مست از رقص نِی در خلوتسرای خواهش،
رنگ مهتاب را میشمارم
قطرههای شبنم
گلبرگهای غنچه را،
بهخواهش تبآلودِ رُویِش بادام
غنچهی شبآشنای مهتاب،
لبخند پسته،
تغییر رنگ توت فرنگیها بهسرخی،
زیباترین مژدهی گرماست
بهپرهای صدف، در نهانخانهی لبانش
تو
در من موج میزنی
فواره مانند
که بستر خویش رها میکند
بهسینهی چشمه که میرسد
آرام میگیرد
من
بهدنبال تو ادامهی همان اتفاقم
تا قلّه
راهی نیست
قُویِ برهنهگیِ من
در آغوشتر از بهار تو، میرقصد
تَرَک، از تشنهگی،
پذیرای آب بیشتر است
به مژدهگانیِ سکوت آخرین ستارهی سحرگاهان
که زبانش جام تُهی ناشدنی
از شراب لابلای لبانم میخواهد
برای باز شدن
تو در گذرگاهِ ادامهی چکّهها
من تمام راه با تو ام
تا لبریز شکیبائیام
زمان سرشار از ماست
بیا
بیااا
رهگذر
