پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۳۹۹ اسفند ۲۷, چهارشنبه

آینه




،مجید زهتاب،


 ای آینه‌ی حل‌شده در آب تن تو

ای چشمه‌ی پیوسته به دریا، بدن تو


موج از پی‌موج آید وطوفان پی‌طوفان

آن لحظه‌ی مواج به دریا زدن تو


ای کاش که گرداب بپوشد بدنت را

یا غیرت موجی بشود پیرهن تو


دریاست که غرق تو شده، یا تو که غرقش؟

دریاست شنا می کند این، یا بدن تو؟


دل را همه‌ی عمر به دریا زده بودی

دریاست که دل می‌زند اینک به تن تو؟








۱۳۹۹ اسفند ۲۲, جمعه

فراتر از رویا ( ۱ )


(یک بوسه گرفت ، برد لب های مرا)
پیش از قصه‌ام پیش‌گفتار کوتاه در مورد
چند مهری ، یا چند دل‌بری برای عزیزان‌ ارجمند

(به انگلیسی: polyamory)
به معنای داشتن بیش از یک یار است و از فلسفه و عمل دوست داشتن هم‌زمان چند نفر
به‌شکل غیرمالکانه، صادقانه، مسئولیت‌پذیرانه حکایت می‌کند
ویکی پدیا

دگرخوشخواهی را به صورت
ا《احساس شادکامی در تسهیم شادی در بین دیگرانی که دوست‌شان داریم،
 بخصوص شادی از دانستن این‌که عاشقان یا معشوقان ما
 درحال اظهار عشق به دل‌داده‌گان خود هستند
می دانیم 》
هم‌سویان چنین رابطه‌ای، از نظر عشق، یا رابطه‌ی جنسی و یا تعهد ؛ متعهد اند
.اما منحصر به فرد نیستند
داشتن چندین
رابطه‌ی‌عاشقانه به‌طور هم‌زمان ، با دانش و رضایت تک‌تک افراد در رابطه ؛
هدف این هم‌سوئی است 
افراد در روابط‌ پلی‌آمور هم‌سویان را هم‌سان مشاهده می‌کنند
در چنین مجمعی برچسب‌هائی مانند "اولیه" و "ثانویه" جای + گاه ندارند
هم‌سویان در جمع 
چه چیزی از باهم بودن‌شان می‌خواهند؟
چه‌ چیزی مجاز است ؟
و چه چیزی نه
چه چیزی باعث می‌شود به‌ گروه خوش بگذرد ؟
و چه چیزی تک‌تک ایشان را نگران می‌کند یا می‌ترساند
 یک مسئله بنیادین 
و حرف زدن درباره‌ی این‌موضوعات پایه‌ی این هم‌سوئی‌ست
.هم‌دمی و هم‌راهی بی‌هیچ نگرانی, با عشقی پر حرارت ادامه پیدا می‌کند
هر شریک، مایل است برای خودش عاشق و معشوق بیش‌تری داشته باشد
که بتواند تمام نیازهای عاشقانه‌اش را برآورده سازد و
کیفیت عاشقانه‌گیِ خود را گسترش دهد 
زیرا طبیعت و ظرفیت تنانه‌گیِ انسان و احساسات مثبت؛
 در گسترش تمنامندیِ عینی و ذهنیِ انسان بسیار مهم است

نیروی مهر ؛ با مشارکت در چند رابطه‌ی دوست داشتنی‌ عشقی گسترش پیدا می‌کند
همدلان در این جمع باور دارند که عشق موجودی با انرژی ثابت نیست ،
بل‌که ظرفیتی است که در صورت استفاده از آن ، انرژی بیش‌تری ایجاد می‌کند
( شادیِ تقسیم نشده به‌اندوه آرایش‌شده، می‌ماند )

فراتر از رویا
شادکامیِ هم‌سوئی و هم‌سری من با خسرو فردا ششمین بهارش را خوش‌آمد خواهد‌گفت
طی شبانه روزهای پنج سال ،،هستی،، خسرو را مانند 
یک هدیه‌ی فوق‌العاده
به لذت‌ها و هوس‌های من ارزانی کرده
که عمیق‌ترین سرمستیِ ساعت‌های من از این هدیه است
چرخش زمانیِ لذت زیبایی‌های تن من، 
درهر هم‌آغوشی جرقه‌ی هیجان اولین بوسه‌ها را
در درونی‌ترین نقطه‌های تن من مشتعل می‌کند 
گاهی حتی سوزان‌تر از آن‌ها.

آغوش من بستری برای بی‌کرانه‌گی تجربه‌های زیستیِ خسرو و مهسا است
من در هر ۲۴ ساعتم صرفه‌جوئی وقت می‌کنم وکنار می‌گذارم
.فقط برای آن‌که با این دو برگزیده‌ی خود بگذرانم

خسرو و مهسا بهترین بخش‌های ۲۴ ساعت من هستند
تمامیت وجود من و شخصیت‌ام با لذت نوازش آن‌ها ارضاء می‌شوند


مهسا و من

از دوران دبیرستان یک دوستی بسیار صمیمانه داریم
که اکثر اوقات فراغت‌مان را باهم می‌گذراندیم
زمانی‌که دبیرستان تمام شد من دانشگاهم را
در شهر دیگری قبول شدم که این، دلیل دوری و جدائی‌ی ما شد
اما
( همچو شعری دو مصرع که ز هم فاصله دارند )
تمام‌زمان از گذران ساعت‌های زندگی هم‌دیگر خبر داشتیم
چه شب‌هائی‌که ساعت‌ها
 در تلفن موضوعات معمولی را بی‌احساس خسته‌گی، باهم صحبت می‌کردیم
من همیشه دنبال جوک‌هائی بودم که مهسا خوش‌اش می‌‌آمد
چون طنین خنده‌هایش واقعا یک احساس شادیِ هوس‌انگیزی بمن می‌داد
خنده‌های مهسا برایم احساسی برنگ نوعی مستی داشت
در صدای‌اش معصومیتی پنهان بود
او هرگز بجای من ؛ از زبان من؛ برای من؛ سخن نمی‌گفت
تا امروز هم واژه‌ای برای وصف آن حس‌ام در اختیار ندارم
امید وارم در پیش‌رفت وسعت زبان،
 یک روزی بتوانیم جریان حس‌های درونی‌مان را نام‌گذاری کنیم
.و آن‌هارا به واژه تبدیل کرده به‌دوست‌داران‌مان انتقال دهیم
اولین روزی‌که صحبت تصویری در تلفن‌های جیبی امکان پیدا کرد ،
بلافاصله یک تلفن تازه‌ای
به ذوق‌وشوق صحبت دیداریِ شبانه‌ی هم‌دیگر، تهیه کردیم
در بستر صحبت‌های دیداریِ شبانه بود که من متوجه شدم 
ما هم‌دیگر را بیش‌تر از دوستی، عاشقانه می‌خواهیم 
مهسا الهه‌ی عشق بود که بسوی من می‌آمد 

 درچشمان‌اش پرتو عشق شفاف‌تر از روشنائیِ دوستی برق می‌زد 

 خودم را غرق سرمستی و در شادیِ یک آغاز می‌‌دیدم

که دنیا انگار همه رنگین کمان و پروانه است 

او احساس من را هم‌چون نسیمی لمس می‌کرد و مانند برگ درختان آن‌ها را

به حرکت  در می‌آورد و به رقص می‌گرفت


از همان دوران، رابطه‌ی دوستیِ ‌ما رنگ عشق بخود گرفت، از همان روست
که همه‌ی زاویه‌های رابطه‌مان را دوست می‌دارم
از هر آنچه که بتوانم به مهسا پیوند دهم لذت می‌برم
و این‌کار ساعت‌های ما را پر از شادی می‌کند
ما در خیال هم‌دیگر سیاهی و تاریکی شب‌ها را هرگز احساس نمی‌کردیم ،
تنها ستاره‌ها بودند ، در لختی آسمان نیل‌گون
یکی از شب‌ها راه گفتگوی فانتزی‌های سکسی‌مان به‌هم‌دیگر باز شد
بیان هر فانتزی از من، فانتزی‌های مهسا را بیش‌تر تحریک می‌کرد
گاه‌گاهی حتی روزها را می‌شمردیم که بعضی از فانتزی‌های‌مان را در صورت امکان
در دیدار بعدی با هم‌دیگر عملآ اجرا کنیم
برای شروع صحبت شبانه یک بند از یک ترانه‌ای را نتخاب کرده‌بودم
 که بجای سلام می‌خواندم
( برای با تو بودن‌ها دلم تنگه ، نفس با تو کشیدن‌ها دلم تنگه )
که فکر مهسا را کاملا از مشغله‌های روز، خالی می‌کرد و لبخند ملیح‌اش را
که در انتظارش بودم در تصویر تلفن می‌دیدم
 هر دو در انتظار همآغوشی، شب‌ها و روزها را می‌گذراندیم
 محال بود شبی را بدون شنیدن صدای هم‌دیگر بخوابیم
بعضی روزها دلم برای صدای مهسا چنان تنگ می‌شد که احساس می‌کردم
لحظه‌های عصر، کش می‌آیند
یا غروب مایل نیست خود را تسلیم ستاره‌ها کند
من و خورشید
هر پگاه برای دوست داشتن‌ مهسا بیدار می‌شدیم
درک زیبائی شناسی‌من هم با اندام الهه‌وار و هم‌آهنگی در چهره‌ی مهسا 
پیوند گسست نا پذیری گرفته‌بود
لطافت شاعرانه‌گی مهسا به‌حس‌های تمنای درونی‌ِ من که در کلام جا نمی‌گرفت 
جلوه‌های بیرونی می‌بخشید
اما درون من معمولا تمنای بیش‌تر از آن داشت ، که او می‌خواست
من به راه و آوای نامرئی میان قلب‌مان باور می‌کردم ،
چون قلب‌ام مثل آئینه ، شکل مهسا را تمام زمان در خود با لبخنداش 

زنده نگه می‌داشت

چنان‌ در همدیگر گم می‌شدیم که حتی خدا هم خیال می‌کرد

یکی از ما را گم  کرده‌‌است ‌


درهای قلب‌ام به جذابیت و افسون‌گری منحصربفرد او باز بودند
مهسا حواس من را شناخته بود 
و هوس‌های تشنه‌ی هر یک از حس‌های زیبائی‌ام با اغواگری او ارضاء می‌شدند
بطوری که ممکن نبود کم‌ترین امکان دیدار را دنبال نکنیم 
 و ملاقات‌مان را بدون عشق‌بازی سپری کنیم


 طغیان ارگاسم مهسا و آرامش بعد از ارگاسم ولحظه‌های فرود او 
با یک طراوت لبخند هم‌راه بود
من دیوانه‌ی بوسیدن لب‌های او در همان لحظه‌ی لبخنداش بودم

بر لبم شعله‌های بوسه‌ی او         می‌شکوفد چو لاله گرم نیاز
در خیالم ستاره‌ای پر نور      می‌درخشد میان هاله‌ی راز

تسلیم شدن لب‌های مهسا
 به تشنگیِ لب‌های من یکی از لذت‌های ایده‌آل شبانه‌روزیِ من بود .


من گرمای تن مهسا را تا دیدار آینده که گنجایش تنم را 
از احساس شادی پر می‌کرد، با خود می‌بردم
تمنای دل و شهوت، فضای ساعت‌های من را رنگ‌آمیزی می‌کرد.
زیبائیِ مهسا با جذابیتی که درعشق‌بازی داشت
درهر هم‌آغوشی ستاره‌ای در جان من روشن می‌کرد ،
و من جنبه‌های پنهان درونم را شفاف‌تر می‌دیدم 
 این تکاملی در وسعت خود شناسی، جهان بینیِ تمنامندی و کام‌خواهیِ من بود
 گوئی مهسا برای کشف کردن روش‌های تنکامه‌گی، شهوت‌رانی و هوس‌های من ساخته شده‌بود.
درجیغ‌های غیر ارادی ارگاسم‌های من و مهسا رنگی بود
که پرنده‌گان را به پرواز درمی‌آورد
هیجان و چذابیت صداهای من و مهسا در قله‌ی ارگاسم می‌توانست
 هر دختر و پسری را در عشق‌بازی باخود
 ( خودارضائی )
 بی‌درنگ به اوج ارگاسم و انزال برساند
طنین جيغ‌های ارگاسم مهسا 
معنای رویائی بود که، من را به اوج می‌کشید
.ترانه‌ی عشق بود 
که‌ از لبان‌اش جاری می‌شد

من در بیست و یک ساله‌گی قبل از این‌که با خسرو ازدواج کنم،
دیدار‌هائی برای آشنائی نزدیک‌تر، با خسرو داشتیم
در یکی از قرارهای شام، مهسا را نیز دعوت کردم
که هم شام را با هم بخوریم وهم مهسا و خسرو را باهم‌دیگر آشنا کنم
این آشنائی یکی از دوستانه‌ترین اتفاق‌های گیتی بود
که ما را در کوتاه‌ترین زمان به آنچه که هستیم بدل کرد
در گذر زمان رابطه‌ی دوستی‌ِ ما را ، یک صمیمیت و مهرورزی از ته دل فراگرفت
ما هرسه آن شب را یکی از بختیاری‌های خود می‌دانیم
بعداز یک‌سال مهسا تصادفا یک ترم درسی را در دانشگاه با خسرو هم‌دوره شدند
در طول این دوره‌ی درسی ، آشنائی و صمیمیت‌شان بیش‌تر و ژرف‌تر شد
مهسا ظرافت‌ها و پخته‌گی‌ی خسرو را در صحبت‌های شبانه‌مان با آب‌وتاب تعریف می‌کرد
صحبت‌های او در مورد خسرو من را هرچه دیوانه‌تر، عاشق و شیدای خسرو می‌کرد
بعداز ازدواج نیز معاشرت ما هم‌راه با خاطرات و ژرفای دوستی‌مان،
تمنامندانه‌تر ادامه پیدا کرد
مهسا بخشی از زیبائی‌های زندگی ما شد
مخصوصا من که همیشه‌های‌ام آمیخته با دلتنگیِ مهسا بود
و کمبود گرمای سینه‌ی او را روی پستان‌های‌ام حتی ساعات‌کاری احساس می‌کردم
وقتی هم که از دلداده‌گی‌ام به‌او می‌گفتم
، شادیِ آمیخته با پاکی معصومانه‌ی او را در آئینه چشمان‌اش می‌دیدم
که دستان‌اش را به شانه‌هایم حلقه می‌زد و با حس فراتر از اشتیاق می‌گفت
د《دیوانه، من هم عاشق این شیفته‌گیِ توام که سیلان شهوت‌را در شبانه روز من جاری کرده است،
نرگس، من هم باید اعتراف کنم که پژواک صدای جیغ‌های ارگاسم تو
حتی لحظه‌ای از بستر شنوائی من محو نمی‌شود
و چنان تن‌وجان‌ام را از شادابی و سرمستی پر می‌کند
که همیشه یک لطافت شبیه لبخند به صورتم و لب‌های‌ام می‌دهد
و هر بیننده‌ام را مشتاق‌ام می‌کند》

من بسیار شادم از این‌که بتازه‌گی‌ متوجه شده‌ام
مثلث " من ؛ تو, او " در بستر فانتزی‌های مهسا
هیچ وقت خسته کننده نیست و باز گفتن‌اش هرگز حس تکرار ندارد
وسعت آزاده‌گی مهسا این شادی را در اندرون من زنده نگه می‌دارد

مهسا؛ من و خسرو 
در کنار هم‌دیگر، فردا سال‌گرد تولد دوم (سالگرد ازدواج) من و خسرو را
با صمیمی‌ترین لحظه‌های‌مان جشن خواهیم‌ گرفت
من با مهسا توافق کردیم ، می‌خواهیم گسترش انتخاب‌های سکسی‌مان را برای اولین بار؛
در شکل مثلث ( من ؛ مهسا و خسرو ) تجربه کنیم
البته جزئیات چگونه‌گی اجرای این جشن باشکوه هم‌آلوده‌گئ را، هنوز برنامه ریزی نکرده‌ایم
من تنها قول عملی کردن یکی از فانتزی‌های سکسی مهسا را داده‌ام
 که هم‌راه با قسمتی یکی از فانتزی‌های سکسی خودم واقعیت می‌بخشیم
با درآمیختن این دو فانتزی می‌خواهیم خسرو عینی و ذهنی تجربه کند
که حضور مهسا زیباشناسیک و اروتیسمی است که لذت‌های سکس ما را از تکرار رهائی می‌بخشد
بباور من هم‌آغوشیِ مهسا و سرمستی سکس با او ؛
عاشقانه هدیه‌ی جشن سال‌گرد من به خسرو است
.که سرچشمه‌ی نو شدن پی‌درپیِ عاشقانه‌های ما خواهدشد
مهسا می‌خواهد به تمنای دل من؛
یکی از فانتزی‌های خود را در بستر؛ با عشق‌بازی نشان دهد
که صددرصد یک تحول و پیش‌رفت طبیعی در سکس من و خسرو است
اومی‌خواهد یکی ازهوس‌انگیزترین هنرهای سکسیِ خود را به من و خسرو ارائه دهد
شاید جذب خوش‌تراشی و شهوت‌انگیزی ستون خسرو شده
بی‌کرانه‌گی ارگاسم خودش را، با یکی از ارگاسم‌های زنجیره‌ای من
به‌ساقه‌ی خوش کشیده‌ی خسرو پیوند زند هنوز نمی‌دانم،
در فانتزی هفته‌ی گذشته‌اش با آب‌وتاب می‌گفت
ک《که چنین ارگاسمی با خسرو یکی از هیجان‌انگیزترین فانتزی‌های اوست 
و دل‌اش می‌خواهد آن را در واقعیت به‌من و خسرو هدیه کند》د
من هم برای اولین بار یکی از کشف‌های محبوب فانتزی‌های سکسی خودم را؛
به این دو معشوق‌ام هدیه خواهم‌داد
.و آن، رساندن به‌قله، و نشان‌دادن زیبائیِ شدت اوج ارگاسم و فوران انزال خسرو است
بی‌صبرانه منتظرم که به‌بینم چگونه نگاه هوس‌انگیز مهسا در الف آرزویِ خسرو گم می‌شود؟
چه‌سان ضربان قلب مهسا با نبض رگ‌های ستون خسرو، هم‌سان می‌گردد؟
آنگاه که آن شاخه‌ی زیبا را در کف دست‌اش نوازش می‌دهد
و یا هنگامی که آن را در حلقه‌ی لبان‌اش می‌گیرد و با شدت تشنه‌گیِ زبان‌اش؛
به سقف دهان‌اش می‌فشارد
.و تا حلق‌اش فرو می‌برد که زبان کوچک در حلق‌اش نیز تیزی را در نرمی کلاهک آن لمس کند

هدیه‌ی عاشقانه‌ی مهسا نیز به‌من،
تماشای خواست‌گاری دست‌اش از الف شعرگونه‌ی خسرو است که یکی
.از فانتزی‌های هوش‌برانه‌ی من بوده و هست
تصور این‌که مهسا با چه اشتیاق و چگونه کیر خسرو را به شقی و شدت شهوت می‌رساند
و آن را با چه هنر و چگونه به‌اوج کامجوئی می‌برد؛
مایه‌ی شادی و سرخوشی بسیاری از روزها و شب‌های من است
بارها ؛ بارها این آرزوی ایده‌آل‌ام را به‌مهسا نیز گفته‌ام
مهسا هر بار بیش‌تر و هوس‌انگیزتر از همیشه، من را در آغوش گرفته و می‌گوید


( بجز تو، که ؟ من را منعکس تواند کرد ؟ )
د《دردانه‌ی من نرگس، این ایده‌آل من‌هم هست
 نرگس جان، حالا دیگر، این طرز تفکر، برای من و تو یک سبک زندگی طلقی می‌شود
چنان‌که عزیزی می‌گوید،
ما مشکلی با تپش‌های قلب‌مان نداریم فقط باید بیش‌تر مراقب آزاده‌گی آن
و آزادی عشق در قلب‌مان باشیم
.ما در درون خود آن را زنده‌گی می‌کنیم
شاید هنوز در کلام به خسرو نگفته باشی ولی اطمینان دارم که او می‌داند؛
نرگس، گل من؛ تو و من *چند مهری هستیم* این چیزی است که ما هستیم؛
ما از بند انحصار عشق آزاد شده‌ایم
در قلمرو عشق، چون‌وچرائی نیست،
آنجا سحرگاه خلاقیت است،
وقتی گفت ،، بشو ،، ،، می‌شود ،، همین است که گرمای آغوش ما را زیبا می‌کند
ما دل‌خواسته، لحظه‌های‌مان را باهم سهیم هستیم، مخصوصا لحظات زیبا را
لحظات موسیقی، لحظات شعر ، لحظات شکوفه‌ها و لحظات عشق را با هم‌دیگر به‌اشتراک می‌گذاریم
.ما تک‌عشقی را در پستوی انحصار، از یاد برده‌ایم
ما توان آزاد شدن آز داغ‌های عرف و سنت را داریم ، قلب‌های ما با یک نوسازی دلپذیر
.هر روزه ، با تازه‌گی‌ها سرخوش است
برخلاف عادت‌های سنت
 (فرهنگ کهنه‌ی عامیانه) 
که به‌فرهنگ خود بچشم قدسی و غیر قابل تغییر نگاه می‌کنند
.ما انسان‌ها را درک می‌کنیم
اما اکثر مردم در دوران مه‌آلود گذشته‌ها زندگی می‌گذرانند ،
.هنوز خودشان را نمی‌شناسند 
و درک نوینی از ،،دگر،، خود ندارند و همه چیز را ساده می‌انگارند
.انسان‌ها را بجای درک‌کردن، قضاوت آن ها را بر می‌گزینند
برای این‌که درک‌کردن نیازمند توانائیِ آگاهی و انصاف …. است ،
اما آن‌ها برای داوریِ دیگران نیازی به هیچ چیز نمی‌بینند
و نمی‌دانند که چه‌کارمی‌کنند
.پرده‌ای از حیا؛ پنهان‌کاری و انکار به روی تفکرشان کشیده‌اند
ما هم شاید روزی مانند بسیارانی هم‌چون ریشه زیست می‌کردیم ،
.اما امروز به درخت گلی با شکوفه‌ها، تغییر کرده ایم
 که آفتاب و فضای آزاد درآغوش‌مان می‌گیرند
امروز با نیروی بیش‌تر ، از محدودیت رها شده‌ایم
ما نقابئ را که خویش‌تن ما را ، از ما ، پنهان می‌کرد
.پاره کرده‌ایم
.نحوه‌ی لذت بردن ما از عشق‌بازی وسکس کمی متفاوت‌تر از خیلی‌هاست
زیبائی‌ها، بسته به‌جهان‌بینی‌ی هرکسی متفاوت است,
انسان‌ها لذت‌های بسیاری را آزمایش می‌کنند
اما هرکس به فراخور ساختار درونیِ خود، بعضی از آن‌ها را برمی‌گزیند
.اکثر انسان‌ها با تک‌دلبری شادند و بهتر می زی‌اند
.البته این تفاوت انسان‌هاست،
وگرنه تک‌عشقی ویا چند دلبری، هیچ یک به‌دیگرئ برتری و یا کمتری ندارند
اما من‌وتو زیبائیِ واقعیت را چنین درک کرده ، با انحصار عشق بیگانه شده‌ایم
و عشق را با شگفتیِ عشق‌بازی، از فرم سنت رهانیده‌ایم *چند دلبری * با ما
سازگارتر و سخاوتمندانه‌تر است 
 ما متعلق به‌چیزی یا کسی نیستیم 
ما به‌هستی و باشنده‌گان آن عشق می‌ورزیم 
 خوشبختی با دنبال کردن شتابان آن میسر نمی‌شود،
بل‌که اگر بدانی و بفهمی که چه می‌خواهی ؟
و بتوانی دل‌خواسته ؛ خودآگاهیِ خویش را زنده‌گی کنی،
آن نقطه‌ی بهم رسیدن تو و خوشبختی توست
دیگر به‌گذشته بر نمی‌گردی و درگذشته فکر نمی‌کنی
آن نقطه‌ی، آغاز ( آب تنی کردن در حوضچه‌ی اکنون ) توست
ما با شناخت و درک بهتری از خودمان و آنچه در زندگی می‌خواهیم بیرون آمده‌ایم
ما پنهان کردن خویشتن خودمان و زندگی نکردن طبیعت‌مان‌را شایسته نمی‌دانیم ،
که آن ناسپاسی به حیات است
* چند عشقی*
 زیبائی لطیفی است که با حس‌های ما زاده‌شده
و ما بی‌آن‌که بدانیم آن را در همیشه‌های خود، خواسته‌ایم
بیش‌تر آرزوهای ما عشق بود ، تا تصاحب
ما به آرزوهای‌مان وفا داریم
شکوفائی و گسترده‌گی عشق برای ما دل‌انگیزتر است
برای ما زیبائی‌ها خودشان را در عشق، بازنمائی می‌کنند

چند دلبری
.مهمترین درونداد حسیِ موثر ، در ژرفای لذات هماغوشی‌های من‌وتوست
تو و من در ژرفای روان‌مان در آغوش هم‌دیگریم ،
جسم‌مان نیز اعتدال را در َ،، عدم انحصار عشق ،، می‌پذیرد
تن ما زیبائی و رنگارنگیِ عشق را نشان می‌دهد و همه‌ی زبان هارا می‌فهمد
تو با تابش نور تازه‌ی عشق خسرو، 
گستره‌ی عاشقانه‌گیِ خود را به‌هیچ رو در تک‌بعد محدود نکردی ؛
بی‌درنگ جای و گاه من را در آغوش و قلب خود نگه‌داشتی
(عشق ما را ، به عشق بيش از آن نياز است كه گياه را به باران )
.آزاده‌گی‌ی تو ؛ پایداری عشق را بین ما تضمین کرد
آن روز در دیوانه‌گیِ تو چه آرزوهائی سیلان داشت نمی‌دانم؛
آنچه که با تمام جانم درک کردم این بود
هر لب نو که به تو روی آورد؛
از گواراترین آب‌ها لبریز می‌شود وهرگز احساس تشنه‌گی نمی‌کند
شوروشوق را با شهوانی‌ترین بوسه‌هایت مانند آینه، روبروی من گرفتی
 و من‌هم ژرفای احساسات‌ام را در آن مشاهده کردم
که انسان برعلیه طبیعت خویش پیروزی ندارد
.بل‌که پیروزمندی در آشتی با خویشتن است
عشق مانند دریاها نامتناهی‌است،

انسان می‌تواند عاشق کسی باشد هم‌زمان بخواهد که کسی دیگری به او عشق بورزد.
بسیار کم‌اند اتفاقاتی‌که مانند عشق مقاوم و شکست ناپذیر باشند
نرگس جان
محبوب من، من‌وتو در لذت یک رویآ، هم‌راه ستاره‌ها، آگآهیِ هم‌دیگر را می‌شنیدیم
تو زودتر از من بیدار شدی 
و آنچه را که در درون من ساکن بود،
با پیام‌های جذابیت خود بیدار کردی
من هیچ نفهمیدم زیبائی و جذابیت تو چرا این‌همه برای من انگیزاننده و شهوت‌انگیز است؟
.شاید زیبائیِ تو را، تکاملی درهم‌آغوشی و تمناهای هوس‌بازی خود می‌بینم
من در فرایند عشق‌بازی با تو، ارگاسم را ارادی انتخاب نمی‌کنم
بل‌که همبسته‌گی جذابیت تو با رنگ صدایت من را آنجا می‌برد که تو میخواهی
.تا امروز هم هیچ مرزی بین تمنامندیِ تو و خواستن‌هایِ جان و تنم احساس نکردم
نرگس دل‌بند من
تو شهرزاد هوس‌های هزار ویکشب تن من هستی،
 هرچه سعی می‌کنم بازتاب خواستن‌های تنم را به مهرورزی تو ، 
در قالب واژه بریزم رضایتی حاصل دل‌ام نمی‌شود
.و گاهی بخش‌های زیبای آن تمنامندی‌ام
 از لای واژه‌ها لبریز شده ؛ در یک آوای نامرئی پنهان می‌مانند
واژه ! ظرف بسیار تنگی‌است 
به آنچه‌که می‌خواهم از روزهای اوج نیازمندی شهوانی غنچه‌ی ونوس‌ام بگویم
که هرماه شش ، هفت روز
 (اشاره به‌روزهای تخمک گذاری بین دو قاعده‌گی) 
در طغیان بالاترین سوزش و تشنه‌گیِ هوس ،
 حتا پشت میز کارم لب‌ها و زبان تو را ملتمسانه فریاد می‌زند
ونوس زیبای تو درمه غلیظ هوس، مانند ابری برای بارانی‌شدن انتظار ترا می‌کشد
.آوای نامرئیِ رنگین کمان‌اش در فضای جانم در طول روز ، اسم ترا فریاد می‌زند
چشمان‌ام تمام لحظه‌های روز دنبال تو می‌گردند ،
 داغی دیوانه کننده لب‌های درونی ،ک‌س،ام
تمام تنم را به‌ارتعاش در می‌آورد


پروانه‌ی لب‌های تو را بر شهد غنچه‌ی خود می‌خواهد که آرام بگیرد
مانند یک انفجار اسرارآمیز، تسکین زبان ترا می‌خواهد

آری خوب من ، هم‌آغوشی با خسرو ، عاشقانه‌ترین هدیه‌ی تو به من است
 و من امشب در ستایش این هدیه
بکارت‌ام
(اولین سکس با مرد )
.را با سربلندی ، تسلیم او خواهم کرد
دوران انتظارمان فرا می‌رسد،
 انتظاری که شاید کنار میز اولین شام‌مان از قلب تو نشأت گرفت
آن انتظار امشب ازمن مهسائی پدید می‌آورد، که شاید خود من‌هم تا امروز نشناخته‌ام
( دوپرنده، بی‌طاقت در سینه‌ام آواز می‌خوانند )
( پستان‌هایم بارور از شیرینی عشق )
خواهد شد
تو ازداغیِ جیغ‌های عشق ارگاسم من تا صبح،
در آغوش گرم و مهربان خسرو به اوج قله‌های تحریک خواهی رسید.
همچنین در دل تو دریائی از اشتیاق کیر و ،ک‌س، موج خواهد زد
وقتی به‌بینی که شدت فوران انزال خسرو
مانند آبشاری ، رودی ، دریائی
چگونه تشنه‌گیِ ژرف من را سیراب می‌کند
چگونه امواج سیلاب او راه‌اش را به یگانه‌گی با من پیدا می‌کند
چگونه آخرین قطره‌هایش هم‌چون شبنم بر دامن گل ، چکه می‌کنند
عزیزم ، تو رویاهای من را لخت و عریان خواهی‌دید ، آن گاه که خسرو
خيره می‌شود)
در شکاف شيرين ميان ران‌هایم
(به‌آب حیات می‌اندیشد
محبوب من ، عشق در جان انسان به‌گل می‌ماند ، گل نیازمند آب ، آفتاب و نسیم است
اگر در یک اطاق محدود و حبس کنند ، آن گل پژمرده می‌شود
من به غنچه‌های عشق تو و خسرو نسیم بهاری‌ام
تازه‌گی‌ها و غنچه‌های تجربه‌های زیستیِ سکس شما
 بسوی گرمای آفتاب تنانه‌گیِ من، شکوفا خواهند شد》د

من صمیمیت و نزدیکی مهسا و خسرو را یکی از؛؛ پاداش ؛؛ های هستی ؛ بخود می‌دانم
تقسیم کردن شادکامی این ؛؛ پاداش ؛؛ در مثلث عشقی‌مان بسی شادم می‌کند
من و مهسا درانتظار شادکامیِ دادن و گرفتن شهوت‌انگیزترین هدیه در فردای خود هستیم
شب من با هیجان صبح که مانند بهاران تازه‌گی‌هارا هم‌راه خود دارد ، سپری شد
.مهسا را نمی‌دانم
.صبحانه را با سرمستی و هیجان دیدار عاشقان‌ام آماده کردم
خسرو با لبخند شاد ، آرزوی روز زیبائی را برای من کرد و سریع از بغل‌ام رد شد
بطرف ماشین که درگاراژ پارک کرده بود رفت
بعداز چند دقیقه با دسته‌گلی با گل‌ها و رنگ‌های مورد علاقه‌ی من
 که شب گذشته پنهان از من خریده و در ماشین نگه‌داشته بود ، برگشت
بعداز بوس و تبریک تولد دوم ( سالگرد ازدواج ) مان بهم‌دیگر،
 سر میز منتظر مهسا نشستیم
قرار بود قبل از این‌که خسرو از خانه بیرون رود صبحانه را باهم بخوریم
ما تا ظهر از خانه کار خواهیم کرد ولی خسرو یک ملاقات کاری بیرون از منزل دارد
 که آن را باید در طول روز بیرون از منزل ، انجام دهد و برگردد
می‌خواهیم غذای امروز را با یک تشریفات کم‌زحمت و کم‌هزینه
 در صمیمیت سه ضلع مثلث‌مان بخوریم
مهسا با یک قوطی شیرینی با سه شاخه گل رز قرمز 
که بشکل بسیار زیبا بسته‌بندی شده‌بود، آمد
مثل همیشه زیبا بود
من و خسرو را در آغوش‌گرفت و با بوسه‌های مهربان و هوس‌انگیز ؛
 زیباترین آرزوهایش را برای ما کرد
.و سر میز نشست
من شروع صبحانه را با این جمله‌ی بودا باز کردم
 و خواستم که هر کس دریافت مفهومی خودرا ازاین گفته ؛
در طول صبحانه بیان کند، تا ذهن خسرو به‌دریافت هدیه‌ی امروز اش آماده شود 
،ه (هزاران شمع را می توان از یک شمع واحد روشن کرد و عمر شمع کوتاه نمی شود
شادی هم هرگز با مشترک شدن کاهش نمی‌یابد) د

اول از خسرو پرسیدم نظرش را بگوید 
خسرو گفت《 پیش از گفته‌ی بودا باید بگویم
 که من سعادتمندم از این‌رو که پنج‌سال هم‌راه توهستم
و زیبائی‌های ترا تنفس می‌کنم
در آزادی ذهن تو به‌کشف خودم موفق شدم
 نرگس دلدار من، تو برای من حکم زنده‌گی، که زندگی می‌آفریند، را داری
 امروز بیرون من، آئینه‌ی درون من است
 همان هستم که می‌گویم و همان می‌گویم که هستم 
 هم‌راهیِ تو در طول این مدت، من‌ را حتا مجبور به‌گفتن یک کلمه دروغ ساده نیز نکرده 
 نرگس جانم، من حرفی برای نگفتن به تو هرگز نداشتم و ندارم
 تو به‌ترین اتفاق زنده‌گی من هستی
 معنای جمله‌ی بودا را هم در عشق و شادی و تجربه‌های زیستیِ تو دیده‌ام و می‌بینم
 تو شمع بی‌کرانه‌گیِ عشق را در قلب من و مهسا روشن کرده‌ای
واین خوشبختیِ من است که می‌بینم تو هر دوی ما را عاشقانه دوست داری 
و ما را نیز عاشق خودت کرده‌ای
 چشمان من همیشه آرزو و هوس تماشای عشق‌بازی تو و مهسا را کرده‌اند
 من در فانتزی‌های خود عاشقانه تصور کرده‌ام 
که مهسا تو را چگونه به‌اوج هیجان می‌برد 
 تماشای شعله‌های ارگاسم تو در برق چشمان مهسا، 
حتی در بستر ذهنیِ من
ساحت‌های زیباشناسیِ عشق و عشق‌بازی را بسیار هوس‌انگیزتر بازنمآئی می‌کند
امروز تولد دیگری برای مهسا هم خواهد شد
او ژرفای تمناهای بنیادی تن و جان ما را با تجربه، درک و بازنگری دگرگونه‌ای خواهد دید
من بارها با خود گفته‌ام ، مهسا شگفتی‌های بر زبان نیامده‌ی من و توست
مهسا زیباترین رخداد زنده‌گی ماست
از امروز تو و مهسا جهان من خواهید شد، به جشن تولد،
 در تازه‌ترین جهان من خوش آمدید
لحظه‌های عاشقانه‌ی تو،
 به‌من و مهسا یادآوری می‌کند که هوس‌ها؛ تمناها وخواستن‌ها و عشق ؛
.بین یک عاشق و معشوق پایان نمی‌پذیرد
نرگس دل‌بر من ، تبلور لحظه‌های تو ثابت می‌کند 
که عشق در انحصار به‌خودپرستی بدل می‌شود
برای آشتی و هم‌آغوشی جان‌وتن انسان؛ چند‌عشقی سزاوارتر از تک‌دل‌بری است》.ت

از شنیدن صحبت خسرو ، آماده‌گی‌اش برای دریافت هدیه‌ی امروز اش را دیدم
 در این فاصله دلم یواش یواش برای شنیدن صدای آرام مهسا تنگ شده بود 
 می‌خواستم خسرو هم بشنود که چه آرامش پاکی در صدای مهسا نهفته است
وقتی سخن از عشق؛ هوس؛ کام‌جوئی، کام‌خواهی و هم‌آغوشی می‌زند
من مهسا را تصویر لطافت شاعرانه‌ی عشق‌بازی می‌دانم
اطمینان دارم که آمیختن شادی فرا تصور به‌لحظه‌های عشق‌ورزی و سکس ما سه نفر ،
.در لب‌ها و دست‌های اوست
او الهه‌ی اروتیسم رویاهای هم‌آغوشی ما خواهد شد
جواب سئوال من را با این قطعه شروع کرد 

جاری شو در من از هر كجا)
كه بستری ست
برای جاری شدن
تا قلبم اقيانوسی شود
كه رودهای به‌هم پيوسته‌ی تو را
(در آغوش گیرد
نرگس جان

《من تا امروز با خسرو عشق‌بازی نکرده‌ام اما پیوسته‌گیِ جان وتن او را به‌تو
 به‌اندازه‌ی کافی می‌دانم 
چون من هم مانند خسرو این خوشبختی را داشتم که اندام تو
من را شایسته‌ی شناساندن اکثر زاویه‌ها و نقطه‌های زیبای خود بداند
زیبائی‌ها و نقطه‌های لذت در بدن تو خودشان را تنها به‌آشنایان آن زیبايی‌ها ، می‌نمایانند
و نه برای همه》

بعد رو به خسرو کرد
(از این به بعد من و تو دچار هم هستیم    بدست خاطره بسپار تا کنونت را) 》
خسرو جان
هر دو با یک شمع می‌سوزیم
آتش تشنه‌گی‌مان را گوارائیِ یک آب فرو می‌نشاند
از امروز هیچ ﺑﻌﯿﺪﯼ بین من و تو ، ﻭﺟﻮﺩ نخواهد داشت
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ در جهان تن و ذهن من ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺁﺯﺍﺩ ﺍﺳﺖ
از امروز تو هم‌راه نرگس بخشی از هیجانات و برانگیخته‌گیِ ارگاسم‌های من خواهی شد
. من مشتاق دیدن تمناهای حسی و جسمی خود، در ژرفای چشمان توخواهم شد
من تشنه‌ی این‌ام که به بینم چگونه شعله‌ی هوس‌های من بجان تو نفوذ می‌کنند
و سوختن در نگاه تو چگونه بازتاب می‌گیرد؟
. این هدیه‌ی مشترک امروز من ونرگس بتو است
خسرو جان
من شمردن بلد نیستم ؛ دوست داشتن بلدم )
گاهی یکی را دوبار دوست داشتم
(گاهی دونفر را یک‌جا
مرحله‌ی طبیعی عشق و عاشقی را چنین می‌دانم
چندعشقی سزاوارتر از تک‌عشقی بودن است ، با تو موافق‌ام
بر خیز که با تو عشق بر می‌خیزد
منتظر هر آنچه به سویت می آید باش )
و جز آن چه به سویت می آید ، آرزو مکن
بدان که در لحظه لحظه‌ی روز ، می‌توانی هستی را در تملک
خویش داشته باشی
(اما! آرزوهایت از سر عشق باشد و تصاحب‌ات نیزعاشقانه
عشق آمدنی نیست
بپا داشتنی‌ست
تولد دوم‌ات را تبریک می‌گویم
امروز اولین روز بقیه‌ی زندگیِ من ؛ تو و نرگس است
بقول عارفی ، امروز از آن چيزها که در بندمان کشيده‌اند ، سخن خواهیم داشت
لحظه‌های امروز دروازه‌ی لذت عاشقانه‌های ماست
امروز چراغ‌ها و نشانه‌ها را در آئینه‌ی تنفس هم‌دیگر خواهیم دید
 امروزجشن عشق و ضیافت هستی؛ برای مثلث ماست
 امروز روز آشتیِ تک‌تک ما با صداقت خویشتن‌مان خوآهد شد
 امروز تشنه‌گیِ هوس‌های‌مان را، خودمان را، درعریانی دیدارخواهیم کرد
 بین ما عشق، شیفته‌گی و یگانه‌گی از آن گونه پدید می‌آید 
که تپَش‌های قلب معشوقان خود را می‌شنویم ، حس می‌کنیم
 و چنان از نزدیک درک می‌کنیم که حتی خدا را چنین توانی نیست
میل من در انتظار لحظه‌ای‌است
 که بتوانم تمنامندی، هوس و شهوترانی تنم را در بستر عشق‌بازی
.بخودم ، به نرگس و بتو، با همه‌ی نگفته‌هایم و ناکرده‌های تنانه‌ام نشان دهم
می‌خواهم ستاره‌ها بعداز هزاران‌سال شاهد الهه‌ی عشق، در وجود من باشند
می‌خواهم افتخار ،،گیتی ،، را در خلاقیت هم‌آغوشیِ مهر به‌بینیم
و در تندی نفس‌های‌مان آن را بشنویم .
.ما شهامت رویاروئی با بی‌پرده‌گیِ خویشتن خودمان را پیدا کرده‌ایم
در مثلث کوچک ما؛ ترس؛ هراس؛ شرم؛ دوگانه‌گی و تفکیک، جای‌وگاهی نخواهد داشت
هم‌سوئیِ تن وجان‌های ما و تجربه‌های زیستیِ ما ؛ با هم‌دیگر؛
نیکی آمیخته با زیبائی را تعریف خواهند کرد
ما سه ضلع این مثلث، از فردیت هم‌دیگر عبور کردیم
می‌بالیم به‌آنچه که دیروز بودیم ،
 و به‌آنچه که امروزهستیم ،
 وبه آنچه که روزهای در راه خواهیم شد
از خود فرا روی ما در لحظه‌های شبی قرار گرفته که امروز را به فردا وصل می‌کند
.به‌هم‌دیگر در ،،شدن‌های،، لحظه‌به‌لحظه‌ی خود مهر می‌ورزیم
فرا گذشتن از مرز محدود عشق‌ورزی‌های ثابت و آزادی در تغییر، دیدار‌های ما را
.با خوش ذوقی سکس در می‌آمیزد
ما شبانه‌روز برای موج سواری 
در طوفان‌های تنکامه‌گی هم‌دیگر لحظه شماری خواهیم کرد
روز های در راه
روبروی هم اگر بنشینیم)
(چه جهانی خواهیم ساخت
چه دلپذیر است بوسیدن لب‌های تازه آشنای تو
من برای تشنه‌گیِ لبانت؛ انگورهائی برنگ قهوه خواهم داد
در زلال شانه‌های من ؛ نرگس ترا خواهد دید
و در آئینه‌ی قطره‌های تو " زن بودن" من را
وه چه آسوده نفس خواهم زد )
و چه آرامش پاکی خفته‌ست
در صمیمیت آن ساعاتی
(که بدیدار تو می‌اندیشم
خسرو جان ! ما حرف‌های زیادی برای گفتن داریم
تا امروز دوست تو بودم ولی امروز میل درونی‌ام بمن نوید عاشق‌شدن بتو را می‌دهد
هنگامی که هم دوست و هم عاشق تو شدم،
 من‌هم حرفی برای نگفتن بتو معشوقم نخواهم داشت
در ضمن می‌خواهم رازهای نهان تن ترا نیز برایت باز کنم
صد البته اندام من هم رازهائی دارد
تن من نیز مانند نرگس زیبائی‌های خود را رمزگذاری کرده
رسیدن به‌آن‌ها مشروط به‌آگاهی‌ی آن رموز است
که بخشنده‌گی بی‌کرانه‌ای در برابر لذت ستانی‌های خود دارند
البته بسیاری از آن راز و رمزهای تن من برای نرگس باز شده‌اند
کام‌خواهی‌ی تن من نرگس را محرم رازهای خود می‌داند
تو هم وقتی که معشوق‌اش شدی آن شگفتی‌ها را خواهی شناخت
زبان تو در کوتاه زمان آشنای رموز تن من خواهد شد
(جهان تن‌های‌مان بر مدار ما خواهد گشت ، وقتی هرسه باهم تجربه کنیم )
انگیزاننده‌گی و خواستن‌های تو، راه نهانخانه‌ی جان‌وتن من را باز خواهند کرد
اگر دریای تن من را مست کنی ، عاشق شنا کردن در آن خواهی شد ،
من موج گونه بتو خواهم پیچید
،من آن هم‌دلی را در انتظارم که 
( چشمه‌هایم خیس چشم‌هایم، لبه‌هایم خیس لب‌هایم ) 
باشند از تو

با تو حتی دریا نیز خیس از آتش من خواهد شد
خسرو جان، هدف ما از رابطه‌ی دوستانه و سکس،
آرامش شخصی و لذت درونی خودمان هم هست
هر یک از ما به دنبال ارگاسم نیازهای خود در کنار تلاش برای ارگاسم نیازهای دیگری است
با شناخت از گرایش‌ها ؛ سلیقه‌ و کام‌جوئی‌های هم‌دیگر پیش خواهیم رفت
من وقت تو را بیش‌تر نمی‌گیرم
تو می‌توانی ساعت ملاقات کاری‌ات را تنظیم کنی بعداز ظهر وقت‌مان زیاد خواهد شد
خیالت هم راحت باشد در این فاصله من و نرگس هم‌دیگر را نوازش می‌کنیم که
جای خالی تو کم‌تر احساس شود؛ ما که بیرون نمی‌رویم دفتر کارما
یک کامپیوتر است که آن‌را هم به‌خانه انتقال داده‌ایم‌》م

خسرو با لبخندی آمیخته با شادی و رضایت بلند شد و آغوش‌اش را به مهسا باز کرد
هردو با تمام اشتیاق و با طبیعی‌ترین لطافت هم‌دیگر را در آغوش گرفتند


مهسا چشمانش را بست و با صمیمی‌ترین جذابیت، لب‌هایش را به لبان خسرو تسلیم کرد
خسرو لب‌های مهسا را با تشنه‌گیِ هوس ؛ بغایت مطبوع ، با ظرافت بی‌نظیر بین لب‌هایش گرفت
.و با دست راست‌اش انبوه موهای مخمل وار او را تا انتهای تار موهایش نوازش داد
سپس آرام آتش درون خود را با مکیدن لب‌های مهسا که بی‌تاب بوسه‌ی خسرو بودند
به ژرفای درون او سرازیر کرد
خسرو مانند شکوفه‌ها آمدن بهار را حس می‌کند بی آن‌که بگوید، 
برای شب لحظه شماری می‌کرد
هم‌زمان صدای ترانه‌ای فضای خانه را پر کرد که خسرو پنهان از ما آماده کرده بود


مهسا بعدا بمن گفت
آتش لب‌های خسرو چنان به لب‌های من چسبید که احساس کردم جانم را از تنم می‌مکید 》
قلب‌اش روی قلبم می‌کوبید.
کاملا تسلیم او شده بودم
من از نشئه‌ی این بوسه، مست شده بودم
《 احساس کردم واقعا
( یک بوسه گرفت و برد لب های مرا )
من با چشمان مست، 
خشنودی وصف ناپذیر دِل‌داده‌گانم را در آغوش هم‌دیگر تماشا می‌کردم
بالاتر از شادی، از خوشبختی و مهم بودن، حس دیگری داشتم
 که درون تنم جا نمی‌گرفت و سرریز می‌شد
این صحنه؛ زیباترین تابلوی بوس و کناری است که در عمرم دیده‌ام
این صحنه تندیس مبداء تقویم آزمون‌های زیستی من خواهد شد
دل‌شده‌گانم آزادی عشق را تنفس می‌کردند
چه سعادت‌مندم که وسعت مهر و شیفته‌گی را در همآغوشی لبان دل‌بران خود می‌بینم,
از به‌زیستیِ ذهنیِ مهسا و از این‌که او بخشی از زندگی من و خسرو می‌شود،
یک احساس ورای شادی در قلب‌ام بود
آرزو و التماس ژرفی را در شفافیت نگاه هر دو دیدم
لحظه‌ای که من‌را به شروع جشن ماندگار سه نفری‌مان صدا می‌زدند.
یکی از بازوان‌شان که دور گردن هم‌دیگر بود، بازوهای دیگرشان را برای من باز کردند
من چگونه خودم را به آغوش‌شان انداختم؛ نمی دانم
امروز من حشری‌ترین لحظه‌های فانتزی چند سال هم‌آغوشی‌ام با خسرو و مهسا را دارم
از شوق این‌که لحظه‌های رویائی خود را در بیداری می‌دیدم
و فانتزی ایده‌آل‌ام را بدون آسیب در سایه‌ی امن دل‌بران‌ام تماشا می‌کردم؛ 
هوس پرواز داشتم
سرم را وسط سینه‌ی هر دو جای دادم
هنگامی که من را در آغوش گرفتند گرمای هوس؛
تمنامندی و عشق را در نفس‌های تندشان احساس کردم .
. زمان آرام و چرخ، رام مثلث ما بود
دست‌هایم را دور کمرشان حلقه زدم ضربان قلب مهسا، 
هوش‌برانه‌ترین طنین عمر من بود ،
.ضربان قلب خسرو نیز مانند امواج دریای خروشان، به تندی می‌زد
خسرو قفسه‌ی سینه‌اش را به لب‌های من چسباند که شاید کمی آرام بگیرد
من برای این‌که خسرو سر قرارش برسد سعی کردم طوفان شهوت و خواستن‌های‌مان را
به لحظه‌های بعداز ظهر نگه‌دارم
مثلث‌مان را آرام بطرف در خروجی منزل هدایت کردم .
مهسا با بوس وخنده و گفتن 《 خسرو مواظب خودت باش و زود برگرد 》برگشت خانه
من خسرو را همراهی کردم،
دم ماشین‌ که رسیدیم دوباره من را در آغوش گرفت
داغی لب‌هایش، تپش‌های تند قلب‌اش و گرمای سینه‌اش چنان لذتی داشت
که تا امروز تجربه نکرده بودم !
.چند دقیقه‌ای من را به سینه‌اش فشرد تا آرام گرفت و آماده‌ی راننده‌گی شد
من از شادی احساس بی‌وزنی داشتم چنان‌که رو هوا راه می‌رفتم، 
برگشتم درون خانه


 مهسا را دیدم که روی کاناپه دراز کشیده و چشم انتظار من است تا آرام‌اش کنم
تا صدای پای‌ام را شنید با تحمل تپیدن‌های تند قلب‌اش گفت : 
نرگس 
《 من پیش از هر کاری باید چند دقیقه‌ای در آغوش تو آرام بگیرم
بیا بشینیم رو کاناپه و من را چند دقیقه‌ای رو سینه‌ات بگیر》

مهسا با یک هیجان شیرین با چشمان نیمه باز نفس‌هایش را به گونه‌های من می‌سائید .
من خودم هم ازصبح در لایه‌های همه‌ی حس هایم دلتنگ مهسا بودم .
مهسا برای آرامش، عادت دارد سرش را روی سینه‌ام وسط پستان‌های من بگذارد .
صدای ضربان قلب من را مانند لالائی گوش کند تا آرام بگیرد
همچنین برای من هم گرمای نفس‌های مهسا نزدیکیِ نوک پستان‌های‌ام
. انگیزاننده‌ی لذت و آمیخته با آرامش است
 


وقتی که آرام شد طبق معمول ؛
 سرش را به پائین سینه‌ام سر داد تا صورت سوزان‌اش روی شکم‌ام
.و لب هایش دور نافم قرار گرفتند
شروع کرد بوسیدن و لیس زدن سوراخ نافم ، همزمان که انگشتان‌اش
از شیار بین ران‌هایم سراغ چشمه‌ی آب حیات‌ام را می‌گرفت
حس اروتیک در حرکت آرام دست‌اش تمام تنم را طی کرد
گفت
《می‌خواهم برای عصر و شب برنامه‌ای تنظیم کنیم
 و به بینیم که امروز چه هدیه‌ای برای ما خواهد داشت 
همان‌طور که هنگام عشق‌بازی باتو، 
تن‌ات اشتیاق تک‌تک حواس پنجگانه‌ی من را به‌اوج شادمانه‌گی می‌رساند ؛
می‌خواهم تمنامندی حس‌های خسرو را نیز به‌بینم 
و تک‌تک آن‌هارا به‌قله‌ی دیوانه‌گیِ لذت برسانم
تا بتوانیم تازه‌گیِ عاشقانه‌های‌مان را با هم تجربه کنیم
امشب کشش فانتزی‌های من از مرز کنجکاوی می‌گذرد
من از دیشب به‌دیدار و اجرای آن‌ها ، لحظه شماری می‌کنم
تو می‌دانی که تشنه‌گی و خواهش تنانه‌ی من معمولا به‌واژه تن نمی‌دهد
ولی تو و خسرو امشب سیلان آن را در اندام من خواهید دید
من بتو اطمینان می‌دهم همانطور که تپه‌ی ونوس تو شیفته‌ی من است
الف قامت خسرو نیز دیوانه‌ی من خواهد شد
امشب ارگاسم و فوران انزال او را فراتر از تصور تو، هدایت و کنترل خواهم کرد
خسرو یک عشق‌ورزی تمام شب خواهد داشت، همانطور من‌وتو عزیزم

مهسا در متن زندگی‌ی من و خسرو

پارانتزی است که جملات قبلی خودرا با ساده زبانی تشریح می‌کند

  می‌خواهم تا خسرو نیامده 

اگر در لحظه‌ی اجرای فانتزی‌های‌مان علامت سئوالی از قبیل ریزه کاری های سکسی ،

 مخصوصا

☆حذف ☆ گزینش ☆

هرکدام هر حرکتی را مایل باشد می‌تواند آزادانه انجام دهد )

 تو ما را به هر لذتی و هوسی که خواستی با ویژه‌گی خودت هدایت کن

تفکیک نرینه‌گی و مادینه‌گی هم برای خسرو بی معناست  

(استفاده از دستکش یا کاندوم

در ذهن مهسا باشد جواب دهم که ذهن‌اش آزاد و خیالش‌ راحت باشد

 مهسا باید بداند  می‌تواند همانطور که به تمیزی و سلامت من اطمینا ن دارد

به در آمیختن عاطفی مثلث‌مان نیز مطمئن باشد

خسرو نیز واقعا به سلامتی و تمیزی تن خود بالاترین اهمیت را می‌دهد

 من به سلامت و تمیزی مهسا، همانند تن خودم مطمئن‌ام


 این را قبلا هم‌راه با فانتزی‌های سکسی‌ام  به‌خسرو گفته ام

خسرو عاشق و دیوانه‌ی سرعت خیس‌شدن  شیار ران‌های من است

وقتی در فانتزی‌هایم از بهداشت،

زیبائی و سفتیِ نوک پستان‌ها و انگیزاننده‌گی شکل باسن

و مخصوصا فرم سحر‌انگیز ،ک‌س، مهسا حرف می‌زنم

 زیبائیِ هم‌آغوشی ما اکثرا با نام مهسا آغاز می‌شود

 ما امروز درعشق سه تا می‌شویم 

من ، خسرو و بخش سوم آن مهسا


 مهسا  درآغوش من آرام گرفته است . 

گاه بیگاه که به‌چشمان من نگاه می‌کند

انتظار مشتاقانه‌ی غروب را درشفافیت نگاه‌اش می‌بینم

حسی فراتر از کنجکاوی داریم

که مغناطیس وار تک تک سلول‌های تن ما را مانند کیمیای شهوت بخود جذب می‌کند

و آن کششی از درونی ترین نقطه‌های تن‌مان است

که با هم‌دلی در لذت مشترک تسکین خواهدیافت

 این بخشی از رازهائی‌ست که نگاه‌های‌مان بهم نوید می‌دهند .

نگاه مهسا دریچه‌ای بدرون قلب پراز شوق او

و پنجره‌ای به هوس‌ها ، لذت‌دهی و لذت ستانی‌ اوست

 درگرمای آغوش هم‌دیگر آمدن خسرو را دقیقه شماری می‌کنیم .

 درانتظار فروغ شام‌گاهی هستیم که نوید شگرف تازه‌شدن و بلوغ دیگر به مثلث ما می‌بخشد

می‌خواهیم هر سه باهم میهمان غروب باشیم 

 می‌خواهیم در آغوش خسرو گل‌گشت خورشید را به‌بینیم


فروغ شامگاهی را در بخش دوم ، فراتر از رویا ، خواهم‌نوشت



شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ