عشق و جنون
نمیدانم خوبِ من
یادت هست؟
شرابِ تنت را نوشیدم
و در چشیدنِ طعمِ تنت
بالهای حواسم سوخت
یادت هست؟
از سر انگشتانت
تا شهدِ لبانت
دریا شدم و موّاج و رقصکنان
بر اندامِ ظریفت پیچیدم
باور کن
هزار بار تو را بوئیدم
و تمامت را که نفس شده بود
به رگهایم سپردم
و زیرِ پوستِ تنم
به قاعدهی یک روحِ مسیحایی
تو را جاری کردم
در بسترم جاری شدی
و همچون زمینی خشک تو را بلعیدم
نمی دانی
پروانه های لبم
بر غنچههای لبانت نشستند
و شهدِ شیرینت را نوشیدند
و من
از مرزهای بیکرانِ تو گذشتم
در هم تنیدیم
و دستهای اندوه را به بَند کشیدیم
تو در هم آغوشیِ من غرق شدی
و یادم هست
لرزیدی و بارها لرزیدی
و من
چون نسیم تو را خواندم و زمزمهات کردم
تا تو آرام بگیری
چه مستانه صدایم کردی
و چهعاشقانه در گرمی
بهآغوشم کشیدی
قطراتِ دریای جوشانِ سینهام
کویرِ تنت را سیراب میکردند
و در شُر شرِ عرق ریزِ عشق و جنون
گلهای خواهش روئیدند
ما صدای خواهش را شنیدیم
و در عریانی آن لحظههای ناب
یکی شدیم
آری خوبِ من
این است داستان عشق و جنون
که مرزی برایش نیست