته کشور این همه قهرمان و وطن‌دوست داشته است
 و اگر «شاه بدطینت» خیلی وقت است که در گور خوابیده است،
 پس چرا کشور غرق در فساد است و آینده روشنی ندارد؟ 
اگر همه‌چیز را با دیکتاتوری محمدرضاشاه پهلوی توضیح می‌داده‌اند،
 پس چرا در دوران «جمهوری» همه‌چیز بدتر از پیش است؟ 
نکند همه‌چیز را باژگونه روایت کرده باشند!؟ 
وضع جوان امروز ایرانی درست مانند گیدئون در کتاب داوران است 
که از فرشته خداوند پرسید:
Gideon aber sprach zu ihm:Mein Herr, ist der HERR mit uns, warum ist uns denn solches alles widerfahren? Und wo sind alle die Wunder, die uns unsre Väter erzählten und sprachen:Der HERR hat uns aus Ägypten geführt? Nun aber hat uns der HERR verlassen und unter der Midianiter Hände gegeben.  
کتاب داوران فصل شش
مطابق با داستان کتاب مقدس، گیدئون بعد از دیدن چند معجزه، نهایتا قانع شد
 و به افسون داستان‌های پدران تن داد.
 اما جوان ایرانی منتظر معجزه نیست و به جمله‌ای منسوب به ناپلئون فکر می‌کند: 
تاریخ، دروغ‌های توافق‌شده است! 
نیما قاسمی
منبع تلگرام نویسنده

چشمه‌سار

چشمه‌سار خواهش در بستر بیدار-لحظه‌ی من سلام سپیده‌دمان است که پگاه نام دیگر دوست داشتن توست در میانه‌‌ی تنم  چمنی است سرسبز  در آغوش شبنم سح...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان در یک‌ماه گذشته