نرمباران
با خواهش نگاهت
خواستنام،
برهنهشدن میخواهد.
تو
عشق میورزی
از مندادنم را
من
شیفتهام
از توبگیرم را
زبان پرسه
دنبال دلدادهگی،
شکاف انار رسیدهام را به لبانت
باز میخواهد
تو
از لذت،
از زیبائی،
تمنّایِ دیدنم هستی
خواهشی که اندامم را
نرمتر از هر فصلی خیس میکند
رویای آبشاران
به لرز لبههای جویبارم
در انتظار جزرومدِ توست
بیا جاری شو
در من
رهگذر
https://www.facebook.com/didar.didareto
https://rehgozer1.blogspot.co
—-***—-
چند واژه
به
«نرمباران»
این شعر چون نسیمیست که از باغ خلوتخواهیِ دل میوزد
نرم و خیالانگیز، با نوازش عطر نمناک گلبرگها.
«نرمباران»
با حریر ابریشمش من را رو میپوشاند تا بخوابم،
و خواب آغوش تو را بهبینم
و من، چون پروانهای، در فضای این لطافت پرواز میکنم.
واژههایش، چون قطرههای شبنم،
بر نوازش سحرگاهیِ برگهای احساسم مینشینند،
و هر سطر، تمنائیست که از مهرآغوشیِ عاشق برمیخیزد.
در رقص این واژهگان،
«منِ تو» و «تویِ من» چون دو جویبار درهم تنیدهاند،
که نه آغازشان پیداست و نه پایانشان.
«با خواهش نگاهت / خواستنام، / برهنهشدن میخواهد»
این، زیبائیِ زنانهگی شعر است؛
چون زمزمهای در ضربان قلب، از بازی عشق میگویند،
از آن لحظهای که عاشق خود را بهمعشوق میسپارد.
نه فقط در لطافتش، که در شجاعت این تسلیم عاشقانه.
تصویر انار رسیدهات،
چه رازها که در خود ندارد!
آن شکاف سرخ، که به لبان معشوق باز میشود،
قصهی زیبائیهای پنهانیست که در تمنای عشق میشکفد.
«رویای آبشاران»
و
«لرز لبههای جویبارم»
چه زیبا طبیعت را با چشمهسار خواهش
و سرو روبهآفتاب پیوند میزنی!
گویی هر موج، هر قطره، زمزمهای است
از خواهشی که در نرمراه اوج یک زن جوانه میزند؛
خواستهای که نه فریاد است و نه سکوت،
بلکه آوازی نرم، چون لالایی ماه بر آب.
شعر چون جویباری در من جاری میشود
چون جامهای ابریشمین بر تن عاشقانههای من مینشیند
لطیف پر از خواهشهای
«دادن» و «گرفتن»
تنانهگی،
طبیعت و گفتوگوهای خاموش آغوشنوازی، درهمتنیدهاند
من، در آینهی واژههایش، خود را میبینم:
زنی که عشق را نه تنها میخواهد،
که در هر نفس، آن را میزیَد.
جورچینی واژهها دعوتیست
به موج سواری، در این جریان،
به رقصیدن با موجهای احساس،
به سپردن دل به جزر و مد عاشقانه.
در من ببار،
نرمتر از باران.
مرا خیس کن
نرمتر از بهار
با اخلاص
نسرین زنوزی
