پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۳ دی ۷, جمعه

حریر


حریر
لب برلب نهاده‌‌‌های شفق
حرفی برای گفتن دارند
 در خاموشیِ حریر این خلوتِ مهتاب

ناگهانه‌گیِ آتش بر آب
 یا 
آب روی آتش بود
نمی‌دانم

اما
 ترانه‌ی شبنم 

مستیِ رقص

اشتیاقِ برهنه‌گی

لغزش گرما 

عطر قطره‌‌‌‌ها…….

همه قفل شدند به‌‌غنچه 

 موج،
 آن بِرکه‌ی شعر را
به‌تن کرد

زنبقِ در آب،
 رقص ساقه را در نسیم

‌بوسه‌های عشق و جنون،
پِی‌آمد باران را

جیغ،
 رساترین عاشقانه را

من‌‌هم تندیِ نفس‌های تو را
 تن کردم 

دیروز جاودان یا مدرنیته (۲)

 

رمانتیسیسم غربی و رمانتیک‌های ما

من پیش‌تر و در جای دیگر به این موضوع پرداخته‌ام که  بسیاری

 از نخبه‌گان یا “روشنفکران” ما از زمان مشروطیت تاکنون در زمینه‌های مختلف، 

چه سیاسی چه ادبی و فرهنگی و…، رمانتیک می‌اندیشند.

[1] 

در اینجا با طرح مسائل تازه‌‌تر به گسترش این موضوع می‌پردازم

 و به طور مشخص نگاهی می‌اندازم به پندار رمانتیک

 “ایرانشهری.”

هدف سید جواد طباطبایی در پندار “ایرانشهری”اش، آن‌گونه که خود مدعی می‌شود،

 رسیدن به

 “روزگار وصلِ اندیشه‌ی فلسفی ایرانی”

 به “اصلِ خود” است 

که آن را “راه مطلوب” برای “تجدید عظمت عصر زرین فرهنگ ایران

” یا “عظمت سیاسی، تاریخی و فرهنگی ایران زمین” 

[2]، 

مربوط به هزار یا هفتصد-هشتصد سال پیش، می‌داند، 

که اساس آن را بازگشت به گذشته می‌سازد.

 یعنی اگر افرادی مانند شریعتی و آل احمد و دیگران در پیش از انقلاب

 به بازگشت به شرایط جامعه‌ی قبیله‌ایِ صدر اسلام یا نظیر آن را 

در جهتِ راه نجات و رستگاری (راه سوم) تبلیغ می‌کردند

 که آن را 

“بازگشت به خویشتنِ خویش” 

(شریعتی)

 یا 

“آنچه خود داشت” 

(شادمان) و… می‌نامیدند،

 که نتیجه‌اش را در انقلاب 57 شاهدیم،

 طباطبایی با درهم‌‌آمیزیِ ایرانیت با اسلامیت،

 هم علاقه‌مندان به ایران باستان یا گذشته‌گرایان

 یا سلطنت طلبان را راضی می‌کند 

هم به اصطلاح “روشنفکران دینی” را

این نوع نگاه التقاطی مانند آن دیگران در پیش از انقلاب، از رویکردی رمانتیک

 نسبت به واقعیت‌ها حکایت دارد که به جای بهره از اندیشه‌ی اندیش‌مندان روشنگری 

و دستاوردهای مدرنیته، هنوز از گذشته فضایی آرمانی و شکوهمند می‌سازد

 و با رویکردی اسطوره‌ای به هستی در پی تجدید اندیشه‌های گذشته است

رومانتیک‌های غربی، به‌وِیژه رومانتیک‌های آلمانی،

 به عنوان پیشگامان ضدیت با فلسفه‌ی روشنگری، به گذشته‌ی قرون وسطایی

 و به اسطوره‌های کهن جان تازه‌ و جامه‌ی قداست بخشیدند و کوشیدند

 به احیای اسطوره‌ها، به‌ویژه سنتِ سده‌های میانی بپردازند. 

آن‌ها در حسرتِ بازگشت به دورانی بودند که مسیحیتی یکپارچه بر اروپا حکومت می‌کرد 

و هنوز با رفورماسیون دوشقه نشده بود. 

مضمون آثار نویسنده‌گان رمانتیک را آرزوی بازگشت به “عصر زرینِ” گذشته

 یا به قول نووالیس، شاعر رمانتیک آلمانی، “روزهای زیبا و درخشان” می‌سازد. 

در حالی که امروز می‌دانیم که در سده‌های میانی در اروپا،

 با استبداد  کلیسایی-پادشاهی و تسلط قوانین الهی برهمه‌ی آحاد اجتماعی و فرهنگی،

 سایه‌ی سنگینِ جهل و تاریکی و ستم چنان بود 

که روزنه‌ای برای گشایش سیاسی یا به طور کلی آزادی باقی نمی‌گذاشت.

در همین راستاست که توجه به فرهنگ و شعر واسطوره‌‌های شرقی دستورکار بسیاری

 از شاعران و اندیش‌مندان جنبش رمانتیک قرار می‌گیرد. 

یکی از دلایلِ این گرایش این بوده که شرق را به عنوان سرچشمه‌ی مسیحیت برآورد می‌کردند

 و بر این باور بودند که اروپای مسیحی باید به سرچشمه‌ی دین و فرهنگ خود رجوع کند

 و از آن سیراب شود.

 شیلنگ، “سخنگوی فلسفیِ شعر رومانتیک” آلمان، در همین رابطه

 می‌نویسد

 که ریشه‌ی مسیحیت در روح شرق نهفته است. 

باید  دوباره اساطیر شرق به اقیانوس شعر (اروپا) روان شود؛

 زیرا که شعر از علم و فلسفه‌ی ابتدایی شرق سرچشمه گرفته است.

 [3]

رومانتیک‌ها چنان نسبت به توّهمات خود ذوق زده شده بودند که خیال می‌کردند، 

چون مسیحیت از دلِ یهودیت برآمده، 

پس زبان عبری نیز “خواهر بزرگتر یا مادر زبان‌های اروپایی است.”

[4]

 این اشتباه با انتشار رساله‌ی “درباره‌ی زبان و دانشِ هند” (1808) اثر فریدریش شلگل،

 دیگر فیلسوف رومانتیک‌ها،  آشکار می‌شود.

 از این طریق متوجه می‌شوند که سنسکریت مادر این زبان‌هاست

 که با لاتین و یونانی و گوتیک و… و فارسی هم‌خانواده است.

رومانتیک‌ها در واقع به خاطر علاقه به احیای تاریخ گذشته که بر اسطوره‌ها بنا شده

 با ضدیت با فلسفه‌ی مدرنِ عصر روشنگری به دام خرافات افتادند،

 در حالی که اندیش‌مندان خردورزِ روشنگری، رجعتِ حسرت‌الود به گذشته

 و احیای اسطوره‌ها را پدیده‌ای ابتدایی و خرافاتی که با اندیشه‌ی علمی مغایرت دارد،

 برآورد می‌کردند.

رومانتیک‌ها، آن‌گونه که والِن‌شتاین، یکی از شخصیت های شیلر می‌گوید،

 در پی “دیروز جاودان” بودند، که در آگاهی اسطوره‌ای از هستی

 “بالاترین مقام را دارد و بسیار محترم است.”

 [5]  

آن‌ها به گذشته عشق می‌ورزیدند و به آن قداست می‌بخشیدند.

 اما اندیش‌مندان روشنگری برای ساختن آینده‌ی بهتر به مطالعه‌ و پژوهش و نقد تاریخ می‌پرداختند

 تا از نارسایی‌های گذشته بیاموزند و از آن به نفع پیش‌رفت جامعه بهره ببرند،

 نه این‌که مانند رومانتیک‌ها در گذشته اسیر بمانند

 و به همه‌ی آحاد گذشته و اسطوره‌ها یا سنت جلوه‌ای زیبا و شُکوهمند بدهند.

فیلسوفان عصر روشنگری اما می‌خواستند نور بر تاریکی بتابانند، 

آن‌گونه که کریستین توماسیوس(1728-1655)، فیلسوف آلمانی، امیدوار بود

 که “نورِ خِرَد، جهان را روشن کند.” 

(lumen ingenii)

[6]

 آن‌ها می‌کوشیدند با توضیح

 علمیِ پدیده‌ها به شناخت دست یابند،

 در حالی که رومانتیک‌ها با ذهنیتی عرفانی از روشنایی و شفافیت می‌گریختند

 و در فضای تاریکی، ناشفافیت و توضیح‌ناپذیریِ امور غرقه می‌شدند

 تا در خیال خود در ابدیت یا “دیروز جاودان” مستحیل شوند.

گذشته‌گرایی یا تاریخ‌گرایی رومانتیک‌ها

 با رویکرد تاریخی که فلسفه‌ی روشنگری در آن شکل گرفت ‌

که از آن طریق به روش علمی جدیدی در پژوهش‌های تاریخی دست یافتند، متفاوت است.

 فیلسوفان یا اندیشمندانِ روشنگری با خردورزی، با به چالش کشیدن و نقد گذشته 

در سوی اسطوره زدایی یا جادوزدایی، توانستند به مرزهای نوینی در علم و فلسفه

 و دیگر اَشکال آگاهی اجتماعی دست یابند.

 این چالش با نقد علمیِ دین و “کتاب مقدس” آغاز می‌شود

 و بعد به قلمروهای دیگر اندیشه می‌رسد.

 آن‌ها با نقد تاریخ و اندیشه‌‌ای که هم‌چنان در اکنون آن زمان کارکرد داشت، 

در جهت رسیدن به اندیشه‌ای نوین تلاش می‌کردند.

 در این راستا با نقد تاریخ و تقدس‌زدایی از آثار “مقدس” (تورات و انجیل)،

 آن‌ها را هم‌چون آثار ادبی یا اسطوره‌ای برآورد می‌کنند. 

گوته در “فاوست” (بخش اول)، جمله‌ی انجیل (یوحنا 1-1)، یعنی

 “در آغاز کلمه بود، کلمه نزد خدا بود و خدا، کلمه بود” 

را بدین‌گونه با واقعیتِ هستی همگام می‌کند

 که نشان‌دهنده‌ی تأثیرِ اندیشه‌ی روشنگری است:

“در آغاز معنا (مفهوم) بود/ … / در آغاز نیرو بود / … / در آغاز عمل بود.”

 [7]

او در

 “یادداشت‌ها و رساله‌ها برای درکِ بهتردیوان غربی- شرقی” 

می‌نویسد:

“از آن‌جا که سخن بر سر آثار ادبی ِ شرقی است، جا دارد

 که از کتاب مقدس به عنوان کهن‌ترین مجموعه‌ی ادبی یاد کنیم. 

بخش بزرگی از تورات با بینشی برجسته و شورمندانه نوشته شده است

 و در پهنه‌ی هنر ِ شعر (آثار ادبی) می‌گنجد.”

 [8]

یا با مطلبی که دیدرو برای دائرة‌المعارف فرانسه نگاشت،

 تاریخی بودنِ “کتاب مقدس” مطرح شد و “اصل الهام تحت‌اللفظی کتاب مقدس

 نیروی خود را یکباره و برای همیشه از دست داد.”

[9]

اما رومانتیک‌ها به “حکم تاریخ” هم باور داشتند، 

چیزی که در مارکسیسم به شکل “ماتریالیسم تاریخی” جلوه نمود.

 مارکس با تأثر از فرگشت (تکامل) انواعِ داروین به تکامل اجتماعی کمونیستی می‌رسد؛ 

یعنی گمان می‌کرد که چون در طبیعت یا ماتریال، تکامل انواع از حیوانات پَست

 به عالی‌ترین شکل آن، یعنی انسان فراروییده است،

 پس همین فرگشت در تاریخ اجتماعی همچون حکم یا جبر تاریخی کارکرد دارد

 (ماتریالیسم تاریخی)

. مارکس  گمان می‌کرد که تاریخ اجتماعی از برده‌داری به فئودالیسم و سرمایه‌داری رسیده

 که به سوسیالیسم و کمونیسم فرا می‌روید. 

با این فرمول ساده قرار بود به بهشت کمونیستی دست بیابند 

که یادآورِ وعده‌ی بهشت در نزد دین‌هاست.

 تکامل انواع در طبیعت قانون‌مندی ویژه‌ی خود را دارد 

که با قوانین و پدیده‌های اجتماعی متفاوت است؛ 

زیرا که مناسبات اجتماعی محصول عمل انسان است نه طبیعت یا ماتریال

 (عناصر و عوامل فیزیکی و شیمیایی)

. بنابراین، حکم یا جبر تاریخی در مورد جامعه‌ی انسانی امری تخیلی یا اوهامی است؛ 

چرا که ساختار اجتماعی می‌تواند در شرایط متفاوت در جهتی پیش‌بینی نشده تغییر کند.

از این پندار مارکسیستی حتا واپس‌گرایانی چون علی شریعتی و جلال آل احمد هم

 برای نگره‌ی ارتجاعی خود بهره می‌برند

 که اولی از “سرنوشت تاریخی” و دومی از “جبر تاریخی” سخن می‌گوید. 

و حالا هم هواداران پندار “ایرانشهری” مدعیِ سرنوشت یا “تقدیر تاریخی” شده‌اند. 

اگر حکم یا تقدیر تاریخی در نزد مارکسیست‌ها رو به آینده دارد؛

 رومانتیک‌های ما مانند رومانتیک‌های سده‌ی ‌هجدهم در اندیشه‌ی احیای گذشته‌اند. 

اگر افرادی مانند شریعتی و آل احمد 

در پی احیا یا تجدید مناسبات اجتماعی در صدر اسلام ‌اند؛

 هواداران ایرانشهری در اندیشه‌ی “تجدید” تاریخ گذشته‌ی ایران‌اند

 که در گره‌خورده‌گی خود با اسلام مفهوم می‌یابد؛ 

یعنی می‌خواهند ایرانیت را به اسلامیت پیوند بزنند.

 بنا بر نظر طباطبایی، “در عصر زرینِ فرهنگ ایران،

 ترکیبی از معنویت جدید اسلامی- شیعی و فرزانه‌گی ایرانشهری شالوده‌ای فراهم آورد

 تا سامانِ ایران‌زمین که در واپسین سده‌های شاهنشاهیِ ساسانیان، 

نیروهای زنده و زاینده‌ی خود را از دست داده‌ بود، بر بنیادی نوآیین استوار شود

 و در درون امپراتوریِ اسلامی تشخّص ویژه‌ای پیدا کند.”

[10]

و حالا هم بر پایه‌ی پندار “ایرانشهری” قرار است که این “عصر زرین، تجدید” شود. 

پس بیهوده نیست که به اصطلاح “روشنفکران دینی” یا مریدان طباطبایی در ایران 

در دانشگاه‌ها یا مکان‌های فرهنگی-اجتماعی دیگر،

 درباره‌ی پندارِ“ایرانشهری” مدام جلسه و کنفرانس می‌گذارند

 و در این زمینه در نشریات خودی مرتب مقاله منتشر می‌کنند. 

اما به قول کاسیرر “پذیرش حکم تاریخ، به مثابه‌ی حکمی قطعی و مصون از خطا، 

جنایتی بر ضد مقام والای خِرَد است.”

[11]

در مجموع باید گفت که جریان رومانتیسیسم در غرب، ناسازگاری خود را 

با رشد شتابنده‌ی علم و اندیشه‌ی برآمده از روشنگری در همه‌ی پهنه‌ها به‌خوبی نشان داده ‌است.

 اگر اندیشه‌ی رومانتیک بر اندیشه‌ی روشنگری غلبه می‌کرد،

 غرب نمی‌توانست به پیش‌رفت در همه‌ی زمینه‌ها دست یابد.

 هر چند که شرق‌شناسان رومانتیکِ غربی مانند هانری کُربَن – که طباطبایی

 و دیگرانی مانند فردید و شایگان و… متأثر از او بودند -نیز با تأسی از نیاکانِ رومانتیک خود

 همچنان به تحسین از آگاهیِ اسطوره‌ایِ شرقی مشغول بودند و هستند‌

 و به آن‌ها قداست بخشیدند و می‌بخشند.

 این نوع شرق‌شناسان

 به شرقی‌ها تلقین می‌کنند که آ‌ن‌ها بهترین اندیش‌مندان را در خود پرورانده‌اند

 که هم‌چنان از برترین‌اند.

 بنابراین، نخبه‌گان شرقی هم گمان می‌کنند که بهتر است به جای اندیشه‌ی پیشرفته‌ی مدرن

 به همان اندیشه‌های پیش‌مدرن دلخوش باشند و به تجدید یا احیای آن بپردازند.

 به شرق‌شناسانی مانند هانری کربن باید گفت، 

اگر اندیشه‌های عارفان یا متکلمانی مانند سهروردی و ابن عربی و … هنوز

 از اندیشه‌های “فلسفی” مهم  در جهان امروز به‌شمار می‌آیند، 

خودتان که از همه‌ی دستاوردهای مدرنیته بهره می‌برید، 

چرا نمی‌خواهید اندیشه‌های پیش‌مدرنِ شرقی را در کشورهای خودتان پیاده کنید؟

 یا چرا در شرق زندگی نمی‌کنید تا از همه‌ی “مواهبِ” اندیشه‌های شرقی بهره ببرید؟ 

[12]

حالا فرض کنیم که، به قول طباطبایی، 

“در عصر زرین فرهنگ ایران”،

 “اندیشه‌‌ی فلسفی ایرانی”

 که عمدتن بر آمده از اندیشه‌ی شاعران و عارفان و متکلمانِ مسلمان

 مربوط به هزار یا هفتصد-هشتصد سال پیش است، 

بهترین اندیشه در دنیا بوده باشد، 

یا این‌که اندیشمندانی بودند که در زمان خود اندیشه‌های معینی را با توجه

 به محدودیتِ دانش و شرایط آن زمان ارایه می‌کردند 

که می‌توانست در محدوده‌ی زمان و مکان خود مؤثر یا راهگشا باشند.

 این اندیشه‌ها اگر هم ارزشی داشته باشند،

 آن ارزش باید در همان محدوده‌ی زمان و مکان معین یا به لحاظ تاریخی ارزیابی شود؛

 نه این‌که مانند ایده‌ی ایرانشهریِ بخواهیم به احیا یا تجدید آن اندیشه اقدام کنیم؛

 چرا که پس از گذشتِ سده‌ها، با پیش‌رفت دانش و فرهنگ و فلسفه و کشفیات شگرف علمی

 که با تحول و پیش‌رفت اندیشه‌ی مدرن همراه است، 

آن اندیشه‌ها یا ایده‌ها یا تصورات کهن یا کهنه یا پیش‌مدرن دیگر 

کارآیی خود را در جهت پیش‌رفت اجتماعی و حل بحران‌ها از دست داده‌اند

 و به جای آن‌ها 

اندیشه‌های نوین در شرایط دگرگونه‌ی مناسبات انسانی پیش روی جهانیان گشوده شده است. 

در زمان

 “عظمت عصر زرین فرهنگ ایرانی” 

نه هنوز از قانون اجسام سقوط ‌کننده‌ی گالیله خبری بود، 

نه خورشید مرکزی کوپرنیک،

 نه حرکت سیارات در مدار بیضی‌شکلِ کپلر در میان بود،

 نه نیروی جاذبه‌ی سیارات یا فیزیکِ نیوتنی می‌توانست موضوع اندیشیدن شود،

 نه شناختی از باکتری و ویروس بود

 و نه علومی مانند

 زیست‌شناسی و تکامل انواع و روانشناسی و جامعه‌شناسی شکل گرفته بود، 

نه هنوز الکیمیا به علم شیمی تبدیل شده بود،

 نه تئوری نسبیت اینشتین

 و فیزیک کوانتوم مطرح بود و… اینها و هزاران کشف و اختراع  

چنان بر اندیشه و مناسبات انسان غربی اثر گذاشت که به پدیداری اندیشه‌های نوین فلسفی، 

از شک دکارتی گرفته تا طرح خِرَدِ نابِ کانتی یا خردِ خودبنیاد، 

شکل‌گیری فردیت و تداوم و تکامل آن‌ها درعصر روشنگری تا امروز منجر شد

 که تصور انسان از هستی و تبیین جهان دگرگون شود و دستاوردهایی 

مانند آزادی، دموکراسی، سکولاریسم، حقوق بشر، برابری حقوقِ زن و مرد و… را

 به ارمغان آورد. 

دیگر فیزیک ارسطو و نجوم بطلمیوس و طب جالینوس یا ابن سینا

 یا باورهای دینی-اسطوره‌ای و اِشراقی و عرفانی توانایی برابری

 با اکتشافات جدید و اندیشه‌های نوین را نداشتند و ندارند. 

بنابراین، آیا پس از دو هزاریا هزار سال یا هفتصد – هشتصد سال،

 اندیشه‌ی ما هنوز نتوانسته از سطح اندیشه‌های آن عارفان یا شاعران یا متکلمان

 یا “فیلسوفان” که اندیشه یا ذهنیت، 

اخلاق و منشِ سنتی و غیرعلمی را نماینده‌گی می‌کنند فراتربرود؟ 

یعنی اندیشه‌ی ایرانی پس از سده‌ها، 

آن هم در عصر کامپیوتر و ماهواره یا تلسکوبِ جیمز وِب و هوش مصنوعی،

 هنوز تغییر و تحول نیافته که هم‌چنان به آثار آنان نیازمند است؟ 

اگر به جای بهره‌ وری از دستاوردهای نوینِ علمی، فلسفی و فرهنگی

 که بر خردورزی استوار است، 

در جهت احیا یا “تجدید” سنت و گذشته که عمدتاً بر استبداد شاهی یا سلاطین

 و بر آگاهی یا اندیشه‌ی دینی-اسطوره‌ای یا عرفانی  پایبند بود

 و امروز دیگر نمی‌تواند همخوان با شرایط داخلی و جهانی راهگشا باشد، 

اقدام کنیم، جز تکرار تاریخ نتیجه‌ی دیگری نخواهد داشت

(۱)

برای آگاهی بیشتر مراجعه کنید به محمود فلکی: 

نقش بازدارنده‌ی عرفان در رشد اندیشه در ایران. کلن (آلمان)، انتشارات فروغ، چاپ دوم، 1402

[2] سید جواد طباطبایی: زوال اندیشه‌ی سیاسی در ایران، تهران، کویر، 1373، ص 285-283

[3] Konrad Burdach: Goethes West-östlicher Divan in biographischer und zeitgeschichtlicher

Beleuchtung. In: Edgar Lohner (Hg): Studien zum West-östlichen Divan Goethes.

Darmstadt 1971, S. 310-351

 [4]  Burdach: Ibid, S. 318

[5] ارنست کاسیرر:  اسطوره‌ی دولت (Der Mythus des Staates)

. ترجمه‌ یداله موقن. تهران، انتشارات هرمس، 1377، ص 149

 [6] Johannes Hirschberger: Geschichte der Philosophie, Bd. II, Neuzeit und Gegenwart. Freiburg 1960, S. 257f

[7] Goethe: Faust I, eine Tragödie (Studierzimmer); München, 1958, S. 47

[8] Goethe: West-östlicher Divan. Hrsg. und erläutert von Hans-J. Weitz. 8. Auf., Frankfurt a.M., 1988, S. 129

[9]  کاسیرر: فلسفه روشنگری. ترجمه یداله موقن. تهران، نیلوفر، 1370، ص 272

[10] سید جوارد طباطبایی: دیباچه‌ای بر نظریه‌ی انحطاط ایران ـ تأملی درباره‌ی ایران. جلد نخست، نشر نگاه معاصر، چاپ سوم، 1382، ص 295

[11] اسطوره‌ی دولت، ص 281

[12] البته می‌دانم که هانری کُربَن، شرق‌شناس فرانسوی،  در 1978 درگذشته است. 

این نام را به عنوان نمونه و سمبلیک انتخاب کرده‌ام 

که بسیاری دیگر از شرق‌شناسان یا ایران‌شناسانِ رومانتیکِ غربی 

(چه گذشته چه معاصر) 

را نیز در برمی‌گیرد. هانری کُربن در قیاس با شرق‌شناسانِ دیگر 

بیشترین تأثیر را بر اندیشه‌ی نخبگانِ رومانتیکِ ایرانی گذاشته است. 

این را هم باید افزود که برخی از شرق‌شناسان مانند 

کربن مدتی در ایران یا شرق زندگی کرده‌اند، ولی در نهایت دوباره به میهن خویش در غرب بازگشته‌اند.

(۱)

منبع وبسایت درنگ

۱۴۰۳ آذر ۳۰, جمعه

شبنم

 

در ساحل چشمان من
شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود
موج‌های قلبم یکی پس از دیگری
دست به‌دامن شب
نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند

در مهِ چشمان تو
زیبائی‌ام خیره کننده است
نیازی نیست دنبال تو در آینه بگردم
از صدای سکوت، نام ترا می‌شنوم
خودت را در من جا گذاشته‌ای

بلوغ دخترانه‌‌گی چنین است
به شبنم که فکر می‌کنم
نمناک می‌شوم
هوای آغوشم بارانی‌ می‌شود

پیراهن خیس ابر‌ها را تنت می‌کنم
بیا
زیر باران عشق 
مرا ببوس
من هنوز شعر دیشب را تکرار می‌کنم
لبانم امشب هم بوی شیر می‌دهند
رهگذر


مصاحبه


 کتایون آذرلی با نشریه‌ی شهروند کانادا

سئوال 
 برای شروع سخن اجازه بفرمایید از کتاب بحث برانگیز شما شروع کنیم
 که در مقطع انتشار، موجب بحث‌ها و جدل‌های بسیاری شد 
 کتاب خاطرات زندان شما "مصلوب" اولین کتابی بود
 که از تابوها و رفتارهای غیر متعارف و غیر اخلاقی در زندان‌های ایران پرده برداشت
 اگر چه این رفتارهای نامتعارف از دیر باز و توسط بسیاری در حدّ گفتار
 و درد دل عنوان شده بود
 اما شما اولین زنی بودید که این تابو را در کتاب "مصلوب" خود شکستید
لطفا برای مخاطبان ما بفرمایید  چه عللی باعث این تابو شکنی شد؟
 و چرا عده‌ای برغم این واقعیت عیان که ده‌ها نفر مدعی آن بودند
 سر به مخالفت و کتمان آن‌چه در جریان بود کردند؟

جواب
 نخست سپاس‌گزارم از شما و دست اندرکاران این نشریه
که این مصاحبه را با من تنظیم کردید
 من بر این باور بودم که این مصاحبه جهت چاپ رمان "هیچگاه در تبعید" است
 اما حالا با درج سوال‌های‌تان، می‌بینم، قرار است ما با هم سفری طولانی
 به کل ِ"کارنامه‌ی هنری و فرهنگی‌ام" داشته باشیم
پس پاسخ سوال های‌تان را می‌دهم
تصور می‌کنم عاملش باز می‌گردد به روحیه‌ی من و تجربه‌ام
اساسا از کودکی طغیان نگر بودم
از "سنت" و "مذهب" و "عرف" و هر آن‌چه مرا "ممکن" می ساخت تا "فرمان بردار" باشم،
 گریزان بودم

حادثه‌ی "مصلوب" و آن چه ناروا بر من روا شد
 سال‌ها مرا به خود مشغول ساخت
این سکوت را سال‌ها در گلو خفه ساخته بودم
هدف آن‌ها در زندان، با آن شکنجه‌های قرون وسطایی، شکستن من بود
 "تجاوز جنسی"
یکی از شکنجه‌ها و آخرین شکسته بود

از سوی دیگر باید توجه داشته باشید که من در دو برهه از زندگیم در ایران بودم
 برهه نخست دوران سلطنت پهلوی‌ست که آزادی برای زنان بیش‌تر بود و تابوها کم‌تر

 دوره‌ی دوم، باز می‌گردد به انقلاب اسلامی ،1357 که 
رهایی، آزادی و به رسمیت شمردن زنان کاملا خط خورد و تابوها جلوه گر شدند
طبیعی بود که با ظهور استبداد اسلامی و زیستن در آن سرزمین
 نمی‌توانستم از این وقایع حرفی بزنم و یا بنویس
بنابراین طبیعی‌ست که من بیش‌تر به دوره‌ی نخست زندگیم در آن سرزمین نزدیک باشم
 تا به دوره‌ی دومش که انقلاب 57 بود. 
سپس با جلای وطن و اقامت گزیدن در آلمان، 
نخستین کسی که تشویقم کرد تا این خاطرات زندانم را بنویسم، 
رئیس و قاضی دادگاه اقامت مهاجران بود.
 و بعد طی دورانی که هم درس می‌خواندم
 و هم مورد درمان‌های پزشکی از لحاظ جسمی و روحی قرار می‌گرفتم
درمان‌گرانم بودند
 این سکوت باید شکسته می‌شد که من شکستم‌اش
همین و بس

 و بعد این که برایم هیچ اهمیتی ندارد که کسی یا کسانی به‌‌مخالفت برخیزند.
 کتمانم کنند
تهمت و برچسب بزنند
 خیال و توهّم محسوبش کنند یا نکنند
 این که دیگران چه فکر می‌کنند و یا چه تصوری دارند برایم حائز اهمیت نیست
 این که چرا مخالفند و کتمانم می‌کنند هم برایم توفیری ندارد
من راه خودم را می روم و کار خودم را انجام می‌دهم

یکی از وظایفی که برای خود در وهله‌ی نخست برگزیده ام و به آن اقدام و آن را مرتکب شده ام
همین است که قلمم را برای رهایی وآزادی از جهل و تمکین در برابر ظلم و ستم به کار ببرم 
 و از عشقی در وسعت جهان، 
فارغ از جنسیت، نژاد، قوم، قبیله و زبان حرف بزنم
 و "انسان" را حرمت‌گزار باشم 
واز حقوق انسانی‌شان دفاع کرده و آن را روی تن کاغذ سفید بنویسم
 حال می‌خواهد در قالب شعر باشد یا نثر، تفاوتی ندارد
این وظیفه‌ی من است و مابقیِ حرف‌وحدیث‌ها همه فسانه

سئوال
. فعالیت‌های هنری شما تقریبا از زمان کودکی شروع شده
 اما در دوران اقامت‌تان در ایران ما با آثار کم رنگی از شما مواجه هستیم
 در حالی که پس از سال 1375 و جلای وطن تا به امروز
 شاهد آثار متنوع و بسیاری از شما چه در حوزه‌های
 شعر، داستان، رمان، نقاشی و تحقیق هستیم
 آیا تبعید دریچه‌ای تازه برای آفرینش بود؟
 یا حسرتی، 
که خلاقیت هنریِ شما را شکوفاتر کرد؟
 این تبعید چه چیزهایی را از شما گرفت؟
 و چه چیزهایی را به شما افزود؟

جواب
 امیدوارم شما و خواننده‌گان گرامی‌تان از من انتظار نداشته باشند که مثل همه بگویم؛ 
از بدوِ نطفه بستنم "شاعر، نویسنده و هنرمند" به دنیا پا گذاشته ام
نه
من در طی زمان رشدی بطحی داشتم
 و بعد این که من از شما می‌پرسم
به نظر شما یک دختر بچه‌ی چهار ساله را که دارای استعدادهای هوشی و هنری هست
هم می‌تواند دکلمه کند وهم تقلید صدا، 
چه کسی می‌تواند جدی بگیرد؟
پاسخ را من می‌دهم 
 هیچ‌کس
جز همان‌هایی که از این استعدادها بهره بردند

آقای "مسعود توسلی" و "خانم ژاله تابنده "از حنجره‌ی من در برنامه‌ی کودکان و نوحوانان 
هزاران  صدابرداری کرده اند
از هنر رقص باله‌ام خانم "سیمین قدیری" در کنار عباس کیارستمی
 در کانون فکری و پرورش کودکان‌ونوجوانان در ترانه" یک گل، ده گل، صدها گل" بهره بردند
 وقتی از سالن رادیو مشهد وارد می‌شدم "عباس سماکار" مرا سایه‌ای بیش نمی‌دید 
اما امروز در خارج از کشور و با بزرگ شدن من بهترین دوستِ هم هستیم
 رضا علامه زاده " همچنین

اما چرا در آن زمان آن‌ها مرا نمی دیدند؟ 
طبیعی‌ست، چون  دختر بچه‌ای بودم چهار ساله
 و تفاوت سنی‌مان نسبت به‌هم بسیار متفاوت
 با این‌حال مثل همیشه تک و تنها راه خودم را رفتم
 فقط خودم بودم و سایه‌ام که مرا به پیش می‌برد تا آن‌که آن انقلاب لعنتی روی داد
و من خانه نشین شدم

 آثار ضبط شده از من به بیش از 1500 فایل صوتی و پانزده سال فعالیت هنری
 در فن دوبلوری و گوینده‌گی می‌رسد که
هر بعد از ظهر، دو ساعت پخش زنده برنامه‌ی کودکان‌ونوجوانان بود
در هفتمین چشنواره‌ی پرورش فکری کودکان‌ونوجوانان
در میان  120000کودک که در تهران برگزار می‌شد
مقام اول نقش کودک را در فیلم شکار سرخ‌پوستان 
به کارگردانی ژاله تابنده را بدست آوردم
 و در چندین فیلم نقش آفرینی داشتم
 در ایران، پس از خروج و رهایی‌ام از زندان، دو فیلم ساختم که وارد چشنواره کن شد
 و برنده جایزه بلورین گردید

فیلم دیگرم در چشنواره‌ی ایگولادا در اسپانیا مقام اول را گرفت
 و جایزه و تندیس طلایی را به‌خود اختصاص داد
 پس از آن بیست وچهار انیمیشن برای کودکان‌ونوجوانان ساختم
در نخستین سال‌های بعد از رهایی‌ام از زندان و در ایران 
دو نمایشگاه نقاشی از من برگزار شد
 که با استقبال بی‌نظیری از سوی مردم روبرو گردید
نخستین کتاب خود را در ایران، در سن بیست وهفت ساله‌گی نوشتم
مجموعه‌ی شعر "سجود ستاره" را می‌گویم. 
که پس از سه ماه از نخستین چاپش 
توسط انتشارات ترانه به مدیریت محمود خافی در مشهد
 به چاپ دوم رسید 
و آن را انتشارات توس در تهران به مدیریت زنده یاد "محسن باقر زاده" منتشر کرد

حال اگر این فعالیت‌ها و موفقیت‌ها از نظر شما کم رنگ هستند
باز هم مشکل من نیست
 و اما بخش دوم سوال شما را جواب می‌دهم
می‌دانید، زمانی که نویسنده و یا هنرمندی فارغ از هر چهارچوب ذهنی و ایدئولوژی
 و حتی جغرافیائی، 
قلم به دست می‌گیرد و خلق می‌کند
 آن‌گاه هنرمند و نویسنده‌ای‌ست جهانی
به کل جهان متعلق هست

پس بنابراین، او رهرو است و من رهرو بودم
 فقط همین
اما اگر منصف باشم که سعی می‌کنم باشم، باید با صراحت پاسخ دهم
 که "تبعید" دریچه و امکانات بیش‌تری را برای رشد و فعالیت‌های هنری و فرهنگی‌ام فراهم آورد
 و من فقط دنبال روِ هدف و انگیزه‌هایم بودم و از آن‌ها دست نشستم

سئوال 
.کتایون آذرلی شاعر، نویسنده، نقاش و روان درمان‌گر است
 کتاب‌های شعر منتشر می‌کند  
کتاب "حکومت مستبد، جامعه‌ی خشونت گرا" را می‌نویسد 
تابلوهای نقاشی می‌کشد و رمان" هیچ‌گاه در تبعید" را منتشر می‌کند
 کتایون آذرلی کدام بخش از جهان گم‌شده را می‌خواهد با مخاطبانش در میان بگذارد؟
 از چه زشتی‌ها و پلیدی‌ها، می‌خواهد انسان‌ها را بر حذر کند؟
 و کدام دریچه را می‌خواهد برای دیدن زیبایی‌ها برای مخاطبانش بگشاید؟
 کتایون آذرلی می‌نویسد که احساس درون خود را تسلی بدهد؟
 یا آن‌که می‌خواهد جهانی زیباتر برای مخاطب نشان دهد؟

جواب 
من  در هیچ یک از نوشته‌هایم،
 چه شعر، چه نثر، چه رمان‌هایم هرگز از هیچ "جهان گم‌شده‌ای" ننوشته ام.
 من "رئالیسم" می‌نویسم و"رئال" می‌اندیشم
 واقعیت‌های جهانِ رویاروی خودم را می‌نویسم
 چیزی به نام "الهام" در خلق آثار من وجود ندارد. "الهام" توّهم هست. 
تلنگری‌ست به واقعیت. و من همه‌ی لحظه‌ها را ضبط و ثبت می‌کنم
درست و دقیق هم‌چون یک دوربین فیلمبرداری
 هر آن‌چه را که از "انسان" می‌بینم،‌ می‌نویسم 

چشم، دل و قلبم رو به‌جهان "انسان" باز است
  حسرت، دردها و رنج‌ها و شادی و لذت‌‌های‌شان
من با "انسان " و" طبیعت" رابطه‌ای ناگزیر دارم
 این دو مقوله به‌جان من گره خورده اند
اگر چه "مرگ" را بسیار دیده و تجربه کرده ام، اما نگاهم به "زیستن است
 و 
"زندگی"
 و
 حرمت‌گزار بودن
 و ماندنِ "انسان"  هستم در مقام آزادی
من هرگز ننوشتم تا خودم را تسلی بدهم
 نوشتن "زندگی" من است
 لذتی‌ست که آن را برگزیده ام
 جهان درونیِ من، جهانی‌ست
 پر از صمیمیت و مهربانی،
 پر از رنگ‌های شاد و زنده، 
پرازعطر یاس و اقاقیاست،
 حسرت کدام است؟
من با هر آن‌چه "انسان" را
 به یاس و ناامیدی، غم و حسرت، شکست وغم‌زده‌گی، تیره‌گی و بد اقبالی می‌کشد
 و یا می‌رساند
 در ستیزم
 و سر ستیز دارم با هر آن که حرمت گزار"انسان" نباشد
 و حقوق او را نادیده تلقی کند و زیر پا بگذارد
مگر آدمی می‌تواند با "نوشتن" خود را تسلی دهد؟
 این صیغه از کدام قوطی عطاری به در آمده؟ 

خلاقیت و نوشتن با تسلی رابطه ندارد
  آدمی یا ذهن و دلی برای آفرینش دارد یا ندارد
 اگر دارد خلق می‌کند و اگر ندارد از خلاقیت معاف می‌شود
کف‌گیر هم که به ته دیگ خورد، دیگر خورده
 و فرد خلاق باید با این واقعیت روبرو شود
همین و بس
 پس می‌بینید،" خلاقیت"، هیچ رابطه‌ای با تسلی ندارد

سئوال 
 تشابه معناداری در اشعار و آثار نقاشی شما می‌توان مشاهده کرد 
من این تشابه را از نام یکی از کتاب‌های شعر شما می‌گیرم که" معبد تن" نام دارد 
 این زنی که در شعرها و نقاشی‌های شما در هاله‌ای از رنگ‌های سیاه و سفیدِ حسرت
 از معبد تن سخن می‌گوید آیا زاده‌ی محدودیت قبل از تبعید است؟
 یا زاده‌ی تبعیدی ناخواسته که ریشه‌های خود را در نوجوانی ایران جا گذاشته است؟
 و اکنون نمی‌تواند با جهان آزاد هم‌نوایی کند؟

جواب 
 نقاشی‌های من در هیچ هاله‌ای از رنگ‌های سیاه و سفید
 و آن‌چه شما آن را "حسرت" می‌نامید وجود ندارد
  جز فقط در یک اثر که آن هم دفتر شعر دیگریست به نام
 "ضمیر اول شخص مفرد" 
که از کلکسیون به اجرا در نیامده‌ام در ایران، برگزیده شده اند
 که همه با سیاه قلم کشیده شدند
 و نمادهایی از پنچره‌های بسته و میله‌های زندان، زنجیر، بند، قفل و کلید اند 
و چهره‌ی انسانی درهم فرو رفته و خرد شده اند و زمان، که تکه تکه شده است
 این نقاشی‌ها در دوران اولیه‌ی رهایی‌ام از زندان کشیده شدند
 که من آن‌ها را در این دفتر به چاپ رساندم
 و توضیح کامل و کافی آن را در مقدمه‌ی کتاب آورده ام

 اما در نقاشی‌های دیگرم ،من بیش‌تر "زن" را نقاشی می‌کشم
 آن‌هم در نمادهایی از رمز و راز و پر از رنگ
اما چرا "زن" را؟
 زیرا زنان کشورم، در طول تاریخ  ایران با پذیرش دین اسلام
 و بعد بار دیگر با انقلاب اسلامی 1357 کاملاً 
مطرود شدند
 تحقیرشان کردند، 
نادیده انگاشته شدند 
و از حقوق و مزایای ساده یک زندگی بهتر
 توامان با احترام و مورد تاًیید واقع شدن
در تمام عرصه‌های اجتماعی و فرهنگی و سیاسی
دور و جدا گشتند.

 من به  "انسان" حرمت می‌گزارم و برای من بسیار مهم است
شعرها و نثرها و نقاشی‌هایم همه از "انسان" حرف می‌زنند
 از زبان و حس زنانی می‌نویسم که حق بیان احساسات و افکار و آمال و آرزوهای‌شان را ندارند
 دور افتاده و جدا شدند از "هویت واقعی" خویش
 اسیرند، اگر چه در جامعه رفت و آمد دارند
اما اسیر دست ستم‌گر مذهب اند و عرف و سنت
 و گاهاً جهلی که به ناگزیر بر آن تمکین کرده اند
و ناگزیر به سر فرود آوردن بر آن و زیستن در دخمه‌ای اند که نامش خانه و وطن است
  تا به روزمره‌گی و روزمرده‌گی خویش تن بسپارند

نگاه کنید به همین جامعه‌ی فعلی و کنونی ایران
 زنان کشورم حق ورود به استادیوم ورزشی را ندارند
 اجازه دوچرخه سواری ندارند. 
خندیدن زن را بی حیایی می‌انگارند
پوشش او را تعیین می‌کنند
  دیدن و نمایان ساختن گیسوان‌شان جرم است
دیده شدن  پستی‌وبلندی اندام‌شان پستی و بی‌شرمی است
رقصیدن شان ممنوع است
 آواز خواندن‌شان ممنوع است
شادی‌های‌شان مخفی است.
 اما ضیغه شدن‌هاشان آزاد و قانونی و درعینِ ثواب است!

و اما برگردیم به مقوله‌ی تبعید و تعریف شما از آن
اگر بیوگرافی‌ام را بخوانید ، خواهید دید رشد و شکوفایی من در خارج از وطنم بود
 در واقع آن‌چه را که باید وطنم به من می‌داد
آن  را از من گرفت
 و در عوض جامعه میزبان که شما آن را "تبعید" می‌نامید
 آن‌چه را که وطنم از من ستانده بود، به من بازگرداند

 بنا براین تجربه، تعریف من‌وشما از "تبعید" تعریفی کاملاً متفاوت  است
 بر خلاف آن‌چه شما در سوالتان مطرح کرده اید و آن را "جهان آزاد" می‌نامید
 و عدم تطبیق من با آن
 باید خدمت‌تان عرض کنم من با جامعه میزبان بسیار خود را تطبیق داده ام
این‌جا به تحصیل پرداختم و به زبان آلمانی تسلط کامل و کافی دارم
 این‌جا "روان درمان" شدم و با بیمارانم که اغلب‌‌شان آلمانی اند گفتاردرمانی دارم
 دوازده ساعت کار مفید می‌کنم  و دو ساعت استراحت
و مابقی زمانم را به خلق آثارم می‌پردازم
شهروندی حقوقی‌ام

 زنی‌ام کاملا مستقل از نظر مادی که بر روی پاهای خویش ایستاده 
و تکیه به‌سایه‌ی خودش زده است
پس بار دیگر تکرار می‌کنم؛
آن‌چه را که باید وطنم به من می‌داد، آن را از من ستاند
 وآن‌چه را که وطنم از من ستانده بود "تبعید" به من بازگرداند
 اما شاید منظور شما از کلمه "حسرت" دلتنگی برای وطن باشد؟

 اگر چنین باشد،به نظر من احمقانه است
 که آدمی برای  یک مشت در و دیوار و کوچه و سنگ و کوه و کلوخ 
و غیره و ذالک دلش تنگ شود
من برای چه به وطنی که تحت تسلط استبداد مذهبی‌ست 
باید دلم تنگ شود و حسرتش را بخورم؟ 
حسرتِ چه چیزش را بخورم؟
 این که اسیر استبداد مذهبی اند؟
 از این که با انقلاب 57 ما به صد سال پیش و گاهاً به قرون وسطی رسیده ایم؟ 
باید با صراحت بگویم: نه، 
متاسفم ! من برای چنین جامعه و فرهنگی دلم تنگ نمی‌شود
 و حسرتش را هم نمی‌خورم.

سئوال 
. سیاست و اعتقادات ایدئولوژیکی در کجای جهان‌بینی شما در آثارتان جا دارد ؟ 
آیا معتقد به جدایی سیاست از هنر هستید 
یا آن‌که سیاست و ایدئولوژی را محصولی از شرایط اجتماعی و الزامی برای نوشتن می‌پندارید؟

جواب
 در هیچ‌جا و درهیچ کدام از آثار من.

 دشمن آزاده‌گی و صلح بشری، همین ایدئولوژی‌ها یند
 فرقی هم برای من ندارد  کدام ایدئولوژی و در کدام قالب و معنا و مفهوم
 و یا حتی تئوری‌های فکری و فلسفی و غیره
ایدئولوژی‌ها از "انسان" فرمان بردارانی کر و کور می‌سازند
 که جز از دریچه‌ی یک چشم در پیشانی‌شان، نمی‌توانند به جهان و اطرافشان
 و به خصوص به "انسان" بیندیشند
 در نتیجه "انسان" را از آزادی، آزاده‌گی و رهائی دور و جدا می‌سازند
 و بر عکس "آدمی" را به هر آن چه تعصب و تعلق است پیوند می‌دهند
من جهان آزاد را برای پَریدن و پرواز"انسان" می‌خواهم

سئوال 
. رمان بلند شما به نام "هیچگاه در تبعید" توسط انتشارات فروغ 
در شهر کلن آلمان به چاپ رسید
 ما در این رمان با کدام زاویه‌ی دید خانم کتایون آذرلی مواجه هستیم ؟ 
لطفا  کمی در خصوص این کتاب برای‌مان بفرمایید.

جواب 
 این رمان که چهارمین رمان من است، باز از زنده‌گی زنی سخن به میان می رود
 که در تبعید در ستیز با سنت وعرف وعادات است
با مردی ایرانی که نقاب روشنفکری را بر چهره دارد آشنا 
و سپس به زنده‌گی اصطلاحاً سفید ادامه می‌دهد
 در این هم‌زیستی و هم‌خانه شده‌گی نقاب‌ها از چهره برداشته می‌شود
مرد در ته اندیشه‌اش درجستجوی یک زن سنتی است
 که مبادی آداب باشد و تن به تمکین از مرد بسپارد
 شخصیت اصلی که نامش "هیچگاه" هست در ستیز و نبرد با این مقوله می‌پردازد
 او با آن که هنرمندی‌ست مستقل 
و از طریق فروش مجسمه هایش تمام امورات مالی خود را عهده دار است
 و به آن مرد و یا به دولت وابسته‌گیِ مادی ندارد
حقوق اجتماعی و فردی‌اش از سوی شریک زندگیش نادیده تلقی می‌شود
  و گاهاً مورد سرزنش، تحقیر و نادیده انگاشتن قرار می‌گیرد
حال ستیز بین این دو و تضادهای روحی و عاطفی که برای شخصیت اصلی رمان روی می‌دهد
سر باز می‌کند و آشکار می‌شود 
و نقاب‌ها، یکی پس از دیگری در این نبردوستیز از چهره‌ها برداشته می‌شود
 در این رمان از شخصیت‌های دیگری هم سخن به میان می‌رود
 و آن دگرباشان جنسی اند
"هیچگاه"
 شخصیت اصلی رمان، در رابطه با شریک زندگیش، 
با بیرون و درون خویش سر ناسازگاری را می‌گیرد
اگر چه دگرباش جنسی نیست
رمان در چهار فصل نوشته شده است
نام هر فصل سر آغاز دریچه‌ای‌ست بر روی خواننده
کلماتی که در گیومه گذاشته شده اند از بار فلسفی برخوردارند
 در این اثر نگاهم به فلسفه اگزیستالیسم ( انسا ن‌گرایی) و نهیلیسم (پوچ‌گرایی) است
 از سوئی اما از نظر روان شناسی
بر اصول و پایه "آنالیزم" (تجزیه و تحلیل رفتار درونی و بیرونی ) گردش دارد
 و بر آن محور می‌چرخد
حال آیا شخصیت اصلی رمان می‌تواند 
از دام این سنت و عرف، که در خارج از کشور روی می‌دهد
 راهی یابد و از آن رابطه‌ی عاطفی که حول محوری شیطانی می‌چرخد جدا شود یا نه
 پاسخش برای خواننده‌گان محترم، 
پس از خوانش اثر بازگشوده و به پاسخ آن دست خواهند یافت

سئوال 
 هزاران کتاب در تبعید منتشر و صدها هنرمند در این زمینه فعالند
 اما نه در داخل ایران و نه در خارج از کشور مخاطبان فارسی زبان
 بندرت و آن هم توسط ناشر یا نویسنده با این آثار آشنا می‌شوند 
و از سویی دیگر بیش از سی‌واندی سال است که کانون نویسنده‌گان ایران در تبعید
 که مجمعی صنفی‌ست شکل گرفته
 و شما هم عضوی از اعضای آن هستید
 به نظر شما چرا این کانون نتوانسته تمام یا حداقل بخشی از نویسنده‌گان خارج ازکشور را
 در خود جا داده و فعال‌تر و موثرتر عمل کرده و به مکانی فراگیرتر
 و محلی برای حمایت و گسترش فرهنگ فارسی مبدل شود ؟ 
شما به عنوان یکی از اعضای این کانون تاکنون چه حمایت‌های معنوی و مادی
 از این نهاد برای فعالیت‌های هنری دریافت نموده اید ؟
 و این نهاد اصولا نماینده‌ی چند درصد از هزاران هنرمند ایرانی در تبعید ست؟

جواب
 باز ناچارم سوال شما را فرمولیزه کرده و تجزیه - ترکیبش کنم
شما نخست از وظیفه‌ی ناشر در مقابل مولف می‌پرسید
بسیار خوب 
 این اما وظیفه‌ی من نیست که پاسخ‌گوی عمل‌کرد ناشرین باشم
این سوال را باید ناشرین پاسخ‌گو باشند
حال چه در خارج و چه در داخل ایران
سپس از عمل‌کرد کانون نویسنده‌گان در تبعید از من سوال می‌کنید 
و خودتان هم خاطرنشان می‌سازید که من فقط یک عضو هستم
پس تا به این‌جا هم درست

 اما پیشنهاد من این است که این سوال را از هیئت دبیران هر دوره بپرسید
من مسئول عمل‌کرد و نقطه نظرها و تصمیمات "کانون نویسنده‌گان در تبعید" نیستم 
و خط و مشی را نشانه نمی‌روم

این که چرا نویسنده‌گان دیگر تحت پوشش "کانون نویسنده‌گان در تبعید" قرار نگرفته اند
 سوالی‌ست که باید از نویسنده‌گانی انجام بگیرد
 که باری، به هرحال نخواسته اند عضو باشند 
و یا بوده و از آن فارغ شده اند
من نمی‌توانم برای دیگران نسخه بپیچم که چه انجام دهند و چه انجام ندهند
اما احتمال می‌دهم این تمایل و میل آن‌ها بوده

و این که من شخصاً در طول این بیست و اندی سال چرا عضو باقی مانده ام هم، 
تمایل شخصی من است 
و شاید هم از پوست کندن هایی باشد که کنده ام و در زندگی آموخته ام 
که کار گروهی چگونه هست و چه مناسباتی را می‌طلبد
برای من شخصاً چند نکته در ارتباط با این صنف فرهنگی ـ سیاسی وجود دارد
 که در شرایط کنونیِ جامعه‌ی ایران، آن را دنبال می‌کند
نخست
 از نویسنده‌گان تحت فشار در ایران حمایت به عمل می‌آورد
دوم
صدای اعتراض به استبداد مذهبی و سیاسی را به گوش جهانیان می‌رساند
سوم
 حمایت  و یادبود نویسنده‌گانی را دنبال می‌کند که در قتل‌های زنجیره‌ای کشته شدند
چهارم
این که یادمان کشتار سال 67 را در دستور عمل خود دارد
پنچم
آثار نویسنده‌گان را در سایت خود بدون هیچ گونه حصروسانسوری به چاپ می‌رساند
همین طور در دفترهای کانون
 اما از این که بگذریم، به طورکلی، زمان، زمان تشکل گریزی ست
تشکل‌های فرهنگی ـ سیاسی یکی پس از دیگری از میان می‌روند
انتشاراتی‌ها هم‌چنین
 انتشارات باران دست شست و دیگر نشریه‌ی باران را انتشار نداد
انتشاراتش را محدود و محدودتر کرد
 انتشارات کتاب در آمریکا هم‌چنین
بنابراین می‌بینید دوران، دوران گسست است
 "تبعید"
تکه، تکه شدن است و ما هر یک تکه‌ای از خودمان را آرام و آهسته از دست می‌دهیم

سئوال 
 شما یکی از زنان هنرمند ما در تبعید هستید که هم در ایران و هم در خارج از ایران
 به خلق آثار هنری پرداخته اید لطفا بفرمایید
 چه محدودیت هایی زنان هنرمند در ایران و خارج از ایران، پیش رو دارند؟ 
و آیا چشم اندازی برای بهبود وضعیت هنرمندان زن ایرانی می‌بینید؟ 
و یا آن‌که نیازمند فرهنگ‌‌سازی و تغییر روی‌کرد جامعه هستیم؟

جواب 
ما نمی‌توانیم ایران را با خارج از کشور مقایسه‌اش کنیم
 جمله‌ام بدین معناست که ما
 داریم از دو قاره، دو جهان، دو شرایط زیستی و فرهنگی و سیاسی مختلف حرف می‌زنیم
اما اگر سوال شما را تجزیه و ترکیب کنم، نخست  چنین پاسخ می‌دهم

آن‌چه در ایران مانع رشد و خلاقیت و استقلال‌های فکری وعملی و مادی زنان است
 حضور کتمان ناپذیر استبداد سیاسی و مذهبی است
 من به این سوال شما در کتاب
 "حکومت مستبد، جامعه خشونت‌گرا"
که تحلیلی روان شناختی از دولت و جامعه مستبد است، پرداخته ام
 وضعیت "انسانی"، در این جامعه و کشور بحرانی ست
 استتار اضطراب است
گم‌گشته‌گی‌ست میان آن‌چه که "انسان" از "خود" می‌خواهد
 و آن‌چه جامعه و فرهنگ و قانون و سنت به او تحمیل می‌کند
بنابراین تا این استبداد مذهبی ـ سیاسی هست، چشم انداز روشنی 
را برای"انسان" نمی‌بینم
شما از فرهنگ‌‌سازی و تغییر روی‌کرد در جامعه‌ی فعلی سخن به میان می‌آورید
آیا به راستی و درستی، دستاورد انقلاب 57 را ندیده اید که حال از من می پرسید؛
"فرهنگ سازی" 
و
“تغییر روی‌کرد؟” 
آخر مگر می‌شود با مشتی ملای بی‌سواد فرهنگ سازی کرد 
و به امید تغییر روی‌کردشان شد؟
 ملا و آخوند چه بویی از فرهنگ به مشام مبارک شان رسیده
تا ما در انتظار تغییر روی‌کردشان باشیم؟
از آخوند چه انتظاری دارید؟

 از جامعه‌ای که تا خرخره در عمق خشونت و پذیرش بی‌چون وچرای آن فرو رفته است
 و از خود"چرایی" ندارد تا به آن پاسخ‌گو باشد
جامعه‌ای که سخت در معیارهای پوسیده و از رنگ ورو رفته دچارند
در انتظار کدام تغییر روی‌کرد هستید؟ 
مثال ساده‌ای می زنم: 
زنان ما پذیرفته اند تا در امر ضیغه مقام اول را به خود اختصاص دهند.
  این یعنی از خود بیگانه‌گی و دورافتادن از خود 
 اکنون ازجامعه‌ای که در لذت جنسی تام و مادیات تام قرار گرفته است و جز این
به هر بهایی که شده وقعی نمی‌گذارد در انتظار کدام دریچه‌ی روشن هستیم؟ 
امیدوارم از من در انتظار شعارهای دهن پرکن و تکرار مکررات نباشید

با صمیمیت وحرمت 
کتایون آذرلی 

منبع فیسبوک نویسنده

مخمل

  مخمل نسیم نفس‌هایت  به ،، شدن ،، در لحظه مانند است که من را به‌عشق می پیوندد ریزش شعری‌ می‌ماند نفس‌هایت به‌گیسوانم  که بیدارشان می‌کند رن...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ