پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۳ آبان ۴, جمعه

بی‌پروا

 




بی‌پروا


دیوانه‌گی‌ام از برهنه‌گیِ واژه،

 در رنگ صدای توست


هم‌دلیِ غنچه با گل‌برگ‌هایش

در شاخ آرزو

شادی را بر لبانم ترانه می‌سازد


پیرهن واژه پاره می‌شود در آسوده‌گیِ لبانم

ترا زمزمه می‌کنم

همان‌گونه برهنه 

هما‌گونه بی‌پروا


عطر نگاهم

تنیدن دل‌تنگی به شُکُوه تندیس‌واره‌گی ساقه را

نوید کام‌دهی می‌بیند

که خاطره‌های استواری‌اش

در قد کشیدن‌هایش غوطه می‌خورند


عشق را روی سینه‌ی تو،

هوس را در چشمانت می‌خوانم

نگاهت با همه‌‌ی حس‌های درونم آغوش‌بهم اند


جهان پر از زیبائی‌ست

رنگ گرما میان بازوانم،

صدای خواهش

در شیب آستانه‌ی آب‌گیر نازکم

موج می‌زند


لبانم جیغ‌هایم را فراموش نمی‌کنند،

زیر باران ریز 

پیرهن کام‌دهی‌ام عاشقانه خیس می‌‌شود


رهگذر


https://www.facebook.com/didar.didareto


https://www.didareto.com/post/%D8%A8%DB%8C-%D9%BE%D8%B1%D9%88%D8%A7


رابطه‌ی انسان با حقوق انسانی

 


 هر فردی سزاوار و محق به زندگی، آزادی و امنیت فردی است 

پیش ازاین‌ها عرض کردم 

که انسان با رفتارِ خود در برخورد با انسان‌های دیگر

به‌ویژه در واکنش نسبت به‌رفتار آن‌ها، 

پیش از هر چیز دیگری تلاش می‌کند انسانیتِ خودش را نشان بدهد 

عقل هر انسانی به‌او می گوید 

این که رفتار بعضی‌ها غیرانسانی یا حیوانی است نبایستی باعث شود

 که او با پیروی از احساسی آکنده از خشم و کینه و انتقام 

دست به‌مقابله به‌مثل بزند 

و ارزش‌های انسانی‌اش را زیر پا بگذارد 

این نکته را ملت‌ها و دولت‌ها، همه با هم بایستی در نظر بگیرند

درست است که مخاطب اصلیِ بیانیه‌ی حقوق بشر دولت‌ها هستند

ولی میزانِ ظرفیتِ مردم برای پذیرش حقیقت و درک واقعیت 

تعیین کننده‌ی اصلی میزان حقّی است 

که دولت‌ها کف دست‌شان می گذارند


حقوق انسان‌ها به‌اندازه‌ای است 

که شایستگیِ دریافت و نگه‌داری‌اش را 

از خود نشان می‌دهند

معمولاً دولت‌ها برای این که حقِّ زندگی،

آزادی و برخورداری از امنیت را 

از عده‌ای از مردم دریغ کنند

خودِ مردم را آلت دست قرار می‌دهند


جرج اورول در 1984 پرده از برنامه و سیاستی برمی‌دارد 

که مردم را بی‌آن‌که خودشان آگاه باشند وادار می‌کند 

که یکدیگر را بپایند

هر فرد یا گروهی برای حفظ راحتی و رفاه خود، 

چغلی افراد و گروه‌های دیگر را پیش «برادر بزرگ» می‌کند 

و آزادی و امنیت خودش و دیگران را دربست به دست او می‌سپارد


بیانیه‌ی حقوق بشر باعث نشد که انسان‌ها به‌آن چیزهایی 

که علم‌‌وعقلانیت استحقاق دریافت و داشتن‌شان را برای‌شان ثابت کرده بود برسند

زیرا خودشان جوری رفتار کرده اند که دولت‌های‌شان متوجه شده اند 

که می‌شود به‌جای آن چیزهایی که حقوق واقعی و طبیعی‌شان است

جایگزین‌های بدلی‌شان را در اختیارشان گذاشت 

و سرگرم و ساکت‌شان کرد


 انسان‌ها و به تعبیری ملت‌ها در اکثر جاهای دنیا جوری اندیشیده اند

و رفتار کرده اند 

که دولت‌ها میزان «سزاواری» و «حقِّ»شان در برخورداری 

از «امکانات زندگی» «آزادی» و «امنیت» را دست پایین گرفته اند،

حتی در کشورهای پیشرفته‌ای همچون آمریکا

فکر می کنید در آنجا، در هنگامِ مبارزه با ویروس «کوید- 19»، برای همه 

بدون هیچ تبعیضی به یک اندازه حقِّ زندگی قائل بوده اند؟ 


معمولاً گرایش‌ها و وضعیتِ اقتصادی دولت‌ها، 

فارغ از شعارهای اخلاقی و مذهبی و بشردوستانه شان،

 حرف آخر را در تصمیم گیری های‌شان زده است

حرفِ اوّل شان در حدِّ همان شعارهای خوب باقی مانده است

حدیثِ انتقادِ دولت‌ها از یکدیگر در پرهیز از تبعیض 

چیزی بهتر از «دیگ به دیگ می گه روت سیاه» نبوده است. 

انسان ها باید روسفیدی و سفیدبختی را از خودشان شروع کنند 

و فقط چشم امیدشان به دولت‌ها و سازمان ملل نباشد


اصولاً «حقِّ زندگی» قائل شدن برای دیگران، 

ریشه در علاقه‌ی فرد فرد انسان‌ها به زنده ماندن و زندگی کردن دارد 

حتی «حقِّ زندگی» برای قاتلی که فرد یا افرادی را از زندگی کردن محروم کرده است 

ناشی از منطق و حسّی عاری از کینه و تنفر است

که به انسان می گوید چیزی را که به خودت نمی پسندی به او هم مپسند


 عقل، بدون جانب‌داری ازهیچ فرد خاصی درهیچ موقعیت خاصی

به‌همه‌ی انسان‌ها و دولت‌ها می‌گوید که راضی نشوند که 

هیچ انسانی برای ارضای میل و احساس وهوس شخصی یا سیاسی‌شان

از «حقِّ زندگی» محروم شود


«مرگ»

 جبران کننده‌ی هیچ جرم و گناهی نیست

هیچ مقتولی با کشتنِ قاتل‌اش زنده نشده است

افراد و گروه‌هایی که پافشاری می‌کنند که مجازات اعدام باقی بماند

خودشان هم خوب می‌دانند 

که مجازات مرگ در حقیقت برای جبران مافات و برگرداندنِ جانِ مقتولِ به تن اش نیست

آن ها ادعا می‌کنند که وجود و انجامش برای پیش‌گیری از قتل‌های بعدی ضروری است

 در صورتی‌که عقل و تجربه هردو نشان داده اند 

که قاتل‌های بعدی بدون توجه به‌سرنوشتِ قبلی ها

 با توجه به‌وضعیت روحی و روانی و نیازهای شخصی‌شان 

هر کدام به‌دلیلی دوباره مرتکب قتل شده اند

این شعار که «در عفو لذّتی است که در انتقام نیست»، در واقع 

در واژه ی «تخفیف» در آیه‌ی قصاص نیز آمده است 

درست است که اولیای دم می‌توانند خونِ قاتل را در ازای خونِ مقتول طلب کنند

 ولی می‌توانند به‌جای آن خون بها طلب کنند یا از همان هم بگذرند

 بلوغ عقلیِ انسان‌ها مشخص می‌کند که گزینه‌ی درست‌تر کدام است


موضوع «حقِّ زندگی» را از بیان حرف و مثالِ آخر آغاز کردم 

تا پس از «حقِّ زندگی» قایل شدن برای جنایتکار اعدامی

هیچ حرف و بهانه‌ای برای محروم کردنِ افراد بی‌گناه و معمولی 

از حقِّ زندگی‌شان باقی نماند


«حقِّ زندگی» 

دربرگیرنده‌ی تمام امکاناتی است که هر انسانی برای ادامه‌ی زندگی نیاز دارد

هیچ فرد، گروه یا دولتی نبایستی هیچ انسانی را 

با توسل به قوانین و بهانه‌های جانب‌دارانه 

و ضدّانسانی از امکاناتی‌که برای زندگی‌ای که 

هر انسانی به‌دلیل انسان بودن سزاوارش است محروم کند


متأسفانه، ما انسان‌ها خودِ زنده بودنِ خشک و خالی را 

مهم تر از نیازهای زنده بودنِ با مخلفاتِ طبیعی‌اش می‌دانیم

نمونه‌اش را در بر خوردمان با حیوانات می‌توانیم ببینیم

 غیر از آن دسته از حیواناتی که جان‌شان را برای رفع گرسنگی یا مبارزه با بیماری‌ها می‌گیریم 

خیلی از حیوانات را نیز برای تفریح و حفظ خودخواهی‌های خودمان 

از زندگی طبیعی‌شان محروم می‌کنیم


علم حالا دیگر به‌جایی رسیده است که می‌تواند 

بزودی برای حفظ محیط زیست و حمایت از حیوانات 

خوراک انسان‌ها را با گوشتِ مصنوعی تأمین کند 


با این حرف می‌خواهم درجا بروم سراغ 

حقِّ دومی که در ماده سوم از آن دفاع شده است، یعنی 

«آزادی»

 انسان‌ها تا وقتی که با قلاده و سبد و قفس و فضای بسته‌ی باغ وحش حیواناتی مانند

 سگ وگربه و طوطی و شیر را از زندگی طبیعی‌شان محروم می کنند

با چه رو و با چه منطقی می‌توانند از حقِّ زندگی و آزادی خودشان دفاع کنند

 چرا انسان ها فکر می‌کنند اگر سگ یا گربه‌ای را «پسرم» یا «دخترم» صدا بزنند

 برای‌شان بهترین پدر یا مادر شده اند

 چرا سگ‌ها باید برای ارضای خودخواهی انسان‌ها از زندگی با سگ‌های دیگر

 و ارضای غریزه‌های طبیعیِ خودشان محروم شوند

 سگ باید با سگ‌های دیگر در دشت و صحرا بگردد و قدم بزند

 نه با انسانی که قلاده به گردنش انداخته است

  هر گربه‌ای هم غریزه‌ی طبیعی و جنسی خودش را دارد

 باید برود با گربه‌های دیگر بازی کنند

باید بغلِ گربه‌ای دیگر بخوابد و جفت گیری کند


چرا باید برای رفع کم‌بودها و عقده‌های بعضی از انسان ها 

بیاید و تا آخر عمر ورِ دلِ آن ها بنشیند 

و از زندگی با همنوعان خودش محروم شود؟ 

چرا نباید از حقِّ زندگی و آزادی طبیعی‌اش لذّت ببرد؟ 


باغ وحش ها نیز حیوانات را از حق زندگی و آزادی طبیعی شان محروم می‌کنند

 تا عدّه ای از اسیری‌شان سود مالی 

و عدّه‌ای دیگر از تماشای‌شان سرگرمیِ خالی نصیب‌شان شود؟ 


جالب است که جفت گیری ِ حیواناتِ درنده نیز در باغ وحش‌ها زورکی است

 برای این که ما انسان‌ها نسل‌شان را برای تماشا و تفریح خودمان حفظ کنیم. به‌بینید

 که ما انسان ها دیگر چه درنده‌هایی هستیم

 آن «بنی آدمی» که جناب سعدی 

می فرماید «اعضای یک پیکرند» و «در آفرینش ز یک گوهرند» برای 

حفظ گوهرشان 

زورشان را به رخ مورِ دانه کش نمی‌کشند

این بنی آدمی که عربده‌اش شیر غرّان را هم فراری می‌دهد

جانوری جنگ طلب شده است که برای هیچ فرد و گروه و ملّتی

 حتی ملّتِ خودش، حق زندگی و آزادی و امنیت قایل نیست

 روسیه برای این که خاک اوکراین را بگیرد

 قبل از گرفتنِ آزادی و امنیت و جانِ مردم اوکراین 

بایستی آزادی و امنیتِ مردم خودش را بگیرد 

تا ناچار شوند برای برآورده‌کردن برنامه‌های سیاسی‌اش جان بدهند


درنده‌خویی انسان‌ها آزادی و امنیت خودشان را به‌خطر می‌اندازد

دل‌رحمی‌شان نسبت به‌خودشان و هر موجود دیگری باعث می شود 

که هیچ دولتی نتواند حقِّ زندگی، آزادی و امنیت هیچ فرد و گروه و ملّتی را 

به سود افراد یا گروه ها و ملّت های دیگر نادیده بگیرد. 

بدترین بهانه این است که افراد یا گروه ها یا ملّت هایی 

به دلیل داشتن ویژگی‌ها 

و امتیازاتی خود را حق به‌جانب به‌بینند 

و جانبِ حقوق دیگران را نگه‌ندارند


منبع

وبسایت محمدرضانوشمند



۱۴۰۳ مهر ۲۷, جمعه

نور وِلَرم

 

قطعه، احساس سرگشته‌گیِ دل‌بری 
و دل‌داده‌گی را به خواننده انتقال می‌دهد
با نمادهای بهاران طبیعت
مانند غنچه، ساقه، شکوفه و شهد پنهان در لبان غنچه……
درون‌مایه‌ی اروتیک شعر افزوده می‌شود
که بطور مداوم در سراسر اشعار «رهگذر»حضور رنگین دارند

«نور وِلَرم»

زنبور
تا به‌‌بیند
در تابستان لابه‌لای لبانِ غنچه
چه‌ می‌گذرد
شهدِ پنهان از لبانش
می‌مکد

 عاشقانه‌ترین ها را
زمزمه می‌کنند
در صدای خاموش

چنان در آغوش‌ می‌کشند
استواریِ قد کشیده را، در آن نور وِلرم
که لحظه از میان‌شان نمی‌گذرد

 می‌سوزند از تشنه‌گیِ هوس
زمان بهم می‌ریزد در دامن لیز آن تپّه

رویا با عشق 
بهار با زیبائی 
 دل‌بستن با مهر
در می‌آمیزند
آن‌هنگام که قرارشان بهم می‌رسد

رهگذر


چشم‌ بهم‌زدنی درتاریخ

 

چشم بهم‌زدنی در تاریخ

البته بخش بزرگی از جامعه هنوز در حال و هوایی سپری می‌کند
 که با عکس‌ها و تصاویر(زن) به‌جا مانده از سلسله‌ی قجر بیش‌تر سازگار است. 

تصاویری که از شهبانو فرح پهلوی در مجموعه‌ی کاخ‌های نیاوران وجود دارد، 
می‌تواند نمونه‌ی خوبی برای تحقیق باشد. 
در این تصاویر احتمالا برای اولین بار در طول تاریخ شاهنشاهی ایران، 
همسر شاه دیده می‌شود! 
آن هم بی‌حجاب در سر و شکلی که از یک زن مدرن انتظار می‌رود.
غالبا تنهاست. 

اما در تابلوی نقاشی اتاق نشیمن یکی از کاخ‌ها در حالی که
 دو فرزندش رضا و فرحناز را در آغوش دارد دیده می‌شود.

در عکس‌های بدترکیب زنان حرمسراهای سلسله‌ی قاجار، 
آن‌ها معمولا به صورت توده 
و در کنار هم نشسته یا ایستاده‌اند و چهره‌ی عبوسی دارند.

 می‌توان استنباط کرد که تغییر بخش‌هایی از جامعه‌ی ایران 
و مترقی شدن آن‌ها مسبب چنین تحول بزرگی 
در مجموعه عکس‌های به‌جا مانده 
از یک خاندان اشرافی‌ست. 

دور شدن از سیستم چندزنی، و اخلاقیات ناموس‌پرستانه متصل به آن، 
و حرمت نهادن به زن همچون شهروند، 
اتفاقی‌ست که در بخش‌های مترقی جامعه افتاده بود 

و آن‌چه در کاخ نیاوران - و جاهای دیگر دیده می‌شود - تنها بازتابی 
از این تغییر در بخش کوچکی از جامعه است. 
صد البته بخش بزرگی از جامعه 
هنوز در حال و هوایی سپری می‌کند
 که با عکس‌ها و تصاویر(زن) به‌جا مانده 
از سلسله‌ی قجر بیش‌تر سازگار است. 
کس‌هایی که قبول نمی‌کنند همسر شاه گیسوان خود را پریشان کرده 
و در معرض دید قرار داده باشد. 
برای آن‌ها ناموس مهم است و ناموس شاه از همه مهم‌تر! 

بگذریم از این‌که در واقع چندان تعبیر «همسر شاه» معنادار نبوده است؛ 
بل‌که 
«همسران شاه»

این تغییرات از اواخر دوره‌ی قاجار شروع شده بود. 
در این مورد مشخص که سر و شکل زنان است٬ 
دست‌کم یادداشت‌های تاج‌السلطنه، 
یک شاهزاده‌خانم قجری نشان می‌دهد 
که اعتراض به سیاه‌پوشی زنان و خصوصاً 
چادر از همان «اندرونی» دربار قاجار، شروع شده بود
تاج‌السلطنه که دختر ناصرالدین شاه بوده است زنان ایرانی را
 به مناسبت پوشیدن چادر،  «هیاکل موحش عزاء» می‌نامد! 

واقعیت این است 
که تغییر کردن سر و شکل مردم بخشی از خواست مردم مترقی بوده است
 و منحصر به تغییر پوشش زنان هم نمی‌شده. 
کما این‌که در دوران نخست‌وزیری رزم‌آرا قانونی تصویب شد 
که مطابق با آن برای مردانی 
که با زیرپوش یا پیژامه در معابر و میادین شهر حاضر می‌شوند
 و مراعات آبروی کشور را در مقابل سفرای بیگانه نمی‌کنند
٬جریمه تعیین شده بود. 
مردم مترقی از جمله روشنفکران هوادار مشروطه
 (مثل میرزاده‌ی عشقی) 
خود پیشگام این تغییرات ظاهری بوده‌اند و پای هزینه‌های آن هم می‌ایستادند. 
مشهور است که مردم کوچه‌بازار تهران عشقی را فکلی می‌خوانده‌اند
 و گاهی بچه‌ها به دنبال او می‌افتادند و تمسخرش می‌کردند.

 آرامش دوستدار، عضو اسبق گروه فلسفه‌ی دانشگاه تهران، 
در مصاحبه‌ی خود با عبدی‌کلانتری با افتخار می‌گوید
 که مادر او همراه با پدرش در باشگاه افسران روسی 
بی‌حجاب شرکت می‌کرده است.
با این حال نقش خانواده‌ی پهلوی در گسیل کردن پیام‌هایی 
به جامعه که در یک کلام،
 دعوت به تجدیدنظر در ارزش‌های سنتی بوده است، 
قابل انکار نیست. 

می‌توان این طور فرموله کرد 
که دیالکتیکی میان تحولات بطن جامعه و اشرافیت پهلوی 
وجود داشته است به طوری که متقابلاً همدیگر را تقویت می‌کرده‌اند.
 نه می‌توان گفت که تجدد در پوشش، ابداع اشرافیت پهلوی بوده 
و نه می‌توان از «عاملیت» آن‌ها در این مورد چشم‌پوشی کرد. 

اگرچه پس از انقلاب، نیروهای مخالف نظم پیشین، 
همواره به قضیه‌ی «کشف حجاب» به عنوان نشانه‌ی بارزی 
در تأیید استبداد پهلوی استناد کرده‌اند، 
اما به سادگی می‌توان نشان داد که در این مورد
مثل بسیاری موارد دیگر٬
 کاسه‌کوزه فقط سر یک خانواده‌ی سیاسی مترقی شکسته شده است! 

انقلاب ۵۷ جهاتی به‌کلی متفاوت با ایران پیش از انقلاب داشته
 و در یک کلام بیش‌تر سنت‌گرایانه و بخصوص ارتجاعی بوده است.
فرهنگ سیاسی انقلابی،
 نوک تیز پیکان انتقادات خود را معمولاً متوجه به خاندان پهلوی می‌کند
 و در این مورد در حقیقت یک «تاکتیک سیاسی» موثر را 
مورد استفاده قرار می‌دهد 
که می‌توان نام آن را «زدن جزء برای حذف یک کلیت» گذاشت: 
برای حذف یک نظم فراگیر سیاسی-فرهنگی،
 فقط کافی‌ست نماد بارز آن را هدف قرار دهیم.
 در این مورد بخصوص پیشروترین خانواده‌های سیاسی متجدد، 
نماد تجدد، 
و در نتیجه هدف بوده‌اند.
اما اگر در این کار هیچ وجاهت یا منطق قابل دفاعی 
(غیر از تاکتیک سیاسی مزبور) 
وجود داشته باشد،

 (آلترناتیو اجتماعی مانند(۱) 
ملی‌مذهبی‌ها، طرفداران حزب توده، گروه‌های مذهبی بطور کلی و گروه‌های چپ 
آن روز نظرشان در مورد زن چه بود؟ و چه گفتمانی را در عمل پیروی می‌کردند؟
می‌توان در بیانیه‌ها و سخن‌رانی‌هایِ ایشان پیدا کرد)

به همان سهمی که برای عاملیت پهلوی می‌توان در نظر گرفت، راجع است.
 آن‌ها با برنامه‌ها و نمادپردازی‌های خود مروج
 تصویر «زن شهروند» یا «زن متجدد» بوده‌اند
 و تصاویری که از فرح در اجتماع و رسانه‌ها منتشر می‌شد
 چه بسا بیش‌ترین تأثیر را بر بدنه‌ی جامعه می‌گذارده است. 
دختران جوان با او همذات‌پنداری می‌کرده‌اند و بیش‌تر از گذشته 
با محدودیت‌‌های اجتماعی احساس بیگانگی! 

وقتی به تصاویر فرح به در و دیوار کاخ نیاوران نگاه می‌کنیم
 با تقریب خوبی می‌توان در نظر گرفت که او الگویی برای دختران نوجوان ایرانی
 و یک‌تنه رقیبی قدر برای الگوهای سنتی زن در جامعه‌ی ما بوده است.
همین مثال نشان می‌دهد که چطور مطالعه‌ی تاریخ اشرافیت، 
همزمان هم مطالعه‌ی تاریخ اجتماعی مردم و هم تاریخ سیاسی شاهان است.
 هم مطالعه‌ی تلاش برای فراروی/ تعالی از محدودیت‌ها در یک خاندان
transcendence
 و هم مطالعه‌ی تحولات دورون‌باش جامعه است. 
immanent
این دوگانگی، از دو زاویه‌ی نگاه متفاوت به خود خاندان‌های شاهی ناشی می‌شود: 
یک بار آن‌ها را متعالی از بدنه‌ی جامعه می‌گیریم
 و آنگاه روش و منش Ideal آن‌ها مثال Idea یا آرمان  مابقی جامعه خواهد بود.
 یعنی آنچه مردم هم‌اکنون نیستند اما به آن می‌گرایند و می‌خواهند که باشند. 
یک بار آن‌ها را بخشی از خود جامعه می‌گیریم و در آن صورت، 
آن‌ها آیینه‌ی تمام‌نمایی از آن چیزی خواهند بود 
که مردم در آن مقطع زمانی در بهترین حالت می‌توانسته‌اند باشند.
 در حالت اول، آن‌ها مصدر اخلاق‌اند و در حالت دوم نمایشی از حداکثر 
پتانسیل‌های یک جامعه در آن مقطع زمانی.
————-
نیما قاسمی

https://youtu.be/-W4ZLXbGoEs?si=0fZn3dmvTnUuKP4N


(۱)
این جمله از من است در مقاله‌ی جناب قاسمی نیست

شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ