پیراهن خیسام
بیآنکه چیزی از عشق بداند
با غنچهی پستانهایم میرقصد
تنها میداند که
چگونه خواستنام را نشان دهد
بهتو
زییا، لبریز از تمنا
درز شکافم دریا را خیس میکند
هنگامی که با سرانگشتان تو
ورق میخورد
وقتی ضربان قلب تو
در جریان رگهای من میتپد
میخواهم
پیش از آنکه ترا
به رویاهایت بسپارم
شب تازهای به دنیای تو بیآورم
فراسوی زمان
که لحظههای منوتو را بیآفریند
در آنپیوند
هر پنجره، مهتابی دارد
هر باران رنگینکمانی
با
،پروانههایش
که تو روی پرهایشان
پرواز کنی
و
شکوه درونم را
در صداهای اشتیآق زنانهگیام
بشنوی
زیبائیی لهجه را
در لبگزیدنهای کلمات نامفهوم من
احساس کنی
از واژههای بریده ، بریدهی من
شعر بسازی
تا بهبینی که طعم قلمت چهکرده
با بهار غنچههای تنم
رهگذر