۱۴۰۳ دی ۱۴, جمعه

دروغ‌های توافق شده‌ی تاریخ

 
(تفكر مدرن با شك آغاز مي‌شود، 
تردید در درستي مسلمات و حقانيت بدیهی‌ترین بدیهيات، 
نقطه شروع بلوغ تفكر انسانی است.
 وظيفه روشنفكر نيز در این ميان چيزي جز 
زیر سوآل بردن «مسلمات» و «بدیهيات» جا افتاده در اذهان 
عالِم و عامی نيست.)

تاریخ در بعضی از نقاط جغرافیائی جهان، 
دروغ‌های توافق‌شده است

اگر برای کسی روایت کنند که رهبر فراکسیون اقلیت در یک نظام پارلمانی، 
نخست‌وزیر وقت را به حذف فیزیکی تهدید کرد، 
شما استنباط می‌کنید که تنش‌های سیاسی باید در این کشور بالا گرفته باشد؛

 و اگر به شما بگویند که این تهدید واقعا چند ماه بعد، عملی شده و رهبر یک 
فراکسیون کوچک،
 مثلا هشت‌نفره، پس از کشتن رقیب خود به نخست‌وزیری رسیده، 
نمی‌توانید قبول کنید که چنین انتقال قدرتی بتواند «دموکراتیک» خوانده شود. 
چون حتی اگر تمامی نماینده‌گان مجلس، پس از این ترور و حذف فیزیکی،
 به تهدیدکننده، رای داده باشند، 
نه تنها این انتقال قدرت «دموکراتیک» نیست،
 بل‌که نمونه بارز پیروزی سیاست ترور در این کشور است. 

اگر به شما بگویند که تمامی این اتفاقات در یک کشوری افتاده،
 و اتفاقا شخص تروریست به منزله قهرمان ملی تعبیر شده و حتی دولتش، 
«تنها دولت دموکراتیک»
 در میان دولت‌های پیش و پس از خود لقب گرفته،
 احتمالا به حال مردم آن کشور تاسف می‌خورید که چنین تاریخ زشتی دارند.
 واقعیت این است که تمامی این اتفاقات در ایران افتاده، 
و تروریست که اتفاقا نامش را شنیده‌اید، یعنی محمد مصدق، رییس تنها دولت دموکراتیک
 در دوران شاه خوانده شده است! 
در تاریخ ۲۸ نوامبر ۱۹۵۱ (۱۳۳۰ خورشیدی) مایکل کلارک 
(Michael Clark) 
خبرنگار نیویورک تایمز، مستقر در تهران،
 تروریسم را «متحد خاموش» محمد مصدق می‌خواند
 و با اشاره به این‌که درخواست رای اعتمادش از مجلسی که تا چندی پیش
 فقط یک صندلی در گوشه و کنار آن داشت، با هیچ رای مخالفی به تصویب می‌رسد، 
می‌نویسد: 
تهران، ایران، ۲۸ نوامبر - رأی اعتماد چشمگیر ۹۰ به ۰ دکتر محمد مصدق در مجلس
 (یا مجلس عوام) در روز یکشنبه گذشته بدون کمک حاصل نشد. 
کمکی که از سوی شریک همیشه‌گی و پنهان او، یعنی تروریسم در حال ظهور، به دست آمد.
Teheran, Iran, Nov. 28 - Premier Mohammed Mossadegh’s remarkable 90-to-0 vote of confidence in the Majlis or Lower House of Parliament last Sunday was not achieved without assistance. From his stealthy, ever-present partner incipient, terrorism. 
عنوان اصلی و عنوان فرعی مقاله‌ای که کلارک نوشت، 
تمامی آن‌چه را که می‌خواهد بگوید بیان می‌کند: 
«تروریسم، متحد خاموشِ پیروزی‌های مصدق - تهدید ترور
 همچنان بر سر مخالفان نخست‌وزیر ایران در نبرد قدرت سنگینی می‌کند.»
 در بندی از این مقاله که حاوی تحلیل نویسنده است می‌خوانید: 
سازمان جبهه ملی به‌طور تحسین‌برانگیزی برای استفاده از تروریسم، 
چه واقعی و چه تهدیدآمیز، به‌عنوان ابزاری برای کسب و تثبیت قدرت 
تنظیم شده است. 

نمی‌توان منکر جذابیت واقعی و مردمی این جنبش ملی‌گرایانه شد. 
اما جبهه ملی عمدتاً از تازه‌واردان سیاسی تشکیل شده است که برای کسب قدرت مجبور بودند 
طبقه حاکم سرسخت را کنار بزنند. انتخابات پیش‌رو مرحله نهایی در این مبارزه است.
The organization of the National Front is admirably adjusted to the use of terrorism, real or threatened, as a means of acquiring and consolidating power. There is no denying the genuine popular appeal of
nationalist crusade. But, National Front is composed largely of political upstarts who in their struggle for power, had to dislodge the tenacious ruling caste. The forthcoming elections are the final stage in that struggle  
احتمالا این همدلانه‌ترین چیزی بود که کلارک می‌توانست درباره دولت مصدق بنویسد؛
 ولی نیویورک تایمز ده روز بعد، در هفتم دسامبر همان سال گزارش می‌دهد
 که کلارک برای ترک ایران فقط چهل و هشت ساعت زمان دارد! 
اتهام او درعنوان گزارش نیویورک تایمز مشخص است: 

«رژیم ایران خبرنگار تایمز را اخراج کرد؛ به کلارک ۴۸ ساعت فرصت داده شد
 تا پس از مرتبط دانستن حکومت نخست‌وزیر با تروریسم، کشور را ترک کند.»
 اما آیا کلارک وظیفه خبرنگاری خود را به درستی انجام داده بود؟ 

و یا مبتنی بر تفسیر خاص خود 
از اوضاع، نخست‌وزیر، محمد مصدق را به تروریسم متهم کرده بود؟
 این سوالی‌ست که ایرانیان نسل جدید هم از خود می‌پرسند
 به علاوه چند سوال دیگر در ارتباط با داستانی که از دولت مصدق
 برای آن‌ها روایت کرده‌اند؛ 

مثلا سوال بعدی این است که بالاخره دولت مصدق را با کودتا کنار زدند؟

 یا مصدق با انحلال پارلمان در کشوری که نظام پارلمانی داشت، 
خود پیشاپیش دست به‌کودتا زده بود؟

این‌ها پرسش‌های دشواری نیستند و به همین علت برای مدافعان اسطوره‌های سیاسی قدیمی 
و در راس آن‌ها مدافعان اسطوره‌ی محمد مصدق، 
گرفتاری‌های زیادی در رسانه‌های فارسی‌زبان درست کرده است. 
نطق پیش از دستور نماینده‌گان تمامی ادوار مجلس 
که با یک جستجوی اینترنتی برای همه قابل دسترسی‌ست،
نشان می‌دهد 
که مصدق در نشست چهل و دوم از مجلس شانزدهم شورای ملی، 
بدون هیچ پرده‌پوشی، رقیب خود را در صحن علنی مجلس، به قتل تهدید می‌کند
 و با خشم فعل «می‌کشم! می‌کشم!... همین‌جا می‌کشم!» را 
بارها تکرار می‌کند! 
کتاب یکی از چهره‌های شاخص سیاسی متعلق به همین به اصطلاح 
«جبهه ملی»
، حتی 
از جزئیات جلسه‌ای که با رهبر فداییان اسلام برای ترور رقیب گذاشته می‌شود،
 پرده برمی‌دارد. 
در این اعتراف سیاسی به صراحت آمده است 
که رهبر فداییان اسلام شرط می‌گذارد 
که تنها در صورتی که مصدق، دولت اسلامی اعلام کند،
 با اقدام به ترور برای به قدرت رسیدنش تلاش خواهد کرد. 
اگرچه مطمئنا خبرنگار آمریکایی از تمامی این جزئیات پشت‌پرده مطلع نبوده است، 
اما صف‌کشی‌های سیاسی در ایران آن روزها این قدر واضح بود 
که کلارک در مورد گروه‌هایی که ترکیب «جبهه ملی» را می‌سازند، بنویسد:
… در میان این گروه‌ها، “مجاهدین اسلام” و “حزب زحمتکشان” مهم‌ترین‌ها هستند. 
باقی گروه‌ها چیزی بیش از محافل سیاسی کوچک نیستند.
هنوز در کلام بسیاری از نویسنده‌ها، شخصیت‌ها 
و حتی در گزارش‌های برخی منابع غربی،
 از سقوط دولت مصدق، تعبیر به «کودتا» می‌شود؛
 لفظی فرانسوی که به کنار زدن غیرقانونی یک حکومت اطلاق می‌گردد.
 اما آیا رئیس دولتی که با ترور سر کار آمده است، 
می‌تواند یک رئیس دولت قانونی تلقی شود؟

 و اگر بله، او می‌تواند دو نوبت شش ماهه، از مجلسی که منشا اعتبار خود است،
 اختیار قانون‌‌گذاری را سلب کند!؟

 و اگر او نهایتا خواست که با یک همه‌پرسی، پارلمان را برای همیشه منحل نماید،
 در این صورت خود اقدام به کودتا نکرده است!؟
البته، مجلس ایران دوباره بازگشایی شد؛ منتها پس از آن‌که شاه، 
منطبق با اختیارات قانونی خود در زمان نبود مجلس،
 محمد مصدق را برکنار کرد.
 در واقع شاه در آن مقطع زمانی، 
تنها مرجع قانونی بود که می‌توانست مجلس را نجات دهد، 
سایه ترور را از سر مابقی کنشگران سیاسی کنار بزند، 
و خبرنگاران بین‌المللی را بی‌هیچ ترسی دوباره به ایران دعوت کند.
 البته، آن‌چه تا به حال به کرات روایت شده،
 داستان کودتای شاه علیه دولت محمد مصدق است! 
حتی آن‌ها که حوصله شنیدن روایت‌های پیچیده ندارند،
 ممکن است با خود فکر کنند 

که چطور رئیس یک حکومت می‌تواند علیه حکومت خود «کودتا» کند!؟

 اگر مطابق با قانون کشورهای پادشاهی، رییس سیستم شاه است،
 عبارت «کودتای شاه» چه معنایی دارد!؟ 

نسل جدید در ایران در موقعیتی قرار دارد 
که از خیلی جهات به خیلی چیزها شک می‌کند.
 سوال کلی‌تر و چالش‌برانگیزتر آن‌ها این است
 که اگر گذشته کشور این همه قهرمان و وطن‌دوست داشته است
 و اگر «شاه بدطینت» خیلی وقت است که در گور خوابیده است،
 پس چرا کشور غرق در فساد است و آینده روشنی ندارد؟ 
اگر همه‌چیز را با دیکتاتوری محمدرضاشاه پهلوی توضیح می‌داده‌اند،
 پس چرا در دوران «جمهوری» همه‌چیز بدتر از پیش است؟ 
نکند همه‌چیز را باژگونه روایت کرده باشند!؟ 
وضع جوان امروز ایرانی درست مانند گیدئون در کتاب داوران است 
که از فرشته خداوند پرسید:
Gideon aber sprach zu ihm:Mein Herr, ist der HERR mit uns, warum ist uns denn solches alles widerfahren? Und wo sind alle die Wunder, die uns unsre Väter erzählten und sprachen:Der HERR hat uns aus Ägypten geführt? Nun aber hat uns der HERR verlassen und unter der Midianiter Hände gegeben.  
کتاب داوران فصل شش
مطابق با داستان کتاب مقدس، گیدئون بعد از دیدن چند معجزه، نهایتا قانع شد
 و به افسون داستان‌های پدران تن داد.
 اما جوان ایرانی منتظر معجزه نیست و به جمله‌ای منسوب به ناپلئون فکر می‌کند: 
تاریخ، دروغ‌های توافق‌شده است! 
نیما قاسمی
منبع تلگرام نویسنده

۱۴۰۳ دی ۷, جمعه

حریر


حریر

لب برلب نهاده‌‌‌های شفق
حرفی برای گفتن دارند
 در خاموشیِ حریر این خلوتِ مهتاب

ناگهانه‌گیِ آتش بر آب
 یا 
آب روی آتش بود
نمی‌دانم

اما

 ترانه‌ی شبنم 
مستیِ رقص
اشتیاقِ برهنه‌گی
لغزش گرما 
عطر قطره‌‌‌‌ها…….
همه قفل شدند به‌‌غنچه 

 موج،
 آن بِرکه‌ی شعر را
به‌تن کرد

زنبقِ در آب،
 رقص ساقه را در نسیم

‌بوسه‌های عشق و جنون،
پِی‌آمد باران را

جیغ،
 رساترین عاشقانه را

من‌‌هم تندیِ نفس‌های تو را
 به‌تن کردیم 

دیروز جاودان یا مدرنیته (۲)

 

رمانتیسیسم غربی و رمانتیک‌های ما

من پیش‌تر و در جای دیگر به‌این موضوع پرداخته‌ام که  بسیاری

 از نخبه‌گان یا “روشنفکران” ما از زمان مشروطیت تاکنون در زمینه‌های مختلف، 

چه سیاسی چه ادبی و فرهنگی و…، رمانتیک می‌اندیشند.

[1] 

در این‌جا با طرح مسائل تازه‌‌تر به گسترش این موضوع می‌پردازم

 و به‌طور مشخص نگاهی می‌اندازم به پندار رمانتیک

 “ایرانشهری.”

هدف سید جواد طباطبایی در پندار “ایرانشهری”اش، آن‌گونه 

که خود مدعی می‌شود،

 رسیدن به

 “روزگار وصلِ اندیشه‌ی فلسفی ایرانی”

 به “اصلِ خود” است 

که آن را “راه مطلوب” برای “تجدید عظمت عصر زرین فرهنگ ایران

” یا “عظمت سیاسی، تاریخی و فرهنگی ایران زمین” 

[2]، 

مربوط به‌هزار یا هفتصد-هشتصد سال پیش، می‌داند، 

که اساس آن را بازگشت به گذشته می‌سازد.

 یعنی اگر افرادی مانند شریعتی و آل احمد و دیگران در پیش از انقلاب

 به بازگشت به شرایط جامعه‌ی قبیله‌ایِ صدر اسلام یا نظیر آن را 

در جهتِ راه نجات و رستگاری (راه سوم) تبلیغ می‌کردند

 که آن را 

“بازگشت به خویشتنِ خویش” 

(شریعتی)

 یا 

“آنچه خود داشت” 

(شادمان) و… می‌نامیدند،

 که نتیجه‌اش را در انقلاب 57 شاهدیم،

 طباطبایی با درهم‌‌آمیزیِ ایرانیت با اسلامیت،

 هم علاقه‌مندان به ایران باستان یا گذشته‌گرایان

 یا سلطنت طلبان را راضی می‌کند 

هم به اصطلاح “روشنفکران دینی” را

این نوع نگاه التقاطی مانند آن دیگران در پیش از انقلاب، از رویکردی رمانتیک

 نسبت به واقعیت‌ها حکایت دارد که به جای بهره از اندیشه‌ی اندیش‌مندان روشنگری 

و دستاوردهای مدرنیته، هنوز از گذشته فضایی آرمانی و شکوهمند می‌سازد

 و با رویکردی اسطوره‌ای به هستی در پی تجدید اندیشه‌های گذشته است

رومانتیک‌های غربی، به‌وِیژه رومانتیک‌های آلمانی،

 به عنوان پیشگامان ضدیت با فلسفه‌ی روشنگری، به گذشته‌ی قرون وسطایی

 و به اسطوره‌های کهن جان تازه‌ و جامه‌ی قداست بخشیدند و کوشیدند

 به احیای اسطوره‌ها، به‌ویژه سنتِ سده‌های میانی بپردازند. 

آن‌ها در حسرتِ بازگشت به دورانی بودند که مسیحیتی یکپارچه بر اروپا حکومت می‌کرد 

و هنوز با رفورماسیون دوشقه نشده بود. 

مضمون آثار نویسنده‌گان رمانتیک را آرزوی بازگشت به “عصر زرینِ” گذشته

 یا به قول نووالیس، شاعر رمانتیک آلمانی، “روزهای زیبا و درخشان” می‌سازد. 

در حالی که امروز می‌دانیم که در سده‌های میانی در اروپا،

 با استبداد  کلیسایی-پادشاهی و تسلط قوانین الهی برهمه‌ی آحاد اجتماعی و فرهنگی،

 سایه‌ی سنگینِ جهل و تاریکی و ستم چنان بود 

که روزنه‌ای برای گشایش سیاسی یا به طور کلی آزادی باقی نمی‌گذاشت.

در همین راستاست که توجه به فرهنگ و شعر واسطوره‌‌های شرقی دستورکار بسیاری

 از شاعران و اندیش‌مندان جنبش رمانتیک قرار می‌گیرد. 

یکی از دلایلِ این گرایش این بوده که شرق را به عنوان سرچشمه‌ی مسیحیت برآورد می‌کردند

 و بر این باور بودند که اروپای مسیحی باید به سرچشمه‌ی دین و فرهنگ خود رجوع کند

 و از آن سیراب شود.

 شیلنگ، “سخنگوی فلسفیِ شعر رومانتیک” آلمان، در همین رابطه

 می‌نویسد

 که ریشه‌ی مسیحیت در روح شرق نهفته است. 

باید  دوباره اساطیر شرق به اقیانوس شعر (اروپا) روان شود؛

 زیرا که شعر از علم و فلسفه‌ی ابتدایی شرق سرچشمه گرفته است.

 [3]

رومانتیک‌ها چنان نسبت به توّهمات خود ذوق زده شده بودند که خیال می‌کردند، 

چون مسیحیت از دلِ یهودیت برآمده، 

پس زبان عبری نیز “خواهر بزرگتر یا مادر زبان‌های اروپایی است.”

[4]

 این اشتباه با انتشار رساله‌ی “درباره‌ی زبان و دانشِ هند” (1808) اثر فریدریش شلگل،

 دیگر فیلسوف رومانتیک‌ها،  آشکار می‌شود.

 از این طریق متوجه می‌شوند که سنسکریت مادر این زبان‌هاست

 که با لاتین و یونانی و گوتیک و… و فارسی هم‌خانواده است.

رومانتیک‌ها در واقع به خاطر علاقه به احیای تاریخ گذشته که بر اسطوره‌ها بنا شده

 با ضدیت با فلسفه‌ی مدرنِ عصر روشنگری به دام خرافات افتادند،

 در حالی که اندیش‌مندان خردورزِ روشنگری، رجعتِ حسرت‌الود به گذشته

 و احیای اسطوره‌ها را پدیده‌ای ابتدایی و خرافاتی که با اندیشه‌ی علمی مغایرت دارد،

 برآورد می‌کردند.

رومانتیک‌ها، آن‌گونه که والِن‌شتاین، یکی از شخصیت های شیلر می‌گوید،

 در پی “دیروز جاودان” بودند، که در آگاهی اسطوره‌ای از هستی

 “بالاترین مقام را دارد و بسیار محترم است.”

 [5]  

آن‌ها به گذشته عشق می‌ورزیدند و به آن قداست می‌بخشیدند.

 اما اندیش‌مندان روشنگری برای ساختن آینده‌ی بهتر به مطالعه‌ و پژوهش و نقد تاریخ می‌پرداختند

 تا از نارسایی‌های گذشته بیاموزند و از آن به نفع پیش‌رفت جامعه بهره ببرند،

 نه این‌که مانند رومانتیک‌ها در گذشته اسیر بمانند

 و به همه‌ی آحاد گذشته و اسطوره‌ها یا سنت جلوه‌ای زیبا و شُکوهمند بدهند.

فیلسوفان عصر روشنگری اما می‌خواستند نور بر تاریکی بتابانند، 

آن‌گونه که کریستین توماسیوس(1728-1655)، فیلسوف آلمانی، امیدوار بود

 که “نورِ خِرَد، جهان را روشن کند.” 

(lumen ingenii)

[6]

 آن‌ها می‌کوشیدند با توضیح

 علمیِ پدیده‌ها به شناخت دست یابند،

 در حالی که رومانتیک‌ها با ذهنیتی عرفانی از روشنایی و شفافیت می‌گریختند

 و در فضای تاریکی، ناشفافیت و توضیح‌ناپذیریِ امور غرقه می‌شدند

 تا در خیال خود در ابدیت یا “دیروز جاودان” مستحیل شوند.

گذشته‌گرایی یا تاریخ‌گرایی رومانتیک‌ها

 با رویکرد تاریخی که فلسفه‌ی روشنگری در آن شکل گرفت ‌

که از آن طریق به روش علمی جدیدی در پژوهش‌های تاریخی دست یافتند، متفاوت است.

 فیلسوفان یا اندیشمندانِ روشنگری با خردورزی، با به چالش کشیدن و نقد گذشته 

در سوی اسطوره زدایی یا جادوزدایی، توانستند به مرزهای نوینی در علم و فلسفه

 و دیگر اَشکال آگاهی اجتماعی دست یابند.

 این چالش با نقد علمیِ دین و “کتاب مقدس” آغاز می‌شود

 و بعد به قلمروهای دیگر اندیشه می‌رسد.

 آن‌ها با نقد تاریخ و اندیشه‌‌ای که هم‌چنان در اکنون آن زمان کارکرد داشت، 

در جهت رسیدن به اندیشه‌ای نوین تلاش می‌کردند.

 در این راستا با نقد تاریخ و تقدس‌زدایی از آثار “مقدس” (تورات و انجیل)،

 آن‌ها را هم‌چون آثار ادبی یا اسطوره‌ای برآورد می‌کنند. 

گوته در “فاوست” (بخش اول)، جمله‌ی انجیل (یوحنا 1-1)، یعنی

 “در آغاز کلمه بود، کلمه نزد خدا بود و خدا، کلمه بود” 

را بدین‌گونه با واقعیتِ هستی همگام می‌کند

 که نشان‌دهنده‌ی تأثیرِ اندیشه‌ی روشنگری است:

“در آغاز معنا (مفهوم) بود/ … / در آغاز نیرو بود / … / در آغاز عمل بود.”

 [7]

او در

 “یادداشت‌ها و رساله‌ها برای درکِ بهتردیوان غربی- شرقی” 

می‌نویسد:

“از آن‌جا که سخن بر سر آثار ادبی ِ شرقی است، جا دارد

 که از کتاب مقدس به عنوان کهن‌ترین مجموعه‌ی ادبی یاد کنیم. 

بخش بزرگی از تورات با بینشی برجسته و شورمندانه نوشته شده است

 و در پهنه‌ی هنر ِ شعر (آثار ادبی) می‌گنجد.”

 [8]

یا با مطلبی که دیدرو برای دائرة‌المعارف فرانسه نگاشت،

 تاریخی بودنِ “کتاب مقدس” مطرح شد و “اصل الهام تحت‌اللفظی کتاب مقدس

 نیروی خود را یکباره و برای همیشه از دست داد.”

[9]

اما رومانتیک‌ها به “حکم تاریخ” هم باور داشتند، 

چیزی که در مارکسیسم به شکل “ماتریالیسم تاریخی” جلوه نمود.

 مارکس با تأثر از فرگشت (تکامل) انواعِ داروین به تکامل اجتماعی کمونیستی می‌رسد؛ 

یعنی گمان می‌کرد که چون در طبیعت یا ماتریال، تکامل انواع از حیوانات پَست

 به عالی‌ترین شکل آن، یعنی انسان فراروییده است،

 پس همین فرگشت در تاریخ اجتماعی همچون حکم یا جبر تاریخی کارکرد دارد

 (ماتریالیسم تاریخی)

. مارکس  گمان می‌کرد که تاریخ اجتماعی از برده‌داری به فئودالیسم و سرمایه‌داری رسیده

 که به سوسیالیسم و کمونیسم فرا می‌روید. 

با این فرمول ساده قرار بود به بهشت کمونیستی دست بیابند 

که یادآورِ وعده‌ی بهشت در نزد دین‌هاست.

 تکامل انواع در طبیعت قانون‌مندی ویژه‌ی خود را دارد 

که با قوانین و پدیده‌های اجتماعی متفاوت است؛ 

زیرا که مناسبات اجتماعی محصول عمل انسان است نه طبیعت یا ماتریال

 (عناصر و عوامل فیزیکی و شیمیایی)

. بنابراین، حکم یا جبر تاریخی در مورد جامعه‌ی انسانی امری تخیلی یا اوهامی است؛ 

چرا که ساختار اجتماعی می‌تواند در شرایط متفاوت در جهتی پیش‌بینی نشده تغییر کند.

از این پندار مارکسیستی حتا واپس‌گرایانی چون علی شریعتی و جلال آل احمد هم

 برای نگره‌ی ارتجاعی خود بهره می‌برند

 که اولی از “سرنوشت تاریخی” و دومی از “جبر تاریخی” سخن می‌گوید. 

و حالا هم هواداران پندار “ایرانشهری” مدعیِ سرنوشت یا “تقدیر تاریخی” شده‌اند. 

اگر حکم یا تقدیر تاریخی در نزد مارکسیست‌ها رو به آینده دارد؛

 رومانتیک‌های ما مانند رومانتیک‌های سده‌ی ‌هجدهم در اندیشه‌ی احیای گذشته‌اند. 

اگر افرادی مانند شریعتی و آل احمد 

در پی احیا یا تجدید مناسبات اجتماعی در صدر اسلام ‌اند؛

 هواداران ایرانشهری در اندیشه‌ی “تجدید” تاریخ گذشته‌ی ایران‌اند

 که در گره‌خورده‌گی خود با اسلام مفهوم می‌یابد؛ 

یعنی می‌خواهند ایرانیت را به اسلامیت پیوند بزنند.

 بنا بر نظر طباطبایی، “در عصر زرینِ فرهنگ ایران،

 ترکیبی از معنویت جدید اسلامی- شیعی و فرزانه‌گی ایرانشهری شالوده‌ای فراهم آورد

 تا سامانِ ایران‌زمین که در واپسین سده‌های شاهنشاهیِ ساسانیان، 

نیروهای زنده و زاینده‌ی خود را از دست داده‌ بود، بر بنیادی نوآیین استوار شود

 و در درون امپراتوریِ اسلامی تشخّص ویژه‌ای پیدا کند.”

[10]

و حالا هم بر پایه‌ی پندار “ایرانشهری” قرار است که این “عصر زرین، تجدید” شود. 

پس بیهوده نیست که به اصطلاح “روشنفکران دینی” یا مریدان طباطبایی در ایران 

در دانشگاه‌ها یا مکان‌های فرهنگی-اجتماعی دیگر،

 درباره‌ی پندارِ“ایرانشهری” مدام جلسه و کنفرانس می‌گذارند

 و در این زمینه در نشریات خودی مرتب مقاله منتشر می‌کنند. 

اما به قول کاسیرر “پذیرش حکم تاریخ، به مثابه‌ی حکمی قطعی و مصون از خطا، 

جنایتی بر ضد مقام والای خِرَد است.”

[11]

در مجموع باید گفت که جریان رومانتیسیسم در غرب، ناسازگاری خود را 

با رشد شتابنده‌ی علم و اندیشه‌ی برآمده از روشنگری در همه‌ی پهنه‌ها به‌خوبی نشان داده ‌است.

 اگر اندیشه‌ی رومانتیک بر اندیشه‌ی روشنگری غلبه می‌کرد،

 غرب نمی‌توانست به پیش‌رفت در همه‌ی زمینه‌ها دست یابد.

 هر چند که شرق‌شناسان رومانتیکِ غربی مانند هانری کُربَن – که طباطبایی

 و دیگرانی مانند فردید و شایگان و… متأثر از او بودند -نیز با تأسی از نیاکانِ رومانتیک خود

 همچنان به تحسین از آگاهیِ اسطوره‌ایِ شرقی مشغول بودند و هستند‌

 و به آن‌ها قداست بخشیدند و می‌بخشند.

 این نوع شرق‌شناسان

 به شرقی‌ها تلقین می‌کنند که آ‌ن‌ها بهترین اندیش‌مندان را در خود پرورانده‌اند

 که هم‌چنان از برترین‌اند.

 بنابراین، نخبه‌گان شرقی هم گمان می‌کنند که بهتر است به جای اندیشه‌ی پیشرفته‌ی مدرن

 به همان اندیشه‌های پیش‌مدرن دلخوش باشند و به تجدید یا احیای آن بپردازند.

 به شرق‌شناسانی مانند هانری کربن باید گفت، 

اگر اندیشه‌های عارفان یا متکلمانی مانند سهروردی و ابن عربی و … هنوز

 از اندیشه‌های “فلسفی” مهم  در جهان امروز به‌شمار می‌آیند، 

خودتان که از همه‌ی دستاوردهای مدرنیته بهره می‌برید، 

چرا نمی‌خواهید اندیشه‌های پیش‌مدرنِ شرقی را در کشورهای خودتان پیاده کنید؟

 یا چرا در شرق زندگی نمی‌کنید تا از همه‌ی “مواهبِ” اندیشه‌های شرقی بهره ببرید؟ 

[12]

حالا فرض کنیم که، به قول طباطبایی، 

“در عصر زرین فرهنگ ایران”،

 “اندیشه‌‌ی فلسفی ایرانی”

 که عمدتن بر آمده از اندیشه‌ی شاعران و عارفان و متکلمانِ مسلمان

 مربوط به هزار یا هفتصد-هشتصد سال پیش است، 

بهترین اندیشه در دنیا بوده باشد، 

یا این‌که اندیشمندانی بودند که در زمان خود اندیشه‌های معینی را با توجه

 به محدودیتِ دانش و شرایط آن زمان ارایه می‌کردند 

که می‌توانست در محدوده‌ی زمان و مکان خود مؤثر یا راهگشا باشند.

 این اندیشه‌ها اگر هم ارزشی داشته باشند،

 آن ارزش باید در همان محدوده‌ی زمان و مکان معین یا به لحاظ تاریخی ارزیابی شود؛

 نه این‌که مانند ایده‌ی ایرانشهریِ بخواهیم به احیا یا تجدید آن اندیشه اقدام کنیم؛

 چرا که پس از گذشتِ سده‌ها، با پیش‌رفت دانش و فرهنگ و فلسفه و کشفیات شگرف علمی

 که با تحول و پیش‌رفت اندیشه‌ی مدرن همراه است، 

آن اندیشه‌ها یا ایده‌ها یا تصورات کهن یا کهنه یا پیش‌مدرن دیگر 

کارآیی خود را در جهت پیش‌رفت اجتماعی و حل بحران‌ها از دست داده‌اند

 و به جای آن‌ها 

اندیشه‌های نوین در شرایط دگرگونه‌ی مناسبات انسانی پیش روی جهانیان گشوده شده است. 

در زمان

 “عظمت عصر زرین فرهنگ ایرانی” 

نه هنوز از قانون اجسام سقوط ‌کننده‌ی گالیله خبری بود، 

نه خورشید مرکزی کوپرنیک،

 نه حرکت سیارات در مدار بیضی‌شکلِ کپلر در میان بود،

 نه نیروی جاذبه‌ی سیارات یا فیزیکِ نیوتنی می‌توانست موضوع اندیشیدن شود،

 نه شناختی از باکتری و ویروس بود

 و نه علومی مانند

 زیست‌شناسی و تکامل انواع و روانشناسی و جامعه‌شناسی شکل گرفته بود، 

نه هنوز الکیمیا به علم شیمی تبدیل شده بود،

 نه تئوری نسبیت اینشتین

 و فیزیک کوانتوم مطرح بود و… اینها و هزاران کشف و اختراع  

چنان بر اندیشه و مناسبات انسان غربی اثر گذاشت که به پدیداری اندیشه‌های نوین فلسفی، 

از شک دکارتی گرفته تا طرح خِرَدِ نابِ کانتی یا خردِ خودبنیاد، 

شکل‌گیری فردیت و تداوم و تکامل آن‌ها درعصر روشنگری تا امروز منجر شد

 که تصور انسان از هستی و تبیین جهان دگرگون شود و دستاوردهایی 

مانند آزادی، دموکراسی، سکولاریسم، حقوق بشر، برابری حقوقِ زن و مرد و… را

 به ارمغان آورد. 

دیگر فیزیک ارسطو و نجوم بطلمیوس و طب جالینوس یا ابن سینا

 یا باورهای دینی-اسطوره‌ای و اِشراقی و عرفانی توانایی برابری

 با اکتشافات جدید و اندیشه‌های نوین را نداشتند و ندارند. 

بنابراین، آیا پس از دو هزاریا هزار سال یا هفتصد – هشتصد سال،

 اندیشه‌ی ما هنوز نتوانسته از سطح اندیشه‌های آن عارفان یا شاعران یا متکلمان

 یا “فیلسوفان” که اندیشه یا ذهنیت، 

اخلاق و منشِ سنتی و غیرعلمی را نماینده‌گی می‌کنند فراتربرود؟ 

یعنی اندیشه‌ی ایرانی پس از سده‌ها، 

آن هم در عصر کامپیوتر و ماهواره یا تلسکوبِ جیمز وِب و هوش مصنوعی،

 هنوز تغییر و تحول نیافته که هم‌چنان به آثار آنان نیازمند است؟ 

اگر به جای بهره‌ وری از دستاوردهای نوینِ علمی، فلسفی و فرهنگی

 که بر خردورزی استوار است، 

در جهت احیا یا “تجدید” سنت و گذشته که عمدتاً بر استبداد شاهی یا سلاطین

 و بر آگاهی یا اندیشه‌ی دینی-اسطوره‌ای یا عرفانی  پایبند بود

 و امروز دیگر نمی‌تواند همخوان با شرایط داخلی و جهانی راهگشا باشد، 

اقدام کنیم، جز تکرار تاریخ نتیجه‌ی دیگری نخواهد داشت

(۱)

برای آگاهی بیشتر مراجعه کنید به محمود فلکی: 

نقش بازدارنده‌ی عرفان در رشد اندیشه در ایران. کلن (آلمان)، انتشارات فروغ، چاپ دوم، 1402

[2] سید جواد طباطبایی: زوال اندیشه‌ی سیاسی در ایران، تهران، کویر، 1373، ص 285-283

[3] Konrad Burdach: Goethes West-östlicher Divan in biographischer und zeitgeschichtlicher

Beleuchtung. In: Edgar Lohner (Hg): Studien zum West-östlichen Divan Goethes.

Darmstadt 1971, S. 310-351

 [4]  Burdach: Ibid, S. 318

[5] ارنست کاسیرر:  اسطوره‌ی دولت (Der Mythus des Staates)

. ترجمه‌ یداله موقن. تهران، انتشارات هرمس، 1377، ص 149

 [6] Johannes Hirschberger: Geschichte der Philosophie, Bd. II, Neuzeit und Gegenwart. Freiburg 1960, S. 257f

[7] Goethe: Faust I, eine Tragödie (Studierzimmer); München, 1958, S. 47

[8] Goethe: West-östlicher Divan. Hrsg. und erläutert von Hans-J. Weitz. 8. Auf., Frankfurt a.M., 1988, S. 129

[9]  کاسیرر: فلسفه روشنگری. ترجمه یداله موقن. تهران، نیلوفر، 1370، ص 272

[10] سید جوارد طباطبایی: دیباچه‌ای بر نظریه‌ی انحطاط ایران ـ تأملی درباره‌ی ایران. جلد نخست، نشر نگاه معاصر، چاپ سوم، 1382، ص 295

[11] اسطوره‌ی دولت، ص 281

[12] البته می‌دانم که هانری کُربَن، شرق‌شناس فرانسوی،  در 1978 درگذشته است. 

این نام را به عنوان نمونه و سمبلیک انتخاب کرده‌ام 

که بسیاری دیگر از شرق‌شناسان یا ایران‌شناسانِ رومانتیکِ غربی 

(چه گذشته چه معاصر) 

را نیز در برمی‌گیرد. هانری کُربن در قیاس با شرق‌شناسانِ دیگر 

بیشترین تأثیر را بر اندیشه‌ی نخبگانِ رومانتیکِ ایرانی گذاشته است. 

این را هم باید افزود که برخی از شرق‌شناسان مانند 

کربن مدتی در ایران یا شرق زندگی کرده‌اند، ولی در نهایت دوباره به میهن خویش در غرب بازگشته‌اند.

(۱)

منبع وبسایت درنگ

۱۴۰۳ آذر ۳۰, جمعه

شبنم

 

در ساحل چشمان من
شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود
موج‌های قلبم یکی پس از دیگری
دست به‌دامن شب
نبض خاطره‌های‌مان را به‌تپش درمی‌آورند

در مهِ چشمان تو
زیبائی‌ام خیره کننده است
نیازی نیست دنبال تو در آینه بگردم
از صدای سکوت، نام ترا می‌شنوم
خودت را در من جا گذاشته‌ای

بلوغ دخترانه‌‌گی چنین است
به شبنم که فکر می‌کنم
نمناک می‌شوم
هوای آغوشم بارانی‌ می‌شود

پیراهن خیس ابر‌ها را تنت می‌کنم
بیا
زیر باران عشق 
مرا ببوس
من هنوز شعر دیشب را تکرار می‌کنم
لبانم امشب هم بوی شیر می‌دهند

رهگذر


چشمه‌سار

چشمه‌سار خواهش در بستر بیدار-لحظه‌ی من سلام سپیده‌دمان است که پگاه نام دیگر دوست داشتن توست در میانه‌‌ی تنم  چمنی است سرسبز  در آغوش شبنم سح...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان در یک‌ماه گذشته