پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۱ تیر ۲۹, چهارشنبه

چشم‌اندازی به دهه‌ی چهل


چشم‌انداز روشن‌فکری دهه‌ی چهل ایران




سیروس علی نژاد

دهه‌ی چهل

که در اینجا مراد از آن دهه‌ی منتهی به سال ۱۳۵۰ نیست بل‌که سال‌های بیش‌تری را در بر می‌گیرد 

دهۀ‌ی شگفتی است

 دهۀ رشد و شکوفایی و پدید آمدن بیش‌تر آثار ادبی و هنری و فرهنگی، از یک سو 

و دهه‌ی رشد صنعت و جهان‌گردی و رونق اقتصادی و بالارفتن قیمت نفت از سوی دیگر 

این دهه در عین حال دهه‌ی انقلاب سفید و اصلاحات ارضی و شناختن حق رای زنان از یک سو

 و پیدایش کنفدراسیون و جریان‌های چریکی و مبارزه با حکومت شاه از سوی دیگر است

یک نگاه حتا گذرا به سراسر این دهه نشان از عظمت آن دارد

در بخش صنعت 

می توان گفت که بیش‌تر صنایع کشور در همین دهه پا گرفت 

و به عنوان سمبل می‌توان از ایران ناسیونال و اتومبیل پیکان نام برد

در بخش آموزشی و دانشگاهی

 دانشگاه‌های شریف و علم وصنعت و امیرکبیر و سپاهیان انقلاب و تربیت معلم 

و نیز دانشگاه‌های اصفهان و اهواز و تبریز و ارومیه و شیراز و کرمان و بلوچستان و بیرجند و مازندران و گیلان

 (و حتا دبیرستان‌های بنام تهران)

همه در این دهه به وجود آمدند 

تا پیش از آن اگر هم وجود داشتند، اندازه‌شان از یک دانشکدۀ کوچک فراتر نمی‌رفت

در صنعت جهان‌گردی

 کافی است به یاد بیاوریم که سه چهار هتل بزرگ تهران مانند هتل استقلال، هتل هایت 

(هم در تهران و هم در نمک آبرود)

 هتل لاله در همین دهه ساخته شد و سازمان جهان‌گردی در همان زمان شکل گرفت

در بخش مطبوعات 

پیدایش روزنامه آیندگان و مجلاتی مانند رودکی و فردوسی و نگین و جهان نو و اندیشه و هنر

 و بازار رشت و جنگ اصفهان و مانند این‌ها یا در همین دهه پا به عرصه حیات گذاشتند 

یا در آن بالیدند

تلویزیون ملی ایران هم در همین دهه به وجود آمد

در بخش شعر

شاعرانی مانند اخوان، فروغ و شاملو ظهور کردند

 آن‌ها اگرچه از دهۀ پیش‌تر شعر می‌گفتند ولی آثار برجسته خود را

 (مانند تولدی دیگر فروغ و از این اوستای اخوان و آیدا، درخت و خنجر و خاطره‌ی شاملو) 

در همین دهه آفریدند

در عین‌حال بیش‌تر آثار گلستان و ساعدی و مهمترین اثر هوشنگ گلشیری، شازده احتجاب، در دهه ۴۰ نوشته شد

 در سینما آثاری مانند قیصر یادآور سینمای این دهه است و نیز آثار سهراب شهید ثالث و دیگران

شاید در یک کلمه بتوان گفت تمام سینماگران بزرگ ما پروردۀ دهه ۴۰ اند

صنعت انتشار

 که تا آن زمان اهمیتی نداشت، در این دهه به دستاوردهای بزرگی 

مانند انتشارات فرانکلین و امیرکبیر و خوارزمی دست یافت

این سازمان‌ها اگر هم در دهۀ قبل تأسیس شده بودند، تمام رشد و شکوفایی‌ی خود را مدیون دهه ۴۰ اند

در عرصه‌ی نقاشی

 گالری‌ها از این دوره اظهار وجود کردند و بزرگ‌ترین نقاشان ما حاصل کار این دوره اند

حتا نقاشی قهوه‌خانه‌ای در همین دوره رشد کرد

 تآتر 

به معنای نوین کلمه اساسا در این دهه به وجود آمد و کارهای تجربی از نوع کارگاه نمایش در همین دهه شکل گرفت

 نویسندگانی مانند نعلبندیان و بیژن مفید و اسماعیل خلج نیز در همین دهه پدیدار شدند

در تآتر و موسیقی 

کافی است یادآور شویم که تآتر شهر و تالار رودکی در همین دهه ساخته شد و ارکستر ملی در همین مدت شکل گرفت 

و در بخش موسیقی اصیل ایران خواننده‌گانی مانند شجریان و پریسا و دیگران آمدند

در بخش فکری

 کافی است یادآور شویم که انجمن فلسفه و حکمت، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

 و موسسه‌ی تحقیقات اجتماعی در این دوره بارور شدند

پدیدۀ فردید در همین دوره ظهور کرد و آثاری مانند «غرب زدگی» آل احمد و «آسیا در برابر غرب» داریوش شایگان 

و «در غربت غرب» احسان نراقی در همین دهه انتشار یافتند

تصویر کامل این دهه را در این مختصر نمی‌توان به دست داد و نیاز به یک گزارش مفصل و مستقل دارد

این تصویر ناقص و مختصر نیز به خاطر آن داده شد که دهۀ ۴۰ از حیث فکری موضوع گفت‌گوی ما

 با آقای دکتر محمد صنعتی، نویسنده و منتقد فرهنگ و ادبیات و هنر (متولد ۱۳۲۴ اصفهان) قرار گرفته است



دکتر صنعتی

 روانپزشک و روانکاو و نویسنده کتاب «صادق هدایت و هراس از مرگ» است 

که آثار دیگر او «تحلیل‌های روانشناختی در هنر و ادبیات» و «زمان و نامیرایی در سینمای تارکوفسکی» او مشهور است

او متفکری است که مقالات بسیاری از او منتشر شده و نگاه انتقادی‌اش به آثار فرهنگی و فکری

 به ویژه از حیث اسطوره‌زدایی مشهور است

در بخش های بعدی این مجموعه، گفت‌گوی ما را با وی در زمینه مباحث فکری و روشن‌فکری دهه ۴۰ می‌خوانید 

که باز هم از طرز تفکر او، ردیابی اسطوره اندیشی و در نهایت اسطوره زدایی از فرهنگ معاصر نشان دارد.232


سیروس علی نژاد

بازگشت به خویشتن

درتمام سال‌های بعد از انقلاب یک تصور نسبتاً عمومی، دهه چهل را دهه مهمی انگاشته است 

که روزی باید به آن پرداخت

 چون، همه بذرهایی که در زمینه‌‌های مختلف در ایران پاشیده شده بود؛ ادبیات، شعر، تئاتر، روزنامه نگاری و حتا معماری

 در این دهه بروبار داد؛

 بهترین آثار سینمایی و موسیقایی در همین دوره پدید آمد؛ تئاتر که جای خود دارد

 پیش از آن شاید هنوز تئاتر نداشتیم

 در زمینه شعر کسانی مثل فروغ و شاملو و اخوان پدیدار شدند 

دهه خلاقیت بود

ساعدی در همین دهه آثار خود را نوشت

 با وجود این شما گویا جور دیگر به این دهه نگاه می کنید و بیش‌تر آثار این دهه را سیاست زده می‌دانید تا خلاق

 واقعا دهه ۴۰ چه مشخصاتی داشت و در قیاس با دهه‌های دیگر چه طور دهه‌ای بود؟


دکتر صنعتی 

دهۀ چهل بدون تردید دهۀ تعیین کننده‌ای بود

دورۀ خلاقیت و انفجار اندیشه‌های ایرانی بعد از سالها سکوت و سکون و رخوت

 بخصوص در حوزۀ ادبیات و هنر و البته گونه‌ای اندیشه سیاسی ضد استبدادی – استعماری

 با وجود این، پیش از آن در ماجرای مشروطیت عده‌ای افراد متفکر پدید آمده بودند

 که نمی توانیم بگوییم اهمیت‌شان کمتر از دهۀ چهل بود

از نظر کمیت البته تعدادشان قابل توجه نبود، اما قدرت برانگیزاننده‌گی بسیار داشتند

 میرزا آقاخان کرمانی، میرزا فتحعلی آخوندزاده، طالبوف و دیگران حتا امیر کبیر را می‌گویم

چه در دستگاه‌های حکومتی بودند و چه در برابر قدرت

 با توجه به این‌که در آن زمان جامعۀ ایران یک جامعۀ بی سواد، متحجر، خرافه پرداز و اسطوره اندیش بود 

ظهور این افراد و قدرت نفوذشان حیرت‌انگیز است

در چند دهۀ گذشته بخصوص در سال‌های اخیر بیش‌تر به نقد کم و کاستی‌های آن‌ها پرداخته اند که فی‌نفسه بد نیست

 ولی نه به گونه‌ای که کار سترگ آن‌ها دست کم گرفته شود! 

از این نظر اهمیت دوران مشروطه در قیاس با دوره‌های بعد باید روشن شود. 

وقتی من دورۀ ابتدایی را می‌گذراندم، یعنی اوایل دهۀ ۳۰، آموزگار ما سر کلاس از کریم‌خان حرف می‌زد

 و با افتخار می‌گفت وقتی برایش توپ و ساعت و ظرف چینی آوردند، زد ظروف چینی را شکست

 و گفت ما ظرف مسی داریم و با شمشیر لوله توپ را دو نیمه کرد

 و گفت ما به این احتیاج نداریم 

این نگاه ضد مدرن هنوز در دهۀ ۳۰ تحسین می‌شد 

این مقایسه ها شاید بهتر نشان دهد که روشن‌فکران مشروطیت چه معجزه ای در آن دوران کردند

آن‌ها زمانی برخاستند که هنوز در کشورهای اطراف ما هیچ حرکتی وجود نداشت

اینها کسانی بودند که با تفکر مدرن آشنا شده بودند

گو این‌که ممکن بود آگاهانه یا ناخودآگاه رگه‌های سنت هم در آن‌ها باقی مانده باشد

 اما آن‌چه آگاهانه به آن می‌پرداختند این بود که راه نجات این مملکت، مثل بقیه ممالک دنیا

رهایی از جهالت و واپس مانده‌گی و تغییر و تحول به سوی مدرنیته است

البته در چارچوب ایرانیت و اسلامیت


سیروس علی نژاد

من حیرت می‌کنم از این قرائت های لائیک که از قانون اساسی مشروطه شده

مشروطه‌ی ایران بسیار اسلام محور بود

قانونی که در آن چهار مذهب به رسمیت شناخته شده بود با چیره‌گی شیعۀ اثنی عشری 

که در آن نه شاه، نه وزرا و نه وکلای مجلس (بجز چند نمایندۀ اقلیت) نمی‌توانستند مذهب دیگری داشته باشند 

و غالب قوانین حقوقی و جزایی آن نیز بر اساس فقه شیعی بود

 پس چطور می‌توانست لائیک وسکولار باشد؟


دکتر صنعتی 

در واقع شاید روشنفکری دوران مشروطه بهتر توانسته بود محدودیت‌ها و امکانات جامعۀ ایران را دریابد

 فکرش را بکنید که در آغاز مشروطه به همین توده‌ها چگونه آگاهی سیاسی داده شده بود

 تا بتوانند شایسته ترین نماینده‌گان خود را به مجلس بفرستند که هنوز مثال زدنی است 

و مقایسه کنید آن انتخابات را در یک جامعه واقعا بی سواد و عقب مانده 

با آن‌چه بعد از دهۀ چهل با این همه سواد آموزی و مطبوعات و رسانه‌ها مشاهده می‌کنیم

دوره مشروطه یعنی روزگار کسانی که پیش از مشروطه زمینه‌های فکری آن را چیدند

 دوره‌ی بسیار برجسته ای بود

 اما گویا آن دوره، دوره‌ای استثنایی بود

 بعد از آن دیگر دوره‌ای سراغ دارید که روشن‌فکری ایران، دغدغه مدرنیسم داشته باشد؟


دکتر صنعتی 

بعد از دوران مشروطیت، ما دوران رضاشاهی را داریم

رضاشاه با وجود این که شاید تحصیلات آنچنانی نداشت اما این نگرش را داشت که باید کشور مدرن شود

 باید پیش‌رفت کند 

با این‌که با حمایت انگلیس به قدرت رسید ولی بمانند یک ناسیونالیست واقعی عمل کرد گرچه با دیکتاتوری 

او هم در حد خودش بسیار شگفت انگیز است 

مثلا من به نقل از یک استاد آمار شنیده بودم که می‌گفت پس از پایان تحصیلاتش وارد ایران شده بود

 درست صبح روز بعد از ورودش، نامه‌ای دریافت کرده بود با مضمون این‌که به وزارت دربار برود. 

گفته بود: من نمی‌دانستم این‌ها از کجا فهمیده اند من کی ام و کی آمده ام. رییس مملکت مرا خواسته بود

آن وقتها هنوز کسی از آمار و اهمیت آن چیزی نمی دانست

رفتم دربار و ایشان از من پرسید این علم که تو خوانده‌ای به چه درد می‌خورد؟ 

من هیچ از آن نمی‌دانم، برای من بگو 

من توضیح دادم که اگر شما آمار نداشته باشید نمی توانید در هیچ زمینه‌ای برنامه ریزی بکنید؛ 

نه برای صنعت، نه برای بهداشت، نه برای اقتصاد، و نه چیزهای دیگر

اول باید آمار داشته باشید و بدانید چند نفر هستید، چند تا زن هستید، چند تا مرد هستید و. . . به اصطلاح 

اصول کار را با شاه در میان گذاشتم 

گفت خب، شما می توانید این تشکیلات را راه بیندازید؟ 

من ترسیدم، ولی سرانجام گفتم بله، می توانم

گفت چقدر هزینه دارد؟ 

گفتم مثلا ۵۰ هزار تومان. 

شاه، وزیر دربار را صدا کرد گفت صد هزار تومان بدهید به این آقا

خب این شاهی بود که اگر چیزی را نمی فهمید، اگر چیزی را نمی دانست – که 

هیچ رئیس مملکتی هم قرار نیست در همۀ زمینه ها متخصص باشد – می پرسید 

وضع موجود را نمی‌پذیرفت

به آن نقد داشت و در جهت تغییر آن بسیار کوشید

 ناگزیر نگرش او با نگرش کریم‌خان زند، فتحعلی‌شاه و محمدعلی‌شاه مقایسه می‌شود. باید مقایسه شود

 بعد از مشروطه ما شعرایی داریم که متجددند ولی برای مبارزه با فساد و تباهی در ایران، درخواست «عید خون» دارند!

 مانند فرخی یزدی و میرزاده عشقی! اوج دیکتاتوری! هر دو منتظر نادر دوران و اسکندر زمان هم هستند

 (همانگونه که اخوان ثالث و فروغ در دهۀ چهل) 

اوج استبداد طلبی و ناتوانی هنرمندانه! بنابراین فکر می‌کردند رضاشاه همان ناجی قدر قدرتی است که آرزو داشتند

حالا این جامعۀ استبدادطلب است که دیکتاتورها را بر می‌گزیند

 و یا پرورش می‌دهد؟

 یا دیکتاتور است که بر آن‌ها تحمیل می شود؟ 

هر دو قابل تأمل است. البته روشن‌فکران زیادی یکی دو دهه با رضاشاه همکاری نزدیک داشتند

روشنفکران آزاد منش و مدرن و دموکراسی خواهی مانند دکتر علی اکبر سیاسی، بهار و بسیاری دیگر

غالب تشکیلات دولتی و ساختارهای مدرنیته مانند فرهنگ‌ستان و دانشگاه و نهادهای دولت در آن دوره پایه گذاری شد

حتا کنسرواتوار موسیقی و تالار اپرا مربوط به این دوره است

نیما در سال ۱۳۰۰ افسانه را منتشر کرد. جمال زاده، هدایت و بزرگ علوی در این دوره شکوفا شدند

 آدم امروز تعجب می‌کند و فکر می‌کند چه مقاومت عظیمی می‌توانست از طرف توده‌ها در برابر آنها باشد

 و آن‌ها با چه نیرویی توانستند این کارها را به سامان برسانند 

مگر برای استقرار شعر نو در ایران مقاومت وجود نداشته؟ 

پس نیما باید عقب می‌نشست؟

قدر مسلم این است که توده ها پشت سر رضاشاه و روشن‌فکران آن دوران نبودند

 ولی در بسیاری جنبه ها واقع بینانه تر برخورد کردند 

چون شاید یکی دو دهه قبل گرسنه‌گی و قحطی، بیماری و نا امنی و مرگ را تا مغز استخوان تجربه کرده بودند

 شاید این دوران، تنها دوران غیر پوپولیستی سیاست در ایران باشد که تکیه بر نیرو، و محوریت توده ها نداشت 

بل‌که تکیه بر متخصصین و روشن‌فکران و تکنوکرات‌های غالبا تحصیل کرده بود،

 متخصصینی که در فرنگ آموزش دیده بودند

 دانشگاه و دستگاه تربیت نیروی انسانی‌ی ما توسط اساتید برجسته‌ای که در غرب تربیت شده بودند 

در همین دوره پایه گذاری شد

البته در دوره رضاشاه هم تمام روشن‌فکران با او همکاری نکردند

 پاره ای روشنفکران در مقابل او ایستادند

از دهۀ دوم حکومت رضا شاه ما با نیروی چپ رو به رو هستیم

چپی که انقلاب شوروی را پشت سرش دارد و دامنه‌اش به ایران رسیده است

 تا آن زمان، روشن‌فکران ما غالبا تحت تأثیر روشن‌فکران فرانسوی بودند

ولی از آن پس روشن‌فکری ما از نوع فرانسوی به روشن‌فکر نوع چپ روسی گرایش پیدا می‌کند

بخش دیگری هم چپ ملی – مذهبی است، بیش‌تر شبیه پوپولیست های قرن نوزدهم، 

مثل الکساندر هرزن و نورودنیک ها – که اغلب ملی – مذهبی بودند با عقاید سوسیالیستی و عدالت اجتماعی

چون هدف‌شان کمک به توده‌ها وآگاه کردن آن‌ها بود، 

و البته نظری هم به مدرنیته داشتند

ما هم همین گرایش ها را در ساختار روشن‌فکری دورۀ رضاشاه داریم 

یعنی هم گروه ۵۳ نفر و دکتر ارانی و هم کم کم ریشه‌های ملی – مذهبی را 

هر دوی این‌ها هم بیش‌تر تحت تأثیر روی‌دادهایی بود که در همسایه‌گی ایران اتفاق افتاده بود

 گر چه جنبش‌های پوپولیستی، هم در فرانسه و اروپای غربی وجود داشت و هم در آمریکای لاتین

 از همان قرن نوزده یا پیش از آن تا کنون

غالبا هم رهبری این جنبش ها با یک رهبر کاریزماتیک بوده

 این رهبرنسبتا کاریزماتیک را بعدا در مصدق و ملی شدن نفت می بینیم و بسیار برجسته‌تر در انقلاب ۵۷

بنابراین من با این حرف علی میرسپاسی که می‌گوید روشن‌فکری ایران نوع فرانسوی بود، موافق نیستم

چون ما در کنار روشن‌فکری نوع فرانسوی که تا کنون ادامه یافته، روشنفکر نوع روسی را هم داریم 

که قرائت دیگری از مدرنیته دارد.آل احمد، ناتل‌خانلری

از قضا بعد از دوران رضاشاه این نوع روشن‌فکری غالب هم شد،

 هرچند نحله‌های دیگر فکری هم حضور داشتند

بله، ما از ۱۳۲۰ / ۱۹۴۱ که محمد رضاشاه می آید مهم‌ترین دورۀ آزادی را داریم

یعنی در هیچ زمانی روشن‌فکران ایران اینقدر آزادی اندیشه و بیان و تحزب نداشتند

 در این دوران است که چپ‌ها به صورت سازمانی و حزب توده به شکل یک حزب رسمی 

مانند احزاب دیگر به میدان می آید، خیلی فعال است

نیروهای روشن‌فکری غیر کمونیست هم فعال اند، ناسیونالیست ها و. . . منتها تعدادشان کمتر است

 اغلب روشن‌فکران صاحب نام، به طیف چپ تعلق دارند

 در سال ۱۳۲۶انشعاب حزب توده و ایجاد نیروی سوم را داریم که دو بخش طیف چپ را در مقابل هم قرار می‌دهد

علاوه بر نوع دیگری که بیش‌تر گونه‌ای سوسیالیسم مذهبی بود که در کنار نیروی سوم با هم اشتراکاتی داشتند 

و البته تفاوت‌های عمده هم

 ولی آنچه امروز به اصطلاح روشن‌فکر دینی و احزاب ملی – مذهبی خوانده می‌شود

باید جای پایش را آنجا، در اواخر دهۀ ۲۰ دید و همینطور رد پای پوپولیسم را

صادق هدایت در نامه‌ای به دوستش، انتقادی به دکتر مصدق دارد و نگران سیاست های پوپولیستی دکتر مصدق است

 و این‌که چه خطرهایی می‌تواند داشته باشد

 اما بقیه‌ی روشن‌فکران اینطور نبودند

 اغلب آن‌ها، حتا حزب توده، بیش‌تر پوپولیست به نظر می‌رسند تا مارکسیست؛ 

طیف چپ باعث شد که گفتمان انتقادی در ایران بشدت سیاست‌زده و شعاری شود 

و محدود به قدرت

نگاه آن‌ها به فرهنگ بسیار روبنایی و ابزاری است

کما این‌که در کنگره نویسنده‌گان ۱۳۲۴ که توسط حزب توده تشکیل شد، با این‌که هدایت را جزو گروه دبیران گذاشته بودند 

اما توسط احسان طبری فقط آن دسته از آثارش تحسین شد که تمایلات چپ توده‌ای در آن‌ها هست؛ 

او شاه‌کارهای هدایت مثل بوف‌کور و سه قطره خون را به عنوان آثار منحط رد کرد

این‌که گفته‌ام دهۀ ۴۰ سیاست‌زده بود، ریشه‌اش را از این زمان باید در نظر گرفت


سیروس علی نژاد

دهه ۴۰ ممکن است سیاست زده باشد اما پوپولیسمی که اشاره کردید در آن مشاهده نمی‌شود 

شما به چه چیز می‌گویید پوپولیسم؟


دکتر صنعتی 

اصل قرن نوزدهمی آن ایدئولوژی است که به قدرت توده ها تکیه دارد و آگاه کردن آن‌ها و در خدمت آن‌ها بودن

دولت باید برای بهبود زنده‌گی اقشار فقیر بکوشد و عدالت اجتماعی را متحقق کند 

و البته با حمایت توده‌ها هم به قدرت می‌رسد و البته با خرد توده‌وار هم ممکن است عمل کند

 ولی واقعیت این است که نمی‌توان یک تعریف واحد از پوپولیسم ارائه کرد

مارکس به توده‌ها این قدرها اعتماد نداشت

نه به کشاورزان و نه چندان به خرده بورژوازی

 با لمپن‌ها هم که به هیچ قیمتی کنار نمی‌آمد

 او در پی اتحاد کارگران صنعتی به آگاهی رسیده بود

 (پرولتاریا)

 نه حتی کارگر فصلی‌ی سر میدان قزوین یا دست‌فروش میدان سید اسماعیل! 

چه رسد به لات‌ها و اوباش و بزن بهادرهای محل! 

البته همه این‌ها هم بخشی از توده هستند. ولی نه این که بر جامعه سلطه پیدا کنند

 به هر تقدیر پوپولیست‌ها به تمامی توده نظر داشتند

این مفاهیم پوپولیستی در دهۀ ۲۰ با مفاهیم مارکسیستی آمیخته شد و توده ها بتدریج تقدس پیدا کردند و انتقاد ناپذیر شدند

در این روند حزب توده و طیف چپ نقش اساسی داشتند

پیش از آن، بسیاری از روشن‌فکران فرهنگ و اعتقادات خرافی واسطوره‌اندیشی توده‌ها را مورد انتقاد قرار می‌دادند؛

 مانند ملک الشعراء بهار یا صادق هدایت

 ولی بعد از آن و بخصوص از دهه‌ی چهل به بعد نقد عوام‌الناس گناه کبیره به شمار می‌آید!

 در حالی که کار روشن‌فکر به پرسش گرفتن وضع موجود، نورم‌های پذیرفته شده و بدیهیات است

 و یا آنچه به نظرش نادرست و غیر واقعی می‌رسد

 روشن‌فکر در پی تغییر است

 چه در حوزه‌ی علم و چه در حوزه‌ی اجتماع و سیاست


سیروس علی نژاد

این پوپولیسم که شما تعریف می‌کنید یعنی اتحاد بین حاکمان و محرومان، همان فاشیسم نیست؟

 با فاشیسم چه تفاوتی دارد؟


دکتر صنعتی 

قرن بیستم قرن توده‌ها و عصر قدرت توده‌هاست

در این شکی نیست. هم در غرب و هم در شرق

 بویژه در دوران جنبش‌های ضد استعماری رهائی بخش و در عصر پسا- استعماری

 ولی پوپولیسم به شکل‌های مختلف، طیفی را از چپ افراطی تا راست افراطی در بر می‌گیرد

 توجه‌اش به قدرت توده‌ها و نیازهای آنهاست

البته بسیاری اوقات رهبران پاپولیست به روانشناسی توده و سیستم اعتقادی آن‌ها اشراف دارند 

شعارهای برابری و برادری و عدالت اجتماعی و جامعه‌ی بی طبقه

 و حمایت از اعتقادات مذهبی و اقشار فقیر یا دامن زدن به خرافات را برای رسیدن و ماندن در قدرت سر می‌دهند 

و بسیاری اوقات هم به نوعی دیکتاتوری ضد همان توده می‌رسند

نازی‌ها و فاشیست‌ها هم با رای و حمایت توده‌ها به قدرت رسیدند 

بسیاری از رهبران پوپولیست در دنیا نظامیان قدر قدرت بودند. 

از ناصر و قذافی گرفته تا خوان پرون و اغلب رهبران پوپولیست آمریکای لاتین


سیروس علی نژاد

بگذریم. جز آنچه گفتید گویا عوامل دیگری هم بر روشنفکری دهه ۴۰ تأثیرگذار بود، از جمله اصلاحات ارضی و آنچه به عنوان انقلاب سفید مشهور شد


دکتر صنعتی 

وقتی دهۀ ۴۰ شروع می‌شود چند اتفاق می افتد

 یکی ازآن‌ها انقلاب سفید است و گسیل کردن سپاه دانش و بهداشت به روستاها

 و اصلاحات ارضی، تعاونی‌ها و سهم کارگران در سود کارخانه ها و حق‌رأی زنان، 

این‌ها هم برای جلب حمایت توده بود و اتفاقا در جلب نظر کشاورزان و روستائیان، حتا حزب توده موفق بود.

 ولی خشم زمین‌داران بزرگ را برانگیخت و مورد انتقاد گروهی از روشن‌فکران قرار گرفت

در همان سالهای ۴۰ و ۴۱ که معادل ۱۹۶۰ میلادی است روی‌دادهای مهم دیگری هم در ایران و جهان داریم

 ماجرای ویتنام و کوبا و جنگ‌های چریکی و جنگ سردی که به اوج خود رسیده است 

دهۀ ۶۰ میلادی در اروپا هم دهۀ مهمی است با جنبش هیپیسم و جنبش دانشجویی مه ۶۸

 و شکل‌گیری و هویت یابی‌ی اندیشه‌های پست مدرن

 نوع نگاه روشن‌فکران اروپائی دچار تحول شده و به چالش کشیدن و نقد مدرنیته از یک سو 

و نگاه مثبت به فرهنگ‌های جوامع واپس مانده و اهمیت یافتن فرهنگ توده‌ها

 و گرایش به مذهب و تجربه‌های عرفانی از سوی دیگر،

 «بازگشت به خویشتن»

 و اهمیت سنت را توصیه می‌کند

این نظریه هم در غرب صورت بندی و تئوریزه شده بود و پیام‌های تازه برای جوامع و بویژه روشن‌فکران جهان سوم داشت

 این نیز بار دیگر از غرب می‌آمد

 ولی با این باور که بومی جوامع پسا – استعماری است! 

و اتفاقا توسط گروهی از روشن‌فکران اغلب فرانسوی، اندیشیده شده بود

 که یا غیر فرانسوی بودند و یا در کشورهای جهان سوم متولد شده بودند

 تأثیر تفسیر فرانسوی هایدگر را هم به این مجموعه باید اضافه کرد


سیروس علی نژاد

به غیر از انقلاب سفید، چه رویداد دیگری از سوی حکومت بر جریانات روشن‌فکری ایران تأثیر گذاشته است؟


دکتر صنعتی 

اما در ایران، رویدادی که بسیار در جریان‌های روشن‌فکری ایران موثر بوده ازدواج مجدد شاه است

 فرح پهلوی هم خود و هم از طریق رئیس دفترش سید حسین نصر یا از طریق رضا قطبی از عوامل تأثیرگذار

 بر روشن‌فکری دهه ۴۰ بود

فرح و قطبی هر دو از تحصیل‌کرده‌گان فرانسه بودند

 و جنبش هیپیسم وجنبش‌های آزادی بخش، سارتر و امه‌سزر و فرانتس فانون را هم می‌شناختند، 

همان‌گونه که بتدریج روشن‌فکران دهه‌ی چهل با آن ها آشنا شدند

بخصوص فرح علاقه‌ی خاصی هم به فرهنگ عامه و نقاشی قهوه‌خانه و پهلوانی‌ی زورخانه

 وسنت و فرهنگ ایرانی- اسلامی داشت

به همین خاطر هم سید حسین نصر(۱) رئیس دفترش بود 

وضمناً بر دپارتمان فلسفه‌ی دانشگاه تهران وآموزش‌های احمد فردید ودیگران نظارت داشت

 بنیاد فلسفه و انجمن حکمت و فلسفه و حضور داریوش شایگان هم به نفوذ وحمایت او نیاز داشت

 در جائی خواندم که وقتی دکتر شریعتی مشکلاتی پیدا کرد یا حسینیه ارشاد دچار مشکل شد،

 این مشکلات به کمک نصر حل شد

خانم لیلی امیر ارجمند- دوست بسیار نزدیک فرح رئیس کانون پرورش فکری شد

 که روشن‌فکران زیادی را در خود جمع کرده بود 

همین‌طور در کارگاه نمایش آربی آوانسیان و علاقه‌ی خاص به نمایش تعزیه و روحوضی و فرهنگ پهلوانی

سید حسین نصرفردید

احسان نراقی هم در موسسه تحقیقات اجتماعی

 رادیو وتلویزیون هم در دست قطبی با همکاری جعفریان و نیکخواه دو مارکسیست پیشین

 بینال های نقاشی و جشن هنر شیراز و در برابر هم قرار دادن هنر سنتی و مدرن همه دست به دست هم داده بود 

تا شکاف بین سنت و مدرنیته را آشکارتر کند 

بویژه که هنرهای آوانگارد غربی که نشان داده می‌شد برای توده‌ها کاملا بیگانه و ناخوشایند بود

دهۀ ۴۰زمانی است که کندی هم آمده و خواهان تغییر در فضای سیاسی – اقتصادی و روشن‌فکری ایران است

 بنابراین نه تنها انقلاب سفید شاه بل‌که باید فضای باز سیاسی هم ایجاد می‌شد

گروهی از روشنفکران، طبعاً داخل نظام بودند و یا در موسسات بینابینی و دانشگاه خدمت می‌کردند

 ولی از نظر ایدئولوژی با روشن‌فکران در برابر قدرت، تفاوت‌شان بیش‌تر در پذیرش و یا عدم پذیرش شاه بود

 که آن‌هم در خلوت از میان برداشته می‌شد!

همیشه درباره انقلاب سفید گفته شده است که آمریکایی ها سبب آن شدند یا توصیه‌اش کردند

در واقع از همان اول با ریشه‌دادن آن به سمت آمریکا نامشروع جلوه داده شد 

در حالی که حالا که به صورت تاریخی نگاه می‌کنیم انقلاب سفید هم به حال این مملکت مفید بود

 حق رأی‌زنان را از همانجا داریم

تردیدی نیست که ارسنجانی معتقد بود که باید ساختار ارباب و رعیتی در این مملکت تغییر کند

 و رابطه‌ی ارباب ورعیتی بشکند تا بعد بتوان به سمت مدرنیسم رفت

 اما این‌ها ندیده گرفته می‌شود و اصلاحات ارضی صرفا به سمت آمریکا سوق داده می‌شود

 سپاه دانش هم همینطور، در حالی که دکتر خانلری در آن نقش داشت

اصلاحات ارضی اصلا چیزی نیست که مربوط به آمریکایی ها باشد

 اما می‌دانیم که در رویدادهای اواخر دهه بیست و ملی شدن نفت

 شاه بسیار از چپ‌ها و حزب توده و شوروی می‌ترسید

 البته همان‌قدر که آمریکائی‌ها و انگلیس‌ها می‌ترسیدند

خود این ضد کمونیست بودن، شاه را به دهه ۴۰ می‌آورد که دیگر حزب توده منحل شده است

اما تعدادی از اعضای این حزب تا آخر دوره پهلوی سیستم سیاسی اقتصادی شاه را هدایت می‌کنند 

در واقع ارسنجانی، جعفریان و نیکخواه و بسیاری دیگر در طیف چپ قرار می‌گیرند

شاید تأثیر فرح پهلوی را هم نتوان نادیده گرفت اما، ما در این دوره گروه‌های روشن‌فکری متعدد داشتیم 

که با جمع شدن در یک نشریه و مجله مانند جهان نو یا نگین و. . . تأثیرات زیادی بر نسل جوان آن دوره گذاشتند

در این دوران چپ‌هایی که متعلق به نیروی سوم بودند، بیش‌تر اجازه داشتند بنویسند و منتشر کنند

 آل احمد، شاملو، اخوان ثالث، دکترساعدی و خیلی‌های دیگر

 توده‌ای‌ها به غیر از به‌آذین فرارکرده یا در تبعید بودند

نیروهای ملی مذهبی هم تا حدودی اجازه فعالیت داشتند

 مهندس بازرگان هر از چندگاهی زندان می‌رفت

البته زندان او متفاوت بود. آزاد می شد و نهضت آزادی را داشت

مثل دیگر بخش‌های جبهه ملی، خلیل ملکی هم جلسا ت خانه‌گی خود را داشت

ولی در حوزه‌ی روشن‌فکری مسأله این بود که چه کسی می‌توانست بنویسد و کتاب خود را منتشر کند

این‌ها بیش‌تر کسانی بودند که به نیروی سوم تعلق داشتند 

یا به آن نزدیک بودند و یا به آن‌ها که گرایش‌های مذهبی و عرفانی داشتند

در این دوره ما چند گروه روشن‌فکری داشتیم که هر کدام‌شان مثل گونه‌ای تشکل و سازمان عمل می‌کردند

 و نشریه‌هایی داشتند که به منزله ارگان رسمی‌شان بود

مثلا آل‌احمد و کسانی که در اطرافش بودند (طاهباز، شمس آل احمد، سپانلو، اسماعیل نوری‌علا و دیگران)؛ 

وثوقی با «اندیشه و هنر» با هم‌راهی آیدین آغداشلو و شمیم بهار و دیگران؛ 

محمود عنایت با مجله نگین

حاج سید جوادی و ارسنجانی

بازار رشت و جنگ اصفهان، آل رسول و نجفی و دیگران

تعدادی این وسط هستند مثل غلامحسین ساعدی که در عین این‌که در کنار آل احمد قرار می‌گیرند 

ولی تمایلات چپی بیش‌تری دارند 

به هرحال در مجموع همه در دهه‌ی ۴۰ تمایلات سوسیالیستی داشتند

 و هنوزهم در طیف چپ بودند اما چپی که ادعای استقلال بیش‌تری داشت و منتقد حزب توده بود

 که چرا زیر بلیت روس‌ها هست و می‌خواستند جور دیگر عمل کنند

 با وجود این اصل قضیه این بود که به ناگاه در دهه‌ی ۴۰ بعد از هفت هشت سال خفقان وسکوت بعد از کودتای ۲۸ مرداد

 یک دفعه اجازه داده شد که روشن‌فکران فعالیت کنند

 این‌ها اغلب کسانی بودند که آموزش‌های خود را در دهه بیست دیده بودند

از خود آل‌احمد گرفته تا شاملو و بقیه 

بنابراین مشرب فکری‌شان چپ و انقلابی و رادیکال بود

 و این خودش انرژی زیادی برای خلاقیت ایجاد می‌کند

 اما خصوصیت آن عین دهه‌ی بیست است که بشدت سیاست‌زده بود

 الان بیش‌ترین انتقاداتی که به شاملو می‌شود این است که چرا اینقدر سیاسی فکر می‌کرد

 بیضایی و ساعدی و دیگران همه کارشان سیاسی است

 این سیاسی شدن فرهنگ و ادبیات و هنر که در دهه‌ی ۴۰ می‌بینیم ریشه‌ی اصلی‌اش 

مربوط است به دهه‌ی بیست، گرچه نظرات سارتر و کامو و امه سزر و فانون آن را تقویت می‌کنند

اندیشه انتقادی در ایران یعنی نقد قدرت و نقد حکومت

دهه‌ی بیست را بیش‌تر به‌عنوان دهه‌ی انفجار آزادی می‌شناسند

در حالی‌که به نظر می‌رسد بیش‌تر دهه‌ی انفجار هرج و مرج بود

 این‌که در هرج و مرج، هر چیزی حتا آزادی هم جای خود را پیدا می‌کند بحثی نیست

 اما حقیقتا صفت بارز این دهه، هرج ومرج بود

 دولت‌ها ناپایدار بودند

 قدرت مرکزی بنیه‌ای نداشت

 امنیت از تمام کشور رخت بربسته بود

 بیش‌تر مطبوعات بر اساس بند و بست می‌نوشتند 

سازمان‌های سیاسی آدم می‌کشتند

 و به حساب حکومت می‌گذاشتند

 و جالب این‌که این کار توسط کسانی که خود را روشن‌فکر می‌پنداشتند یا مبارز راه آزادی، صورت می‌گرفت

 فرض کنید خسرو روزبه. این درست خلاف مباحث روشن‌فکری است

چون روشن‌فکری بنیانش بر صداقت است. بنیادش بر حقیقت است

 بسیاری از روشن‌فکران آن دوره واقعا با حقیقت رابطه‌ای نداشتند


سیروس علی نژاد

 بدون این‌که بخواهم با نتیجه گیری شما مخالفت کنم، اصلا موافق نیستم که دهۀ بیست دورۀ آزادی بود

 نه، بیشتر دورۀ هرج و مرج بود


دکتر صنعتی 

البته. من گفتم روشن‌فکران و احزاب در دهه ۲۰ بیش‌ترین آزادی را داشتند 

ولی داشتن آزادی با درک محدودیت‌ها و چگونه‌گی به کارگیری آن تفاوت بسیار دارد

این مفهوم آزادی مطلق که در عمل می‌شود هرج و مرج، در دهه ۴۰ یکی از آرزوهای رومانتیک بود

 ما در آغاز انقلاب اسلامی روزنامه جنبش حاج سید جوادی را داریم 

که یکی از نویسنده‌گان همیشه‌گی مجله نگین (متعلق به محمود عنایت) بود

او هنوز در سال ۵۷ و ۵۸، حرف‌های سارتر را تکرار می‌کرد که آزادی مطلق است


سیروس علی نژاد

آزادی مطلق ممکن است در فلسفه معنا پیدا کند 

ودر شعر بسیار زیبا و هیجان‌انگیز باشد، اما در امور روزمره‌ی اجتماعی همان می‌شود که گفتید 

مگر آزادی بدون قانون امکان پذیر است؟


دکتر صنعتی 

پس به‌بینیم در دهه بیست روشن‌فکری چه خصوصیتی داشت

 در دهه بیست معنای آزادی این بود که هرکس هرکار دلش می‌خواهد بکند 

و هیچ‌کسی هم جلودارش نباشد

 شاعرانه‌اش مانند پرواز پرنده در آسمان! ولی در واقع قانون گریزی و ضدیت با قانون در این دهه 

شد یکی از مشخصات تحزب و روشن‌فکری

من می‌خواستم همین را بگویم که در دورۀ رضاشاه روشن‌فکرانی مثل علی اکبر سیاسی وارد کارهای دولتی شدند 

وفکر می‌کردند که از این طریق بیش‌تر می‌توانند منشا خدمات باشند و شاید هم کاملا درست می‌گفتند

یک گروه دیگری از روشن‌فکران هم در همان دوران حضور داشتند که قرار بود منتقد حکومت باشند

بنابراین ما هر دو نوع را داشتیم. منتها باز در دهه‌ی ۴۰ بود که آن بخش از روشن‌فکری 

که به معنای متخصص و تکنوکرات بود، مورد هجوم واقع شد

روشن‌فکری در دهه‌ی ۴۰ همان چیزی شد که حزب توده در دهه بیست می‌اندیشید

مثل این‌که تمامی مشکلات مملکت فقط زیر سر شاه بود و نه در جامعه‌ای که خودکامه‌گی را می‌پذیرد

حرف من در مورد سیاست‌زده بودن روشن فکری دهه‌ی ۴۰ این است

 که نقد را فقط نقد قدرت سیاسی‌ی حاکم می‌دانستند و رفتار توده‌ها را یا بی عیب 

و یا صرفا نشات گرفته از اولی!

 من در مقاله‌ای دربارۀ خاست‌گاه‌های خود کامه‌گی در ایران، گفته‌ام 

که شاید، باید جهت اندیشه‌های انتقادی در ایران را عوض کنیم

اندیشه انتقادی در ایران یعنی نقد قدرت و نقد حکومت

در حالی‌که روشن‌فکر مشروطه و قبل از آن در ضمن این‌که نقد استبداد و استعمارمی‌کرد

نقد جهالت عوام‌الناس و نقد خرافه‌پرستی و اسطوره‌اندیشی هم می‌کرد

از نظر من آن نوع روشن‌فکر و اندیشه‌اش بسیار متعادل‌تر بود از دهه‌ی ۴۰


سیروس علی نژاد

کار روشن‌فکر در پی حقیقت بودن است

روشن‌فکر دهه‌ی ۴۰ علی‌رغم خلاقیتی که در زمینه‌های مختلف داشت، با حقیقت رابطه‌ی صمیمانه‌ای نداشت 

حتا شاید در میان روشن‌فکران کسانی را بتوان یافت که دروغ پردازی، ابزار کارشان برای بدنام کردن قدرت بود

راستی از نظر شما کار روشن‌فکر چیست؟


دکتر صنعتی 

کار روشن‌فکرهمان‌طور که می‌گوئید در پی حقیقت بودن است 

و دغدغه‌ی ذهنی‌اش تغییر

 او هنجارها و بدیهیات را ساخت شکنی می‌کند

 تا به حقیقت برسد 

یعنی به واقعیتی دیگر

 یعنی تغییر، ولی نه به سمت عقب، بل‌که تغییر برای پیشرفت

برای اطلاع انسان در جهان

این معنایی است که ما از روشن‌فکری مدرن داریم. 

به همین جهت روشن‌فکر یعنی کسی که مدرن است

 ومی‌خواهد جامعه خودش را از مرحله‌ی قرون وسطایی به مرحله مدرن برساند

بنابراین روشن‌فکر کسی است که کشف می‌کند، خلق و ابداع می‌کند وبا گفتمان انتقادی به جهان نگاه می‌کند

ما در دوره رضاشاهی هم نیما را داریم، هم هدایت و جمال زاده و بسیاری کسان دیگر را.

همه آمده‌اند و راه جدیدی به وجود آورده اند. دارند ساختارهای مدرنیته را در جامعه پیاده می‌کنند. 

مثلا می‌گویند ما در کنار شهرداری باید کنسرواتوار موسیقی هم داشته باشیم

 در کنار دارائی، فرهنگ‌ستان هم لازم داریم

 اگر خودمان بلد نیستیم باید کسی را از جای دیگری بیاوریم درست کند، ولی باید درست شود

اینها هم توسط افرادی به وجود آمد که قصدشان تغییر بود

 بنابراین شیوه‌های تازه در هنر و ادبیات به وجود می‌آورند

من به جامعه‌ای می‌گویم خلاق که بتواند این شیوه‌های تازه را به وجود آورد

 ما در آغازمشروطه و دوره‌ی رضاشاه این‌ها را داریم اما وقتی که جامعه‌ای سیاست زده شد

 آن وقت سیاست‌زده‌گی، ما را وارد نوعی سطحی‌نگری و شعارپردازی و ریا می‌کند


سیروس علی نژاد

اشاره شما به دهه‌ی بیست و ریشه داشتن رفتار روشن‌فکران دهه‌ی ۴۰ در آن، مرا به این یادآوری وا می‌دارد 

که در دهه‌ی ۴۰ در واقع حزبی وجود نداشت 

ولی در دهه‌ی بیست چند حزب شکل گرفته بود

آیا از این نظر شباهتی بین این دو دهه وجود دارد؟


دکتر صنعتی 

احزاب با تکیه بر اندیشه‌ی سیاسی عمل می‌کنند

 اما در دهه‌ی بیست احزاب، بیش‌تر برای رسیدن به قدرت عمل می‌کردند

 وچون نوع تفکرشان، تفکر پوپولیستی قانون گریز بود، به اینجا منجر می‌شد

 که تعدادی عوام الناس را دور خود جمع کنند و لات ولوت‌های محل را به خدمت بگیرند

 که در ایران بسیار سابقه داشت

 حاکمان یا خود بزن بهادر بودند و یا لات ولوت‌های شهر را برای سرکوب به خدمت می‌گرفتند

هانری کربن در کتاب «آئین جوانمردی» توضیح می‌دهد

 که در واقع اهل فتوت و عیاران بازوی نظامی‌ی خانقاه‌ها بودند

 یا در واقع ائتلاف عرفان باخشونت و سرکوب

عجیب است که عرفان در این سرزمین آرامش را توصیه می‌کرد اما خشونت در آستین داشته! 

حتی اگر اسمش عیاری و جوانمردی باشد

 گویا مولوی همواره شمس را از لات ولوت ها بر حذر می‌داشت

 ولی شمس بالاخره در یکی از این در گیری‌ها و قمه‌کشی‌ها کشته می‌شود

این سنت همین‌طور ادامه یافته

 در دهه‌ی ۲۰ می‌بینیم که هم حکومت، از این لوطی‌ها استفاده می‌کند

هم سازمان‌ها واحزاب! 

شما احزاب را بگذارید به جای خانقاه‌ها و طریقت‌ها وفرقه‌ها

وقتی سازمان‌ها افرادی را مأمور می‌کردند که یک آدمی را بکشند به دلیل آن‌که او را نقد می‌کند

یا برخلاف نظریات او چیزی را تبلیغ می‌کند، 

خب همان است که در قلعه‌ی الموت با حشاشین تجربه شده بود

انگار در دهه‌ی بیست، سنت و مدرن این گونه با هم آشتی کرده بودند

مانند موشک‌های پیش‌رفته در دست طالبان

 کشته شدن محمد مسعود دراین دهه از این قبیل بود

هم درباریان و شاه این گونه فرا قانون بودند و هم احزاب سیاسی و تشکل‌های مذهبی مخالف آن

 همه اهل ترور بودند

کسانی که قانون را به دست خودشان می‌گیرند و به خودشان حق می‌دهند که اجرایش کنند

 جنبه‌ای از سیاست زده‌گی که گفتم همین بود و نه تحزب به معنی واقعی‌اش 

در چهار چوب دموکراسی پارلمانی


سیروس علی نژاد

 در دهه بیست به دلیل ضعف سلطنت و قانون‌مندی نظام شاید برخی احزاب وگروه‌ها دیکتاتورترازحاکم شده بودند

از دهه‌ی بیست تا دهه‌ی ۴۰ آنچه که تبلیغ شد برای ما که در دهه‌ی بیست متولد شده بودیم

 این بود که آزادی مطلق است و هر چه ما فکر می‌کنیم و باور داریم عین حق است

 و باید به زور هم شده اجرا شود

 این نوع آزادی که در آن زمان پذیرفته بودند در واقع – همانطور که شما می‌گویید – عین هرج و مرج است 

دهه‌ی ۲۰ با آزادی احزاب ودهه‌ی ۴۰ بدون حزب از این نظر وبا آنچه بعد اتفاق می‌افتد خیلی شباهت دارد 

دهه‌ی ۲۰ دهه‌ای بود که روشن‌فکران دهه‌ی ۴۰ در آن پرورش پیدا کرده یا تازه متولد شده بودند

 و نوعی سیاست‌زده‌گی در هر چیزی بنیان فکری این‌ها شده بود

 وقتی به دهه‌ی ۴۰ رسیدیم دیگر هیچ فرد دانشگاهی را به روشن‌فکری نمی‌پذیرفتیم

 مگر امیر حسین آریان پور را

خیال می کنم روشن‌فکری دهه‌ی ۴۰ را باید دست کم به دو دسته تقسیم کرد

یک گروه همان ها هستند که می فرمایید در چپ دهه‌ی ۲۰ ریشه داشت و به سمت قدرت خیز برداشته بود

گروه دیگری هم بودند که شبیه روشن‌فکران دوره‌ی رضاشاه در کنار قدرت بودند و با حکومت کار می‌کردند 

و مدرنیسم را پیش می‌بردند

 هر چند این گروه غلبه و نفوذی نداشت

 چرا آن‌ها را روشن‌فکر می‌خوانیم و این‌ها را از دایره می‌رانیم؟


دکتر صنعتی 

مشکل قضیه از آنجا بود که در دهه‌ی ۴۰ روشن‌فکری شد روشن‌فکری صرفا سیاسی

در مقابل استبداد و استعمار آن‌گونه که سارتر پیشنهاد می‌کرد

 بنابراین روشن‌فکری ما روشن‌فکری وارداتی از فرانسه بود و روشنفکری چپ ما هم صادرات همسایه شمالی، 

یعنی از روسیه وارد شده بود

 در دهه‌ی ۴۰ علاوه بر این‌که ما روشن‌فکران متفاوتی داریم

 روشن‌فکری ما چند بخش هم دارد که یک بخش آن دارد کارهای روشن‌فکرانه انجام می‌دهد

 و به دنبال حقیقت است. حقیقت علمی

 یک گروه دیگر روشن‌فکرانی هستند متخصص و نخبه که در بدنه دولت اند و دارند کار می‌کنند

این‌ها را نمی‌شود انکار کرد

 ولی در دهه‌ی چهل آل احمد با مقداری سوتفاهم نظریه‌ی گرامشی 

روشن‌فکر سنتی را در کنار و همزمان با روشن‌فکر مدرن قرار می‌داد 

ولی روشن‌فکر کارمند دولت را خیانت‌کار تلقی می‌کرد

خب اگر روشن‌فکری دغدغه‌اش این باشد که جامعه را به سمت پیش‌رفت ببرد و طرفدار حقیقت هم باشد

 حتا اگر افلاک را به لرزه درآورد؛

 آن وقت ما باید در یک چیزی شک کنیم و آن این است که ما نمی‌توانیم کسانی را که در دهه‌ی ۴۰ بودند 

وهنوزهم روشن‌فکر شناخته می‌شوند، روشن‌فکر بنامیم

اینها در واقع دچار نوعی تعصب ایدئولوژیک شدند که باز در دهه‌ی ۲۰ ریشه داشت

 وقتی روشن‌فکر را کسی بدانیم که نقد قدرت می‌کند و قدرت را فقط قدرت سیاسی – اقتصادی بشناسیم، 

همین مشکل پیدا می‌شود

 در این صورت هرکسی که دارد در کنار قدرت برای پیش‌برد امور کار می‌کند دیگر روشن‌فکر شناخته نمی‌شود 

این داستان امروزه وارونه شده هر کس در حکومت است روشن‌فکر وفرهیخته واقعی به حساب می‌آید 

و هرکس منتقد دولت است بیگانه وکورباطن!


سیروس علی نژاد

مفهوم بازگشت به خویشتن بازگشت به کمون اولیه است

بخش مشهور روشن‌فکری دهه‌ی ۴۰ گرفتار مبارزه با غرب زده‌‌گی و درد بی خویشتنی است.

 چه کسانی بیش‌تر داعیه‌دار مبارزه با غرب زده‌گی بودند؟


دکتر صنعتی 

مفهوم غرب زده‌گی را فردید آورد و راجع به آن صحبت کرد

 در غرب زده‌گی فردید تمام ابعاد مذهبی وعرفانی وجود دارد

فردید عملا تاریخ را برای ما انکار می‌کند و تاریخ او تاریخ پیامبران و تاریخ تحقق اسما است

 غرب زده‌گی از فردید به آل احمد می رسد

 آل احمد ماشینیسم را با مدرنیسم اشتباه می‌گیرد و مدرنیسم را با استعمار و امپریالیسم.

 فکر می‌کند اگر ما برویم در کویر، قنات‌ها را لاروبی کنیم

 دیگر به آبیاری قطره‌ای نیازی نخواهیم داشت

 این تفکر کویر زده و سنتی، وارد تفکر چپ می‌شود و مفهوم بازگشت به خویشتن که انگار بازگشت به کمون اولیه است

 و به تعبیری بازگشت به رحم و به ناف هم بود

آل احمد و داریوش شایگان و احسان نراقی و مهم‌تر از همه سید حسین نصر و دکتر شریعتی 

و تعدادی دیگر می‌آیند و این مفهوم را گسترش می‌دهند

 معمولا در کتاب‌هایی که راجع به روشن‌فکران ایران نوشته شده، حتی – و یا بیشتر – در خارج از ایران، 

از کنار روشن‌فکران دانشگاهی و بدنه‌ی حکومت رد شده اند 

و فقط روشن‌فکران را کسانی دیده اند که نقد قدرت می‌کردند

 مشکلی که من با این کتاب‌ها دارم این است که بیش‌تر به همین ها می‌پردازند.

 انگار دهه‌ی ۴۰ کس دیگری ندارد

مثلا فریدون آدمیت که پدر تاریخ نگاری ایران است ودکتر صدیقی، یا دکتر خانلری و درخشش

 اصلا روشن‌فکر به حساب نمی‌آیند 

همچنین کسانی که در آن زمان رشته‌های جدیدی به وجود آوردند مثل پورداوود و مهرداد بهار


سیروس علی نژاد

پس ما باید در برداشت‌های خود از روشن‌فکری دهه‌ی ۴۰ تجدید نظر کنیم؟


دکتر صنعتی 

بله بحث ما همین است

 در کتاب‌هایی که در این اواخر نوشته شده 

در هیچ جایش مثلا نامی از غلامحسین صدیقی ودکتر صناعی

 وآن همه استادان برجسته دانشگاه در زمینه‌های مختلف نیست! 

برای دهه‌ی چهل روشن‌فکر انگار فقط کسی است در حوزه‌ی ادبیات و یا مذهب سیاسی که نقد قدرت کند

 انگار آن‌همه اساتید دانشکده‌ی حقوق روشن‌فکر نبودند.

 فقط همان پنج شش نفر و لاغیر


سیروس علی نژاد

اگر روشن‌فکرانی از نوع آل احمد تحت تأثیر سارتر بودند

 روشنفکران دینی که نبودند؟


دکتر صنعتی 

چرا

 نه تنها آل احمد، بل‌که دکتر شریعتی هم بسیار تحت تأثیر سارتر و روشن‌فکری دهه‌ی ۶۰ فرانسه قرار داشت

علاوه بر این جنبش هیپیسم هم که نگاه به شرق داشت در همین دهه اتفاق افتاد

 هیپی‌ها از غرب راه می‌افتادند و از راه ترکیه به ایران می‌آمدند و مسیر خود را تا تبت ادامه می‌دادند

تمام این جنبش، جنبش بعد از جنگ بود که به غرب مدرن اعتراض داشت

 قبلا اشاره کردم که هیپی‌ها در مقابل آن غرب زده‌گی ایرانی ما به نظر شرق زده می‌رسیدند

 وقتی بر می‌گشتند بودایی می‌شدند. لباس نارنجی رنگ می پوشیدند، سرشان را تیغ می انداختند

 و درخیابان‌های لندن و پاریس طبل می‌زدند 

تقریباهمان چیزهائی را می‌گفتند که در کتاب «آسیا در برابر غرب» شایگان می‌خوانیم.شریعتی


سیروس علی نژاد

سرچشمه این سنت گرائی و بازگشت به خویشتن در کجا بود؟


دکتر صنعتی 

اگر بخواهیم به‌بینیم داستان سنتی شدن روشن‌فکران ما از کجا سرچشمه می‌گیرد 

یکی این است که هیچ وقت روشن‌فکران ما حتا در دهه بیست به صورت غالب از عرفان جدا نشدند

همیشه تفکر عرفانی در کنار تفکر مدرن، حتا در کنار مارکسیسم شان وجود داشته است

احسان طبری در همان سخنرانی کانون نویسنده‌گان، ضمن این‌که به بوف کور حمله می‌کند 

از عرفان حمایت می‌کند. زرین کوب دو قرن سکوت هم بعدها به عرفان روی آورد

دهه‌ی ۶۰ دهه‌ای است که تعدادی از روشن‌فکران فرانسوی جزیی از جنبش ضد استعماری هستند

سارتر و فانون و دیگران

 بازگشت به خویشتن به جای این‌که معنایش این باشد که ما باید یک هویت مستقل از خودمان داشته باشیم،

 تبدیل شد به بازگشت به گذشته

 انگارکه یک هویت ایستا و تغییر ناپذیرداریم

 واگر تغییری در آن پدید آید از خود بیگانه می‌شویم!

یکی از مفاهیم غلط دهۀ ۴۰ این است که خیال می‌کنند هویت ایرانی آن‌گونه هویتی است

 که دو هزار سال پیش بوده و قرار نیست تغییر کند

 انگار که اگر با فرهنگ های دیگراختلاط پیدا کند دیگر پاک و ناب نیست، آلوده شده! 

یک حال و هوائی از پاکدینی و پاک نژادی در این اندیشه هست. یک بیگانه ستیزی ناب

 به این می‌گویم یک هویت گیاهی یا ایستا

به همین جهت است که داریوش شایگان پس ازکلی تغییرات در باورهایش در کتاب افسون زده‌گی جدید 

انگار تعجب می‌کند که هویت ها چهل تکه شده است

 در حالی که هویت مدرن اساسا هویتی پویا وانعطاف پذیرست و نه ایستا و ناب


سیروس علی نژاد

به غیر از جنبش هیپیسم، جنبش های دیگری هم هستند 

که بر بازگشت به خویشتن ما تاثیر گذاشته باشند؟


دکتر صنعتی 

علاوه بر جنبش هیپیسم، جنبش دانشجویی هم در همان دهه‌ی ۶۰ میلادی پدید آمد

 یکی از نویسنده‌گان که راجع به پست مدرن‌ها می نویسد،

 می گوید روشن‌فکری فرانسه، روشن‌فکری مهاجر است و با جنبش‌های رهایی‌بخش جهان سومی در ارتباط بوده است

 مثل سارتر، دریدا و بسیاری دیگر

 اندیش‌مندان پسا ساختارگرا و پست مدرن یا در مراکش و الجزیره به دنیا آمده اند و در کشورهای جهان سومی بزرگ شده اند

 یا مثل سارتر خیلی به این جنبش ها نزدیک بوده اند

 در واقع بعد از جنگ جهانی دوم، روشنفکرغرب علاوه بر احساس گناه نسبت به یهودیان، 

یک احساس گناه هم نسبت به کشورهای استعمار زده و جهان سومی داشت 

که گاه به یک واکنش جبرانی‌ی افراطی رسیده

 این روشن‌فکران کسانی بودند که خودشان اغلب در کشورهای شمال آفریقا بزرگ شده بودند

 یا از کشورهای شرق اروپا آمده بودند

به هرحال با تاثیر پذیری از نیچه و هایدگر که اتفاقا مترجم فرانسوی آن هم کربن بود گاه در مقابل مدرنیته قرارمی‌گرفتند

 ازاین‌که نباید این برخورد تحقیر کننده استعماری را با فرهنگ‌های دیگر داشته باشند 

وآن‌ها را وحشی بدانند، رسید به آنجا که ابتدائی‌ترین فرهنگ‌های قبیله‌ای را هم ستایش کنند

و به جای این‌که فکر کنند کدام یک از این فرهنگ‌ها امروز و در این شرایط به درد میخورند

 و کارآیی دارند

 ناگهان کاسه داغ‌تر از آش شدند


سیروس علی نژاد

بازگشت به خویشتنی که توصیه می‌شد برای هیپی فرانسوی به چه معنا بود؟ 

بازگشت به پیش از مدرنیته؟

 و برای ما 

بازگشت به آنچه توده‌ها می پسندند و می پذیرند؟


دکتر صنعتی 

البته با همه تاثیری که فرهنگ توده در خود کشورهای غربی داشته

 ولی چهارچوب‌های مدرن و دموکراسی خود را حفظ کرده اند

 موج پست مدرن هم به دست‌اوردهای عظیمی نرسید

 ولی برای ما که از نیمه راه بازگشتیم چه شد؟

 آن پوپولیسمی که به آن اشاره می‌کنم از این گونه است و از این دوره نشأت می گیرد

به این جهت یک بار دیگر روشن‌فکری ما در دهه‌ی ۴۰، به اصطلاح اندیشه‌های وارداتی را می‌گیرد

 بازگشت به خویشتن بازگشتی نیست که از درون سنت ما به وجود آمده باشد

 بازهم یک اندیشه غربی بود که به ما می‌گفت به سنت و گذشته خود برگرد

 این را با دین‌داری و بی دینی اشتباه نگیرید

مگر سردمداران مدرنیته کانت و دکارت و دیگران، لزوما بی دین بودند؟


سیروس علی نژاد

این اندیشه‌ی غربی چگونه به ما رسید؟


دکتر صنعتی 

به چند مسیرش اشاره کردم. در دهۀ بیست هم یک فیلسوف شرق شناس فرانسوی به ایران می آید به اسم هانری کوربن

و یک ایران شناس سیاسی هم از انگلیس به ایران می‌آید به اسم میس لمبتون 

که می‌دانید با سرویس‌های اطلاعاتی همکاری داشت و محقق برجسته‌ای بود

 ومطالعه داشت روی فرهنگ توده‌های ایران و استاد بود در دانشکده ادبیات

هانری کوربن هم کارهای خیلی ارزنده‌ای کرد

 عرفای مشهور ما توسط هانری کوربن کشف شدند. تجدید حیات عرفان توسط هانری کوربن صورت گرفته است

همان‌گونه که شناخت شعرا و ادبیات کلاسیک خود را هم مدیون اروپائی ها هستیم

هانری کوربن ضمنا مترجم آثار هایدگر به فرانسه است 

و خودش تعلق خاطر دارد به یک فرقه مسیحی عرفانی‌ی جنوب فرانسه و کسی است که

 به ما می گوید آنجا که هایدگر متوقف می‌شود سهروردی شروع می‌شود

این حرف برای روشن‌فکر دهه‌ی ۴۰ ما بسیار جذاب است

 هانری کربن با پژوهش‌های گسترده و عمیق خود در عرفان ایرانی

 توانست تعداد زیادی از روشن‌فکران ایران در دهه‌ی ۳۰ و ۴۰ را گرد خود جمع کند

 اگر شما اولین کتاب‌ها ومقدمه‌های کربن به تحقیقات مشترک وی را نگاه کنید 

می‌بینید توسط همین افراد ترجمه و یا کار شده است

 حلقه ای از اساتید و دانش پژوهان گرد او بودند

از فردید تا محمد معین، آشتیانی، سید حسین نصر، داریوش شایگان، احسان نراقی، و غیره

 سید حسین نصر ملاقات او را با علامه طباطبائی ترتیب داد

اغلب این‌ها برای تحصیل به فرانسه و آلمان رفتند یا رفته بودند

 مثل شایگان، شریعتی. به هر حال فرهنگ دهه‌ی ۴۰ ما از تفسیرهای عرفانی سرشار است

 تفسیر عرفانی‌ی هایدگر هم مربوط به این دوران است. وآن‌چه هم به روشن‌فکری دینی مشهور شده

به نقش فرح پهلوی – قطبی – نصر هم که اشاره شد

 واین در پروسه‌ی بازگشت به خویشتن ما تأثیر زیاد داشت 

فرح پهلوی و تشکیلات او با ایجاد کانون پرورش فکری و انجمن فلسفه و. . . تعداد زیادی از روشن‌فکران را جمع کرد

 سید حسین نصر که رئیس دفتر فرح بود، از این موج بسیار حمایت کرد

به این ترتیب است که اینها بیش‌تر روشن‌فکرانی هستند که در دانشگاه تهران و دانشکده ادبیات و حقوق مستقر می‌شوند

 می‌دانیم که سید حسین نصر با فرح از نزدیک کار می‌کرد و نصر هم با فردید در یک محل کار می‌کردند

 آل احمد اگرچه مرتب به استادان دانشگاهی حمله می‌کرد اما می‌دانیم که تحت تأثیر فردید و محمود هومن بود


سیروس علی نژاد

آن بخش از روشن‌فکری که گفتید خلاق بود و اغلب مجلات ادبی – فرهنگی را اداره می کرد

و در بدنه حکومت نبود، مایه‌های فکری خود را از همین‌ها می گرفت

 احسان نراقی با جایگاه خاصش در جامعه شناسی و موسسه تحقیقات اجتماعی کتاب «در غربت غرب» را نوشت

 و به سهم خود با غرب زده‌گی مبارزه کرد

«آئین جوانمردی»

 کوربن هم درست است که به اهل فتوت می پردازد، اما نوعی بازگشت به خویشتن را تشویق می‌کند

و در عرصه سینما و هنرهای دیگر؟


دکتر صنعتی 

بله، می‌دانیم که توجه به قهوه‌خانه‌ها هم در این دوره، به وسیله فرح پهلوی شروع شد

جوانان دهۀ ۴۰ به قهوه‌خانه‌های جنوب شهر گسیل شدند

 در سینما هم کیمیایی با فیلم قیصر از راه رسید

 و علی حاتمی با کارهای مشابه

 حتا بیضایی با پهلوان اکبر می‌میرد

 و اسطوره پردازی‌ها

 همه ظاهرا در برابر قدرت ولی به گونه‌ای همه انگار به باز سازی گذشته می‌پردازند

 ولی نه برای نقد و ساخت شکنی آن بل‌که برای ستایش آن با نوستالژی عجیبی! 

این تصویر اسطوره‌‌ای که از لوطی‌های محل داده می‌شود، با ستایش زورخانه و اهالی آن

 و علاقه‌ی فرح به فرهنگ قهوه‌خانه هم‌راه می‌شود،

 مثل نوشتن نمایشنامه‌هایی از نوع نمایشنامه‌های خلج

 این‌ها همه چیز را اسطوره‌ای و آرمانی کردند

اشتباه نکنید من به خیلی از این کارهای خلاق آن دوره علاقه دارم 

ولی در یک تحلیل فرهنگی، انباشته شدن همه‌ی این‌ها در یکی دو دهه پیش از انقلاب تامل بر انگیز است

هدایت می‌گفت

 که فرهنگ توده‌ها را باید مطالعه کرد و این یکی از وظایف انسان شناسی و مطالعات فرهنگی است 

اما کدام آنتروپولوژیست مدرن وقتی به درون فرهنگ‌های ابتدائی و یا پیشامدرن رفت

خواهد گفت که ما باید شیوه‌ی زندگی این مردمان را سرمشق قرار دهیم و طبق آئین‌های آن‌ها زندگی کنیم؟

 برای او ممکن است تمامی ابعاد این فرهنگ‌ها جذاب، هیجان‌انگیز و یا حتی مسحور کننده باشد ولی نه برای زنده‌گی معاصر

 مطالعه می‌کند تا مسیر رشد فرهنگ را ببیند

وظیفه‌ی ما هم هست که قهوه‌خانه‌ها و نقاشی قهوه‌خانه‌ها را به‌بینیم، 

مطالعه کنیم حتی ازگوشه‌های آن‌ها برای خلق اثری نو ودر خور زمانه استفاده کنیم   

اما این‌که قیصر قهرمان و نمادی از انسانیت امروزین بشود زندگی در گذشته است 

قیصر ممکن است به لحاظ تکنیک در سینمای ایران یک نقطه عطف باشد 

اما برای من بعد فرهنگی‌اش مهم است که این کار در او

 و علی حاتمی به صورت یک جریان در می‌آید و خشونت را مقدس می‌کند. 

این اسطوره سازی ها تیغ دو لبه اند،

 نه تنها در سینما بل‌که حتا توسط دکتر شریعتی در عرصه‌ی دین و فرهنگ

 آن‌ها برای این‌که بتوانند به توده نزدیک بشوند با ساختن اسطوره

همان تفکر توده‌ای را که اسطوره اندیشی است در پیش می‌گیرند

 بعد کم کم اسطوره می‌شود حقیقت

نوع تفکر آل احمد هم همین بود

 او نیز از غربزده‌گی یک اسطوره ساخت

می‌بینیم که نزدیک شدن این نوع روشن‌فکری به تفکر توده‌ها بسیار زیاد می‌شود

 به همین جهت من اصلا موافق این نیستم که مردم صدای روشن‌فکری ایران را نشیندند

 برعکس، روشن‌فکران ایران در دهه‌ی چهل و پنجاه بسیار تأثیر گذار بودند

 روشن‌فکری ما همان چیزی را که می‌خواست به دست آورد؛

 بازگشت به خویشتن و سنت

 مبارزه با مدرنیسم و آنچه غرب زده‌گی می‌گفتند

 تفکر چپ آنجایی که در گیر گفتمان قدرت شد، مبارزه‌اش تنها با قدرت بود

 پس اگرقدرت اهدافش مدرنیزاسیون یا مدرنیته بود باید با آن مخالفت می‌کرد


سیروس علی نژاد

اگر چنین است چرا روشن‌فکری در بحبوحه‌ی انقلاب تبدیل به ناسزایی شد که نثار این وآن می‌کردند؟ 

پس چه اتفاق افتاد که روشن‌فکرانی که پایه‌گذار همین تفکر بودند

 وقتی توده‌ها به قدرت رسیدند آن‌ها را از خود طرد کردند؟


دکتر صنعتی 

خود روشن‌فکر دهه‌ی ۴۰ این کار را کرد

 سرآغازش «در خدمت و خیانت روشن‌فکران» آل احمد بود

 آل احمد روشن‌فکران را به دو دسته تقسیم کرد

 خائنین آن‌هایی بودند که در کارهای اجرایی بودند و مدیر بودند و دانشگاهی بودند و غیره

به نظر او صرف‌نظر از فردید و چند تن دیگر بقیه همه خائن بودند

یعنی کلیه کسانی که ممکن بود مدرن باشند خائن شدند

 و روشن‌فکر فقط شد روشن‌فکر بازگشت

 آل احمد کتاب گرامشی را با قرائت خاص خودش وارد کتاب در خدمت و خیانت روشن‌فکران کرد

بعد از انقلاب روشن‌فکرانی مثل آل احمد نبودند که نفی شدند

 بل‌که اگر روشن‌فکری واژه ناسزایی شد به روشن‌فکر مدرن اطلاق شد

 به روشن‌فکر به اصطلاح غرب‌زده که تمامی متخصصان را هم در بر می‌گرفت 

به‌بینید که بعد از انقلاب چگونه به اعتمادی که مردم به پزشکان داشتند آسیب زده شد

وگرنه آل احمد و فردید و شریعتی، همواره ستایش شده اند


یک بخش از روشن‌فکرى دهه‌ی چهل، بخش جریان چریکى آن است که از ابتدا هم دعوى دموکراسى نداشت

این بخش در واقع خیلى در کار خود موفق بود زیرا به نظر مى‏رسد 

همان چیزى را ناخودآگاه اراده مى‏‌کرد که بعدها به وقوع پیوست

بخش چریکى با روشن‌فکرى از آغاز چندان موافقتى نداشت

 و در اندیشه‌ی آن‌ها همه چیز براى توده‌‏ها بود و پوپولیسمى نخبه‏‌گریز در پایه‌ی اندیشه‌ی سیاسى آن‌ها قرار داشت

 این نگرش به آنجا رسید که بیژن جزنى حکم کرد کتاب‏ها را ببندید و تفنگ‏ها را بردارید!

 حزب توده با همه انتقادهایى که به آن وارد است، لااقل مردم را کتابخوان کرده بود

ولى جریان چریکى به‏ خصوص جریان بیژن جزنى با بستن کتاب‏ها راه نجات را در خشونت و جنگ مى‏دید

 در دهه‌ی چهل و پنجاه، تفنگ چریک و چاقوى قیصر با هم تلفیق وهردو قهرمان شدند.

 شعر شوکران شاملو و سووشون دانشور و ماهى سیاه کوچولوى صمد و پیروزى خون بر شمشیر 

شریعتى هم به آن دامن زد

نوعى قهرمان‏‌پرستى خون‌بار، میل به کشتن و کشته شدن و در دل تاریخ ماندن، 

در دهه‌ی چهل اسطوره‌‏اندیشى سیاسى را جای‌گزین اندیشه‌ی سیاسى کرد

در اندیشه‌ی روشن‌فکران مشروطیت و دوره‌ی رضاشاه این‏گونه ترویج اسطوره‌‏پردازى نداریم

 آن‌ها نوع کارشان در جهت اسطوره‌‏زدایى از فرهنگ توده بود

در دهه‌ی چهل همه چیز مجدداً اسطوره‏اى مى‏شود

انگار همه شروع مى‏کنند به اسطوره ساختن و اسطوره‏اى اندیشیدن که هم بازگشت به گذشته و پیشامدرنیته بود 

وهم نزدیک شدن به زبان و اندیشه توده‌‏وار که هدف پوپولیسم آن دوره بود

آیا روشن‌فکر باید براى نفوذ در توده‌‏ها و ترغیب آن‌ها دنباله‌‏رو آنها شود؟

 روشن‌فکرى پوپولیستى بعد از ۱۹۳۰ این‏گونه شده

براى رسیدن به قدرت سیاسى و اقتصادى، به قدرت توده‏‌ها نیاز دارند 

و درعوض مى‏توان به توده‏‌ها رشوه داد

 نه ‏تنها رفتارها و فرهنگ توده نقد نمى‏شود بل‌که توده‏‌ها تقدس پیدا مى‏کنند

 چون براى رسیدن به قدرت و ماندن در قدرت مى‏توان روى توده‌‏ها حساب کرد! 

مى‏بینیم که براى آن‌ها هدف وسیله را توجیه می‌کرد


سیروس علی نژاد

این تصویرى که شما مى‏دهید معنى‏اش این است که روشنفکرى پیش از انقلاب ما 

ماندن در نوعى زندگى پیشامدرن را تشویق مى‏کرد، و در ساختار قدرتى هم که  مى‏خواست ایجاد کند موفق شد

 اگر این تصویر درست باشد پس روشن‌فکرى دهه‌ی چهل با روشن‌فکرى مدرن در تضاد است

 اما، بعد از انقلاب ما شروع کردیم به دوباره نگاه کردن به خود و ارزیابى دوباره‌ی آنچه از دهه‌ی چهل به ما رسیده بود 

کسانى هم آمدند که خود را روشن‌فکران دینى خواندند

مى‏خواهم بپرسم آیا ما کم کم داریم صاحب یک روشنفکرى مى‏شویم؟ یا همچنان


دکتر شریعتی 

من این اصطلاح روشن‌فکر دینى را نمى‏فهمم

این تفکیک از زمان انقلاب فرهنگى و توسط عبدالکریم سروش شروع شد

 به هر حال آمدند به هر روشن‌فکر سکولار اتهام غیردینى زدند

 در حالى که ممکن بود واقعاً مذهبى باشد، همان‌گونه که کانت در ضمن مذهبى بودن 

یکى از نظریه‏پردازان مدرنیته و روشن‌گرى بود،

 اما مذهب را در امور سیاس‌ى روزمره دخالت نمى‏داد

بنابراین اگر کسى به عنوان روشن‌فکر مدرن یا سکولار معرفى مى‏شود معنایش این نیست که لامذهب است

این کارى بود که ابتدا کردند و این افسانه یا سوءتفاهم به مثابه حقیقت پذیرفته شد

در ضمن این‌که باب مذهب‏فروشى هم باز شد، نه تنها بین توده‏ها بل‌که بین نخبه‌گان و اندیشه‏ورزان! 

که البته تیغ دولبه‏اى بود که به اعتبار خود مذهب، در درازمدت، آسیب بسیار مى‏زد 

با گسترش این سوءتفاهم بود که روشن‌فکر مدرن تبدیل شد به یک فحش. به نوعى تکفیر، بدون این‌که حقیقت داشته باشد

وگرنه اگر روشن‌فکران به اصطلاح دینى بتوانند بر طبق موازین صحیح، منطقى، واقع‏بینانه و روزآمد

به حل مسائل اجتماعى، اقتصادى، سیاسى در زمینه یک جامعه‌ی مدنى بپردازند

 در راستاى مدرنیته قدم برداشته‏اند

پس تفکیک روشن‌فکر به دینى و غیردینى ضرورت ندارد 

مسئله این است که بسیارى از روشن‌فکران دینى در چند سال اخیر خود به غیرواقعى بودن این تفکیک آگاه شده‏اند

 وشاید بیش از همه خودِ واضع این اصطلاح؛ دکتر سروش که در سخنرانى‏هاى اخیرش مى‏بینیم

 که از مواضع و باورهاى پیشین خود عدول کرده 

مواضعى که هزینه‏هاى اجتماعى، اقتصادى، مدنى و فرهنگى بسیار زیادى براى مردم داشته است

 یک تغییر ۱۸۰ درجه‏اى در نگرش او مى‏بینیم که از تغییرات داریوش شایگان بسیار بیش‌تر و شگفت‏انگیزتر است 

البته که انسان از تجربه بسیار مى‏آموزد

ولى روشن‌فکر کسى است که بتواند مسائل را روشن‏تر به‌بیند

وگرنه حکایت آن ترانه مشهور بیتل‏ها براى جنگ ویتنام مى‏شود که ترجمه‏اش به مضمون یکى دو خط آن این بود 

که «چند نفر باید کشته شوند که بفهمیم جنگ است؟…». آنچه در ابتدا رخ داد همین بود

 هنوز هم دارند این کار را مى‏کنند و روشن‌فکران شده‏اند روشن‌فکران خودى و غیرخودى

 این تحریف مفاهیم است و نه ارائه مفاهیم تازه

نکته دیگر این‌که اغلب فکر کنند روشنفکران نقشى در انقلاب نداشتند 

که درست نیست، خیلى نقش داشتند

جریان دهه‌ی چهل را که ما نمى‏‌توانیم از جریان دهه‌ی پنجاه جدا کنیم

 مى‏‌بینیم که روشن‌فکرى دهه‌ی چهل و پنجاه با روشن‌فکرى دهه‌ی شصت و هفتاد چه ارتباط تنگاتنگى دارد 

اما این روشن‌فکرى دینى موفق مى‏شود در دهه‌ی شصت روشن‌فکر متفاوت با خودش را که ممکن بود مذهبى هم باشد،

 کنار بزند و ظاهراً گسستى در سیر تحول روشن‌فکرى پیدا مى‏شود

 اما همان‌طور که قبلاً گفتم این روشن‌فکرى دینى از دهه‌ی بیست همراه شاخه‌ی اصلى روشن‌فکرى ادامه داشته

ولى به نظر مى‏رسد که تجربه‌ی سى سال اخیر و این‌که در چند سال اخیر خود را کنار زده مى‏‌بینند، 

ناگزیر از تغییر در نگرش خود شدند و کم کم در کنار روشن‌فکران مدرن قرار مى‏گیرند


سیروس علی نژاد

با وجود این ما داریم داراى یک روشن‌فکرى مى‏شویم؟


دکتر صنعتی 

به نظر مى‌‏رسد که روشن‌فکرى نوین ما، در واقع، از دهه هفتاد شروع مى‏شود

 اول این‌که 

جنگ تمام شده و براى ترمیم ویرانى‏‌ها و آسیب‏‌هاى جنگ دوره‌ی سازندگى شروع مى‏شود

 و براى سازندگى در جهان امروز، ناگزیر و چه بخواهى و چه نخواهى باید منطقى، عمل‏گرا و واقع‌‏بین باشى

 با مدیران و تولیدکننده‌گان خارج و داخل، بدون آموختن قوانین مدرن بازى‏هاى اقتصادى و سیاسى

نمى‏توانى تعامل داشته باشى

مدیران و کارگزاران دولتى سفرهای‌شان شروع مى‏شود. خود این تعامل‏ها و سفرها، مانند آنچه در دوران قاجار اتفاق افتاد

 با همه‌ی تفاوت‏هایش بر جهان‏بینى مدیران تازه اثر مى‏گذارد 

که بعداً تحت تأثیر روی‌دادهاى دیگر ریشه‏‌هاى اصلاح‏‌طلبى را به وجود مى‏‌آورد

یادمان باشد که جریان‏هاى روشن‌فکرى پیش از مشروطیت هم پس از جنگ‏هاى ایران و روس شروع مى‏شود

دوم این‌که

 همواره پس از هر جنگى در قرون اخیر روشن‌فکران، علاوه بر بررسى علل آن، به بررسى کم و کاستى‏‌ها مى‏‌پردازند

 نیش انتقاد تندتر مى‏شود و انتقاد از خود هم ناگزیر

 بنابراین در دهه هفتاد تعدادى به بررسى علل عقب‏‌مانده‌گى ایران مى‏پردازند

شکل پیش‌رفته‏‌تر آنچه در پیش از مشروطه رخ داده بود

برخى روشن‌فکران کنار زده شده نیز، که بازنشسته و یا پاک‏سازى شده بودند و عملاً کار موظفى نداشتند، 

همراه با بعضى روشن‌فکران دانشگاهى و به‏ خصوص عده‏‌اى روشن‌فکر جوان‏تر

 که به زبان انگلیسى، آلمانى و فرانسه در ایران و یا در خارج مسلط شده بودند

 شروع کردند به ترجمه و ما در دهه‌ی هفتاد یک نهضت ترجمه پیدا کردیم

 به یاد بیاورید نهضت ترجمه در زمان مأمون عباسى از یونانى به عربى 

و پیدایش آن دوران درخشان اعتلاى علم در جهان اسلام را 

و نهضت ترجمه از یونانى به لاتینى پیش از رنسانس را در غرب

 در دهه‌ی هفتاد ایران نیز، بى‏‌سروصدا، بدون فرمانى رسمى و یا سازمان‏دهى مشخصى،

 ترجمه متون کلیدى و اصلى رنسانس، روشن‌گرى و مدرنیته و پسامدرنیته شروع شد

 تمام آثار و کتب اصلى مدرنیته که پیش از آن به فارسى ترجمه شده بودند شاید یک‏‌صدم نوشته‏‌هاى اصلى هم نبودند 

ولى حالا بسیارى از آن‌ها ترجمه شده‏اند

در دهه‌ی چهل اولاً تسلط روشن‌فکران به زبان‏هاى غربى بسیار کمتر از دو دهه اخیر بود 

و فقط چند رساله از افلاطون و ارسطو، تعدادى از کتاب‏هاى روسو، ترجمه بسیار دشوارى از کانت 

و چند اثر از نیچه و راسل و سارتر و کامو و تعداد معدودى از فلاسفه دیگر ترجمه شده بود

 ولى عمده متون اصلى براى ما ناشناخته بود، حتى از هایدگرى که اینقدر برایش تبلیغ مى‏کردند کتابى ترجمه نشده بود

حالا مى‏توانید در هر کتابفروشى چندین قفسه ترجمه فلسفه یونان باستان و متون مدرن 

از فلسفه گرفته تا رشته‌‏هاى گوناگون علوم انسانى و علوم تجربى روزآمد پیدا کنید

این ترجمه‏‌ها زبان فارسى غیرعلمى را نیز بسیار غنى‏تر کرده و از آن رخوت درآورده‌‏اند

علاوه بر این، روشن‌فکرى ما فرصت پیدا کرد، یک بار دیگر راجع به آن چیزى که اتفاق افتاد، فکر کند

حادثه‌ی دیگر 

بعد از فروپاشى شوروى و جنگ سرد اتفاق مى‏افتد

چپ‏‌هاى ما، بعد از شوک فروپاشى، به خودشان آمدند و توانستند باورهاى تزلزل‏‌ناپذیر خود را بازبینى کنند

 باقر پرهام و مترجمینى دیگر آمدند و کارهاى مارکس و انگلس را ترجمه کردند

متون نظریه‏‌پردازان چپ که پیش از انقلاب ممنوع بود ترجمه شدند

عزت‏‌الله فولادوند و محمد حسن لطفى و داریوش آشورى و عبدالکریم رشیدیان 

و بسیارى دیگر آثار ارزنده‏‌اى از گنجینه‌ی اندیشه‌ی فلسفى و سیاسى غرب را به فارسى برگرداندند

 البته گروهى از چپ‏هاى اروپایى، هواداران مکتب فرانکفورت، تروتسکیست‏‌ها و مائوئیست‏‌ها و غیره 

و گروهى از روشن‌فکران مذهبى به سرعت به نظریه‏‌هاى پسامدرن روى آوردند

 و متون آن‌ها را ترجمه و رگه‏‌هاى بودایى و ضدمدرن آن را سازگار براى اندیشه‏‌هاى عرفانى دیدند؛ 

همان‏‌طور که تفسیر عرفانى هایدگر را

ولى با کمتر شدن التهاب پسامدرنیته در غرب و نقد آن، این گروه هم به تدریج به همان راستاى مدرنیته باز مى‏گردند

روی‌داد بسیار مهم دیگرى 

که بر همه اندیشه‏‌ورزان جهان به‏‌ویژه بر نسل جوان ایران تأثیر فراوان داشت 

و آن دسترسى به منابع علمى و اطلاعات روزآمد بود که برایش بسیار مشکل و گاه امکان‏‌ناپذیر مى‏‌نمود 

و آن پیدایش اینترنت بود که درهاى جهان اطلاعات را به روى آن‌ها گشود

 گرچه استفاده از اینترنت هم در ایران با دشوارى‏‌هاى زیاد همراه بوده، 

ولى اینترنت فرهنگ‏‌هاى جهان را به هم نزدیک و درهم ادغام مى‏کند 

جهانى‏‌شده‌گى فرهنگ، با جهانى‏‌شده‌گى سیستم سیاسى و اقتصادى این تفاوت را دارد 

که فرهنگ جهانى هم از مذاهب و سبک زندگى آسیایى‏‌ها (مثلاً بودیسم و هندوئیسم و عرفان و یا غذاهاى آسیایى) چیزى

 در خود دارد و هم موسیقى و ریتم‌‏هاى آفریقایى و…، در کنار شیوه‌ی زنده‌گى غربى 

و همه آنچه را تکنولوژى با خود به جهان آورده است

 این فرهنگ جهانى است که روشن‌فکر جدید ما با آن در ارتباط است 

و دیگر به آن عادات و رسوم و هویت بومى وابسته‌گى ندارد

 این را در بسیارى از جوانان در مقایسه با نسل ما مى‏‌توان دید

این نسلى است که مدرنیته و جامعه‌ی مدنى جهان را از نزدیک لمس کرده است

بنابراین ما از دهه هفتاد به بعد رشد تدریجى روشن‌فکران تازه‏‌اى را مشاهده مى‏کنیم 

که واقع‏‌بین‏‌تر، منطقى‏‌تر و عمل‏‌گراتر از دوره‏‌هاى گذشته است و خواستار جامعه مدنى و آرمان‏هاى مدرنیته

 نه مانند فرخى یزدى و میرزاده عشقى، یا بیژن جزنى و شریعتى به انقلابى خشونت‏‌بار چشم دوخته 

و نه در جستجوى نادر و اسکندرى کاریزماتیک‏ اند، و نه دیگر به آرمان‏هاى رومانتیک یوتوپیایى باور دارند

 و نه سیاست زده و شعار زده‏ اند

 بل‌که بیش از خون و شمشیر و تفنگ

 به کتاب و کتابت، به خواندن، دانستن و نوشتن و آگاه شدن معتقدند 

وگفتمان انتقادى و تحلیلى را ضرورتى براى آگاهى سیاسى، فرهنگى و علمى و بستر لازم براى پیشرفت مى‏‌شناسند

 والبته روشن‌فکر ما با خاطره‌ی خشونت‏هاى انقلابى و تجربه مرگ و کشتار در جنگ،

 دیگر از زیستن در فرهنگ مرگ خسته شده و عرفان زندگى گریز هم

 او را به آب حیات و باغ‏هاى روشنایى نرسانده 

و شاید، پس از قرن‏ها، اگر نه هزاره ‏ها، تازه حالا، به ارزش زنده‌گى پى مى‏ برد

 و آینده را به زمان باز مى‏گرداند، همان گونه که پتر ارک و آبلار جهان زمینى را جزیى از قلمرو خدا، و نه شیطان، دانستند

 و حق انسان که از آن لذت ببرد و خواست زندگى و از آنجا میل به پیشرفت

 اعتلاى تمدن انسانى در این جهان در دوران

رنسانس و روشن‌گرى پیش‌‏زمینه براى جنبش‌‏هاى فرهنگى مدرن بود

 روشن‌فکر پس از جنگ ما نیز برخلاف گذشته‌گان رو به زندگى و آینده دارد

بیش از پیش تکلیف خود را با گذشته روشن کرده و نشانه‏‌هاى عرفان و چگونه‌گى رابطه خود را با آن مى‏‌داند

 مدرنیته را هم بسیار بیش‌تر مى‏‌شناسد، بنابراین فکر مى‏کنم روشن‌فکرى در ایران چشم‏ انداز روشن‏‌ترى دارد







شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ