فرهنگ،
زادگاه تفكر فلسفی يونان باستان است
همان گونه كه اقوام، گوناگون اند،
فرهنگهائی كه میآفريند نيز متفاوت اند.
در ايران باستان، هند، چين، مصر و بينالنهرين
تفكر اسطورهای- دينی حاكم بوده است.
اما.
شايد بتوان گفت كه هند زادگاه تفكر عرفانی- فلسفی است.
تفكر حاكم بر جامعه ما پيش از اسلام
تفكر شديداً متحجر زرتشتی بوده است
و پس از اسلام نيز اين تعصب شديد را به اسلام سرايت میدهد.
برای گريز ازاين تعصب و تحجر، بعضی كسان به عرفان روی میآورند.
ولی عرفان بر تفكر عقلانی استوار نيست بلكه بر احساس تكيه دارد.
مولوي میگويد:
« پای استدلاليان چوبين است.»
و بارها فيلسوفان را با عنوان «فلسفيك» به تمسخر میگيرد.
پس عرفان نيز در عقل ستيزي و علم ستيزی همسنگر تفكر اسطورهای بوده است.
تفكر فلسفی میخواهد بر پايه يك يا چند اصل،
نظام فكری برای تبيين امور بر پا دارد.
چنين تفكر سيستماتيكی با ساخت تفكر ما بيگانه است.
شايد بگوييد ابن سينا و فارابی كارهائی كردهاند.
در پاسخ بايد گفت كه ابن سينا و فارابي نيز التقاطی اند
و يكدست و همساز نيستند.
فلاسفهی اسلامي شارح فلسفهی يوناني و بويژه فلسفه ارسطو بودند
ولي خود نظامی فلسفی بنا ننهادند.
دراينجا شايد ذكر اين نكته، بي ربط نباشد كه دانشمنداني مثل بيروني و خيام
به رغم نبوغي كه در نجوم و رياضيات داشتند فاقد آن توانايي فكري بودند
كه از چارچوب جهانبيني ارسطويي- بطلميوسي گامي فراتر نهند
و نظام زمين- مركزي را کنار بگذارند
و نظريه خورشيد- مركزي را
كه قبلاً آريستارخوس اهل ساموس ارائه داده بود احيا كنند.
ولي كوپرنيك اين شجاعت فكري را داشت كه نظام زمين- مركزي را مردود بداند.
ميبينيم كه حتي ابوريحان بيروني و خيام نيز نتوانستند نوآوري لازم را داشته باشند.
گفتيم كه زادگاه تفكر فلسفي يونان باستان است.
بعداً اين ميراث به قرون وسطاي مسيحي ميرسد
و شكل متحجري پيدا میكند تااينكه دكارت ظهور میكند و اعلام ميدارد
كه بايد عقل را از پيش داوري هايي كه آن را تيره و تار كرده است پاك كرد
و بايد عقل را محك قرار داد
و اعتقادات سنتي و مراجعي مانند كتاب مقدس، پاپ، و حكومت را
كه نيرويي خارج از عقل انسان اند مردود شمرد
و به جز عقل خود به چيز ديگري اعتماد نكرد.
با دكارت، فلسفه جديد پا به عرصه وجود ميگذارد و به سلطه خرافات در اروپا پايان ميدهد.
ايا هيچ يك از فيلسوفان جوامع اسلامي جرئت در افتادن با سنت را داشته است؟
بعضيها ممكن است بگويند حلاج بر بالاي دار رفت.
ولي حلاج عارف بود و نه فيلسوف؛
و در تاريك انديشي و عقل ستيزي اگر از متشرعين افراطيتر نبوده ملايمتر نيز نبوده است.
كتابهاي مانند جاويدان خرد ابن مسكويه، سياستنامه خواجه نظام الملك
و نصيحه الملوك غزالي، اندرزنامه و كتابهاي امثال و حكم اند
نه آثاري فلسفي
مانند كتابهاي
جمهوري و قوانين افلاطون يا كتاب سياست أرسطو يا روح القوانين منتسكيو.
ذهن روشنفکر ایرانی زندانی اسطورهها ست و ذهنیتی پیشامدرن است.
این ذهنیت پیش مدرن را بازنماییهای جمعیِ ما ایجاد میکنند.
گمان ميكنم جامعه ايران باستان نيز مانند جامعه اسرائيل باستان
بر شالودهی دين بنا شده بود
نه بر پايه فرهنگ.
در عربستان نيز جامعه بر پايهی دين اسلام شكل گرفت.
در چنين جوامعي فرهنگ و دولت زير سلطهی تفكر ديني قرار دارند.
كتابهاي مقدس چارچوب تفكر را مشخص ميكنند
كه فراتر رفتن از آنها گناهي نابخشودني تلقي ميشود
كه مجازات سختي در پي دارد.
قوانين شرع وجود دارند كه تقدس جاوداني و ابدي دارند
و در خصوص آنها چون و چرا نبايد كرد.
كاست روحانيون وجود دارد كه امور ديني و قضايي وفرهنگي جامعه
و حتي عزل و نصب مقامات سياسي را در دست خود قبضه كرده اند.
اما
در يونان باستان و رم باستان چنين وضعي را مشاهده نميكنيم.
جامعه يونان باستان و رم باستان.
جوامعي لائيك(ياغير ديني) بودند.
چيزي به نام قوانين شرع وجود نداشت كه حاملانش روحانيون باشند.
كتاب مقدسي نبود كه چارچوب انديشهی ديني و غير ديني را تعيّني كند.
عقل ميتوانست در همهی امور چون و چرا كند و به كنكاش بپردازد.
ولي درايران باستان مغها و موبدان عقل را زنجير كرده بودند.
در يونان با هراكليتوس و افلاطون انديشهی فلسفي از درون انديشهی اسطورها سر بر كشيد.
فيلسوفان پيش از سقراط با همان روشي كه امور طبيعي را بررسي كرده بودند
امور ديني و سياسي را نيز بررسي كردند.
انديشهی هندي همه چيز را سيال و ناپايدار ميدانست
و انديشه چيني همه چيز را پايدار و تغييرناپذير تصور ميكرد؛
اما
انديشه يوناني در جستجوي پايداري در ناپايداري بود،
در پي يافتن امر تغييرناپذير در تغييرات بود؛ يعني ميخواست قوانين حاكم بر تغييرات را بيابد.
براي انديشهی ايراني كه نبرد اهورا و اهريمن را
حاكم برجهان ميدانست،
ميبايست انديشه يوناني برايش عجيب و غريب بوده باشد.
پانتئون يا بارگان خدايان المپ برخلاف اهورا و اهريمن ايراني
يا يهوه يهودي
مطيع قوانين طبيعت شدند.
اراده خدايان يوناني، بر خلاف اراده خدايان ديگر اقوام،
نمیتوانستند قوانين طبيعت را نقض كنند.
اين موضوع اين معني را ميرساند كه انديشهی عقلي يا فرهنگ
بر اساطير يا دين يوناني غلبه يافته
و دين زير دست فرهنگ قرار گرفته بود.
زبان يوناني نيز براي تفكر فلسفي بسيار انعطاف پذير بود.
با پيدايش تفكر فلسفي، اساطير و سنت نقد شدند
و تقدس خود را بيش از پيش از دست دادند.
انديشهی فلسفي به بحث در مباني حكومت سياسي پرداخت
و بر شيوه حكومت كردن غلبه يافت.
به سخن ديگر ، فرهنگ،
دين و سياست را زير سلطهی خود گرفت.
اما درايران باستان موبد موبدان قدرتمندترين متنفذترین فرد در كشور بود.
موبدان نه تنها حاملان دين و فرهنگ بلكه كارگزاران حكومت نيز بودند
يعني در اداره كشور نقش اول را داشتند.
ميبينيم كه اساطير يك قوم، تاريخ آن قوم را پيشاپيش رقم ميزنند.
گمان نميكنم چيزي به نام تفكر عقلاني- انتقادي در ايران باستان وجود داشته است.
در يهوديت نيز وضع مانند ايران بوده است؛
يعني بر پايهی دين، جامعه شكل گرفته بود
و دين، شكل حكومت و فرهنگ را معين كرده بود.
اسلام نيز مانند يهوديت است.
در جامعهی ايران باستان و اسرائيل باستان و جوامع اسلامي،
چه در گذشته و چه در حال،
دين تعيينگر فرهنگ و حكومت و نظام قضايي بوده است.
بعضي از جوانان کشورمان
دچاراين توهم شده اند كه ما پيش از اسلام فرهنگ عقلاني درخشاني داشته ایم
و حمله اعراب به ايران اين فرهنگ درخشان را از ميان برده است.
گرچه اين احساسات درك شدني است، اما بايد گفت
كه در ايران پيش از اسلام هم موبد موبدان و موبدان نفسها را بريده بودند
وخونها را در شيشه كرده بودند.
علت پذيرش اسلام از سوي ايرانيان به خاطراين بود
كه آيين زرتشتي مقاومت چنداني در برابر پيشروي اسلام نشان نميداد،
و از لحاظ سادهگي مانند اسلام بود.
فرهنگ پيشرفتهاي حامي آيين زرتشتي نبود كه بتواند مقاومت کند.
تفكرايراني سراسر خرافي بود و موبدان به ايراني اجازه تعقل نداده بودند.
آنچه بود خرافات بود و خرافات.
اسطوره سوشيانت(۱) هنوز هم بر سير تاریخ ايران فرمان ميراند.
ميبينيم كه اساطير يك قوم، تاريخ آن قوم را رقم ميزنند
و سير آن را پيشاپيش معين ميكنند.
یدالله موقن
(۱)
اسطورهی سوشیانت از مهمترین باورها و مفاهیم در دین زرتشتی است
که به ظهور یک منجی در آینده اشاره دارد.
واژهی «سوشیانت» به معنای «نجاتدهنده» یا «فرد مفید» است.
طبق این اسطوره، سوشیانت آخرین نجاتدهنده و موعود زرتشتیان است
که در پایان جهان ظاهر خواهد شد
تا اهریمن (نیروی شر) را شکست دهد و جهان را از ظلم و فساد پاک کند.
بر اساس این باور، سوشیانت از نطفهی زرتشت به وجود میآید
و توسط یک دوشیزهی پاکدامن به دنیا خواهد آمد.
با ظهور او، زندگی ابدی برای نیکان و پیروان راستی آغاز میشود
و اهریمن و پیروانش نابود میشوند. این اسطوره با مفاهیم رستاخیز،
داوری نهایی و پایان دنیا در ارتباط است.
این ایدهی منجی و نجاتدهنده که در نهایت، عدالت را در جهان برقرار میکند،
با دیگر ادیان نیز شباهتهایی دارد و نشاندهندهی
امید به آیندهای بهتر و پایان ظلم و شرارت است.
انتخاب تصاویر از دیدارتو