«آزادی از طریق جنگ بدست نمیآید.»
این گفته تضاد فاحش با واقعیتهای تاریخیست
شاید تعجب کنید اما اتفاقا اکثر معروفترین دموکراسیهای امروز،
بدون کمک یا حمله مستقیم نیروی نظامی خارجی به استبداد و دیکتاتوریِ داخلی
هرگز ساخته نمیشدند.
بهعنوان مثال
( اگر آمریکا و همین جمهوری اسلامی به داعش حمله نمیکردند
الان همچنان خلافت اسلامی در عراق حاکم بود.
داشت با خیال راحت شریعت سلفی را جاری میکرد.
در کوی و برزنهم بساط شلاق و سنگسار برپا بود.
اصلاحات تدریجی، اعتراض، اعتصاب و مقاومت مدنی که شوخی بود.
مردم تا صدسال حتی با مبارزه مسلحانه هم نمیتونستند سرنگونش کنند
مردم عراق هرگز بدون حملهی آمریکا به صدام نمیتوانستند به آزادی برسند
صدام نه قرار بود اصلاح شود و نه نیروهایش ریزش کنند.
خلاصه اینکه اگر میخواهید با جنگ مخالف باشید، هیچ ایرادی ندارد
حتی اگر به دلایلی مایل-اید دوام سایهی جمهوری اسلامی بالاسر ایران باشد
اما برایش دلیل دیگری پیدا کنید،
چون واقعیتهای تاریخی را با
«جملات قصار من درآوردی»
«آزادی از طریق جنگ بدست نمیآید.»
نمیتوان تغییر داد)
کُرهی جنوبی
( اگر آمریکا به کره حمله نکرده بود الان چیزی به نام
«دموکراسی کره جنوبی» وجود نداشت
یک کره متحد داشتیم، تحت رهبری کمونیسم)
تقسیم شبهجزیره کره، به دو کشور کره شمالی و کره جنوبی،
عمدتاً نتیجه جنگ جهانی دوم و آغاز جنگ سرد بود
در ادامه به چگونهگی و عوامل مؤثر بر این تقسیم اشاره میشود
(پیشزمینههای تاریخی)
اشغال توسط ژاپن (۱۹۱۰-۱۹۴۵): کره به مدت ۳۵ سال
تحت استعمار امپراتوری ژاپن قرار داشت
با پایان جنگ جهانی دوم و شکست ژاپن در سال ۱۹۴۵، کره از اشغال آزاد شد،
اما سرنوشت آن به دست متفقین افتاد
ورود نیروهای متفقین
پس از تسلیم ژاپن، نیروهای ایالات متحده آمریکا وارد بخش جنوبی شبهجزیره کره
و نیروهای اتحاد جماهیر شوروی وارد بخش شمالی آن شدند
تا نیروهای ژاپنی را خلع سلاح کنند
خط مدار ۳۸ درجه
در طرحی که مورد مخالفت بسیاری از کرهایها بود
آمریکا و شوروی توافق کردند که قیمومت موقت کشور را
از محل مدار ۳۸ درجه شمالی بر عهده بگیرند
این خط، به عنوان مرز موقت برای تقسیم مناطق نفوذ دو ابرقدرت تعیین شد
تشکیل دو دولت مجزا
هدف از این قیمومت، کمک به ایجاد یک دولت موقت کرهای مستقل بود
اما بهدلیل آغاز جنگ سرد و اختلافات ایدئولوژیک بین آمریکا و شوروی
این هدف محقق نشد.
شمال کره تحت کنترل شوروی قرار گرفت و مدل کمونیستی را ترویج کرد.
کیم ایل سونگ، رهبر کمونیست مورد حمایت شوروی، در این منطقه به قدرت رسید
و در سال ۱۹۴۸، جمهوری دموکراتیک خلق کره (کره شمالی) تأسیس شد
جنوب کره تحت نفوذ ایالات متحده درآمد و به سمت یک حکومت دموکراتیک
و سرمایهداری حرکت کرد
سینگمان ری، رهبر طرفدار آمریکا، در این منطقه به قدرت رسید
و در سال ۱۹۴۸، جمهوری کره (کره جنوبی) تأسیس شد
به طور خلاصه، تقسیم کره در نتیجه تلاقی عوامل پیچیدهای
از جمله پایان جنگ جهانی دوم، آغاز جنگ سرد، و رقابت قدرتهای بزرگ
(آمریکا و شوروی)
برای گسترش نفوذ خود در منطقه اتفاق افتاد
این تقسیم، با وجود ریشههای تاریخی و فرهنگی مشترک مردم کره،
به دو کشور با سیستمهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کاملاً متفاوت انجامید
آمریکا
معروفترین دموکراسی جهان که اتفاقا آمریکاست دقیقا با جنگ ساخته شده است
استقلال آمریکا از انگلیس قطعا به نتیجه نمیرسید اگر فرانسه به کمک آمریکا نمیآمد
و به نیروهای نظامی انگلیس حمله نمیکرد
مداخله و کمک فرانسه در جنگ استقلال آمریکا (۱۷۷۵-۱۷۸۳) یک عامل حیاتی
و تعیینکننده در پیروزی مستعمرات سیزدهگانه بر بریتانیا و کسب استقلال ایالات متحده بود
این کمکها از جنبههای مختلفی تأثیرگذار بودند:
نیروهای نظامی و دریایی
فرانسه نیروهای نظامی و ناوگان دریایی خود را به آمریکا اعزام کرد.
حضور ناوگان دریایی فرانسه در نبردهایی مانند محاصره یورکتاون
(۱۷۸۱)
که به پیروزی قاطع آمریکاییها و تسلیم ژنرال کورنوالیس
(فرمانده نیروهای بریتانیایی) منجر شد،
نقش بسیار مهمی داشت.
نیروی دریایی فرانسه توانست مانع رسیدن کمکهای دریایی بریتانیا
به یورکتاون شود و راه فرار کورنوالیس را قطع کند.
ژنرالها و افسران:
افسران برجسته فرانسوی مانند مارکی دو لافایت، با مهارتهای نظامی خود
به ارتش قارهای آمریکا کمکهای شایانی کردند.
لافایت به عنوان یک ژنرال ارشد در ارتش جورج واشنگتن خدمت کرد
و به نمادی از دوستی فرانسه و آمریکا تبدیل شد.
به رسمیت شناختن استقلال:
فرانسه اولین کشور بزرگی بود که استقلال ایالات متحده را به رسمیت شناخت.
این اقدام به مشروعیت بخشیدن به جنبش استقلالطلبانه آمریکا
در صحنه بینالمللی کمک کرد
و کشورهای دیگر را نیز تشویق به حمایت از آمریکا نمود.
به طور کلی، میتوان گفت که بدون کمکهای حیاتی فرانسه،
به خصوص در بخش نظامی و دریایی، بسیار بعید بود که مستعمرات آمریکا
بتوانند به این سرعت و با این موفقیت به استقلال دست یابند.
این کمکها نقطه عطفی در تاریخ انقلاب آمریکا بود
و مسیر آن را به سمت پیروزی نهایی هموار کرد.
ایتالیا
سقوط موسیلینی با حمله مستقیم متفقین صورت گرفت
وگرنه ایتالیا تا دههها بعد، زیر چکمه فاشیستها بود.
همانطور که فرانکوی فاشیست را کسی بهش حمله نکرد و تا آخرش هم در اسپانیا ماند
ضعفهای داخلی رژیم فاشیستی:
رکود اقتصادی و نارضایتی مردمی:
با وجود تبلیغات فشرده، رژیم فاشیستی موسولینی نتوانسته بود
مشکلات اقتصادی ایتالیا را حل کند.
فقر، بیکاری و کمبود مواد غذایی به نارضایتی گستردهای
در میان مردم منجر شده بود.
اپوزیسیون زیرزمینی: با وجود سرکوب شدید، گروههای مقاومت ضد فاشیستی (پارتیزانها)
از جمله کمونیستها، سوسیالیستها و لیبرالها، در سراسر ایتالیا فعالیت میکردند
و برای سرنگونی رژیم تلاش میکردند.
ورود ایتالیا به جنگ
(۱۹۴۰)
موسولینی با جاهطلبیهای امپریالیستی و در خیال احیای امپراتوری روم،
ایتالیا را وارد جنگ جهانی دوم کرد و در کنار آلمان نازی قرار گرفت.
شکست در جبهههای مختلف: ارتش ایتالیا در جبهههای مختلف،
از جمله یونان، شمال آفریقا و جبهه شرقی، متحمل شکستهای سنگینی شد.
این شکستها نه تنها به تضعیف روحیه ارتش و مردم منجر شد،
بلکه منابع اقتصادی و نظامی ایتالیا را نیز تحلیل برد.
اشغال سیسیل (۱۹۴۳): نقطه عطف مهم در سقوط موسولینی،
حمله متفقین (آمریکا و بریتانیا) به جزیره سیسیل در ژوئیه ۱۹۴۳ بود.
این حمله نشان داد که ایتالیا آسیبپذیر است و توانایی دفاع از خود را ندارد.
سقوط سیسیل ضربه مهلکی به اعتبار و قدرت موسولینی وارد کرد.
تغییر مواضع شورای بزرگ فاشیست: پس از حمله متفقین به سیسیل،
اعضای برجسته "شورای بزرگ فاشیست
(عالیترین نهاد حزب فاشیست)
که از وضعیت جنگی ناامید شده بودند، علیه موسولینی شورش کردند.
در جلسهای تاریخی در شب ۲۴ و ۲۵ ژوئیه ۱۹۴۳، این شورا
به طرحی رأی داد که قدرت موسولینی را محدود میکرد
و فرماندهی عالی نیروهای مسلح را به پادشاه واگذار میکرد.
فردای همان روز، پادشاه ویکتور امانوئل سوم
که از شکستهای پیدرپی موسولینی و خطر سقوط سلطنت میترسید،
موسولینی را احضار کرد و او را از مقام نخستوزیری عزل
و دستور دستگیری او را صادر کرد.
این اقدام، پایانی بر ۲۱ سال حکومت فاشیستی موسولینی در ایتالیا بود.
کامبوج
اگر ویتنام به کامبوج حمله نکرده بود و پل پوت را نیانداخته بود،
خِمِرهای سرخ همچنان مشغول نسلکشی در کامبوج بودند.
البته کامبوج الان کشور کاملا آزاد و دموکراتیکی نیست،
ولی قطعا وضعیتش هزار برابر بهتر از چیزیست که بدون حملهٔ ویتنام میتوانست باشد
نسلکشی کامبوج (۱۹۷۵-۱۹۷۹): پس از به قدرت رسیدن خمرهای سرخ
به رهبری پل پوت در آوریل ۱۹۷۵،
آنها یک رژیم فوقالعاده افراطی و وحشیانه را در کامبوج به راه انداختند
هدف آنها ایجاد یک جامعه کشاورزی آرمانگرایانه و خودکفا بود
که منجر به تخلیه اجباری شهرها، اعدام گسترده روشنفکران، مخالفان
و اقلیتهای قومی، کار اجباری و قحطی شد.
تخمین زده میشود که بین ۱.۵ تا ۲ میلیون نفر
(حدود یک چهارم جمعیت کامبوج)
در این دوره جان خود را از دست دادند.
با وجود اینکه خمرهای سرخ در ابتدا توسط ویتنام شمالی آموزش دیده بودند،
اما پس از به قدرت رسیدن، به شدت ضد ویتنامی شدند.
آنها ادعاهای ارضی بر مناطقی از ویتنام را مطرح کردند
و به طور مکرر حملات مرزی وحشیانهای را علیه روستاهای ویتنامی
انجام دادند و هزاران غیرنظامی ویتنامی را قتلعام کردند
(مانند کشتار با چوک در آوریل ۱۹۷۸)
این حملات برای ویتنام، که تازه از جنگ طولانی خود با آمریکا رها شده بود
و به دنبال ثبات برای بازسازی کشورش بود، غیرقابل تحمل بود.
پایان دادن به نسلکشی در کامبوج پیامد اصلی و مثبت حمله ویتنام بود،
اما انگیزههای اصلی ویتنام عمدتاً استراتژیک و امنیتی بودند:
حملات مداوم خمرهای سرخ به مرزهای ویتنام،
امنیت و ثبات ویتنام را به شدت به خطر انداخته بود.
ویتنام این رژیم را یک تهدید مستقیم به امنیت خود میدانست.
ژاپن
آزادی و دموکراسیِ ژاپن با اشغال مستقیم آمریکا ساخته شد.
حتی قانون اساسیش را هم آمریکاییها نوشتنند
تا قبل از آن، امپراتور هیروهیتو حاکم بود و حزب اللهیهای شینتوی ژاپنی
جدی جدی امپراتور را خدا میدونستند.
تأثیر ایالات متحده آمریکا در آزادی و دموکراسی در ژاپن پس از جنگ جهانی دوم
عمیق، ساختاری و بسیار تعیینکننده بود.
پس از تسلیم بیقید و شرط ژاپن در سال ۱۹۴۵، ژاپن به مدت هفت سال
(۱۹۴۵-۱۹۵۲)
تحت اشغال نیروهای متفقین به رهبری ایالات متحده
و تحت فرماندهی ژنرال داگلاس مکآرتور قرار گرفت.
هدف اصلی این اشغال،
"غیرنظامی کردن"
(Demilitarization)
و
"دموکراتیزه کردن"
(Democratization)
ژاپن بود تا این کشور دیگر تهدیدی برای صلح جهانی نباشد.
در ادامه به مهمترین تأثیرات و اصلاحات آمریکا در ژاپن اشاره میشود:
تدوین قانون اساسی جدید (۱۹۴۷):
حاکمیت مردم: شاید مهمترین و پایدارترین میراث اشغال،
تدوین قانون اساسی جدید ژاپن بود.
این قانون اساسی، بر خلاف قانون اساسی میجی (قبلی) که
قدرت را در دست امپراتور متمرکز میکرد،
حاکمیت را از امپراتور به مردم منتقل کرد.
نقش امپراتور (هیروهیتو) از یک حاکم الهی و مطلق به یک
"نماد دولت و وحدت مردم" تغییر یافت.
این تغییر، شوک بزرگی برای جامعه ژاپن بود، اما به تدریج پذیرفته شد
و به تثبیت دموکراسی کمک کرد.
قانون اساسی جدید شامل "ماده ۹" مشهور بود
که ژاپن را از داشتن ارتش و نیروی نظامی با قابلیت جنگیدن
و همچنین از حق جنگیدن به عنوان ابزار حل اختلافات بینالمللی، منع میکرد.
این ماده با هدف جلوگیری از بازگشت نظامیگری ژاپن تدوین شد
و تا به امروز یکی از بحثبرانگیزترین مواد قانون اساسی ژاپن است.
قانون اساسی جدید، حقوق و آزادیهای فردی گستردهای را
برای شهروندان ژاپن تضمین کرد،
از جمله آزادی بیان، مطبوعات، مذهب و اجتماعات. همچنین حقوق برابر
برای زنان به رسمیت شناخته شد.
یک سیستم دولتی کاملاً پارلمانی با مجلس دوگانهای که مستقیماً
توسط مردم انتخاب میشوند، جایگزین ساختار قبلی شد.
نخستوزیر به عنوان رئیس اجرایی از میان اعضای پارلمان انتخاب میشود.
آلمان
تشکیل "آلمان دموکرات"
که به جمهوری وایمار معروف است،
پس از سقوط قیصر ویلهلم دوم در پایان جنگ جهانی اول
و از طریق یک انقلاب داخلی در آلمان اتفاق افتاد.
این رویدادها در سال ۱۹۱۸ و ۱۹۱۹ رخ دادند.
شکست آلمان در جنگ جهانی اول و فروپاشی نظام سلطنتی:
خستهگی از جنگ و نارضایتی عمومی:
چهار سال جنگ جهانی اول
(۱۹۱۴-۱۹۱۸)
خسارات
جانی و مالی بیسابقهای به آلمان وارد کرده بود.
کمبود مواد غذایی، تورم شدید، تلفات انسانی بالا
و سرخوردگی از وضعیت جنگ، نارضایتی عمیقی را در میان مردم آلمان
به وجود آورده بود.
در اواخر سال ۱۹۱۸، شکست آلمان در جبهههای جنگ کاملاً آشکار شد.
نیروهای متفقین به پیشروی خود ادامه میدادند و فرماندهی عالی ارتش آلمان
نیز به این نتیجه رسیده بود که پیروزی نظامی غیرممکن است.
در اواخر اکتبر و اوایل نوامبر ۱۹۱۸، شورشهایی در نیروی دریایی آلما
در کیل و ویلهمسهافن آغاز شد.
ملوانان از دستورات فرماندهان برای انجام
یک حمله نهایی و بیفایده سرپیچی کردند.
این شورشها به سرعت به سراسر کشور سرایت کرد
و به اعتراضات گسترده کارگران و سربازان در شهرهای مختلف تبدیل شد.
با گسترش شورشها و اعتراضات، خواستههای مردم و احزاب سیاسی
برای کنارهگیری قیصر ویلهلم دوم و ایجاد یک حکومت دموکراتیک افزایش یافت.
جمهوری اول آلمان که از بهترین و آزادترین دموکراسیهای تاریخ است
بعد از شکست آلمان در جنگ جهانی اول و سقوط قیصر ساخته شد.
مردم آلمان بهنوعی شانس آوردند
که هیتلر دچار جاهطلبی نسل آریائیِ خودساختهاش شد و به بقیه کشورها
دست درازی کرد.
اگر جنگ جهانی نشده بود قطعا هنوز نسل پنجم نیروهای جوان حزب اللهی نازی،
که تازهگیها از دانشگاه امام صادق رایش سوم فارغ التحصیل شده بودند
الان داشتن برای آیندهٔ آلمان و صدور افکار مترقی نازیسم به بقیه کشورها
برنامهریزی میکردند.