نفسهای دلتنگی
برای لمس دستانت
چون سپیدهی صبحِ روشن و آرام
و
طعم نگاهات
چون مهمان جادوئی فانتزیهای شبانهام
دلم تنگ میشود
لبخندت، آغازی است دوباره
برای هر آنچه که
در همیشههایم دنبالش گشتهام
قطرههای باران پشت پنجرهی مهتاب
نوازش موجی از نسیم مخمل مِه
یاد لبخندی که میان واژههایت پرواز میکند
مرا بهتو نزدیکتر میکنند،
ولی باز هم،
دلم تنگ میشود
غنچههای باغ آغوشم
با زمزمهی نرم نگاهت، شکوفه میزنند
بوی شکفتنشان را تنپوش رویاهای تو میکنم
غنچه در میان سبزینهگیِ لبانم
سرودی از نوازش تو میسُراید
شبنم لای لبانم اسم تو را نقاشی میکند
در انحنای تنم رویای تو را میبینم
بازهم
دلتنگ تو-ام
دلتنگِ دلبرانهگیِ تو
رهگذر