پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۳ مهر ۶, جمعه

غنچه

 
فانتزی یکی از تم‌های محوریِ اکثر شعرهای‌ "رهگذر" است
که خارج از محدودیت قالب‌های سنتی،
شکل‌بندی، مفاهیم و اندیشه‌های مدرن را دنبال می‌کند
مانند 
قلم در سکوت خواهش
مروارید، ایستاده می‌چیند
در قطعه‌ی غنچه 
—-***—-

غنچه
مهتاب زیباترین بهانه است
در خلوت‌کده خیالم 
برای فانتزی‌هایم با سَروَراندنِ تو
که پُر از تازه‌گی‌ِ بهاران است

پنجره‌ای مرا به‌ آغوش تو فرا می‌خواند
صدای ترا می‌شنوم
در سکوت،
همان‌‌گونه که تو 
تشنه‌گیِ لبانم را در بوسه می‌بینی

قلم در سکوت خواهش
به طرح عریان زنانه‌گیِ مُدل،
مروارید، ایستاده می‌چیند

دل‌ بردنت
دیوانه‌گی‌ام را عاشقانه‌‌ می‌کند

نفس‌هایت تکه ‌‌‌-‌‌ بهاری، 
در آسمان سینه‌ام
 سیب‌‌‌‌ - شکوفه می‌چینند

رُویِش رویایِ دُردانه‌‌های باران،
ترانه‌ی راه،
جویبار کوچکم را به‌‌‌‌دریا می‌رساند

اسم تو در تندیِ نفس‌هایم ردّوبدل می‌شود
حرف‌های بُریده ام
آتش به‌تنم می‌زنند
پوست نرم بادام می‌شکافد
قطره‌‌ها لب می‌گُشایند 
برای بوسیدن لایِ تَرَک
که با بوسه شکوفاتر و زیباتر می‌‌نماید

رهگذر


https://www.didareto.com/post/_%D8%BA%D9%86%DA%86%D9%87


خطای ملّی‌کردن نفت

 

چرا سخن گفتن درباره‌ی خطای ملی شدن نفت مهم است؟

ریشه‌ی بسیاری از مشکلات امروز ما، 
منبعث از تفکرات مخربی است که بذر آن در گذشته کاشته شده است 
و پروژه 
«ملی شدن نفت» 
یک نمونه مهم از آن موارد است. 
به همین سبب، سخن گفتن درباره خطاهای نظریِ رخ داده 
در واقعه‌ی «ملی شدن نفت» مهم است.  
مجاز دانستنِ 
«مصادره اموال خصوصی»، 
یکسان پنداشتنِ 
«استقلال کشور» با «غرب‌ستیزی»،
هم‌سان مفروض داشتنِ 
«سرمایه‌گذار خارجی» با «بیگانه‌ی غارت‌گر»، 
ترویج تئوری منحط 
«خودکفایی»، 
اشاعه‌ی
«تصدی‌گری و بنگاه‌داری دولتی»،
نمونه‌هایی از این تفکرات مخرب است که در جریان ملی شدن نفت تبلور یافته‌اند.

‌دو نمونه از خسارت‌های ملی شدن نفت:

الف - 
تغییر «موازنه قدرت سیاسی» میان جامعه مدنی و دولت
هر کدام از نظریه‌های سیاسیِ
 «نفرین منابع»،
 «دولت رانتی»،
 «پتروپلیتیک»،
 «توسعه دیرهنگام» 
و نظایر آن‌ها، به طریقی کوشیده‌اند تا شرایط چنین جوامعی را توضیح دهند.

 اما وجه مشترک تمامی این نظریه‌ها، 
مسئله نقش‌آفرینی دولت است.
به طور معمول، دولت‌های لیبرال‌دموکراتیک از محل مالیات‌های اخذ شده
 از شهروندان ارتزاق می‌کنند
 و ناگزیر هستند تا به اقناع‌ اعضای آن جامعه درباره هزینه‌های دولت مبادرت ورزند.
 به همین منوال، حتی دولت‌های سلطنتی مطلقه (غیرمشروطه) نیز
 ناگزیر از این اقناع‌گری بوده‌اند.

 در ساختارهای یادشده، جریان درآمدی از سوی جامعه
 به سوی دولت در حرکت است
 و این وضعیت، بر وزن جامعه در برابر دولت می‌افزاید.
اما وجود و امکان بهره‌مندی از یک منبع طبیعی ثروت، همچون نفت، 
می‌تواند برهم‌زننده‌‌ی تعادل سیاسی در هر جامعه‌ای باشد.
 دولت‌ها با اتکای به منابع نفتی، 
قادر می‌شوند تا مستقل از مالیات‌ها به حیات و حکمرانی بلامنازع خود ادامه دهند
 و با امکان توزیع رانت، جریان درآمدی معکوس از سوی دولت 
به سوی جامعه ایجاد کنند.
در چنین شرایطی، ملی کردن نفت،
 تمام عملیات اکتشاف، استخراج و بهره‌برداری را به دولت منتقل می‌کند
 و بحران یادشده را به مراتب پیچیده‌تر می‌کند؛ 
چراکه دولت را از یک مدیر منابع، به یک استحصال‌کننده منابع تبدیل می‌کند
 و «موازنه قدرت سیاسی» را به نفع دولت 
و به زیان جامعه مدنی به هم ‌می‌زند.

ب  
ناتوانی در فهم وقوع انقلاب صنعتی در ایران
تفکر مبتنی بر ملی‌ کردن نفت،
 قادر به درک اهمیت وقوع یک «انقلاب صنعتی» عظیم
 در ایران نبوده و صرفا درباره‌ی مبالغ دریافتی از سرمایه‌گذار خارجی سخن می‌گوید.
 به عنوان نمونه، احمد راسخی لنگرودی درباره نتایج قرارداد دارسی می‌نویسد:

 «در واقع باید گفت آنچه در اصل از رهگذر امتیاز نفت نصیب ایران به‌عنوان امتیازدهنده می‌شد، 
مختصر عایداتی بود که بیش‌تر به حق‌السکوت شبیه بود
 و بالعکس سود سرشار آن‌ها به شرکت‌ها و معامله‌گران خارجی به‌عنوان حق‌الامتیاز تعلق می‌گرفت.»

نظیر همین تقلیل‌گرایی را می‌توان در نوشته‌های آبراهامیان و فاتح نیز جستجو کرد. 
در صورتی‌که آنچه در حال وقوع بود،
 یک «انقلاب صنعتی» تمام عیار در کشوری عقب‌مانده بود. 
در این‌جا تنها به معرفی فهرست کوتاهی از مجموعه اقدامات شرکت نفت ایران‌‌ وانگلیس،
 پیش از واقعه‌ی به اصطلاح «ملی کردن نفت» اشاره می‌کنم: 

۱
احداث یکی از بزرگترین پالایشگاه‌های نفت جهان در آبادان،
 ۲
احداث پالایشگاه نفت کرمانشاه،
 ۳
 احداث ۸ خط لوله برای انتقال نفت از چاه‌ ها به پالایشگاه ‌ها،
 ۴
احداث چندین اسکله صنعتی - تجاری،
 ۵
احداث نخستین جرثقیل‌ها در ایران، از جمله بزرگترین جرثقیل در خاورمیانه،
 ۶
احداث نخستین خط راه‌آهن طویل در ایران،
 ۷
احداث جاده،
 ۸
احداث کوره آجرپزی،
 ۹
 احداث خط تولید قوطی حلبی برای حمل نفت،
 ۱۰
ایجاد تأسیسات تأمین و توزیع آب شرب بهداشتی،
 ۱۱
احداث آتش‌نشانی،
 ۱۲
احداث نیروگاه برق همزمان پس از ظهور صنعت برق در جهان،
 ۱۳
ایجاد و استقرار یک نظام اداری و اطلاعاتی،
 ۱۴
 ۲۱۰۰۰ خانه سازمانی،
 ۱۵
 ۳۹ درمانگاه به همراه ۹۰ خدمه پزشکی،
 ۱۶
 ۹ بیمارستان شامل ۱۰۲۷ تخت، 
۱۷
یک مدرسه پرستاری، 
۱۸
 ۳۲ مهمانخانه،
 ۱۹
 ۴۸ مدرسه ابتدایی و متوسطه برای مجموعاً ۱۳۰۰۰ هزار دانش‌آموز،
 ۲۰
یک دانشکده فنی با ۱۲۰۰ دانشجو،
 ۲۱
 یک هنرستان فنی با ۳۰۰۰ کارآموز،
 ۲۲
 ۸۶ زمین ورزشی، 
۲۳
 ۲۵ استخر شنا،
 ۲۴
 ۳۴ سینما،
 ۲۵ 
یک ورزشگاه بزرگ،
 ۲۶
 ۴۰ باشگاه ورزشی،
 ۲۷
 ده‌ها حمام عمومی،
 ۲۸
چندین کتابخانه،
 ۲۹
چندین پارک،
 ۳۰
کارخانه‌های یخ‌سازی.

چه راه‌کاری به جای ملی کردن نفت مطلوب بود؟

راه‌کار منطقی، تغییر و اصلاح مفاد قرارداد،
یا تدوین الحاقیه‌های اصلاحی، 
یا حتی انعقاد یک قرارداد جدید بود. 
آن‌چنان‌ که در عمل، یکبار در سال ۱۹۳۳ (۱۳۱۲)، قرارداد دارسی فسخ 
و قرارداد جدید جایگزین آن شد. 
سپس، فرصت‌های متعدد دیگری برای تغییر و اصلاحات مجدد قرارداد ۱۹۳۳ فراهم آمد 
و مذاکرات مکرری فی‌مابین طرفین انجام شد.  
منبع
فردای اقتصاد، شهرام اتفاق



۱۴۰۳ شهریور ۳۰, جمعه

آینه

 

ساختار اکثر شعرهای رهگذر به گونه‌ای است 

که از قطعات کوتاه و پراکنده تشکیل شده اند. 

این قطعات به‌طور مستقل معنای خود را دارند، 

اما در کنار هم یک کل منسجم را تشکیل می‌دهند.


آینه

نگا‌ه‌ات گستره‌ی آغوشم را می‌رباید
چشمانت
 خواب فانتزی‌های‌ام را می‌بینند

آینه‌وار 
حرف می‌زنیم 
کبوتران سینه‌‌ام بیدار می‌شوند

غنچه‌‌ ام که در هر فصلی
 با تکه - بهار تو شکوفه می‌زند
رهاست در لیز- ‌دامن تپه‌

 دل بدریا‌زندن‌هایت
ژرف و نرم به عمقِ اوج من 
در آرامش قبل‌از آن طوفان،
نفس‌هایت بر کوچه‌‌‌های گرم اندامم،
در اوج بی‌اراده‌گیِ آن باران
مهربانی را در رگ‌‌‌های قلبم جریان می‌دهند

 هر دو بهم می‌رسیم
خیس

رهگذر



چرا اصلاح‌طلبی محکوم به‌شکست است؟



اصلاح طلبان برعلیه اصلاح‌طلبی

مقدمه:
 با گذشت زمان بیش از پیش این گمانه تقویت می‌شود
 که یکی از موانع اصلی «تحول تدریجی، آرام و عاری از خشونت» در ایران
 یا اصطلاحاً آنچه مراد از «اصلاحات» بود، خود «اصلاح‌طلبان» هستند. 
این مدعا متکی به دلایل متعددی است و من اجالتاً به چند فقره از آن‌ها اشاره می‌کنم:

(اول) 
بحران تئوریک
نخستین دلیل ناتوانی اصلاح‌طلبان در پیش‌برد پروژه‌های اصلاحات، 
عدم اتکای ایشان به یک تئوری منسجم و مشترک برای اصلاحات است. 
«تئوری» 
یعنی این‌که ما به چیزی «اصلاحات» می‌گوییم و چگونه می‌توانیم مقدار تحقق آن را اندازه‌گیری کنیم. 
به عنوان نمونه، امانوئل کانت بر این رأی بود که «اصلاحات»، معنایی به جز 
بازنگری و اصلاح «قانون اساسی» و سایر قوانین منضم به آن ندارد. 
یعنی «اصلاحات» به معنای «کم و زیاد» شدن گاه و بیگاه مقدار فیلترینگ اینترنت نیست.
شاید تئوریسین‌های حزب کارگزاران سازندگی، تنها عضو جبهه اصلاحات هستند 
که تئوری منسجمی برای اصلاحات (!!!) دارند.
 آن‌ها معتقدند که «حکومت قانون و حقوق انسان را می‌توان با اجتهاد در فقه شیعه به دست آورد
«نه با عبور از آن»
 بنابراین آن‌ها معتقدند که: 
 همان‌گونه که یکصد سال قبل دولت ایران را مشروطه کرد و همان‌گونه که 
سه دهه قبل مشروطیت را به جمهوریت ارتقا داد،
 اکنون جمهوریت را بیش از پیش به صورت دولتی مدنی نزدیک می‌کند. 
در عین حال نهاد مرجعیت و روحانیت و رهبری مذهبی هم‌چنان پابرجا خواهد بود 
و اسلامی‌سازی جامعه هم‌چنان بر عهده نخبه‌گان حوزه قرار خواهد داشت.»[۱]
در حالی‌که مابقی جریان‌های سیاسی عضو جبهه اصلاحات، 
فاقد یک «تئوری» مشخص، مکتوب و مورد وفاق هستند 
و به همین سبب نیز، سکوت‌شان درباره‌ی «تئوری اصلاحات» بی‌حکمت نیست. 
چرا که بیان مکتوب و صریح «تئوری»، می‌تواند نشان دهد که اصلاح‌طلبان در کجای کار هستند
 و کارنامه عملکردشان چه بوده است و قرار است چه مسیری را در آینده در پیش بگیرند. 
موضوعاتی که اصلاح‌طلبان خوش ندارند درباره‌ی آن سخن بگویند.
این‌چنین است که در غیاب یک «تئوری» برای اصلاحات، 
سطح سیاست‌ورزی اصلاح‌طلبان به یک دستورالعمل ساده‌ و تکراری تنزل یافته است که: 
«هر چهار سال یکبار، گزینه بد را نسبت به بدتر انتخاب کن و پس از خاتمه رأی‌گیری به خانه برو».
این غیبت «تئوری» را می‌توان در تک تک کنش‌ها و تصمیم‌گیری اصلاح‌طلبان مشاهده نمود. 
به عنوان نمونه، همین اواخر، در نشست مجمع عمومی جبهه اصلاحات ایران در بهار ۱۴۰۳،
 عباس آخوندی، مسعود پزشکیان و اسحاق جهانگیری، به عنوان کاندیداهای این جبهه معرفی شدند. 
در حالی‌که اعتقادات آخوندی 
با گرایشات ایرانشهری و مرکزگرایانه، 
از بنیان با اعتقادات فدرالیستی و تمرکززدایانه خاتمی، پزشکیان و حزب کارگزاران در تعارض است.

(دوم) 
ممانعت از «تغییر وضع موجود»
دومین دلیل ناکارآمدی اصلاح‌طلبان در «مدیریت پروژه اصلاحات»، از این قرار است
 که خود آن‌ها، پذیرای مقدار مشخص و اندکی از «تغییرات» هستند.
 گشایش سیاسی باید مختصر باشد، به قدری که فضا را برای حضور خودشان میسر سازد،
 اما رقبای جدیدی را وارد صحنه نکند. 
آنان شبیه پزشکانی هستند که تمایل دارند بیمارشان اندکی بهبود یابد؛
 اما سلامتی کامل بیمار، موقعیت شغلی آنان را به خطر می‌اندازد.
به عنوان نمونه، بهاءالدین ادب نماینده سنندج «طرح لغو گزینش» را به مجلس ششم تقدیم می‌کند
 تا یکبار برای همیشه، رویکرد تقسیم افراد جامعه به «خودی و غیرخودی» خاتمه یابد.
 در آن ایام اکثریت کرسی‌های مجلس ششم در اختیار اصلاح‌طلبان بود 
و آن‌ها، به جای استقبال از این طرح به مخالفت با آن برخاستند
 و از قواعد تبعیض‌آمیز «گزینش و تفکیک خودی و غیرخودی» دفاع کردند. 
همین وضعیت در «فراکسیون بی‌خاصیت امید» در دوره دهم مجلس تکرار شد. 
فراکسیونی که با پشتوانه اعتماد مردم به اصلاح‌طلبان به مجلس راه یافتند
 و سپس، بخش بزرگی از آنان، بنا به دلایل غیر قابل ذکری، مبدل به نیرویی مخالف اصلاحات شدند. 
بنابراین، مراد اصلاح‌طلبان از آزادی، اعطای آن مقدار از آزادی است
 که موقعیت خودشان را متزلل نکند. 

(سوم) 
رانت‌خواری و منفعت‌طلبی
دلیل سوم بی‌کفایتی اصلاح‌طلبان، از این‌ قرار است
 که بخش قابل ملاحظه‌ای از بدنه‌ جریان اصلاحات، در حوزه‌های مختلف 
صنعت، تجارت و غیره، منافع اقتصادی مهمی دارند و بهره‌مندی ایشان از انواع رانت‌ها، 
آن‌ها را از پی‌گیری مجدانه بسیاری از مطالبات باز می‌دارد و خودشان، 
نیروی بازدارنده‌ای در برابر تغییرات هستند. 
(البته معترف هستم که شخصیت‌های برجسته، اندیشمند،
 فرهیخته، فداکار و قابل احترامی در میان 
اصلاح‌طلبان - همچون اصول‌گرایان - وجود دارند که مشمول این بند نمی‌شوند.)
به عنوان نمونه، طی ۲۴ سالی که نمایندگان جبهه موسوم به اصلاحات بر مسند قوه مجریه نشسته بوده‌اند،
 تصدی‌گری و بنگاه‌داری دولت کاهش پیدا نکرد. 
چرا که بخشی از بدنه‌ اصلاح‌طلبان، خودشان منتفعان تصدی‌گری و بنگاه‌داری دولتی
 (مانند خودروسازی و ...) بوده و هستند. 
به بیان دیگر، مجری اصلاحات، خودش از برخی وجوه وضعیت موجود منتفع می‌شود
 و طبعاً مترصد تغییرات بزرگی در این حوزه نبوده است. 
فراموش نمی‌کنیم که «شرکت‌های خصولتی» که سیاه‌چاله‌های غارت منابع ملی هستند،
 توسط خود اصلاح‌طلبان بنیان گذاشته شده‌اند.
افزون بر این، طی ربع قرن حاکمیت جبهه اصلاحات بر قوه مجریه
 (شامل کارگزاران و هاشمی، خاتمی و اصلاح‌طلبان، و روحانی و حزب اعتدال و توسعه)، 
تورم هم‌چنان به عنوان یک شاخص اقتصادی مخرب برقرار بوده است.
 در حالی‌که کنترل نقدینه‌گی و بانک مرکزی در اختیار کامل قوه مجریه بوده است. 
چرا که دسترسی به وام‌های‌ بانکی به موازات بالا بودن نرخ تورم، 
یک منبع رانت ارزشمند برای خود اصلاح‌طلبان نیز بوده است.

(چهارم) 
فرار از بسیج اجتماعی
چهارمین دلیل ناکامی اصلاح‌طلبان، 
بی‌اعتقادی‌شان به نقش شهروندان و گسست از ایشان است. 
اصلاح‌طلبان فرصت‌های بسیاری را برای بسیج اجتماعی در اختیار داشته‌اند، 
اما هیچ‌گاه از این امکان استفاده نکرده‌اند. 
اصلاح‌طلبان بیش از هر نیروی سیاسی دیگری از بسیج اجتماعی بیمناک هستند.
 به همین سبب، سروکله اصلاح‌طلبان هر چند سال یکبار، به وقت جمع‌آوری رأی پیدا می‌شود
 و پس از پیروزی در انتخابات در تودرتوی نظام حکمرانی گم می‌شوند. 
همایش‌های مردمی، فقط در زمان انتخابات برگزار می‌شود
 و پس از پایان انتخابات، مأموریت «عوام» خاتمه می‌یابد. 
در حالی‌که در مقام مقایسه، جناح‌های موسوم به اصولگرایان،
 در بزنگاه‌های تاریخی گوناگون،
 از پایگاه اجتماعی خودشان برای بسیج اجتماعی به حد کمال بهره برده‌اند
 و معطل انتخابات نمانده‌اند.

(پنجم) 
فریبکاری
از دیگر دلایل افول پایگاه اجتماعی اصلاح‌طلبان در جامعه ایرانی، فریبکاری است.
 از زمان خاتمه جنگ ایران و عراق در سال ۱۳۶۸ تا سال ۱۴۰۳، طی ۳۵ سال گذشته، 
همه جناح‌های سیاسی خودی در کشور، 
بخت آن را داشته‌اند تا توانایی‌های‌شان را در قوه مقننه و قوه مجریه بیازمایند. در طی این مدت، 
برخی اوقات اوضاع برخی از امور اندکی بهتر و گاه اندکی بدتر شده است. 
اما روند کلی امور در تمامی عرصه‌های
 اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، «روند»ی منفی را طی نموده است.
مثلاً در طی همین سه ماه گذشته، ارزش پول ملی گاه کمی افزایش یافته و گاه کاهش یافته است. 
اما «روند» کلی این‌طور بوده
 که ارزش دلار هفت تومانی سال ۵۷، امروز به ۶۰ هزار تومان رسیده است.
اگر یک بازه زمانی کوتاه را بررسی کنیم، 
می‌بینیم که آب دریاچه‌ای گاهی خشک شده و گاهی پر آب شده است. 
اما روند کلی این‌چنین بوده که محیط‌زیست ما و منابع آبی ما رو به زوال رفته است
 و در بسیاری از عرصه‌های محیط زیستی به نقطه غیرقابل برگشت رسیده‌ایم.
 یعنی امروز به سطحی از بیابان‌زایی و فرونشست زمین رسیده‌ایم که جبران‌ناپذیر است.
اگر قدرت خرید مردم را در یک بازه کوتاه زمانی مطالعه کنیم، 
شاهد همین فراز و نشیب‌ها هستیم.
 اما در طی ۴۵ سال یا ۳۵ سال گذشته، قدرت خرید مردم به شدت تنزل یافته است
 و سفره‌های مردم کوچک و کوچک‌تر شده است.
اصولا وضعیت ما در همه شاخص‌های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی
 (اعم از نرخ مهاجرت، کنترل فساد، کیفیت حکمرانی، نرخ بیکاری، 
ریسک سرمایه‌گذاری، رتبه سهولت کسب و کار،
 شدت انرژی، فرونشست خاک، میزان تنش آبی، سرمایه اجتماعی و غیره و غیره) 
اسف‌بار است.
 نه‌تنها در لحظه اکنون نسبت به کشورهای قابل قیاس با خودمان وضع بدتری داریم، 
بلکه «روند» ما رو به افول و تباهی است.
تصویری که اصلاح‌طلبان از اوضاع کشور ترسیم می‌کنند، 
شباهت زیادی به «نمودار فرضی الف» دارد. 
نمودار «الف»: تصویری که اصلاح‌طلبان از اوضاع کشور ترسیم می‌کنند



آن‌ها می‌کوشند تا ثابت کنند، 
حضورشان در مسند قدرت، منشاء تحولات مثبتی در جامعه بوده است. 
ادعایی که دور از واقع نیست و حقیقت دارد. 
اما آن‌ها، به گونه‌ای فریبکارانه، «روند» را پنهان می‌کنند. 
در حالی‌که تصویر واقعی از اوضاع کشور شباهت زیادی به «نمودار فرضی ب» دارد. 



نمودار «ب»: تصویر واقعی اوضاع کشور
نتیجه منطقی حاصل از مطالعه گذشته نشان می‌دهد
 که حضور طولانی‌مدت اصلاح‌طلبان 
(شامل کارگزاران و هاشمی، خاتمی و اصلاح‌طلبان، و روحانی و حزب اعتدال و توسعه) 
در مسندهای قدرت
 (اعم از ریاست جمهوری، مجلس، شورای شهر و ...)
 نتوانسته است تا این «روند» را دگرگون کند. 
بنابراین هیچ دلیلی ندارد تا بازتکرار حضور اصلاح‌طلبان در مسند قدرت،
 به نتیجه فرخنده‌ای رهنمون شود.
 در واقع به همین دلیل است که اصلاح‌طلبان «روند» را پنهان می‌کنند
 و تنها از فراز و نشیب‌های مقطعی برای ما سخن می‌گویند.
جامعه ایرانی پس از هر انتخابات، دلخوش بوده‌ که تجمیع و تکرار تحولات مثبت و کوچک، 
ایران را به کشوری توسعه‌یافته مبدل خواهد ساخت. 
اما فراوانی نابسامانی‌ها افزون‌تر از تجمیع تحولات مثبت بوده است
 و «روند»ی منفی طی شده است. 
بنابراین مشارکت‌کنندگان در هر انتخابات، با اتکا به وعده‌های اصلاح‌طلبان، 
آگاهانه یا ناآگاهانه استمرار این «روند» را در طی سه دهه گذشته پذیرفته‌اند و آن را تأیید کرده‌اند.

شهرام اتفاق
۱۱ تیرماه ۱۴۰۳ / اول ژوئن ۲۰۲۴


۱۴۰۳ شهریور ۲۴, شنبه

دامنِ تپّه

 
دامن تپّه

شعر با ایجاد زیبائیِ آمیخته با سرمستیِ فضایِ هم‌آغوشی،

به نشان دادنِ 

عمق لرز و تنش ارگاسم در نطقه نقطه‌های اندام، 

مخصوصا

در دیواره‌های واژن، با واژه‌‌ی «باران ریز» می‌پردازد



در آرامِش قبل از خواب،
 همراه ستاره‌گانم 
که گذر نگاهت را به‌بینم

کوچه‌های برهنه‌ی تنم ابرآلودند
نسیم نفس‌هایت
 هیچ فراز و نشیبی را فراموش نمی‌کند

قطره‌ ها در بستر گرما
 لب می‌‌گشایند
برای بوسیدن دُور نافم،
بیاد آن شب

خواهش‌های تنانه‌گی‌ام گُل می‌کنند
خیس می‌شوم با تو
در رویا،

لرز سرانگشتانت را احساس می‌کنم
در پرستش عشق 
 از لب جویبارم می‌گذرند،

غنچه رها از اراده‌ی من
در دامن تپّه
آرام آرام شکوفه می‌زند
در آینه‌ی چشمان تو

به باران ریزِ پی‌آمدِ عشق‌بازی‌ام 
می‌اندیشم
که بر تو بارید 
آن شب

تو مرا تن کردی
و
من
قطره‌ها را در خواهش لبانم
بوسیدم  

رهگذر



۱۴۰۳ شهریور ۲۳, جمعه

جامعه‌ی فرهنگی و جامعه‌ی دینی

 

فرهنگ، 

زادگاه تفكر فلسفی يونان باستان است


همان گونه كه اقوام، گوناگون ‏اند، 

فرهنگ‌هائی كه می‏آفريند نيز متفاوت‏‌ اند. 



 در ‏ايران باستان، هند، چين، مصر و بين‏النهرين 

تفكر اسطوره‌‏ای- دينی حاكم بوده است. 



اما.

شايد بتوان گفت كه هند زادگاه تفكر عرفانی- فلسفی است. 

تفكر حاكم بر جامعه ما پيش از اسلام

 تفكر شديداً متحجر زرتشتی بوده است

 و پس از اسلام نيز ‏اين تعصب شديد را به اسلام سرايت می‏دهد. 


برای گريز از‏اين تعصب و تحجر، بعضی كسان به عرفان روی می‏آورند. 

ولی عرفان بر تفكر عقلانی استوار نيست بل‌كه بر احساس تكيه دارد. 


مولوي می‏گويد:

« پای استدلاليان چوبين است.»

 و بارها فيلسوفان را با عنوان «فلسفيك» به تمسخر می‌‏گيرد. 


پس عرفان نيز در عقل ستيزي و علم ستيزی همسنگر تفكر اسطوره‌‏ای بوده است.

تفكر فلسفی می‌‏خواهد بر پايه يك يا چند اصل، 

نظام ‏فكری برای تبيين امور بر پا دارد. 

چنين تفكر سيستماتيكی با ساخت تفكر ما بيگانه است. 

شايد بگوييد ابن‌ سينا و فارابی ‏كارهائی كرده‏‌اند. 

در پاسخ بايد گفت كه ابن سينا و فارابي نيز التقاطی اند

 و يكدست و همساز نيستند. 


فلاسفه‌ی اسلامي‏ شارح فلسفه‌ی يوناني و بويژه فلسفه ارسطو بودند

 ولي خود نظامی ‏فلسفی بنا ننهادند.

در‏اين‌جا شايد ذكر ‏اين نكته، بي ربط نباشد كه دانشمنداني مثل بيروني و خيام

 به رغم نبوغي كه در نجوم و رياضيات داشتند فاقد آن توانايي فكري بودند

 كه از چارچوب جهان‌‏بيني ارسطويي- بطلميوسي گامي ‏فراتر نهند 

و نظام زمين- مركزي را کنار بگذارند

 و نظريه خورشيد- مركزي را

  كه قبلاً آريستارخوس اهل ساموس ارائه داده بود احيا كنند. 

ولي كوپرنيك ‏اين شجاعت فكري را داشت كه نظام زمين- مركزي را مردود بداند. 

مي‌‏بينيم كه حتي ابوريحان بيروني و خيام نيز نتوانستند نوآوري لازم را داشته باشند.

گفتيم كه زادگاه تفكر فلسفي يونان باستان است. 

بعداً‏ اين ميراث به قرون وسطاي مسيحي مي‏رسد

 و شكل متحجري پيدا می‌‏كند تا‏اين‌كه دكارت ظهور می‌كند و اعلام مي‌‏دارد 

كه بايد عقل را از پيش داوري هايي كه آن را تيره و تار كرده است پاك كرد 

و بايد عقل را محك قرار داد

 و اعتقادات سنتي و مراجعي مانند كتاب مقدس، پاپ، و حكومت را 

كه نيرويي خارج از عقل انسان ‏اند مردود شمرد

 و به جز عقل خود به چيز ديگري اعتماد نكرد. 

با دكارت، فلسفه جديد پا به عرصه وجود مي‏گذارد و به سلطه خرافات در اروپا پايان مي‏دهد.

‏ايا هيچ يك از فيلسوفان جوامع اسلامي‏ جرئت در افتادن با سنت را داشته است؟

 بعضي‌ها ممكن است بگويند حلاج بر بالاي دار رفت. 

ولي حلاج عارف بود و نه فيلسوف؛

 و در تاريك انديشي و عقل ستيزي اگر از متشرعين افراطي‌تر نبوده ملايم‌تر نيز نبوده است. 

كتاب‌هاي ‏مانند جاويدان خرد ابن مسكويه، سياستنامه خواجه نظام الملك 

و نصيحه الملوك غزالي، اندرزنامه و كتاب‌هاي امثال و حكم اند 

نه آثاري فلسفي

 مانند كتاب‌هاي 

جمهوري و قوانين افلاطون يا كتاب سياست أرسطو يا روح القوانين منتسكيو.


ذهن روشنفکر ایرانی زندانی اسطوره‌ها ست و ذهنیتی پیشامدرن است. 

این ذهنیت پیش مدرن را بازنمایی‌های جمعیِ ما ایجاد می‌کنند.


گمان مي‏‌كنم جامعه ‏ايران باستان نيز مانند جامعه اسرائيل باستان 

بر شالوده‌ی دين بنا شده بود

 نه بر پايه فرهنگ. 


در عربستان نيز جامعه بر پايه‌ی دين اسلام شكل گرفت. 

در چنين جوامعي فرهنگ و دولت زير سلطه‌ی تفكر ديني قرار دارند.

 كتاب‌هاي مقدس چارچوب تفكر را مشخص مي‏‌كنند

 كه فراتر رفتن از آن‌ها گناهي نابخشودني تلقي مي‌‏شود

 كه مجازات سختي در پي دارد. 

قوانين شرع وجود دارند كه تقدس جاوداني و ابدي دارند 

و در خصوص آن‌ها چون و چرا نبايد كرد.

كاست روحانيون وجود دارد كه امور ديني و قضايي وفرهنگي جامعه 

و حتي عزل و نصب مقامات سياسي را در دست خود قبضه كرده اند.


اما

در يونان باستان و رم باستان چنين وضعي را مشاهده نمي‌‏كنيم.

 جامعه يونان باستان و رم باستان. 

جوامعي لائيك(ياغير ديني) بودند. 

چيزي به نام قوانين شرع وجود نداشت كه حاملانش روحانيون باشند.

 كتاب مقدسي نبود كه چارچوب انديشه‌ی ديني و غير ديني را تعيّني كند.

عقل مي‌‏توانست در همه‌ی امور چون و چرا كند و به كنكاش بپردازد.


 ولي در‏ايران باستان مغ‏ها و موبدان عقل را زنجير كرده بودند.

 در يونان با هراكليتوس و افلاطون انديشه‌ی فلسفي از درون انديشه‌ی اسطوره‏ا سر بر كشيد. 

فيلسوفان پيش از سقراط با همان روشي كه امور طبيعي را بررسي كرده بودند 

امور ديني و سياسي را نيز بررسي كردند. 


انديشه‌ی هندي همه چيز را سيال و ناپايدار مي‏دانست

 و انديشه چيني همه چيز را پايدار و تغييرناپذير تصور مي‏‌كرد؛ 

اما 

انديشه يوناني در جستجوي پايداري در ناپايداري بود، 

در پي يافتن امر تغييرناپذير در تغييرات بود؛ يعني مي‏‌خواست قوانين حاكم بر تغييرات را بيابد.

براي انديشه‌ی ‏ايراني كه نبرد اهورا و اهريمن را 

حاكم برجهان مي‌‏دانست، 

مي‏‌بايست انديشه يوناني برايش عجيب و غريب بوده باشد. 

پانتئون يا بارگان خدايان المپ برخلاف اهورا و اهريمن ‏ايراني 

يا يهوه يهودي 

مطيع قوانين طبيعت شدند. 

اراده خدايان يوناني، بر خلاف اراده خدايان ديگر اقوام، 

نمی‌‏توانستند قوانين طبيعت را نقض كنند.‏ 

اين موضوع‏ اين معني را مي‌‏رساند كه انديشه‌ی عقلي يا فرهنگ

 بر اساطير يا دين يوناني غلبه يافته

 و دين زير دست فرهنگ قرار گرفته بود.

 زبان يوناني نيز براي تفكر فلسفي بسيار انعطاف ‏پذير بود. 

با پيدايش تفكر فلسفي، اساطير و سنت نقد شدند 

و تقدس خود را بيش از پيش از دست دادند.

انديشه‌ی فلسفي به بحث در مباني حكومت سياسي پرداخت

 و بر شيوه حكومت كردن غلبه يافت.

 به سخن ديگر ، فرهنگ،

 دين و سياست را زير سلطه‌ی خود گرفت.

 اما در‏ايران باستان موبد موبدان قدرتمندترين متنفذترین فرد در كشور بود.

 موبدان نه تنها حاملان دين و فرهنگ بل‌كه كارگزاران حكومت نيز بودند 

يعني در اداره كشور نقش اول را داشتند.

مي‌‏بينيم كه اساطير يك قوم، تاريخ آن قوم را پيشاپيش رقم مي‏زنند. 

گمان نمي‏‌كنم چيزي به نام تفكر عقلاني- انتقادي در‏ ايران باستان وجود داشته است. 

در يهوديت نيز وضع مانند ‏ايران بوده است؛ 

يعني بر پايه‌ی دين، جامعه شكل گرفته بود 

و دين، شكل حكومت و فرهنگ را معين كرده بود.

اسلام نيز مانند يهوديت است.

 در جامعه‌ی ايران باستان و اسرائيل باستان و جوامع اسلامي،

 چه در گذشته و چه در حال، 

دين تعيين‌گر فرهنگ و حكومت و نظام قضايي بوده است. 

بعضي از جوانان کشورمان

 دچار‏اين توهم شده ‏اند كه ما پيش از اسلام فرهنگ عقلاني درخشاني داشته ‏ایم

  و حمله اعراب به  ‏ايران ‏اين فرهنگ درخشان را از ميان برده است.

 گرچه ‏اين احساسات درك شدني است، اما بايد گفت

 كه در ايران پيش از اسلام هم موبد موبدان و موبدان نفس‌ها را بريده بودند

 وخون‌ها را در شيشه كرده بودند. 

علت پذيرش اسلام از سوي ‏ايرانيان به خاطر‏اين بود

 كه آيين زرتشتي مقاومت چنداني در برابر پيشروي اسلام نشان نمي‌‏داد، 

و از لحاظ ساده‌گي مانند اسلام بود.

 فرهنگ پيشرفته‌‏اي حامي ‏آيين زرتشتي نبود كه بتواند مقاومت کند. 

تفكر‏ايراني سراسر خرافي بود و موبدان به ‏ايراني اجازه تعقل نداده بودند.

 آنچه بود خرافات بود و خرافات. 

اسطوره سوشيانت(۱) هنوز هم بر سير تاریخ ‏ايران فرمان مي‏راند.

 مي‌‏بينيم كه اساطير يك قوم، تاريخ آن قوم را رقم مي‌‏زنند

 و سير آن را پيشاپيش معين مي‏‌كنند.


یدالله موقن


(۱)

اسطوره‌ی سوشیانت از مهم‌ترین باورها و مفاهیم در دین زرتشتی است

 که به ظهور یک منجی در آینده اشاره دارد.

 واژه‌ی «سوشیانت» به معنای «نجات‌دهنده» یا «فرد مفید» است. 

طبق این اسطوره، سوشیانت آخرین نجات‌دهنده و موعود زرتشتیان است

 که در پایان جهان ظاهر خواهد شد

 تا اهریمن (نیروی شر) را شکست دهد و جهان را از ظلم و فساد پاک کند.


بر اساس این باور، سوشیانت از نطفه‌ی زرتشت به وجود می‌آید

 و توسط یک دوشیزه‌ی پاکدامن به دنیا خواهد آمد. 

با ظهور او، زندگی ابدی برای نیکان و پیروان راستی آغاز می‌شود

 و اهریمن و پیروانش نابود می‌شوند. این اسطوره با مفاهیم رستاخیز،

 داوری نهایی و پایان دنیا در ارتباط است. 


این ایده‌ی منجی و نجات‌دهنده که در نهایت، عدالت را در جهان برقرار می‌کند،

 با دیگر ادیان نیز شباهت‌هایی دارد و نشان‌دهنده‌ی

 امید به آینده‌ای بهتر و پایان ظلم و شرارت است.


انتخاب تصاویر از دیدارتو


شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ