۱۴۰۳ دی ۲۸, جمعه

مدیریّت خلاء قدرت

 

سقوط جمهوری اسلامی پایان کار نیست بل‌که آغاز رنسانس ایران خواهد بود

مدیریت خلأ قدرت
رژیم‌های استبدادی غالبا تا زمانی که حداقلی از مشروعیت را، 
به‌ویژه در میان نخبه‌گان خود 
و در نبود یک جامعه مدنی قوی، حفظ کنند، 
قادر به ادامه حضور در قدرت خواهند بود. 
در این گونه حکومت‌ها، اگر یکی از منابع مشروعیت فرسایش یابد 
و جایگزینی برای آن یافت نشود،
 توانایی رژیم در اقدام موثر تضعیف می‌شود. 

در مورد جمهوری اسلامی، 
مدیریت ناکارآمد اقتصادی و سرکوب سیاسی از یک سو
 به نارضایتی و اعتراضات اجتماعی گسترده منجر شده
 و ناکارآمدی حکومت را آشکار ساخته است؛ 
از سوی دیگر، 
بحران‌های منطقه‌ای و بین‌المللی، حکومت را در سطح جهانی منزوی کرده 
که نتایجی مانند تحریم‌ها و انزوای جهانی را به همراه داشته است.

برای نمونه، تشدید تنش‌های خارجی با کشورهایی چون اسرائیل می‌تواند
 به شرایطی در داخل کشور منجر شود که ساختارهای جمهوری اسلامی
 توانایی کنترل برخی جنبه‌های نظم را از دست بدهند.

 در نتیجه، احتمال بروز خلأ قدرت در ایران بیش‌تر می‌شود؛ 
این وضعیت محدود به لحظه سقوط جمهوری اسلامی نخواهد بود
 و حتی زمانی که نهادهای حکومتی جمهوری اسلامی همچنان پابرجا هستند نیز می‌تواند رخ دهد.
برای عبور از این بحران بدون فرو رفتن در آشفته‌گی، 
ضروری است که منابع جدید قدرت، 
هم از نظر مفهومی و هم از لحاظ اجرایی، به وجود آیند؛ 
منابعی که بتوانند 
در عین حرکت به سمت دموکراسی، مشروعیت و نظم
 (سازمان‌دهی اجتماعی)
 را نیز تضمین کنند.
تجربه جنبش ملی در ایران نشان می‌دهد که می‌توان در برابر جمهوری اسلامی
 که بر اساس قدرت سرکوب و ماشین زورگویی عمل می‌کند ، 
قدرت نرم و امید ملی ایجاد کرد. 
این قدرت نرم می‌تواند پایه‌گذار یک دولت قوی و مشروع باشد 
که با سیاست‌های منسجم و ساختارهای اداری کارآمد، قادر به مدیریت کشور باشد.
برای دستیابی به این هدف، 
لازم است بسترهای فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران
 عمیقا فهم و تحلیل شوند تا بتوان از دل آن‌ها قدرتی پدید آورد 
که به دموکراسی، گردش مسالمت‌آمیز نخبه‌گان و جلوگیری از فروپاشی سرزمین 
پس از نابودی جمهوری اسلامی بینجامد.
اما پرسش اساسی این‌جاست که چگونه می‌توان منبعی از قدرت ایجاد کرد
 که همزمان مشروعیت یک دولت ملی را تأمین کند، 

پایه‌های ثبات را بنا نهد و به دموکراسی و توسعه پایدار منجر شود؟
با در نظر گرفتن دو پیش‌فرض اصلی، می‌توان به این پرسش پاسخ داد:
۱
ساختار اشغال‌گرانه جمهوری اسلامی
برخلاف سلسله پهلوی که در پی مشروعیت‌بخشی به حکمرانی خود بر مبنای 
مدرنیزاسیون و میهن‌پرستی بود، پیش‌فرض نخست ما بر این است
 که جمهوری اسلامی در ایران ساختاری اشغال‌گرانه ایجاد کرده است. 
تفسیر گفتمان ۵۷ و سپس‌تر جمهوری اسلامی از مفاهیم برابری، 
استقلال، مردم و کشور، 
حکومتی را ایجاد کرد که  هم از لحاظ اقتصادی ناکارآمد
 و هم پر از تناقض‌های داخلی
 و در ضدیت با مدرنیزاسیون و میهن‌پرستی بود.
۲
 جمهوری اسلامی به‌عنوان اختاپوسی فراتر از یک رژیم در تهران
پیش‌فرض دوم بر این نکته تاکید دارد که جمهوری اسلامی 
تنها یک رژیم سیاسی در تهران نیست، 
بل‌که شاخه‌ی اصلی اختاپوسی است که انقلاب ۵۷ را نماینده‌گی می‌کند 
و سرزمین‌های تحت سلطه را به عنوان مناطق اشغالی می‌بیند. 
در چنین وضعیتی، رهایی و توسعه ایران مستلزم مبارزه‌ای جدی 
با این اختاپوس است.
 این مبارزه حتی با سقوط رهبری فعلی رژیم نیز ادامه خواهد داشت 
و حفظ ایران از درغلتیدن به فروپاشی یا هرج‌ومرج 
به بخشی از این مبارزه تبدیل خواهد شد.
 با در نظر گرفتن این دو پیش‌فرض، برای پر کردن 
خلأ قدرتی که به واسطه ضعف یا فروپاشی این نظام پدید می‌آید،
 باید چارچوبی بومی و ریشه‌دار در فرهنگ و هویت ایرانیان به‌ کار گرفته شود 
که توان هم‌بسته‌گی ملی و فرهنگی داشته باشد تا بتواند ایران را
 از خطرات نیرویی فراملی و اشغال‌گر رها کرده و از گزند آن 
در آینده کوتاه‌مدت در امان نگاه دارد. 
ایران‌گرایی و میهن‌پرستی، با تأکید بر ارزش‌های ملی و تعلق خاطر عمیق 
به ایران، 
می‌تواند چارچوبی مؤثر برای این مقصود باشد. 
این رویکرد نه تنها به اتحاد ملت و حفظ هویت تاریخی ایران کمک می‌کند، 
بل‌که ابزاری است که پیش‌تر نیز در مقاطع بحرانی در تاریخ ایران کامیاب بوده است.

بنابراین، برای ایجاد منبعی از قدرت که بتواند 
اهداف ملی توسعه و شمول‌گرایی را محقق سازد،
 باید راهبردی تدوین شود که در آن ایران‌گرایی و ارزش‌های ملی، 
نه تنها چارچوب مشروعیت‌بخش حکومت جدید باشند، 
بل‌که به عنوان سازوکار پیوندبخش عمل کنند
 تا بتوانند ملت را حول یک دولت بومی و دموکراتیک متحد کند.

در این چارچوب نظری، باید به روش‌هایی اندیشید 
که مشروعیت انقلابی را به مشروعیت سیاسی پایدار پیوند بزند. 
این روند نیازمند توجه هم به اقتدار دولت است و هم شمول‌گرایی آن.
 در این راستا، برای دستیابی به قدرتی که بتواند نظم، 
توسعه پایدار و ثبات ایجاد کند، 
 ایجاد نهادهای قوی و با ظرفیت بالا برای ایجاد مشروعیت سیاسی ضروری است. 
در ایران ایجاد چنین قدرتی نیازمند پیش‌فرض گرفتن سه محور است:
ایران‌گرایی به عنوان عنصر وحدت‌آفرین: 
ایران‌گرایی می‌تواند به‌عنوان هویت ملی فراگیر، 
افراد و گروه‌هایی را که به نجات و توسعه ایران علاقه‌مندند، گرد هم آورد. 
تلقی شهروندمحور از ایرانیان معادل نگاه ایران‌گرایانه است. 
شاهزاده رضا پهلوی در رونمایی «پروژه شکوفایی» چنین نگاهی را به ایرانیان 
به عنوان سرمایه اصلی ایران ارائه می‌کند. 
ایشان می گویند: 

«ارزشمندترین منبع بکر ایران، نفت نیست 
بل‌که استعداد و انگیزه مردم آن است
 و همه مردم باید بتوانند رشد کنند.» 

تاکید بر «حق» هر ایرانی به دلیل ایرانی بودن،
 ایجادکننده‌ی آن هم‌دلی و وحدت ملی مورد نیاز 
برای ایجاد مشروعیت دولت ملی است. 
 این هویت فراگیر می‌تواند تعهد عمومی به نظم و ثبات را حتی 
در شرایط دشوار و خلأ قدرت تقویت کند. مفهوم هویت ملی، 
که دربرگیرنده عناصر فرهنگی، تاریخی و اجتماعی است، 
نقشی کلیدی در ایجاد هم‌بستگی و پایداری سیاسی دارد. 
تجربه کشورهای کامیاب نشان می‌دهد که تقویت هویت ملی
 به هم‌بسته‌گی اجتماعی و اعتماد به نظام سیاسی کمک می‌کند.
رهبری شاهزاده رضا پهلوی: 
پادشاهی به ویژه پادشاهی پهلوی در فرهنگ ایرانی 
نمادی از درایت، وحدت و موفقیت بوده است. 
با چنین درکی، رهبری شاهزاده رضا پهلوی، 
که وارث آن میراث فرهنگی – سیاسی است
 می‌تواند همانند عنصر پیوندبخش اجزای متنوع جامعه ایرانی عمل کند 
و در این دریچه‌ی فرهنگی، خالق یک «قدرت نرم» معتبر شود. 
این نماد قدرت نرم در برابر قدرت سخت حکومت فعلی 
می‌تواند به‌عنوان جایگزینی مشروع و قابل قبول 
در اذهان بسیاری از ایرانیان نقش ایفا کند، 
به‌طوری که این الگوی تاریخی و فرهنگی بتواند به هم‌بسته‌گی ملی کمک کرده
 و موجب تقویت مشروعیت ساختار آینده شود. 
همچنین این قدرت نرم می تواند در مساله جذب نیروی انسانی متخصص
 و ترغیب بازگشت متخصصان به ایران کمک شایانی کند. 
چرا که نبود نیروی متخصص و نبود توان جذب نیروی متخصص
 می‌تواند موانع جدی در راه رشد اقتصادی در ایران ایجاد کند. 
نگاهی به سال‌های آغازین حکمرانی جمهوری اسلامی 
و حذف منابع انسانی در ساختار اداری و بازرگانی عاملی بود
 که موجب شد رشد اقتصاد ایران به‌طور متوسط سالانه ۲.۶٪ کاهش یابد. 
ما تاکید شاهزاده بر علاقه‌ی همه‌ی ایرانیان به کمک برای بازسازی ایران را
 از همین منظر ارزیابی می‌کنیم، 
بویژه هنگامی که در معرفی پروژه شکوفایی ایرانی می گویند:
 «ایران نه تنها آماده تغییرات بنیادین است 
بل‌که ایرانیان جان خود را به خطر می‌اندازند 
تا این تغییرات را تحقق بخشند.

 زمان آن فرا خواهد رسید و آن هنگام فرصتی تاریخی و حتی مسئولیت بزرگتری 
برای ایرانیان مهاجر (دیاسپورا) به همراه خواهد داشت.»
اولویت‌ مقابله با بی‌نظمی و تأمین ثبات: 
جلوگیری از هرج‌ومرج نیازمند تعیین اولویت‌های روشن است. 
در دوره گذار، تمرکز دولت و کابینه موقت باید بر «معیشت» و «امنیت» جامعه باشد. 
این دو محور نه‌تنها پایه‌های اساسی ثبات سیاسی را تشکیل می‌دهند، 
بل‌که طرح‌های بلندمدت توسعه‌ نیز بدون دستیابی به این اصول دشوار خواهد بود. 
به‌ویژه در مراحل آغازین، پیگیری این دو هدف حیاتی است
 و می‌تواند به تدریج زمینه را برای تحقق برنامه‌های بلندمدت فراهم کند.

دستورعمل یک دولت کارآمد
به زعم ما، دستورعمل یک دولت کارآمد به بهترین شکل
 در همین سخنرانی شاهزاده رضا پهلوی فهرست شده‌اند. 
پروژه شکوفایی ایران مبتنی بر ۱۰ اصل است که به تعبیر شاهزاده رضا پهلوی
 «پایه گذار» دولت سکولار دموکراتیک ایران است.
 این ۱۰ اصل، که از نظر ما دستورعمل یک دولت کارآمد هم هستند، 
به شرح ذیل هستند:
(۱)
در یک سیاست‌گذاری‌ اقتصادی باید به شهروندان اعتماد کرد 
تا تصمیماتی مبتنی بر منافع خود بگیرند.
(۲)
 دولت باید فرصت‌های برابر برای شکوفایی تمامی شهروندان فراهم سازد.
(۳)
سیاست‌ها باید با تقویت مسئولیت فردی و نوآوری افراد را توانمند سازند.
(۴)
اقتصاد پویا با احترام به مالکیت خصوصی و حفاظت از آن 
در برابر مداخله [دولت] وابسته است.
(۵)
ساز و کار بازار باید تا حد ممکن راهنمای توافق‌های اقتصادی 
میان شهروندان باشد.
(۶)
دولت باید با اطمینان از امنیت سرمایه‌گذاری و ایجاد محیط کسب و کار مناسب، 
موانع را از سر راه کارآفرینان داخلی بردارد 
و شرایط مطلوب برای آن‌ها را فراهم کند.
(۷)
کنترل تورم نیازمند انضباط مالی و نیز برقراری یک بانک مرکزی مستقل است.
(۸)
 موانع مشارکت زنان در بازار کار باید برداشته شود.
(۹)
تولید و بهره‌وری باید موتور محرک رشد اقتصادی باشد 
که با ارتقاء سرمایه انسانی 
و برخورداری از تکنولوژی و فناوری ممکن می‌شود.
(۱۰)
ایران باید به اقتصاد جهانی بازگردد 
و شرایط برای جذب سرمایه‌گذاری خارجی را فراهم سازد.
ترکیب کارآمدی و شمول‌گرایی در ساختار دولت گذار و ساختار پسین 

در این ۱۰ اصل چشم‌گیر است. 
باید توجه داشت که تاثیر دهه‌ها حکمرانی ضعیف جمهوری اسلامی
 در تقریبا همه‌ی چالش‌های عمده‌ای که ایران با آن‌ها مواجه است، مشهود است: 
اقتصادی ضعیف، میزان پایین اشتغال، تورم مزمن و بالا، بحران آب، سیستم بازنشستگی ورشکسته،
 فرار سرمایه انسانی و فرسایش اعتماد اجتماعی.
 برای ایجاد یک نظام کارآمد و تقویت مشارکت ملی، 
باید هم‌زمان به ساختار قدرت و تعهد میهن‌پرستانه توجه شود.
چهار ویژگی کلیدی دولت در دوره‌ی گذار
برای نیل به این هدف، دولت موثر و قوی در دوره‌ی گذار دولتی است
که  چهار ویژگی کلیدی را داراست:
توان اجرایی موثر:
 دولت باید توان حفظ نظم را داشته باشد؛ 
به این معنا که ساختاری حکومتی ایجاد شود 
که قادر به برقراری امنیت و جلوگیری از آشفتگی باشد. 
این مسئله شامل مقابله با شبکه انقلاب اسلامی و گروه‌های ضدملی نیز می‌شود
 که ممکن است اقداماتی علیه منافع ملی انجام دهند. 
به‌عنوان مثال، ایجاد بانک مرکزی مستقل و نهاد قضایی کارآمد می‌تواند 
از تبادلات مالی و پول‌شویی کارتل‌های اقتصادی رانتیِ بازمانده 
از دوران جمهوری اسلامی
 که ممکن است منبع تأمین مالی تروریسم باشند، جلوگیری کند. 

همکاری با نهادهای بین‌المللی در این زمینه می‌تواند به تقویت این تلاش‌ها کمک کند.
مشروعیت سیاسی:
 اعتماد عمومی، اساس مشروعیت سیاسی است. 
دولت باید از حمایت مردم برخوردار بوده و به عنوان نماینده منافع ملت شناخته شود. 
حرکت در مسیر ایران‌گرایی و تاکید بر رهبری شاهزاده رضا پهلوی 
در این مقطع زمانی 
اهمیت زیادی دارد.
 باید بتوان مشروعیت برآمده از انقلاب ملی را به سرعت به مشروعیتی پایدار
 در نسبت با ساختار دولت جدید تبدیل کرد. 
این امر از دریچه تاکید ویژه بر پیوند کارآمدی و شمول‌گرایی ممکن است 
که افراد ملت ایران 
ساختار دولت ایران را در هر لحظه بهترین صورت ممکن دولت بدانند.
ظرفیت اداری قوی:
 در مرحله گذار، با کمبود قوانین کاربردی مواجه خواهیم بود؛
 بسیاری از قوانین موجود قابلیت اجرایی شدن ندارند
 و تا تصویب قانون اساسی جدید 
امکان تدوین قوانین موضوعه فراهم نیست.
 بنابراین دولت موقت باید فورا سازوکاری برای بازبینی قوانین موجود ایجاد کند 
تا موارد نقض حقوق بشر را حذف و در صورت لزوم آیین‌نامه‌های موقت 
برای رویه‌های اداری تدوین شود.
این فرآیند باید همزمان با حفظ امنیت در مدت کوتاهی انجام شود.

دادخواهی:
 دولت موقت همچنین نیازمند ایجاد نهادی برای پاسخ‌گویی 
به درخواست‌های عمومی است، 
زیرا مردم برای دادخواهی از ظلم‌های دوران جمهوری اسلامی 
به چنین نهادی نیاز دارند.
 با توجه به تغییرات تاسف‌آوری که جمهوری اسلامی 
در سیستم قضایی ایران ایجاد کرده
 و احتمال زمانبر شدن بازسازی یک نظام قضایی مستقل و معتبر، 
ایجاد سازوکاری برای رسیده‌گی به شکایات مردم در ماه‌های آغازین ضروری است. 
شناسایی قضات متعهد به میهن‌پرستی از هم‌اکنون اولویت دارد.

پنج محور کلیدی در بازسازی ایران در دوره استقرار
پس از گذر از مرحله اولیه بحران و انتخاب کابینه جدید
 (اعم از پادشاهی مشروطه یا جمهوری)، 
لازم است به این پنج محور کلیدی توجه شود:
بازسازی ساختارهای سیاسی – دولت ملی مشروطه: 
نهادهایی که بر شفافیت، پاسخگویی و مشارکت عمومی تأکید دارند،
 باید تقویت شوند
 تا ساختارهای دموکراتیک در اختیار همه اقشار جامعه قرار گیرند 
و به قانون متعهد باشند.
تقویت جامعه مدنی – نهادهای نظارتی:
 جامعه مدنی پویا می‌تواند به نظارت بر قدرت 
و جلوگیری از تمرکز بیش از حد آن کمک کند. 
سازمان‌های غیردولتی و نهادهای مستقل می‌توانند 
با نظارت و جلوگیری از انحرافات سیاسی، 
مسیر دموکراسی را تقویت کنند.
تاکید بر هویت ملی – ایران‌گرایی فراگیر:
 هویت ملی پایدار، عاملی برای جلوگیری از تنش‌های قومی و مذهبی است. 
ایران به یک هویت ملی فراگیر نیاز دارد تا همه ایرانیان را دربر گیرد
 و به عنوان پروژه‌ای ملی همه را متحد کند.
 همچنین هویت ملی نه تنها موجب هم‌بسته‌گی اجتماعی می‌شود 
بل‌که مشروعیت دولت را تقویت می‌کند
 و بستر مناسبی برای مقابله با فساد فراهم می‌آورد.
 تجربه امت/توده گفتمان ۵۷ نشان می‌دهد،
 نبود هویت ملی یا ضعف آن و یا مقابله با آن، 
جامعه را به سوی رقابت‌های فردگرایانه و گروهی سوق می‌دهد و موجب می‌شود
 شهروندان و مقامات بیش‌تر به دنبال منافع شخصی یا گروهی خود باشند
 تا منافع ملی.
توسعه اقتصادی – ثبات و عدالت: 
اقتصاد سالم بنیان ثبات اجتماعی است. 

جذب سرمایه‌گذاری، ایجاد فرصت‌های شغلی و توزیع عادلانه منابع
 می‌تواند به جلوگیری از تنش‌های اجتماعی و اقتصادی کمک کند.
همکاری منطقه‌ای – پیمان‌های صلح و امنیت: 
ایران در قلب منطقه‌ای حساس قرار دارد و همکاری‌های منطقه‌ای، 
همچون پیمان کوروش، می‌تواند به تعادل قدرت در خاورمیانه کمک کنند 
و از دخالت‌های بازیگران خارجی جلوگیری کنند. 
پیمان کوروش می‌تواند همچون اتحادیه اقتصادی اروپا عمل کرده
 و با ایجاد شبکه‌ای از وابستگی‌های اقتصادی و همکاری‌های مشترک، ثبات منطقه‌ای را تقویت کند.

جمع‌بندی
در رونمایی پروژه «شکوفایی ایران» شاهزاده رضا پهلوی همچنین به ضرورت 
داشتن یک «طرح مارشال» اشاره کردند 
که بعد از ویرانی‌هایی که جمهوری اسلامی به بار آورده 
یکی از ضروریات دولت ایران خواهد بود.

 تاکید شاهزاده بر همکاری بین‌المللی و استفاده از تمام ظرفیت همه‌ی ایرانیان،
 چه در داخل کشور و چه خارج از کشور، 
به نظر ما تامین‌کننده‌ی بسیاری از دغدغه‌هایی است
 که در این یادداشت مطرح کرده‌ایم. 
شاهزاده به درستی اشاره می کنند

 که «برای بازسازی اقتصادی و بازگرداندن ایران به چرخه شکوفایی 
و احیای آن،
 ایران نیازی به اختراع دوباره‌ی چرخ ندارد 
بل‌که می توانیم با استناد به اصول اقتصادی که به دیگر کشورها و منطقه کمک کرده 
به احیای اقتصادی دست پیدا کنیم.» 

این تسلط خردورزی بر نگاه ایدئولوژیک، بیانگر فراست رهبری ملی است.
 ایران‌گرایی و رهبری شاهزاده پهلوی در کنار برنامه‌ریزی‌های سخت افزاری،
 فراهم‌کننده‌ی نرم‌افزار این گذار و پروسه‌ی احیای دولت ملی هستند. 
همانطور که شاهزاده در رونمایی پروژه گفتند: 
«سقوط جمهوری اسلامی پایان کار نیست بل‌که آغاز رنسانس ایران خواهد بود.»

منبع

۱۴۰۳ دی ۲۱, جمعه

نفس‌های دل‌تنگی


نفس‌‌های دل‌تنگی

برای لمس دستانت 
چون سپیده‌ی صبحِ روشن و آرام 
و
طعم نگاه‌ات
چون مهمان جادوئی فانتزی‌های شبانه‌‌ام
دلم تنگ می‌شود

لبخندت، آغازی است دوباره
برای هر آن‌چه که 
در همیشه‌هایم دنبالش گشته‌ام

قطره‌‌های باران پشت پنجره‌ی مهتاب 
نوازش موجی از نسیم مخمل مِه
یاد لبخندی که میان واژه‌هایت پرواز می‌کند
 مرا به‌تو نزدیک‌تر می‌کنند،
ولی باز هم،
دلم تنگ می‌شود

غنچه‌های باغ آغوشم 
با زمزمه‌ی نرم نگاهت، شکوفه می‌زنند
بوی شکفتن‌شان را تن‌پوش رویاهای تو می‌کنم
غنچه در میان سبزینه‌گیِ لبانم 
سرودی از نوازش تو می‌سُراید
شبنم لای لبانم اسم تو را نقاشی می‌کند

در انحنای تنم رویای تو را می‌بینم
بازهم
دل‌تنگ تو-ام
دل‌تنگِ دل‌برانه‌گیِ تو

رهگذر 

نوشتار زنانه

 

خانم مینا نصری
 درباره‌‌ی نوشتار زنانه می‌گوید

«در نظر من نوشتار زنانه دو جنبه‌ را دربرمی‌گیرد؛ 
جنبه اول
 که همان نوشتن از زنان توسط زنان است 
که طبیعتاً هر داستانی با چنین محوریتی زنانه تلقی می‌شود. 
جنبه‌ی دیگر
 زبان و اتمسفر داستان است.
 وقتی از زبان زنانه حرف می‌زنیم، صرفاً به معنای نوشتن زنان درباره زنان نیست
 بل‌که زبان زنانه به ویژگی‌هایی اشاره می‌کند که یکی از آن‌ها جزئی‌نگری است. 
تمرکز بر ریزه‌کاری‌های ظریف زبانی و نیز ویژگی‌های ظریف شخصیت‌ها 
و از آن مهم‌تر جزئیات اتمسفر داستان یا به عبارتی فضای داستانی 
که خودِ این فضای داستانی 
به کنش‌مندی معترضانه‌ی شخصیت یا شخصیت‌های داستان
 در مقابل عوامل عرفی، سیاسی و فرهنگی اشاره می‌کند
 و در واقع -اگر نگوییم زبانی ساختارشکن 
به لحاظ صرف زبانی- می‌توانیم 
بگوییم
 زبانی عصیان‌گر است 
چون قرار است مرزهای امن جهان مردانه را در هم بریزد
 و تعریف تازه‌ای از زن 
به عنوان شخصیت واقعی که در داستان تجلی یافته است نشان دهد. 

از جنبه‌ی جزئی‌نگری،
هر نوشتاری با چنین ویژگی‌ دارای زبان زنانه است 
حتی اگر نویسنده لزوماً هم زن نباشد 
چون به هر حال روح هنرمند و ضمیر ناهشیار او از دو بخش
آنیما و آنیموس تغذیه می‌کند 
و خلق اثر به معنای به تعادل رسیدن دو بخش زنانه و مردانه‌ی درون هنرمند است
 گاه بخش زنانه‌ی وجود در این تعادل درونی نقش پررنگ‌‌‌تری دارد 
و گاه بخش مردانه
 در چنین وضعیتی حتی لازم هم نیست که داستان حتماً حول مسائل زنان دور بزند. 
اما نکته این است 
که وقتی شخصیت یا شخصیت‌های زن در داستانی حضور دارند 
که نویسنده‌اش زن است، طبیعتاً حامل نگاه خاص زنانه به جهان اند 
که در پی یافتن جایگاه خود در میان جهانی است 
که از پیش مردانه و برای مردان تعریف شده است
 
بنابراین طبیعی است که این نوشته‌ها از سوی نویسندگان زن باشد.
 از طرفی، نگاهِ جزئی‌نگر از انتزاع دوری می‌کند
 و در عوض ظرایف رفتاری را بیش‌تر در نظر دارد
 و خودِ همین در انتقال حس زنانه به جهان داستانی‌ کمک می‌کند.»

پیمانه ملازهی
این نظر را بر داستان ،،سنگ خاکستری،،(۱) منطبق می‌کند:
«به نظر من داستان «سنگ خاکستری» در جنبه اول یعنی نوشتن از زنان توسط زنان، 
و نیز سعی در بیان کنش‌مندی معترضانه‌ی شخصیت زن، 
داستانی زنانه است ولی به لحاظ ساختار زبانی، 
به قلمروی ظرافت‌های زبانی که کردار و کنش شخصیت‌ها را ریزبینانه واکاوی کند، 
نزدیک نشده است.»

مینا نصری 
درباره نوشتار زنانه یادآوری می‌کند:
«این نکته را فراموش نکنیم که عبارت «ادبیات زنانه»، خود، 
حامل یک بار جنسیتی است که می‌توان به این
بار جنسیتی از دو جنبه نگاه کرد: 
یکی از دیدگاه مطالعات جنسیتی 
که به بررسی سرکوب و ستم تاریخی به زنان اشاره دارد
 و دیگر، 
درست در نقطه مقابل آن یعنی وضعیتی که ادبیات زنان را به صرف زن بودن
 از دایره شمول عام ادبیات خارج می‌کند 
و در واقع پاشنه آشیل چیزی می‌شود که قرار بوده
 با مفهوم «ادبیات زنانه»، به جدی گرفتن زنان و آثارشان در ادبیات توجه شود.»
یکی از مشکلات در داستان‌های زنان این است 
که متن‌ها اغلب مشکلات را آشکار می‌کنند 
اما شخصیت‌ها به «تجربه‌ی رهایی» نمی‌رسند. (۲)

مینا نصری می‌گوید:
«به عنوان خواننده هر فرد انتظار دارد وقتی به داستانی برمی‌خورد 
که «تبعیض» را مطرح کرده است، پایان خوشِ رهایی هم داشته باشد
 ولی این اتفاق همیشه در ادبیات داستانی رخ نداده است. 

اگر ما ویرجینیا وولف را سرآمد ادبیات فمنیستی بدانیم، 
می‌بینیم که آنقدر ظریف و درونی شده‌ی
 تبعیض را مثلا در داستان «به سوی فانوس دریایی» طرح می‌کند 
که خواننده آن را چنان حس می‌کند که انگار زندگی کرده است.
 در این داستان نویسنده به طور مستقیم «رهایی» را پیش نمی‌کشد
 اما اقتدار زنانه را در زبان و نگاه شخصیت اصلی داستان نشان می‌دهد 
که این طرز تلقی از جهان و دیدگاه، 
خودبه‌‌خود راهی به رهایی از سلطه‌ی نظام مردانه است.

 از این داستان که بگذریم،
 در ادبیات خودمان، در بسیاری داستان‌هایی که حالا می‌توان 
در ادبیات فمینیستی تقسیم‌بندی کرد،
می‌توانم بگویم بله. 
مثلا در داستان «حاج بارک‌اله» میهن بهرامی 
یا برخی از داستان‌های خانم روانی‌پور
 و نیز خانم شهرنوش پارسی‌پور 
و بسیاری دیگر که شاید الان حضور ذهن نداشته باشم. 
این تجربه‌ی رهایی هر بار به شکلی خود را نشان می‌دهد
 و همیشه هم درد و لذت را با هم دارد

 اما در بخش بزرگی از ادبیات زنانه‌ی ما نیز، 
ستم و پذیرش آن در حد بیان آسیب، مطرح می‌شود
 و زنان داستان‌ها راهی جز انزوای خودساخته 
و ظاهر مطیع یعنی همان چیزی که جامعه از آنان طلب می‌کند نشان نمی‌دهند.
 البته در بین نویسندگان نسل جدید زنان، تجربه رهایی را بیش‌تر می‌بینیم 
و حتی تبدیل به بخشی جدایی‌ناپذیر از داستان‌هایی شده است 
که به موضوع تبعیض پرداخته‌اند.»

مینا نصری در ادامه می‌افزاید:
من گمان می‌کنم اگر قرار است 
در داستانی طرح موضوع «تبعیض» به رهایی بینجامد، 
می‌بایست از پیش،
 اندیشه‌ی رهایی در لابه‌لای تاروپود داستان تنیده شده باشد
 و رهایی تحمیل نویسنده، به متن نباشد.
 در داستان ،، سنگ خاکستری،، نارضایتی زن 
به شکل زمزمه‌هایی شاکیانه از همان اول 
در داستان آمده است
 و در یک جا که رویای دشت‌های باز را مُرور می‌کند،
 به اندیشه‌ی رهاشدن توسط شخصیت زن نزدیک می‌شویم.‌ 
خواننده از همان اول انتظار دارد که این زن برای خودش کاری بکند
 و گرچه هم‌چنان خود را از نگاه مرد تعریف می‌کند و جهان پیرامونش را
 از چشم او و رفتارش می‌بیند 
ولی انتظار یافتن راهی به رهایی از سوی زن داستان را داریم.

مینا نصری 
درباره‌ی قربانیان خشونت و نقش و اهمیت رسانه‌ها
 و همین‌طور ادبیات داستانی در ارتقای آگاهی در قربانیان می‌گوید:
 «گمان می‌کنم هر کسی که تحت ستم و خشونت خانه‌گی، 
عاطفی و یا اجتماعی قرار داشته باشد
 به محض آگاهی به این موضوع نیمی از راه خودباوری را رفته است.
 
اغلب قربانیان خشونت حالا یا به دلیل کمبود آگاهی و یا اجبار به ماندن
در برخی روابط خانواده‌گی، زناشویی، شغلی و… خشونت را تاب می‌آورند. 
روابط انسانی و به خصوص روابط بین فردی بسیار پیچیده است. 

هیچ معلوم نیست که همسر زن این داستان فردا در هتل سراغش نرود 
و با چرب زبانی یا حتی هدیه‌ای دور از انتظار او را به خانه برنگرداند!(۳) 

منظورم این است که خودباوری لزوماً به رهایی منجر نمی‌شود
 و رهایی هم به ساده‌گی به دست نمی‌آید. 
مجموعه‌ای از عوامل اجتماعی و عوامل شخصی باید دست به دست هم بدهند
 تا قربانی خشونت، اولا بتواند به وضعیت خشن تحمیل شده بر خودش آگاه شود
 و بعد از آن دست به اقدامی بزند که راه برگشت دوباره‌اش به خشونت بسته شود. 
طبیعتاً سازوکار جامعه و قوانین عرفی و رسمی اجتماعی اگر حمایت‌گرانه باشد 
بسیار کمک می‌کند 
و در نبود چنین قوانینی
 رفتار اطرافیان نیز تن ندادن دوباره به خشونت را پابرجا می‌کند. 
بنابراین بعد از وجود و اجرای قوانین الزام‌آور حامیانه، 
آگاهی اجتماعی نیز نقش مهمی دارد. 
این آگاهی همچنین یکی از راه‌های شناخت خشونت 
پیش از تقویت خودباوری هم هست.

 آگاهی از کجا به دست می‌آید؟
 در زمانه‌ی حاضر از رسانه.

 آبشخور فکری رسانه‌ها کجاست؟ 
ادبیات و هنرها مثلا سینما، تئاتر و… 
اما هر اثر ادبی یا هنری که حامل این پیام باشد 
به خودی خود نمی‌تواند جای خود را در ذهن مخاطبان باز کند

 زیرا نکته مهم این است 
که اثر ادبی پیش از هر چیز باید بتواند به ادبیت خود پای‌بند بماند
 تا توان اثرگذاری داشته باشد. 
در حالتی که ادبیات قصد بیان مستقیم هدفی را دارد 
و به عبارتی به قصدنوشتن پیام در داستان نوشته می‌شود 
طبیعتا عاری از اثرگذاری هنری می‌شود
 و در ذهن خواننده هم نمی‌ماند و … 

به عنوان یک نمونه از سینمای داستانی خودمان می‌خواهم
 به فیلم «خانه پدری» کیانوش عیاری اشاره کنم.
 این فیلم بعد از ممنوعیت‌ها و توقیفی طولانی بالاخره اکران شد. 
اگر کسی به بیننده‌گان فیلم پس از خروج سینما نگاه می‌کرد
 می‌توانست تغییر حالت چهره مردمی را ببیند
 که برای اولین بار به تماشای خشونت نظامی پدرسالار نشسته بودند.
 داستان فیلم به ظاهر خیلی سرراست بر موضوع قتلی خانواده‌گی دور می‌زد 
اما درون‌مایه فیلم از راز بزرگی پرده برمی‌داشت
 که تحمیل نظام پدرسالاری بر زنان خانواده بود و … 
و پُربیراه نیست اگر بگویم این فیلم تأثیر جانانه‌ای در جامعه به جا گذاشت 
و گمان نمی‌کنم کسی که فیلم را دیده، 
هنوز هم توانسته باشد فراموشش کرده باشد. 
این همان نقطه‌ای است 
که من نامش را تأثیر هنر و ادبیات بر آگاهی و پیش‌برد جامعه می‌گذارم.» 

(۱)
داستان «سنگ خاکستری» پیمانه ملازهی، 
روایتی تکان‌دهنده از زنی است تحصیل‌کرده 
که گرفتار یک رابطه زناشویی خفقان‌آور
 و پُر از تناقض شده است.
 این داستان با زبانی ساده و روان، 
تصویری تلخ و واقعی از زندگی بسیاری از زنانی را ترسیم می‌کند
 که در جامعه‌ی ما با چالش‌های مشابهی روبرو هستند. 
خشونت خانه‌گی، فشارهای اجتماعی، 
و جست‌وجوی هویت از دیگر مضامین این داستان است..

تکه‌ای از ،،سنگ خاکستری،
روزهای شنبه، صبح زود، وقتی هنوز خواب هستم وارد اتاقم می‌شود. 
می‌خزد زیر پتویم و بوسه‌بارانم می‌کند. 
یک سری حرف‌های قشنگ هم بلد است که فقط در این لحظات نثارم می‌کند.
 البته که خواب شیرین است اما بهتر است کارش را راه بیندازم
 تا در این تعطیلات و بخصوص در طول هفته آرامش داشته باشم.
کارش را شروع می‌کند. 
گلایه می‌کند که چرا جوابش را به خوبی نمی‌دهم. 
چند تا جمله زمزمه می‌کنم. راضی نمی‌شود. می‌پرسد:
- دوستم نداری؟
- چرا. خیلی دوستت دارم.
- نمی‌خوای؟ 
اگه نمی‌خوای بگو. 
می‌دونی که من به زور نمی‌کنم.
دروغ می‌گوید. 
مثل سگ دروغ می‌گوید. 
تلاش زیادی برای آرام کردنش لازم نیست. 
ادامه می‌دهد.
چشم‌هام را می‌بندم. 
در این لحظات من دیگر اینجا نیستم. 
من در کافه‌ای در پاریس نشسته‌ام و مشغول نوشتن رمانم هستم. 
شاید اصلا همان کافه‌ای که همینگوی در آن نوشته. 
گاهی هم بیرون شهر هستم. 
دشتی که خیلی شبیه دشتی است که خواهران برونته در آن دویده‌اند. 
بعد که حسابی دویده‌ام و ضربان قلبم بالا رفته،
 زیر درختی ولو می‌شوم، سرمست. 
کاغذ و قلمم را از کوله‌پشتی قرمزم در می‌آورم و می‌نویسم.
حالا او کارش تمام شده و صدای نفس‌های بلندش توی گوشم اذیتم می‌کنند. 
جابه‌جا می‌شوم. 
بهش برمی‌خورد، می‌پرسد:
- چته؟ 
کنار می‌کشی؟
خنده‌ام می‌گیرد. همه حرکاتش بیش از حد قابل پیش‌بینی است.

(۲)
باهار مومنی 
درباره‌ی این‌که آیا الزاماً نوشتار زنانه می‌بایست
 بازتاب‌دهنده‌ی تحربه‌ی رهایی هم باشد می‌گوید:
«بیایید به این موضوع فکر کنیم، شاید داستان، یا مثلاً نوشتار زنانه 
صرفاً مانند یک دوربین باشد 
که بخشی از واقعیت یا مشکلی را به ما نشان می‌دهد
 و تنها مسئله را برجسته می‌کند. 
شاید حتی راوی یا نویسنده نیز در حل مشکل مطرح‌شده ناتوان باشند.
 در واقع، نگارش چنین داستانی می‌تواند تمنایی برای فهم بهتر شرایط
 و به رسمیت شناختن مسئله باشد، 
هنگامی که هنوز با مرحله پیشنهاد یا یافتن راه‌حل فاصله داریم.»

چنین داستان‌هایی خواه‌ناخواه بخش بزرگی از مراحل برون‌رفت از مسئله، 
یعنی شناخت و به رسمیت شناختن آن را شامل می‌شوند
 و این امکان را فراهم می‌کنند که فرد خود را در آیینه داستان ببیند. 
همان‌طور که ما دوست داریم قهرمان داستان خود را نجات دهد،
 خواننده نیز می‌تواند این نقش را در زندگی خویش تصور کند
 و برای تغییر اقدام نماید یا دست‌کم بذر فکری در ذهنش بکارد.

(۳)
احساس خستگی شدیدی می‌کنم. 
توان نشستن بین این جمع را ندارم. 
کاش یکی پنجره را باز کند تا هوا عوض شود. 
دلم می‌خواهد بروم بیرون و هوایی بخورم.
او حالا مجلس را گرم کرده و به این زودی‌ها قصد رفتن به خانه را ندارد. 
کیفم را برمی‌دارم. بی‌صدا به طرف در می‌روم.
کفش می‌پوشم. بیرون می‌روم و در را بی‌صدا پشت سرم می‌بندم.
منتظر تاکسی می‌نشینم جلوی در. وقتی به خانه بیاید 
باید جواب رفتن زودهنگام و بدون اجازه را پس بدهم. 
اما وقتی توی ماشین می‌نشینم از راننده می‌خواهم 
مرا به نزدیک‌ترین هتل برساند. 
امشب را باید خوب بخوابم. فردا فکری به حال زندگی‌ام خواهم کرد.

منبع

۱۴۰۳ دی ۱۴, جمعه

مخمل

 

مخمل

نسیم نفس‌هایت 
به ،، شدن ،، در لحظه
مانند است
که من را به‌عشق می پیوندد
ریزش شعری‌ می‌ماند
نفس‌هایت
به‌گیسوانم 
که بیدارشان می‌کند

رنگ سینه‌ام 
عوض می‌شود 

مرا 
به‌باغ خاطره‌های آغوشم
می‌کشاند
به شبنم‌ عشق و جنون
به‌غنچه‌های خواهش، 
که شکفته می‌شوند
به‌بارانی که بوی تو دارد

عقربه‌ها بر مراد رویا می‌چرخند
پیش از آغوش‌بهمِ برکه‌ی خوش‌بخت، 
با موج ترانه

من
مثل نسیم در انحنای آغوش تو آرام می‌گیرم
مهتاب مانند گم می‌شوم به‌ دریا سینه‌ی تو

فراموش نمی‌کنم طعم اولین بوسه را
که لبانم در کام تو ریخت
تو دنبال دل‌برانه‌گیِ آن لحظه‌‌ی لبان منی
و من هنوز دنبال آن دادن‌ام
روی مخمل آن هم‌آغوشی
که هربار تازه است
مثل بار اول 

رهگذر


چشمه‌سار

چشمه‌سار خواهش در بستر بیدار-لحظه‌ی من سلام سپیده‌دمان است که پگاه نام دیگر دوست داشتن توست در میانه‌‌ی تنم  چمنی است سرسبز  در آغوش شبنم سح...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان در یک‌ماه گذشته