از هر جای شبانه روزم که میگذرم
خودت را جا گذاشتهای
عاشق شدنم چه روزی بود
نمیدانم
برای من هر روز، همان روز است
که مثل رویا زیباست
سادهگیِ زیبائی چه نسبتی به آغوش تو دارد
باز هم نمیدانم
تو پیرهن آرزوهای مرا بهتن کردهای
من هوای تو را،
آینه در همیشههای سینهام
تنها ترا میبیند
باغ تنم لُخت و عریان،
هوای اندامم بارانی،
از شوق به تمنّا میرسند
غنچههای همیشه مشتاق
این باغ
دستآموز شده، فراز و نشیب تنم
به،
سرانگشتان تو
به تشنهگیِ قناری به دانههای باران
مانند است
پروانهها دنبال غنچهٍهای نشکفتهام
بهپرواز در میآیند
ادامهی عطر،
در نفس شبنمهاست
پیالهی ناف دخترانهام
مستم میکند
که مست از لبانِ توست
عشق میورزم به سربهوائیِ پستانهایم
که لبگَزیدهی تو اند
رهگذر