بارانم درانتظار کدام اشاره بود
نه تو فهمیدی، نه من
مهارت لبانت خجالتم را
از دایرهی نافم به نقطهی اوج پستانهایم کشاند
فضای تنگ آغوشم را
در نفس شبنمهای شانهات جریان دادی
سایهی قید و بند، آئینهام را رها کرد
در بیکرانگیِِ قله لرزیدم
تو را در دیدار زنبق،
تقسیم با خویشتنام کردم
تسلیم شدنام را عاشقانه دوست میداشتم
چون پیروزیِ چشمانت بالاترین لذتهاست
رهگذر