با ساقه میبیند
شباهنگام که
طعم تمشک پستانهایم
پرز زبانت را لای لبانت لمس میکنند
ترا در خودم میخواهم
بیخویشیِ خود
در آغوش مثلث کوچکم
غریزه هایم عاشق فانتزیهای من اند
سرشار از تو
بر فرازهایم چنگ بزن
نشیب جویبارم
آمدن باران را خبر میدهد
تنم تشنه است
بیخودآنهگی میرسم
غنچهام باز شد
قلب پسته شادمانه میتپد
از واژه رهایم کن
فراترم ببر
آنجا که به بیان نمیآید
پشت پردهی بکارتِ نداشتهام
به اوج جیغهایم
به خلوتکدهی باران
به حروف اسم خودت
لحظهی بیزمانیِ جاری شدن است
رهگذرhttps://www.didareto.com