پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۳ شهریور ۲۳, جمعه

جامعه‌ی فرهنگی و جامعه‌ی دینی

 

فرهنگ، 

زادگاه تفكر فلسفی يونان باستان است


همان گونه كه اقوام، گوناگون ‏اند، 

فرهنگ‌هائی كه می‏آفريند نيز متفاوت‏‌ اند. 



 در ‏ايران باستان، هند، چين، مصر و بين‏النهرين 

تفكر اسطوره‌‏ای- دينی حاكم بوده است. 



اما.

شايد بتوان گفت كه هند زادگاه تفكر عرفانی- فلسفی است. 

تفكر حاكم بر جامعه ما پيش از اسلام

 تفكر شديداً متحجر زرتشتی بوده است

 و پس از اسلام نيز ‏اين تعصب شديد را به اسلام سرايت می‏دهد. 


برای گريز از‏اين تعصب و تحجر، بعضی كسان به عرفان روی می‏آورند. 

ولی عرفان بر تفكر عقلانی استوار نيست بل‌كه بر احساس تكيه دارد. 


مولوي می‏گويد:

« پای استدلاليان چوبين است.»

 و بارها فيلسوفان را با عنوان «فلسفيك» به تمسخر می‌‏گيرد. 


پس عرفان نيز در عقل ستيزي و علم ستيزی همسنگر تفكر اسطوره‌‏ای بوده است.

تفكر فلسفی می‌‏خواهد بر پايه يك يا چند اصل، 

نظام ‏فكری برای تبيين امور بر پا دارد. 

چنين تفكر سيستماتيكی با ساخت تفكر ما بيگانه است. 

شايد بگوييد ابن‌ سينا و فارابی ‏كارهائی كرده‏‌اند. 

در پاسخ بايد گفت كه ابن سينا و فارابي نيز التقاطی اند

 و يكدست و همساز نيستند. 


فلاسفه‌ی اسلامي‏ شارح فلسفه‌ی يوناني و بويژه فلسفه ارسطو بودند

 ولي خود نظامی ‏فلسفی بنا ننهادند.

در‏اين‌جا شايد ذكر ‏اين نكته، بي ربط نباشد كه دانشمنداني مثل بيروني و خيام

 به رغم نبوغي كه در نجوم و رياضيات داشتند فاقد آن توانايي فكري بودند

 كه از چارچوب جهان‌‏بيني ارسطويي- بطلميوسي گامي ‏فراتر نهند 

و نظام زمين- مركزي را کنار بگذارند

 و نظريه خورشيد- مركزي را

  كه قبلاً آريستارخوس اهل ساموس ارائه داده بود احيا كنند. 

ولي كوپرنيك ‏اين شجاعت فكري را داشت كه نظام زمين- مركزي را مردود بداند. 

مي‌‏بينيم كه حتي ابوريحان بيروني و خيام نيز نتوانستند نوآوري لازم را داشته باشند.

گفتيم كه زادگاه تفكر فلسفي يونان باستان است. 

بعداً‏ اين ميراث به قرون وسطاي مسيحي مي‏رسد

 و شكل متحجري پيدا می‌‏كند تا‏اين‌كه دكارت ظهور می‌كند و اعلام مي‌‏دارد 

كه بايد عقل را از پيش داوري هايي كه آن را تيره و تار كرده است پاك كرد 

و بايد عقل را محك قرار داد

 و اعتقادات سنتي و مراجعي مانند كتاب مقدس، پاپ، و حكومت را 

كه نيرويي خارج از عقل انسان ‏اند مردود شمرد

 و به جز عقل خود به چيز ديگري اعتماد نكرد. 

با دكارت، فلسفه جديد پا به عرصه وجود مي‏گذارد و به سلطه خرافات در اروپا پايان مي‏دهد.

‏ايا هيچ يك از فيلسوفان جوامع اسلامي‏ جرئت در افتادن با سنت را داشته است؟

 بعضي‌ها ممكن است بگويند حلاج بر بالاي دار رفت. 

ولي حلاج عارف بود و نه فيلسوف؛

 و در تاريك انديشي و عقل ستيزي اگر از متشرعين افراطي‌تر نبوده ملايم‌تر نيز نبوده است. 

كتاب‌هاي ‏مانند جاويدان خرد ابن مسكويه، سياستنامه خواجه نظام الملك 

و نصيحه الملوك غزالي، اندرزنامه و كتاب‌هاي امثال و حكم اند 

نه آثاري فلسفي

 مانند كتاب‌هاي 

جمهوري و قوانين افلاطون يا كتاب سياست أرسطو يا روح القوانين منتسكيو.


ذهن روشنفکر ایرانی زندانی اسطوره‌ها ست و ذهنیتی پیشامدرن است. 

این ذهنیت پیش مدرن را بازنمایی‌های جمعیِ ما ایجاد می‌کنند.


گمان مي‏‌كنم جامعه ‏ايران باستان نيز مانند جامعه اسرائيل باستان 

بر شالوده‌ی دين بنا شده بود

 نه بر پايه فرهنگ. 


در عربستان نيز جامعه بر پايه‌ی دين اسلام شكل گرفت. 

در چنين جوامعي فرهنگ و دولت زير سلطه‌ی تفكر ديني قرار دارند.

 كتاب‌هاي مقدس چارچوب تفكر را مشخص مي‏‌كنند

 كه فراتر رفتن از آن‌ها گناهي نابخشودني تلقي مي‌‏شود

 كه مجازات سختي در پي دارد. 

قوانين شرع وجود دارند كه تقدس جاوداني و ابدي دارند 

و در خصوص آن‌ها چون و چرا نبايد كرد.

كاست روحانيون وجود دارد كه امور ديني و قضايي وفرهنگي جامعه 

و حتي عزل و نصب مقامات سياسي را در دست خود قبضه كرده اند.


اما

در يونان باستان و رم باستان چنين وضعي را مشاهده نمي‌‏كنيم.

 جامعه يونان باستان و رم باستان. 

جوامعي لائيك(ياغير ديني) بودند. 

چيزي به نام قوانين شرع وجود نداشت كه حاملانش روحانيون باشند.

 كتاب مقدسي نبود كه چارچوب انديشه‌ی ديني و غير ديني را تعيّني كند.

عقل مي‌‏توانست در همه‌ی امور چون و چرا كند و به كنكاش بپردازد.


 ولي در‏ايران باستان مغ‏ها و موبدان عقل را زنجير كرده بودند.

 در يونان با هراكليتوس و افلاطون انديشه‌ی فلسفي از درون انديشه‌ی اسطوره‏ا سر بر كشيد. 

فيلسوفان پيش از سقراط با همان روشي كه امور طبيعي را بررسي كرده بودند 

امور ديني و سياسي را نيز بررسي كردند. 


انديشه‌ی هندي همه چيز را سيال و ناپايدار مي‏دانست

 و انديشه چيني همه چيز را پايدار و تغييرناپذير تصور مي‏‌كرد؛ 

اما 

انديشه يوناني در جستجوي پايداري در ناپايداري بود، 

در پي يافتن امر تغييرناپذير در تغييرات بود؛ يعني مي‏‌خواست قوانين حاكم بر تغييرات را بيابد.

براي انديشه‌ی ‏ايراني كه نبرد اهورا و اهريمن را 

حاكم برجهان مي‌‏دانست، 

مي‏‌بايست انديشه يوناني برايش عجيب و غريب بوده باشد. 

پانتئون يا بارگان خدايان المپ برخلاف اهورا و اهريمن ‏ايراني 

يا يهوه يهودي 

مطيع قوانين طبيعت شدند. 

اراده خدايان يوناني، بر خلاف اراده خدايان ديگر اقوام، 

نمی‌‏توانستند قوانين طبيعت را نقض كنند.‏ 

اين موضوع‏ اين معني را مي‌‏رساند كه انديشه‌ی عقلي يا فرهنگ

 بر اساطير يا دين يوناني غلبه يافته

 و دين زير دست فرهنگ قرار گرفته بود.

 زبان يوناني نيز براي تفكر فلسفي بسيار انعطاف ‏پذير بود. 

با پيدايش تفكر فلسفي، اساطير و سنت نقد شدند 

و تقدس خود را بيش از پيش از دست دادند.

انديشه‌ی فلسفي به بحث در مباني حكومت سياسي پرداخت

 و بر شيوه حكومت كردن غلبه يافت.

 به سخن ديگر ، فرهنگ،

 دين و سياست را زير سلطه‌ی خود گرفت.

 اما در‏ايران باستان موبد موبدان قدرتمندترين متنفذترین فرد در كشور بود.

 موبدان نه تنها حاملان دين و فرهنگ بل‌كه كارگزاران حكومت نيز بودند 

يعني در اداره كشور نقش اول را داشتند.

مي‌‏بينيم كه اساطير يك قوم، تاريخ آن قوم را پيشاپيش رقم مي‏زنند. 

گمان نمي‏‌كنم چيزي به نام تفكر عقلاني- انتقادي در‏ ايران باستان وجود داشته است. 

در يهوديت نيز وضع مانند ‏ايران بوده است؛ 

يعني بر پايه‌ی دين، جامعه شكل گرفته بود 

و دين، شكل حكومت و فرهنگ را معين كرده بود.

اسلام نيز مانند يهوديت است.

 در جامعه‌ی ايران باستان و اسرائيل باستان و جوامع اسلامي،

 چه در گذشته و چه در حال، 

دين تعيين‌گر فرهنگ و حكومت و نظام قضايي بوده است. 

بعضي از جوانان کشورمان

 دچار‏اين توهم شده ‏اند كه ما پيش از اسلام فرهنگ عقلاني درخشاني داشته ‏ایم

  و حمله اعراب به  ‏ايران ‏اين فرهنگ درخشان را از ميان برده است.

 گرچه ‏اين احساسات درك شدني است، اما بايد گفت

 كه در ايران پيش از اسلام هم موبد موبدان و موبدان نفس‌ها را بريده بودند

 وخون‌ها را در شيشه كرده بودند. 

علت پذيرش اسلام از سوي ‏ايرانيان به خاطر‏اين بود

 كه آيين زرتشتي مقاومت چنداني در برابر پيشروي اسلام نشان نمي‌‏داد، 

و از لحاظ ساده‌گي مانند اسلام بود.

 فرهنگ پيشرفته‌‏اي حامي ‏آيين زرتشتي نبود كه بتواند مقاومت کند. 

تفكر‏ايراني سراسر خرافي بود و موبدان به ‏ايراني اجازه تعقل نداده بودند.

 آنچه بود خرافات بود و خرافات. 

اسطوره سوشيانت(۱) هنوز هم بر سير تاریخ ‏ايران فرمان مي‏راند.

 مي‌‏بينيم كه اساطير يك قوم، تاريخ آن قوم را رقم مي‌‏زنند

 و سير آن را پيشاپيش معين مي‏‌كنند.


یدالله موقن


(۱)

اسطوره‌ی سوشیانت از مهم‌ترین باورها و مفاهیم در دین زرتشتی است

 که به ظهور یک منجی در آینده اشاره دارد.

 واژه‌ی «سوشیانت» به معنای «نجات‌دهنده» یا «فرد مفید» است. 

طبق این اسطوره، سوشیانت آخرین نجات‌دهنده و موعود زرتشتیان است

 که در پایان جهان ظاهر خواهد شد

 تا اهریمن (نیروی شر) را شکست دهد و جهان را از ظلم و فساد پاک کند.


بر اساس این باور، سوشیانت از نطفه‌ی زرتشت به وجود می‌آید

 و توسط یک دوشیزه‌ی پاکدامن به دنیا خواهد آمد. 

با ظهور او، زندگی ابدی برای نیکان و پیروان راستی آغاز می‌شود

 و اهریمن و پیروانش نابود می‌شوند. این اسطوره با مفاهیم رستاخیز،

 داوری نهایی و پایان دنیا در ارتباط است. 


این ایده‌ی منجی و نجات‌دهنده که در نهایت، عدالت را در جهان برقرار می‌کند،

 با دیگر ادیان نیز شباهت‌هایی دارد و نشان‌دهنده‌ی

 امید به آینده‌ای بهتر و پایان ظلم و شرارت است.


انتخاب تصاویر از دیدارتو


شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ