(تفكر مدرن با شك آغاز ميشود،
تردید در درستي مسلمات و حقانيت بدیهیترین بدیهيات،
نقطه شروع بلوغ تفكر انسانی است.
وظيفه روشنفكر نيز در این ميان چيزي جز
زیر سوآل بردن «مسلمات» و «بدیهيات» جا افتاده در اذهان
عالِم و عامی نيست.)
تاریخ در بعضی از نقاط جغرافیائی جهان،
دروغهای توافقشده است
اگر برای کسی روایت کنند که رهبر فراکسیون اقلیت در یک نظام پارلمانی،
نخستوزیر وقت را به حذف فیزیکی تهدید کرد،
شما استنباط میکنید که تنشهای سیاسی باید در این کشور بالا گرفته باشد؛
و اگر به شما بگویند که این تهدید واقعا چند ماه بعد، عملی شده و رهبر یک
فراکسیون کوچک،
مثلا هشتنفره، پس از کشتن رقیب خود به نخستوزیری رسیده،
نمیتوانید قبول کنید که چنین انتقال قدرتی بتواند «دموکراتیک» خوانده شود.
چون حتی اگر تمامی نمایندهگان مجلس، پس از این ترور و حذف فیزیکی،
به تهدیدکننده، رای داده باشند،
نه تنها این انتقال قدرت «دموکراتیک» نیست،
بلکه نمونه بارز پیروزی سیاست ترور در این کشور است.
اگر به شما بگویند که تمامی این اتفاقات در یک کشوری افتاده،
و اتفاقا شخص تروریست به منزله قهرمان ملی تعبیر شده و حتی دولتش،
«تنها دولت دموکراتیک»
در میان دولتهای پیش و پس از خود لقب گرفته،
احتمالا به حال مردم آن کشور تاسف میخورید که چنین تاریخ زشتی دارند.
واقعیت این است که تمامی این اتفاقات در ایران افتاده،
و تروریست که اتفاقا نامش را شنیدهاید، یعنی محمد مصدق، رییس تنها دولت دموکراتیک
در دوران شاه خوانده شده است!
در تاریخ ۲۸ نوامبر ۱۹۵۱ (۱۳۳۰ خورشیدی) مایکل کلارک
(Michael Clark)
خبرنگار نیویورک تایمز، مستقر در تهران،
تروریسم را «متحد خاموش» محمد مصدق میخواند
و با اشاره به اینکه درخواست رای اعتمادش از مجلسی که تا چندی پیش
فقط یک صندلی در گوشه و کنار آن داشت، با هیچ رای مخالفی به تصویب میرسد،
مینویسد:
تهران، ایران، ۲۸ نوامبر - رأی اعتماد چشمگیر ۹۰ به ۰ دکتر محمد مصدق در مجلس
(یا مجلس عوام) در روز یکشنبه گذشته بدون کمک حاصل نشد.
کمکی که از سوی شریک همیشهگی و پنهان او، یعنی تروریسم در حال ظهور، به دست آمد.
Teheran, Iran, Nov. 28 - Premier Mohammed Mossadegh’s remarkable 90-to-0 vote of confidence in the Majlis or Lower House of Parliament last Sunday was not achieved without assistance. From his stealthy, ever-present partner incipient, terrorism.
عنوان اصلی و عنوان فرعی مقالهای که کلارک نوشت،
تمامی آنچه را که میخواهد بگوید بیان میکند:
«تروریسم، متحد خاموشِ پیروزیهای مصدق - تهدید ترور
همچنان بر سر مخالفان نخستوزیر ایران در نبرد قدرت سنگینی میکند.»
در بندی از این مقاله که حاوی تحلیل نویسنده است میخوانید:
سازمان جبهه ملی بهطور تحسینبرانگیزی برای استفاده از تروریسم،
چه واقعی و چه تهدیدآمیز، بهعنوان ابزاری برای کسب و تثبیت قدرت
تنظیم شده است.
نمیتوان منکر جذابیت واقعی و مردمی این جنبش ملیگرایانه شد.
اما جبهه ملی عمدتاً از تازهواردان سیاسی تشکیل شده است که برای کسب قدرت مجبور بودند
طبقه حاکم سرسخت را کنار بزنند. انتخابات پیشرو مرحله نهایی در این مبارزه است.
The organization of the National Front is admirably adjusted to the use of terrorism, real or threatened, as a means of acquiring and consolidating power. There is no denying the genuine popular appeal of
nationalist crusade. But, National Front is composed largely of political upstarts who in their struggle for power, had to dislodge the tenacious ruling caste. The forthcoming elections are the final stage in that struggle
احتمالا این همدلانهترین چیزی بود که کلارک میتوانست درباره دولت مصدق بنویسد؛
ولی نیویورک تایمز ده روز بعد، در هفتم دسامبر همان سال گزارش میدهد
که کلارک برای ترک ایران فقط چهل و هشت ساعت زمان دارد!
اتهام او درعنوان گزارش نیویورک تایمز مشخص است:
«رژیم ایران خبرنگار تایمز را اخراج کرد؛ به کلارک ۴۸ ساعت فرصت داده شد
تا پس از مرتبط دانستن حکومت نخستوزیر با تروریسم، کشور را ترک کند.»
اما آیا کلارک وظیفه خبرنگاری خود را به درستی انجام داده بود؟
و یا مبتنی بر تفسیر خاص خود
از اوضاع، نخستوزیر، محمد مصدق را به تروریسم متهم کرده بود؟
این سوالیست که ایرانیان نسل جدید هم از خود میپرسند
به علاوه چند سوال دیگر در ارتباط با داستانی که از دولت مصدق
برای آنها روایت کردهاند؛
مثلا سوال بعدی این است که بالاخره دولت مصدق را با کودتا کنار زدند؟
یا مصدق با انحلال پارلمان در کشوری که نظام پارلمانی داشت،
خود پیشاپیش دست بهکودتا زده بود؟
اینها پرسشهای دشواری نیستند و به همین علت برای مدافعان اسطورههای سیاسی قدیمی
و در راس آنها مدافعان اسطورهی محمد مصدق،
گرفتاریهای زیادی در رسانههای فارسیزبان درست کرده است.
نطق پیش از دستور نمایندهگان تمامی ادوار مجلس
که با یک جستجوی اینترنتی برای همه قابل دسترسیست،
نشان میدهد
که مصدق در نشست چهل و دوم از مجلس شانزدهم شورای ملی،
بدون هیچ پردهپوشی، رقیب خود را در صحن علنی مجلس، به قتل تهدید میکند
و با خشم فعل «میکشم! میکشم!... همینجا میکشم!» را
بارها تکرار میکند!
کتاب یکی از چهرههای شاخص سیاسی متعلق به همین به اصطلاح
«جبهه ملی»
، حتی
از جزئیات جلسهای که با رهبر فداییان اسلام برای ترور رقیب گذاشته میشود،
پرده برمیدارد.
در این اعتراف سیاسی به صراحت آمده است
که رهبر فداییان اسلام شرط میگذارد
که تنها در صورتی که مصدق، دولت اسلامی اعلام کند،
با اقدام به ترور برای به قدرت رسیدنش تلاش خواهد کرد.
اگرچه مطمئنا خبرنگار آمریکایی از تمامی این جزئیات پشتپرده مطلع نبوده است،
اما صفکشیهای سیاسی در ایران آن روزها این قدر واضح بود
که کلارک در مورد گروههایی که ترکیب «جبهه ملی» را میسازند، بنویسد:
… در میان این گروهها، “مجاهدین اسلام” و “حزب زحمتکشان” مهمترینها هستند.
باقی گروهها چیزی بیش از محافل سیاسی کوچک نیستند.
هنوز در کلام بسیاری از نویسندهها، شخصیتها
و حتی در گزارشهای برخی منابع غربی،
از سقوط دولت مصدق، تعبیر به «کودتا» میشود؛
لفظی فرانسوی که به کنار زدن غیرقانونی یک حکومت اطلاق میگردد.
اما آیا رئیس دولتی که با ترور سر کار آمده است،
میتواند یک رئیس دولت قانونی تلقی شود؟
و اگر بله، او میتواند دو نوبت شش ماهه، از مجلسی که منشا اعتبار خود است،
اختیار قانونگذاری را سلب کند!؟
و اگر او نهایتا خواست که با یک همهپرسی، پارلمان را برای همیشه منحل نماید،
در این صورت خود اقدام به کودتا نکرده است!؟
البته، مجلس ایران دوباره بازگشایی شد؛ منتها پس از آنکه شاه،
منطبق با اختیارات قانونی خود در زمان نبود مجلس،
محمد مصدق را برکنار کرد.
در واقع شاه در آن مقطع زمانی،
تنها مرجع قانونی بود که میتوانست مجلس را نجات دهد،
سایه ترور را از سر مابقی کنشگران سیاسی کنار بزند،
و خبرنگاران بینالمللی را بیهیچ ترسی دوباره به ایران دعوت کند.
البته، آنچه تا به حال به کرات روایت شده،
داستان کودتای شاه علیه دولت محمد مصدق است!
حتی آنها که حوصله شنیدن روایتهای پیچیده ندارند،
ممکن است با خود فکر کنند
که چطور رئیس یک حکومت میتواند علیه حکومت خود «کودتا» کند!؟
اگر مطابق با قانون کشورهای پادشاهی، رییس سیستم شاه است،
عبارت «کودتای شاه» چه معنایی دارد!؟
نسل جدید در ایران در موقعیتی قرار دارد
که از خیلی جهات به خیلی چیزها شک میکند.
سوال کلیتر و چالشبرانگیزتر آنها این است
که اگر گذشته کشور این همه قهرمان و وطندوست داشته است
و اگر «شاه بدطینت» خیلی وقت است که در گور خوابیده است،
پس چرا کشور غرق در فساد است و آینده روشنی ندارد؟
اگر همهچیز را با دیکتاتوری محمدرضاشاه پهلوی توضیح میدادهاند،
پس چرا در دوران «جمهوری» همهچیز بدتر از پیش است؟
نکند همهچیز را باژگونه روایت کرده باشند!؟
وضع جوان امروز ایرانی درست مانند گیدئون در کتاب داوران است
که از فرشته خداوند پرسید:
Gideon aber sprach zu ihm:Mein Herr, ist der HERR mit uns, warum ist uns denn solches alles widerfahren? Und wo sind alle die Wunder, die uns unsre Väter erzählten und sprachen:Der HERR hat uns aus Ägypten geführt? Nun aber hat uns der HERR verlassen und unter der Midianiter Hände gegeben.
کتاب داوران فصل شش
مطابق با داستان کتاب مقدس، گیدئون بعد از دیدن چند معجزه، نهایتا قانع شد
و به افسون داستانهای پدران تن داد.
اما جوان ایرانی منتظر معجزه نیست و به جملهای منسوب به ناپلئون فکر میکند:
تاریخ، دروغهای توافقشده است!
نیما قاسمی
منبع تلگرام نویسنده