خرد
اگر انسان بخواهد زندگی عقلانی داشته باشد وجود این خلاقیتِ شکل دادن، که فرمها را میآفریند
ضروری است
اِرْنْسْت کاسیرِر (به آلمانی: Ernst Cassirer) (زادهٔ ۲۸ ژوئیهٔ ۱۸۷۴ — درگذشتهٔ ۱۳ آوریل ۱۹۴۵ ) فیلسوف نوکانتی آلمانی و تاریخنگار فلسفهٔ غرب بود.
کاسیرر از ۱۸۹۶ تا ۱۸۹۹دردانشگاه ماربورگ که بلندآوازهترین نوکانتی قرن نوزدهم - تدریس میکرد زیر نظر خرمان کوهن به تکمیل رسالهٔ دکترای خود دربارهٔ تحلیل دکارت از دانش علمی ریاضی و طبیعی پرداخت.
این کار بهعنوان مقدمهٔ اولین اثر کاسیرر تحت عنوان نظام فلسفی لایبنیتس در ۱۹۰۲ به چاپ رسید.
کاسیرر نخستین اثر خود در فلسفهٔ نظری را در
نیز ۱۹۱۰ تحت عنوان مفهوم جوهر و مفهوم کارکرد منتشر کرد
اثری که چهار سال بعد او را شایستهٔ دریافت جایزهٔ کونوفیشتر آکادمی هایدلبرگ کرد. و او بهجای مدال طلا، درخواست مدال برنز کرد و تفاوت ۳۰۰۰ مارکی بهای آن را به صلیب سرخ اهدا کرد
در ۱۹۱۶ کتابی به نام آزادی و فرم دربارهٔ تاریخ علوم عقلی آلمان منتشر کرد
قسمتی از مصاحبه ی مجله ی《 فرهنگ امروز 》 با یدالله موقن
سئوال
. لطفاً نظرتان را در مورد نسبت کاسیرر با جریانهای فکری معاصرش
الف – فلسفة تحلیلی
ب – پدیدارشناسی
ج – وجود شناسی هادیگر
در هرمنوتیک (اعم از روشمند و هستیشناسانه)، در ساختارگرایی و فرمالسیم ادبی ، بفرمائید
پاسخ
اندیشة کاسیرر منشأیی دوگانه دارد
یکی، سنت فلسفة نوکانتی به آن شکل که نمایندگان مکتب ماربورگ، هرمان کوهن و پل ناتورپ ارائه داده بودند
ودیگری آثار گوته که نه فقط از لحاظ فرم کاسیرر را مسحور میکردند، بلکه مونس و همدم او نیز بودند و همیشه حتی در مخاطرهآمیزترین اوقات مهاجرت، همراهش بودند
سنت کانتی بر یگانی خرد انسان متکی بود که معتقد بود خرد همه جا و همیشه و برای همة افراد یکی است ؛در حالی که گوته بر گوناگونی امور محسوس و به ویژه بر فرمهای خلاقِ عمل و زندگی تأکید میورزید
کاسیرر تنش میان این دو گرایش عقلی را به گونهای رفع میکرد که این خلاقیت و این خصلت فرمدهندگی را - که گوته بر آن انگشت میگذاشت – بخشی از تعریف خرد انسان کند
اگر انسان بخواهد زندگی عقلانی داشته باشد وجود این خلاقیتِ شکل دادن، که فرمها را میآفریند
ضروری است
از نظر کاسیرر همین مفهوم خلاقیت فرم بخشیدن است که میتواند خودانگیختگی خردِ آگاه را با خلاقیت ، به معنای گوتهای آن ، ترکیب کند. وساطت میان نظرکانت در مورد یگانی خرد با فرمهای ملموس و محسوسِ اعمال و کارهای انسانی که به نظر گوته خلاقیتِ ذهن او را نشان میدهند از آن رو دشوار است که کانت خودانگیختگیِ خرد انسان را
فقط در انتظام منطقیِ مقولات و فرمهای شهودی شناخت ، میدید
کاسیرر در تلاش خود برای وساطت میان دیدگاه کانت و دیدگاه گوته بر پیوند میان جهانِ ادراکِ مفهومی و جهانِ ادارک حسی تکیه میکرد. در آثار تاریخی کاسیرر خلاقیت فرمدهندگی، به شیوهای مشابه، میان دو منشأ تاریخی
ذهن مدرن یعنی رنسانس و روشنگری نیز وساطت میکند
کاسیرر به ویژه به خصلت خلاقیتِ خرد در این دو دورة تاریخی علاقمند است
در چشم او رنسانس یگانگی هنر با علم، یعنی یگانگی خلاقیت فرمدهنده با بازنمایی ریاضی را نشان میدهد
همین یگانگی است که خرد را در آفرینش آثار هنری تجسم میبخشد
کاسیرر در روشنگری، نخست و بیش از هر چیز، معتقد است
که: 《 گرایش بنیادی و تلاش عمدة فلسفة روشنگری این نیست که زندگی را مشاهده و آن را با اصطلاحات اندیشة بازتابی تصویر کند؛ بلکه به خودانگیختگی اصیل اندیشه اعتقاد دارد و برای اندیشة کارکردی تقلیدی قائل نیست، بلکه توان و وظیفة اندیشه را در شکل بخشیدن به زندگی میداند 》
کاسیرر عصر رنسانس و عصر روشنگری را ایستگاههایی در مسیر مستمر تحول خرد به سوی خود – رهایی از زندگیِ ناهمگون و بیتجانس میداند. این ادعایی بدیهی است که سنت فلسفی غرب زیر سیطرة خرد بوده است
اندیشة فلسفی غرب با مفهوم خرد آغاز میشود و میکوشد تا خرد را با امور محسوس و ملموس ، که در تجربه درک و به طور زنده احساس میشوند، سازش دهد. مجادلة افلاطونی با تصاویر شعری و تعریف ارسطو از انسان
که او را جانور بخرد مینامد همه شواهدی بر این مدعا هستند
کاسیرر فلسفة ایدهآلیسم را تحول فلسفة روح میدانست که در دوران جدید از دکارت و لایب نیتس آغاز شده و تا کانت و هگل ادامه یافته بود. برداشت خود کاسیرر از سمبل نیز در ادامهی همین سنت فلسفی است
از نظر کاسیرر فلسفه میخواهد که لوگوس خود – آگاه باشد، در مقام لوگوس سخن بگوید و حقیقت هستی را به منزلة هستیِ لوگوس بشناسد. کاسیرر معتقد بود که
دوگونه فلسفه هست
یکی فلسفة روح
و دیگری فلسفة حیات یا اگزیستانسیالیسم
فلسفة کاسیرر، فلسفة روح است و پاسخی به فلسفههای اگزیستانسیالیستی است
از نظر کاسیرر این روح است که زندگی یا حیات را به سخن وامیدارد. بدون روح زندگی گُنگ و خاموش میبود
فیلسوفان حیات عبارتند از گیرکه گور، نیچه، برگسون، دیلتای، شیللر، زیمل، کارل یاسپوس و مارتین هایدگر
همچنان که گفتم، فلسفة فرهنگ کاسیرر فلسفة «لوگوس» است؛ اما «لوگوس» نه به معنای محدودش یعنی خرد صرفاً نظری؛ بلکه بیشتر به معنای انرژی فرمدهندگی روح است که در علم و در علوم اجتماعی و در هنر تجلّی مییابد. کاسیرر در مقام یک فیلسوف ایدهآلیست انتقادی همان قدر به متافیزیک و ادعاهای جهانشمول آن بیمیل بود که به آن غیرعقلانیتی که با قدرت زیاد در آلمان در دورة میان دو جنگ جهانی اول و دوم سر برافراشته بود
خردگرایی کاسیرر، خواه ناخواه با شهودگرایی پدیدارشناسیِ رو به رشد و به ویژه با آن نوع هستیشناسی و
فلسفة زندگی که مهر و نشان هایدگر را بر خود داشتند برخورد میکرد
گفتیم که فلسفة کاسیرر، فلسفة روح است که پاسخی است به فلسفة حیات
این ادعایی بدیهی است که سنت فلسفی غرب زیر سیطرة خرد بوده است
اندیشة فلسفی غرب با مفهوم خرد آغاز میشود و میکوشد تا خرد را با امور محسوس و ملموس، که
در تجربه درک و به طور زنده احساس میشوند، سازش دهد
فلسفة مدرن را دکارت پایهگذاری کرده است شعار دکارت این بود : «میاندیشم، پس هستم.» اندیشة هم از نظر دکارت
باید واضح و متمایز باشد
فلسفة حیات به ویژه از نوع هایدگری آن، بر ضد فلسفة دکارت سر به شورش برمیدارد
این واکنش حتی در جاهایی نیز دیده میشود که فلسفة دکارتی تلطیف شده و از طریق فلسفة ، امرکانکریتِ جهانشمول و سمبل در معرض تجدیدنظر قرار گرفته است
اگزیستانسیالیسم یا فلسفة زندگی و وجود، روح را نه به منزلة شکل مبدل زندگی بلکه آن را بیگانه با زندگی
یا چیزی که نسبتی غیرواقعی با هستی دارد میبیند
فلسفة غرب در دورة مدرن، ما را بر سر دوراهی قرار داده است؛ زیرا از ما میخواهد که فهم فلسفی را یا در قالب اصول قابل اثبات، مفهوم و استدلال بیان کنیم
یا اینها را مردود بدانیم و مستقیماً از وضعیت زندگی و وجود به «ارزشهای فوق ارزش» و دروننگری بیندیشیم
یا برای پدیدار شدن هستی منتظر بمانیم
اما کاسیرر با متمرکز کردن توجهمان به خصلت خلاق و شکلدهندة اعمالمان، این جنبة بنیادین از وجود ما را برجسته میکند؛ جنبهای که به ویژه در قلمرو فلسفة آلمانی از جمله فلسفة زندگی (فلسفة هایدگر و دیگر فیلسوفان حیات) نادیده گرفته شده بود
کاسیرر عمیقاً اعتقاد داشت که نادیده گرفتن همین جنبه سبب شد که فلسفة آلمانی نتواند در دورة نازیسم وظیفهاش را انجام دهد؛
زیرا فلسفه، قدرت خرد انسان را نشان نداد و به اثبات نرساند
زیرا معتقد نبود که خرد، قدرت و نیرویی است که میتواند کل جهان را شکل دهد و بسامان کند
همین بیاعتمادی عمومی به خرد سبب شد که کل فرهنگ آلمانی به چنگ ایدئوگها و تبلیغاتچیها بیفتد و فقط نیرویِ احساسات، خون و سرنوشت و عظمت رهبر کبیر (هیتلر) موعظه شوند
نوشتههای کاسیرر خوانندگان وسیعی با علائق گوناگون پیدا کرده است و شخصیتهایی مانند اروین پانوسکی که مورخ هنر و تیلیش که متکلم و سوزان لانگر که زیباییشناس و پل اسکار کریستلر را که پژوهشگر رنسانس بوده تحت تأثیر قرار داده است
علائق فلسفی کاسیرر چندان دامنة وسیعی داشته که او را درگیر مباحثة تئوریک با متفکرانی کرده است که گرایش فلسفیشان بسیار متفاوت با یکدیگر بودهاند
مثلاً کاسیرر از یک سو با پوزیتیویستهای منطقی عضو حلقة وین مانند موریتس شلیک درگیر بحث فلسفی میشود و از دیگر سو با فیلسوفانی مانند مارتین هایدگر و ادموند هوسرل
او از یک سو با آلبرت اینشتاین دربارة نسبیت و از دیگر سو با زیستشناسی مانند اوکسکول دربارة مسائل زیستشناسی بحث میکند
تا اینجا گفتیم که فلسفة کاسیرر فلسفة روح است و در پاسخ به فلسفة زندگی است
او میخواسته است که در جلد چهارم «فلسفة صورتهای سمبلیک» به فلسفة زندگی بپردازد و آن را نقد کند
ولی به رغم اینها بعضی از کاسیررشناسان معتقدند که اگر می خواستیم فلسفة کاسیرر و خصلتشخصی او را
با یک واژه توصیف کنیم، این واژه «سازشدهنده» میبود
گرچه کاسیرر به سنت اندیشة سیستماتیک پایبند است و کل فلسفة خود را ایدهآلیسم انتقادی می داند
اما او میکوشید تا کل فلسفة قرن بیستم را بازسازی کند و دو جریان متخاصم در فلسفه را با یکدیگر ادغام کند که
یکی از این دو جریان به سوی علم سمتگیری شده بود ( و بهترین نمایندهاش پوزیتیویسم منطقی حلقة وین بود) و
دیگری فلسفة حیات بود (که اغلب ضدعلمی است) و از نظر کاسیرر کل فلسفة پُست ایدهآلیستی از
گیرکه گور تا هایدگر را شامل میشد
وسیلة کاسیرر برای ادغام این دو جریان بعداً عنوانهای «جدیدی» به خود گرفتند مانند
«حقیقتشناسی»
(Semiotic)
«ساختارگرایی»
(Structuralism)
«هرمنوتیک»
(Hermeneutics)
. یعنی فلسفة کاسیرر شامل همة اینها می شود
کاسیررشناسی به نام ادوارد سکیدلسکی کتابی نوشته است با عنوان: «ارنست کاسیرر: آخرین فیلسوف فرهنگ». او در آنجا مینویسد: نوآوری فلسفة کاسیرر هنگامی به بهترین وجه آشکار میشود که فلسفة او را با دو سنت فلسفه دیگری مقایسه کنیم که بر فلسفۀ قرن بیستم حاکم بودهاند
یکی فلسفة تحلیلی که در آثار منطقی برتراند راسل، گوتلپ فرگه و لودویک ویتگنشتاین ریشه دارد و
دیگری فلسفة « قارهای» که شدیداً به غیرعقلانیت گیرکه گور و نیچه وامدار است و با مدرنیسم ادبی و افراطگرایی سیاسی
نیز پیوند دارد
شکاف میان این دو سنت فلسفی (...) بازتاب «دو فرهنگ» است
یکی علوم دقیق و دیگری هنرها و علوم انسانی
سبک اندیشه و نوشتار این دو مکتب فلسفی متفاوتاند و حساسیت و دستگاه مرجع متفاوتی دارند؛ از اینرو هرگونه گفتگویی
میان این دو سنت به طور نومید کنندهای دشوار شده است
علاقة مداوم به فلسفة کاسیرر در این حقیقت نهفته است که او آخرین فلیسوف اروپایی بود که به هر دو فرهنگ تسلط داشت.
او هم در علوم دقیق و هم در علوم انسانی جامعالعلوم بود. اما میتوانست با فیزیکدانی مانند اینشتاین و یا فیلسوف پوزیتیویست منطقی مانند موریتس شلیک بحث کند. (البته نه جدل) و
از دیگر سو با هایدگر
فلسفة او کوششی درجهت سازش دادن این دو فرهنگ است
فلسفة کاسیرر شاخههای گوناگون فرهنگ،چه علمی و چه غیر علمی، را ساختارهای سمبلیک میفهمد که هریک از این ساختارها معیار و اعتبار درونی خود را دارد؛ به این معنا که هر کدام از آنها میکوشد تا واقعیتی یگانه و مستقل از ذهن را ارائه دهد
از دیدگاه فلسفة کاسیرر این دو فرهنگ به منزلة یک فرهنگِ [سمبلیک] آشکار میشوند که بیانهای گوناگون همان «انگیختگی و آفرینندگی» است که مرکز همة فعالیتهای انسان است
فلسفة صورتهای سمبلیک کاسیرر در مقایسه با آن دو سنت فلسفی دیگر جذابتر مینماید
زیرا آنچه فلسفة او ارائه میدهد، امکان درک شکاف میان پوزیتیویسم منطقی و اگزیستانسیالیسم است و از میان بردن این جدایی است (لااقل به طور جزئی). این جدایی ناشی از این است که پوزیتیویسم و اگزیستانسیالیسم یکدیگر را چیزی جز تراوشهای فکری ناآگاه و فهمناپذیر نمیبینند
فلسفة کاسیرر این قول و وعده را میدهد که «این دوفرهنگ» را جنبههای گوناگونِ فرهنگی واحد بداند و به منزلة بخش کوچکی از آفرینندگی سمبلیک انسان نشان دهد
اندیشة کاسیرر، از لحاظ روش، استقرایی است نه قیاسی. فیلسوفان علم مانند فلسفة کاسیرر [در مکانیک کوانتوم]را موضعی میدانند که به «رئالیسم ساختاری» مشهور است و اعتبار شایان توجهی یافته است
در آلمان فلسفة کاسیرر مورد توجه حتی بیشتری قرار گرفته است؛ اما نه به خاطر فلسفة علمیاش، بلکه بیشتر به خاطر نظریة فرهنگیاش. کتابهای پژوهشی که دربارة کاسیرر هر سال منتشر میشوند بالغ بر پنج الی ده کتاب میشوند
ارنست کاسیرر اکنون نمایندة راستین فرهنگ آلمانی شناخته میشود
کاسیررشناس دیگری به نام استیو لوفتز، کتابی نوشته است با عنوان «ارنست کاسیرر: تکرار مدرنیته». او کاسیرر
ناشناختهای را معرفی میکند
کاسیرری که به تغییرات تاریخی و فرهنگی، که این روزها آن را پُستمدرنیته میگویند، کاملاً آگاه است؛ و هدف فلسفة کاسیرر را این میداند که برنامة مدرنیته را تأیید و آن را چنان تغییر دهد که نارساییهای سنتیاش بر طرف شوند
لوفتز نشان میدهد که موضوعهای بسیاری که اکنون کانون جهتگیریهای فلسفی قارة اروپا و فلسفة تحلیلی شناخته میشوند، قبلاً کانون توجه «فلسفة صورتهای سمبلیک» کاسیرر بودهاند
لوفتز مدعی است که کاسیرر متفکری کاملاً مدرن است که فلسفهاش هنوز هم میتواند به بحثهای فلسفی رایج کمک کند
پیامدهای فلسفی پژوهشهای عمیق کاسیرر دربارة رنسانس و روشنگری و سمتگیریهای تاریخی اندیشهاش را
باید کاملاً از نو شناخت و درک کرد
به ادعای لوفتز تأکید کاسیرر، در سراسر آثارش، بر تاریخی بودنِ هستی قاطعانه نشان میدهد که او
فیلسوف تاریخیت بوده است
نه مورخ فلسفه
لوفتز مدعی است که کاسیرر فیلسوفی انگارشی و متفکری دیالکتیکی بوده است
لوفتز همچنین نشان میدهد که فلسفة صورتهای سمبلیک کاسیرر نوع تازهای از تفکر را دربر دارد که اهمیت آن را فقط اکنون میتوانیم تشخیص دهیم؛ آن هم در پرتو تحولاتی که اخیراً در پژوهشهای فلسفی و فرهنگی صورت گرفتهاند
لوفتز مینویسد که آثار کاسیرر را در موقعیتی خوانده است که این آگاهی روز به روز فزونی میگیرد که اندیشة پُستمدرن به بنبست رسیده است؛ زیرا پُست مدرنیته، پارادایم مدرنیته از انسان را کاملاً کنار گذاشته است. پارادایم مدرنیته مدعی است که انسان میتواند با قوة فهم خود از واقعیت فراتر رود و به این شیوه آن را بشناسد؛ و از طریق این شناخت میتواند هم خود و هم واقعیت را تغییر دهد. با کنار نهادن این پارادایم، گفتار پُستمدرن در هزارتوی نشانههای همان قدر معنادار و همانقدر بیمعنایش از میان رفته است
پُست مدرنیسم ناتوان از طرح پرسش دربارة فرضیات ضمنی خود است و نمیتواند چشمانداز خود را نقد کند و خود را فراتر ببرد و بر وضع موجود فائق آید. پُست مدرنیسم با رد مفاهیم «پیشرفت» و «تغییر» نمیتواند خود را بازنگری کند و وضع کنونیاش را که بنبست و رکود است تغییر دهد و
گامی به جلو بردارد؛ زیرا پُست مدرنیسم مفاهیم «تغییر» و «پیشرفت» را مردود دانسته است
برنامة مدرنیته پیشرفت و تغییر بود، اما برنامة پست مدرنیته بیاعتبار کردن مفاهیم پیشرفت و تغییر است
یعنی برنامهاش فقط «ضد برنامه» است و نمیتواند وضعیتی بیش از نفی اتخاذ کند و جهت جدیدی نشان دهد و ایدهآل مثبتی از تغییر و دگرگونی ارائه دهد
نظریة پست مدرن در گفتار تخیلی خود محبوس مانده و جذب سرمایهداری مصرفی شده است.
پست مدرن با مردود دانستن ریشههای تاریخی خود در مدرنیته و ناتوانی در دیدن امکانات آینده، دچار رکود شده و
در وضعیت موجود درجا میزند.
بنابر این با درنظر گرفتن بنبست پُست مدرن،
زمان آن فرا رسیده است که برای تکرار مدرنیته به آثار کاسیرر بازگردیم.
سئوال
لطفاً دربارة جمع تاریخ فکری، نوکانیتیسم و چگونگی تلفیق این دو در تفکر کاسیرر توضیحی بفرمایید.
جواب