پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۲ آذر ۲۰, دوشنبه

بحران ارگاستیک در جامعه‌ی ایرانی



 بحران اُرگاستیک در جامعه‌ی ایرانی

 جامعه ایرانی چگونه بحران اُرگاستیک را به یک چرخه‌ی خود سرکوب‌گر بدل می‌کند ؟
و نیز چگونه در چنبر خود اخته‌گری دست و پا می‌زند ؟

نخستین بار که دریافتم جامعه‌ی ایرانی به شدت دچار بحران ارگاستیک است 

آن هنگامی بود که در سال‌های آغازین تدریسم در دانشگاه تصمیم گرفتم 

در کنار مباحث دیگرِ جامعه شناسی، به جامعه‌شناسی جنسیت هم بپردازم

پس از چند جلسه، آشوبی برپا شد و من به حراست دانشگاه  فراخوانده شدم

آن چه که من را آن زمان حیرت‌زده کرد

این بود که  جزوه درسی من درباره جامعه‌شناسی جنسیت را مدیر گروه و چندتن از دانشجویان

به حراست دانشگاه  فرستاده بودند

و به آن هم نامه‌ای  با چند امضا پیوست کرده بودند 

که من را به ترویج فساد اخلاقی و جنسی متهم می‌کرد


اما شگفت‌انگیزتر آن بود

که هرگاه  از مسائل مربوط به سرکوبی‌های جنسی در جامعه و روش‌های آن در ادیان و فرهنگ‌ها 

و به ویژه در دین اسلام و فرهنگ ایرانی سخنی به میان می‌آمد،

 از سوی اغلب مخاطبان، طرح چنین مسأله‌ای

به زمینه‌ و به تلاشی برای برقراری رابطه جنسی تعبیر می‌شد


هم‌چنان که نقد ساختار اجتماعی و سرکوب‌گر خانواده در جامعه نیز همین مشکلات و مسائل را در پی داشت؛ 

هرکس در این زمینه دست به سنجش برمی‌‌آورد، 

متهم به این می‌شد که نقشه نابودی نهاد مقدس خانواده را در سر می‌پروراند. 

اگر چنین سخن‌هایی تنها از سوی وابسته‌گان نظام حاکم بیان می‌شدند، 

چندان جای شگفتی نبود اما این سخنان بیش‌ترینه از زبان استادان و دانشجویان برمی‌آمد 

و به مراکز حراستی و امنیتی منتقل می‌شد 


خلاصه، هر اندیشه، نقد و سنجشی در آن جامعه کوچک دانشگاهی که جامعه بزرگ ایرانی را 

نمایندگی می‌کرد، 

به گونه‌ای تلاش برای رسیدن به هم‌خوابه‌گی بیش‌تر و متنوع‌تر درک می‌شد 

و من از زمان آغاز به کارم تا سال اخراجم از دانشگاه در سال ۱۳۸۹ که حدود ده سال طول کشید، 

هر روز تخیلات و فانتزی‌های جنسی‌ای را درباره خودم و دیگران می‌شنیدم 

که گزارش و روایت آن‌ها به یک کتاب حجیم بدل خواهد شد


آنان به آزادی و حتی به کلمه آزادی مشکوک بودند؛ به احترامی که کسی برای‌شان قائل‌می‌شد 

و نیز به لبخندی که به آن‌ها زده می‌شد، بیش از همه، مشکوک بودند


آنان هر انسان خود‌بنیاد و شاد‌خویی را چون غول شهوت‌رانی تجسم می‌کردند 

که یک دم از هم‌خوابه‌گی با زنان، مردان و حیوانات نمی‌آساید و هر حرکت و هر کلمه‌‌ای هم که می‌گوید 

تنها تله‌ای است برای دست یافتن به طعمه‌های جنسی‌اش

 در اساس ، چیزی در نهان آن‌ها بود که هر شادی، سرخوشی، شیطنت و نشاط طبیعی را

 به وجود پنهان یک حرمسرا پیوسته می‌دید


برای من در آن زمان این پرسش مطرح بود که چرا بحران ارگاستیک در جامعه ایرانی 

در تصویری از حرمسرا تخیل می‌شود؟


بعدها وقتی که در حال تدریس تاریخ فلسفه بودم و از اپیکور و باغ اپیکور سخن می‌گفتم 

این را دریافتم که هر جامعه‌ای بحران ارگاستیک خود را به گونه‌ای ویژه آشکار خواهد کرد

 برای نمونه، اپیکور، فیلسوف یونانی در قرن چهارم پیش از میلاد، می‌گفت زندگی جز جستن لذت نیست 

اما اعتقاد به خدایان و هراس از مرگ، آدمی را از دست یافتن به لذت محروم می‌کند

 او  زندگی لذت‌مندانه را به رفتار و زندگی اندیش‌ورزانه منوط می‌کرد

و  از قناعت و ساده‌زیستی سخن می‌گفت 

و از ارزش دوستی 

اما مردم آتن او را در باغش چنان تصور می‌کردند 

که گویا او مدام در حال عیاشی و هم‌خوابه‌گی با حلقه‌ی دوستان و شاگردانش است


در ناخودآگاه جامعه ایرانی نیز این باغ در هیأت حرمسرای شاهان تجسم می‌یابد

 زیرا برای جامعه ایرانی این حرمسراها بوده‌اند 

که به مثابه باغ خوشبختی ترسیم می‌شده‌اند

این تصویر، سپس، تحت تأثیر گزارش‌ها و توصیف‌های زندگی شاهان در ایران

 پیش از اسلام، به مثابه تصویری از بهشت

 در قرآن نیز انعکاس یافت


حرمسرا در حقیقت همان مکانی بود که مردان و زنان ایرانی را 

از دست‌یابی به یک زندگی اجتماعی شرافتمندانه محروم می‌کرد



 زیرا زنان زیباروی بسیاری در آن‌جا گردآورده شده بودند؛ 

زنانی که غیبت اجتماعی‌شان مردان بسیاری را از بودن با آن‌ها محروم می‌کرد

هم‌چنان که خود زنان نیز در آن‌جا بایستی با گونه‌ای‌ دگر از محرومیت جنسی و عاطفی

 دست و پنجه نرم می‌کردند

 آن‌ها باید انتظار می‌کشیدند تا ماهی یا سالی حضرت‌ سلطان دستی به سر و گوش‌ آنان بکشد

 و اغلب نیز پس از یک بار ملاقات از یاد می‌رفتند


بنابراین، لذت و شادکامی در تصور توده محروم در اختیار کسی بود که این حرمسرا را در اختیار داشت

 این تصور در ذهن جامعه ایرانی هنوز هم به گونه‌ای ناخودآگاه فعال است

 و از همین رو، هر شور و نشاط و هر گونه‌ احساس سرشاری و شادمانی را به داشتن حرمسرا

 و هم‌خوابه‌گی‌های متعدد معطوف می‌کند


بدون تردید، ما می‌توانیم از نحوه شایعات و پچ‌پچ‌های جنسی هر جامعه‌

 پی به چگونگیِ محرومیت‌های عاطفی و جنسی آن جامعه ببریم


افراد جامعه، خود اغلب از ناکامی‌های خود بی‌خبرند و گمان می‌کنند 

که زندگی و سرنوشت‌شان همین است که هست 

اما در پس ذهن و روان آن‌ها، این ناکامی‌ها، رویاها، پرخاش‌ها و گرایش‌های خود را می‌آفرینند 

و کین‌های خود را می‌ستانند

 بدون آن که فرد ناکام و نامراد خود حتی لمحه‌ای از آن خبر داشته باشد


ما با اتهامات جنسی‌ای که نظام حاکم در ایران علیه منتقدان و مخالفان خود تهیه می‌کند 

خوب آشنا هستیم

 اما این گونه اتهام‌سازی‌ها در جامعه ایرانی تنها معطوف به نظام سیاسی آن نیست

بل‌که بیش از هر چیز، معطوف به روان‌شناسیِ اجتماعی آن است 

که در آینه‌ی نظام سیاسی‌اش نیز انعکاس یافته است


این بدین معناست که در این جامعه، تنها این دستور‌العمل‌های خانوادگی، فقهی و قانونی نیستند 

که در مدار بسته‌ی محدودیت‌ها و ممنوعیت‌های جنسی سرگردانند

 بل‌که کل این جامعه در بحران نامرادی و ناکامی ارگاستیک خود گرفتار و سرگردان است؛

 بحرانی که نخست اجتماعی و آن‌گاه سیاسی است 

و به گونه‌ای بنیادی برآمده از محرمات و اصول اخلاق جنسی این جامعه است؛

 محرمات و اصولی که افراد جامعه را به اخته‌گیِ روانی دچار می‌سازند

 و از این رو، آن‌ها را به بنده‌گی و طاعت‌گری وامی‌دارندپ

 اما این بنده‌گی و طاعت‌گری سرانجام آن را به محتسب‌های عبوس کینه‌توزی بدل خواهد کرد 

که کاری جز این نداشته باشند 

که چوب لای چرخ زندگی‌های آزاد، خلّاق و فیّاض بگذارند


اما این آخر بازی نیست؛ 

این اخته‌گی روانی معمولاً سبب شیفته‌گی افراد جامعه به کسانی می‌شود 

که قلدرانه بر امور چیره‌گی می‌یابند 

و با لاف و گزاف از عدالت و از ارزش‌های موهوم ملی و اخلاقی سخن می‌گویند

 زیرا آنان در توهم خود می‌خواهند این اخته‌گی و ناکامروایی ارگاستیک خود را 

از طریق زورتوزی زورتوزان، جابران، متجاوزان و مستبدان جبران کنند 

و این خواست، همان نیروی مدام بازگردنده‌ای است 

که برآمدن نظام‌‌ها و گرایش‌های استبدادی و تمامیت‌خواه

 در این جامعه را به گونه‌ای نامحدود پایندانی کرده است


مقصود از بحران ارگاستیک چیست؟

به زبان ساده، چنان که ویلهلم رایش، روان‌کاو و اندیش‌ورز اتریشی، در آثارش تحلیل کرده است

بحران ارگاستیک برآمده از گونه‌ای اخته‌سازی و بازداری جنسی است؛ 

زیرا این محرومیت و اخته‌گری، اقتصاد جنسی انسان را در هم می‌ریزد

 و او را به موجودی برده‌خوی و مطیع بدل می‌کند


ویلهلم رایش در کتاب کارکرد ارگاسم توضیح می‌دهد 

که سرکوب جنسی بلادرنگ به اخته‌گی روانی انسان می‌انجامد 

و از این رو، در دوره‌های نخستِ ﭘﺪرﺳﺎﻻری، بازداریِ ﺟﻨﺴﯽِ ﮐﻮدﮐﺎن و ﻧﻮﺟﻮاﻧﺎن 

به وسیله‌ی از ﮐﺎر اﻧﺪاﺧﺘﻦ و اخته ﮐﺮدن دﺳﺘﮕﺎه ﺗﻨﺎﺳﻠﯽ آﻧﺎن اﻧﺠﺎم میﮔﺮﻓﺖ

این اخته‌‌گری روانی اما، ﺳﭙﺲ به گونه‌ای عمیق‌تر از طریق اﯾﺠﺎد اضطراب ﺟﻨﺴﯽ

 و اﺣﺴﺎس ﮔﻨﺎه ﺟﺎﯾﮕﺰﯾﻦ آن ﺷﺪ


او سپس تبیین می‌کند همان گونه که اخته کردن ﻣﯿﺶ و اﺳﺐ

 آﻧﺎن را به ﺣﯿﻮاﻧﺎﺗﯽ ﻣﻄﯿﻊ و ﺳﺮ به راه ﻣﺒﺪل می‌‌کند

ﺳﺮﮐﻮب ﮐﺮدن ﺗﻤﺎﯾﻼت ﺟﻨﺴﯽ ﻧﯿﺰ انسان‌ها را به دﻧﺒﺎله‌روی و فرمان‌بری می‌کشاند


مسأله چندان هم پیچیده نیست

وقتی موازنه و اقتصاد جنسی انسان به هر دلیلی بر هم می‌خورد 

و از ارگاسم کافی برخوردار نمی‌شود

 کیفیت طبیعی و انسانی خود را از دست می‌دهد

 و در سیاه‌چاله‌ی احساس ناکامی عمیقی فرو می‌افتد

 و از این رو، هرگز قادر نمی‌شود

 که گستره و گشوده‌گیِ جهان را چنان که هست

تصور کند و در حقیقت، چون پرنده‌ای بال شکسته می‌شود که نمی‌تواند

 از چاله‌‌ی چالش‌ها و آشوب‌های جنسی خود فراتر بپرد

 پس هر تکانه و هر سخنی را در راستای ارگاسم‌های دست نیافته

   گشنه‌گیِ روان و اقتصاد آشفته‌ی جنسی خود تفسیر خواهد کرد

 چنین کسی در بنیاد از امکان اندیشیدن بازداشته خواهد شد 

و هرگز نخواهد توانست که بیندیشد چرا که پای‌ رویاهای او در گِلِ نیازهای‌ نخستین‌ او فرو مانده 

و سوزن گرامافونش تنها بر یک نام گیر کرده است


برای این که بهتر تصور کنیم که انسان چگونه با اخته‌گی جنسی از نظر روانی نیز اخته خواهد شد

 نیازی نیست که به پیش از تاریخ یا به کارکرد اخته‌گری در دنیای حیوانات مراجعه کنیم


 ما در جامعه ایرانی پدیده‌ای به نام خواجه‌گان حرمسراها را می‌شناسیم



همان خواجه‌گانی که از سر خواجه‌گی به کم‌خطرترین و حرف‌شنوترین افراد جامعه بدل می‌شدند 

و از این رو، امکان این را داشتند که در حرمسراها به مثابه ربات‌های متحرک خدمت کنند. 

حال تصور کنید که یک جامعه، به گونه‌ای از اخته‌گی جنسی روانی مبتلا شده باشند

 آنان چه خطری خواهند داشت؟

 جز آن که از حاکمان مستبد خود سپاس‌گزار باشند؟ 

آنان سپاس‌گزارند، چرا که حاکمان قُلدرِ مستبد جبران مافات می‌کنند

این هم بدیهی است که  خواجه‌گان اگر ‌چون آغا محمد خان قاجار، امکان سروری بیابند 

با دیگران همان کنند که به خود ایشان رفته است 

زیرا خواجه‌گی و اخته‌گی بدترین درد و بزرگ‌ترین تحقیر در این دنیاست


انسان بدون رانه و نیروی جنسی هیچ است

 اما بدون داشتن یک اقتصاد جنسی آزاد و متوازن به یک موجود خطرناک بدل می‌شود

 زیرا انسانی که نتواند به تمامی خودش را به تحریک جنسی بسپارد

 چنان که رایش به درستی تحلیل می‌کند

سلامت روانی خود را از دست خواهد داد

چنین انسانی دچار طاعون عاطفی خواهد شد و این همان بزنگاهی است که از آن 

میل به طاعت‌گری و اظهار عشق و علاقه به مستبد‌ها زاده خواهد شد

 در حقیقت، جامعه در پی کس یا کسانی خواهد گشت

که بتواند این احساس ناتوانی جنسی آن‌ها را جبران کند

 و به اقتصاد آشفته‌ی جنسیِ آن‌ها پایان دهد

 از همین روست که جامعه ایرانی هر باره در آغوش مستبدین می‌افتد

 آغوشی که هرگز این جامعه را نه تنها از بحران ارگاستیک نجات نخواهد داد

بل‌که آن را دوباره قوی‌تر و زورمندتر باز خواهد 


اما جامعه ایرانی چگونه بحران اُرگاستیک را به یک چرخه‌ی خود سرکوب‌گر بدل می‌کند

و نیز چگونه در چنبر خود اخته‌گری دست و پا می‌زند؟


دور کردن زن از مرد و مرد از زن، تاکنون جبران‌ناپذیرترین اخته‌سازی روانی بوده 

که در جامعه‌ی ما رخ داده است 

و نیز بزرگ‌ترین و شنیع‌ترین سرکوبی‌ بوده است که وقیحانه، به ویژه جامعه ما را در نوردیده است. 

تهوع‌آورتر و نفرت‌انگیز‌تر از این کنش سرکوب‌گر در تاریخ هرگز نمی‌توان سراغ کرد


فارغ از هم‌جنس‌گرایی طبیعی،‌ مرد بدون زن و زن بدون مرد، در حقیقت چیزی نیست 

مگر یک زندگی از ریخت افتاده

منزوی و افسرده که از بن خلاف خواست زندگی است.

 هم‌چنان که چیزی زشت‌تر و زننده‌تر از زندگی زناشویی اجباری در این جهان هرگز یافت نمی‌شود

 اما این زشتی زننده، تمام درایت فرهنگی تاریخ دراز نکبت‌بار ما بوده است

و دریغا که  به آن، به گونه‌ای ابلهانه هنوز هم  مفتخر است


زناشویی تحمیلی برآمده از مصلحت‌گرایی سود‌جویانه در فرهنگ ایرانی،

 به تدریج سبب شده است تا هوشمندترینان

 (یعنی شاعران و صوفیان این فرهنگ) 

در ورطه‌ی بی‌معنای ستایش از بی‌زنی یا بی‌مردی بیفتند؛

 چرا که آنان تنها با این ستایش دروغین می‌توانستند درد این انزوای ناخواسته و تحمیلی را در

 خود تسکین دهند و از تجرد برای خود امتیازی فراهم آورند


هم‌جنس‌گرایی غیر طبیعی و منحطی که نه محصول گرایش طبیعی 

بل‌که برآیند گونه‌ای میل استبدادی سرکوبگر است

هم‌جنس‌گرایی و دلایل طبیعی آن از نظر آزموده‌‌ها و سنجیده‌های علمی مشخص است 

اما گونه‌ای از هم‌جنس‌خواهی در جوامع اخلاق‌گرای مذهبی از قدیم‌ترین روزگار رایج بوده 

(و نیز هست)

 که هیچ ربطی به موضوع هم‌جنس‌گرایی در مقام کششی طبیعی در برخی مردان و زنان ندارد

چنین گرایش تجاوزگرایانه‌ای که اغلب کودکان و نوجوانان را هدف قرار می‌دهد

نمی‌تواند و نباید در رده‌ی‌ هم‌جنس‌خواهی طبیعی قرار گیرد

 بل‌که باید دلایل جامعه‌شناختی آن به گونه‌ای ویژه کاویده شود تا که سرچشمه‌ نکبتش پدیدار گردد


جدا کردن زنان و مردان در فرهنگ‌هایی هم‌چون فرهنگ ایرانی در دراز مدت 

و در دسترس نبودن آن‌ها برای یکدیگر 

در بزنگاه شکوفاییِ جنسی، به تدریج نوجوانان را به سوی هم‌جنسان خود 

و مردان فقیرتر و مطرودتر را که امکان اقتصادی و اجتماعی دست‌یابی به جنس مخالف خود را نداشتند،

 به پسرکان خوش‌چهره مشتاق و راغب می‌کرد 

و این گرایشی از سر سرشتی طبیعی نبود

 (و نیست) 

بلکه گرویدنی از سر نامرادی و از سر نارسایی و واداشت جنسی‌ای بود 

که آن‌ها را از دست یازیدن به زن محروم می‌کرد


از سوی دیگر، در دنیای زنانه نیز غوغایی بود از گرایش‌های ناگزیر هم‌جنس‌خواهانه 

که در گذشته تحت پوشش روابط خواهر‌خوانده‌گی در میان زنان ایرانی رایج بود

 زنانی که باید منتظر می‌ماندند تا مردی ایشان را به همسری برگزیند

 یا احتمالاً ناچار بودند در حرمسرای یکی از  مردان حکومتی زندگی خود را تباه کنند!

 آنان، چنان که پیش‌تر اشاره شد

 یا باید از خواست‌ها و تمایلات طبیعی خود می‌گذشتند 

یا آن که ناگزیر به دنیای کم‌خطر زنانه‌ پیرامون خود پناه می‌بردند 

این مسأله در ذهن من سال‌هاست بی‌پاسخ می‌چرخد

 که چگونه فرهنگ و سیاستی که خود عامل بنیادی خطرناک‌ترین گونه‌ی‌ هم‌جنس‌گرایی است

 هم‌جنس‌گرایی را سزاوار مرگ و اشدّ مجازات می‌داند؟


بی‌تردید، سرچشمه‌ها و غول‌های فساد را نه در میان مردم کوه‌نشین

که در میان آمران و ناهیان اخلاق، در میان متمدن‌ترین‌ها و دین‌دارترین‌ها باید جُست؛

 پای متمدنان، دینداران، دین‌کاران و مبلغان اصول اخلاق جنسی به هر جایی که باز شود

 فساد همه‌ جانبه سرنوشت ناگزیر آن‌جا خواهد بود

جامعه دیندار و متمدن ایرانی، جامعه‌ای است که از ترس فساد 

خود را به فساد می‌کشاند و آن را اخلاق، تمدن و دین نام می‌نهد


راستانه بگویم

فرهنگ و تمدنی که محصول تنش‌ها، آشوب‌ها و بحران‌های ارگاستیک بوده باشد

 نمی‌تواند ارزشی چندان داشته باشد

چنین فرهنگ و تمدن منحرفی به رغم ظاهر اخلاقی‌‌ و آراسته‌‌ای که از خود به نمایش می‌گذارد

 اعماقش به نکبت پدوفیلیا و شاهد‌بازی آلوده است

 به همان نکبت زن‌ستیزانه‌ای که طنین آن را در کل ادبیاتش 

می‌توان چون یک موسیقی هولناک و ناهنجار شنید


جامعه‌‌ی ایرانی، با در حجاب و در پستو کردن زن و نیز با ایجاد قوانین ابلهانه‌ ازدواج 

که از همان نخستین لمحه زن و مرد را از هم متنفر می‌کنند 

و نیز رابطه‌ی‌ زن و مرد را به پستی می‌کشانند

 زمینه‌ی ، گونه‌ای گرایش هم‌جنس‌خواهانه را فراهم می‌آورد؛

 گرایشی که اغلب نه با تمایلات عاشقانه -چنانکه در میان هم‌جنس‌خواهان طبیعی رایج است- 

بل‌که با میل تجاوز و ترتیب دادن همراه است


تصور کنید که قانون منع ازدواج در میان کشیشان مسیحی 

چگونه غرایز طبیعی آنان را منحرف و خطرناک کرد؛

 آنان بر اثر این قانون در درازنای تاریخ مسیحی ناگزیر برای رهاندن غرایز خود 

از قحط و غلای جنسی و عاطفی به کودکان روی آوردند

 و حال به این عمل (به رغم سستی و حتی برداشته شدن این قانون) به گونه‌ای

 فرهنگی/ بیولوژیک هنوز معتاد و وابسته‌‌ مانده‌اند


این نمونه‌ شاخصی است از بلاهایی که فرهنگ و تمدن اخلاق‌گرای سرکوب‌گر 

بر سر آدمیان می‌آورد و آن‌ها را به رفتارها و اخلاقیات غیر طبیعی‌ وابسته می‌کند؛

 با این همه، ترسناک بودن مسأله این‌جا نیست

بل‌که آن‌جاست که ما انسان‌ها از این اعتیاد‌های اخلاقی خود بی‌خبریم 

و چه بسا آن‌ها را هم‌چون غرایز و امور طبیعی خود درمی‌یابیم


اگر هوشیارانه به جهان پیرامون خود بنگریم، یک حقیقت فراگیر را در آن مشاهده خواهیم کرد

مردمانی که به فرهنگ و ملزومات اخلاقی آن دیری است که پشت کرده‌اند

 و بدین طریق، به بحران ارگاستیک خود پایان داده‌اند

 به شدت انسانی‌تر و مهربان‌تر و حتی بدون آن که داعیه‌ آن را داشته باشند، اخلاقی‌تر شده‌اند؛ 

اما آنانی که هنوز دغدغه‌ فرهنگ و اخلاق دارند، و سنگ آن را به سینه می‌زنند،

 از هر سو،  دامنه‌ی بحران ارگاستیک خود و محیط اجتماعی خود را می‌گسترند 

و از این رو، به اعمال و گفتاری دست می‌یازند 

که روان و جسم آدمی را به رنج، به نیستی و به پستی می‌کشانند

 آنان می‌کُشند، شلاق می‌زنند، سر می‌برند، زندانی می‌کنند، ناسزا می‌گویند و به تمسخر می‌گیرند؛

 آنان بیش از همه گزاره‌های متجاوزانه‌ای چون «غلط است»، «غلط‌ کرده‌اند»، «غلط می‌کنند» را 

به کار می‌برند و به ویژه به رجز‌خوانی و ارعاب علاقه‌ای شگفت دارند


این همیشه حق به جانبان، هرگز هنوز بو نبرده‌اند

 که گزاره و متن درست یا غلط وجود ندارد، بلکه گزاره‌ها و متون وجود دارند

 حتی اگر تنها مجموعه‌ای از حروف ناخوانا و ناآشنا باشند

از این رو، باید تلاش کنند آن‌ها را بفهمند یا آن که اگر حوصله اندیشیدن و تأمل در آن‌ها را ندارند، 

بهتر که به جای داوری و پیش‌داوری درباره‌ آن‌ها، از فرازشان برجهند و به حال خود رهاشان کنند. 

حتی یک کودک، هنگام که گریه ساز می‌کند 

اصوات غلط از خود بروز نمی‌دهد

 او با گریه‌ی‌ خود پیامی را می‌خواهد به افراد پیرامون خود منتقل کند


هم‌چنان که اشتباه لپی (لغزش‌ زبانی) هم

چنان که فروید توضیح می‌دهد، نه خطای ما که از قضا خواست نهان ما را آشکار می‌کند

 همان خواستی را که ما قصد انکار یا نهان‌ ساختنش را داشته‌ایم


از
، محمود صباحی ،
 جامعه‌شناس و پژوهشگر در دانشگاه لایپزیک 

۱۴۰۲ آذر ۱۸, شنبه

می‌شمارم


دانه‌های انار

از پستان‌های من

عطر سرانگشتان تو

 بازی نور و نفس شبنم ‌ها

در خلوت‌کده‌ی شاخه‌ی زیتون


برهنه‌‌گیم را نگاه کن

به‌‌عشق یک ستاره‌ی خیس


‌چشمانم را می‌بندم

با تپش‌‌های قلبم

از یک می‌‌شمارمکِی می‌آئی


رهگذرhttps://www.didareto.com

https://www.facebook.com/didar.didareto/

۱۴۰۲ آذر ۱۷, جمعه

مصدق و انحلال مجلس



رفراندوم انحلال مجلس، نخستین رفراندوم تاریخ ایران

در قسمت پیشین خواندیم که بعد از ماجرای قتل سرتیپ افشارطوس،
رئیس شهربانی کل کشور که از سوی مصدق به این سمت منسوب شده بود،
مظفر بقایی از نماینده‌گان با نفوذ مجلس به دست داشتن در قتل متهم شد.
همزمان مخالفان مصدق نیز در مجلس گفتند 
که متهمان این پرونده شکنجه شده‌اند
و
تصمیم گرفتند
نخست وزیر را استیضاح کنند.
(در این قسمت از واکنش مصدق، به استیضاح خواهیم گفت)
تابستان داغ سال ۳۲،
هنوز به میانه نرسیده بود که نخست وزیر نهضت ملًّی‌کردن نفت،
بر سر مهم‌ترین دوراهی عمر سیاسی خود قرار گرفت.
محمد مصدق می توانست به مجلس برود و استیضاح شود
یا
این‌که در برابر این روال قانونی ایستاده‌گی کند.
مجلس هفدهم همان مجلسی بود
 که انتخاباتش توسط دولت مصدق برگزار شده بود.
اما در بحبوحه مبارزه برای ملی‌کردن نفت، مصدق به دلیل آنچه
«دخالت ارتش و دربار»
می‌خواند، انتخابات را نیمه‌کار گذاشته بود.
به همین دلیل این مجلس بر خلاف تمامی مجالس پیشین،
به جای ۱۳۶ نماینده، تنها ۷۹ نماینده داشت.
اما از میان همین نماینده‌گان اکثریت شکننده‌ای، به عنوان
نماینده‌گان طرفدار دربار شناخته می‌شدند
و گروهی نزدیک به ۴۰ نماینده نیز از هواداران نخست وزیر بودند.
عباس میلانی، مورخ ساکن کالیفرنیا می‌گوید،
مصدق در تابستان ۳۲، به کلی از مجلس ناامید شده بود.
به گفته این استاد دانشگاه،
مصدق اصولاً از نتایج انتخاباتی که برگزار کرده بود
هم راضی نبود و معتقد بود که مجلس، قصد دارد او را از قدرت برکنار کند.
و این برکناری برای مصدق تنها از دست دادن قدرت سیاسی معنا نمی‌شد.
آنگونه که از نوشته‌های او برمی‌آید،
در این مقطع، مصدق برکناری از نخست‌وزیری را
توطئه‌ای برای شکست نهضت ملی‌کردن نفت می‌دانست و معتقد بود
که اگر از نخست‌وزیری کنار برود،
همه دستاوردهای این جنبش از بین خواهد رفت
و وضعیت نفت ایران به پیش از ملی کردن نفت باز می‌گردد.
مصدق در خاطرات خود نوشته
که در این هنگام معتقد بوده
 حتی استعفای روز ۲۵ تیر سال ۳۱ هم کار اشتباهی بوده
چون در آن مقطع هم اگر با شورش مردم به قدرت بازنمی‌گشت،
نهضت ملی‌کردن نفت ناکام می‌ماند.
با چنین ذهنیتی، مصدق تصمیمی سرنوشت ساز گرفت.
او برای جلوگیری از سقوط دولتش ابتدا از نمایندگان هوادارش خواست
که از مجلس استعفا کنند و سپس تصمیم گرفت به کلی مجلس را منحل کند.

مخالفت با انحلال مجلس
جلال متینی، نویسنده کتاب
«نگاهی به کارنامه سیاسی دکتر محمد مصدق»
و از منتقدین او می‌گوید:
«دکتر صدیقی که معاون نخست‌وزیر و وزیر کشور بود به او به صراحت گفت
آقا شما همه حیثیت و اعتبارتان از فعالیت‌های پارلمانی است،
شما در مجلس اکثریت دارید.
مصدق پاسخ داد که این‌ها می‌خواهند ما را بزنند، من مجلس را منحل می‌کنم.»
به گفته جلال متینی، در این زمان، بسیاری از فراکسیون‌های
مختلف در مجلس و شخصیت‌های مهم سیاسی با مصدق تماس گرفتند
و از او خواستند تا مجلس را منحل نکند.
دکتر صدیقی به دکتر مصدق گفت که شما اگر مجلس را منحل بکنید،
در دوران فترت، شاه اجازه خواهد داشت که شما را عزل بکند
و چه بسا این کار را انجام بدهد. دکتر مصدق در پاسخ می‌گوید که
شاه جرئت نمی‌کند
همچنین ابوالحسن حائری‌زاده،
نماینده‌ی مجلسی که خود زمانی در نهضت ملی‌کردن نفت 
و حتی تاسیس جبهه ملی،
از یاران مصدق به شمار می‌رفت
به دبیرکل سازمان تازه تأسیس ملل متحد نامه‌ای نوشت
و در آن از مصدق شکایت کرد و نوشت که نخست‌وزیر ایران،
قانون اساسی کشور را زیر پا گذاشته است!
و در همین مقطع است که روایت معروف گفت‌وگوی تاریخی
 وزیر کشور و نخست‌وزیر
در کتاب‌های مختلف تاریخ معاصر ثبت شده است.
وزیر کشور مصدق، چهره خوشنامی بود به نام غلامحسین صدیقی.
از اساتید موفق دانشگاه تهران که همزمان با قدرت مصدق به دولت راه یافته‌ بود.
از او امروز به عنوان «پدر جامعه شناسی ایران» یاد می‌کنند.
او در مخالفت با تصمیم مصدق برای انحلال مجلس،
این کار را از همان زاویه مورد نظر مصدق – یعنی تلاش برای
حفظ پست نخست وزیری – نقد کرده است.
عباس میلانی، این گفت و گوی معروف مصدق و صدیقی را چنین نقل می‌کند:
«دکتر صدیقی به دکتر مصدق گفت که شما اگر مجلس را منحل بکنید،
در دوران فترت
[غیبت مجلس شورای ملی]
شاه اجازه خواهد داشت که شما را عزل بکند و چه بسا این کار را انجام بدهد.
و این کار به نفع جنبش نیست.
دکتر صدیقی حتی تعداد روزهایی را که از زمان تصویب قانون مشروطه
دوران فترت بوده 
و پادشاهان، نخست‌وزیران را عزل و نصب کرده بودند، 
شمرده بود
و به دکتر مصدق می‌گوید که شاه ممکن است شما را عزل کند.
و دکتر مصدق در پاسخ می‌گوید که شاه جرئت نمی‌کند.»

رفراندوم تاریخی
اما در نهایت هیچ یک از این انتقادات و مخالفت‌ها نظر نخست وزیر را تغییر نداد.
قرار شد انحلال مجلس به رای مردم گذاشته شود
و نخستین همه‌پرسی یا رفراندوم تاریخ ایران برگزار شود.
روزهای ۱۲ مرداد برای تهران و ۱۹ مرداد نیز برای سایر کشور
به عنوان تاریخ برگزاری رفراندوم اعلام شد.
اما شکل برگزاری رفراندوم انتقادات بسیاری را برانگیخت.
موافقین و مخالفین باید رأی خود را به صندوق‌های جداگانه‌ای می‌انداختند
و این صندوق‌ها در دو نقطه مختلف قرار داشتند.
در واقع رای‌ شهروندان علنی نبود چون صف موافقین و مخالفین جدا بود!
مجید تفرشی – مورخ ساکن لندن درباره شیوه این رأی‌گیری می‌گوید:
«این مسئله دو صندوق بود، نکته بی‌نظیری است در تاریخ رفراندوم‌های جهان!
وقتی که معلوم است کی رأی موافق می‌دهد و کی رأی مخالف می‌دهد
و همزمان یک عده‌ای هم ایستاده‌اند و ارعاب می‌کنند و جوی ایجاد می‌کنند
که کسی رأی مخالف ندهد، مشخص است که انتخابات سالم نیست.»
نتیجه رفراندوم، موافقت اکثریت قاطع رأی‌دهنده‌گان رقمی بیش از ۹۹ درصد،
با انحلال مجلس بود!
به گفته عباس میلانی
نه فقط شکل رأی‌گیری بل‌که نتیجه رفراندوم 
و تعداد آرای مخالف هم نشان می‌دهد
که نتیجه این رفراندوم مخدوش بوده است.
میلانی می‌گوید:
«رفراندومی که در آن شرایط انجام شد و آرا علنی نبود، چندان محل اعتنا نبود.
ادعا می‌شد که در کل کشور
چهار هزار و خرده‌ای با انحلال مجلس مخالفت کرده‌اند!»
اما نخست‌وزیر با استناد به همین آرا، مجلس را منحل اعلام کرد
و در نامه‌ای که در روز ۲۱ مرداد ماه برای شاه فرستاد از او خواست
که دستور برگزاری انتخابات دوره هجدهم مجلس شورای ملی را صادر کند.

مخالفت مذهبیون
در روزشمار وقایع مرداد ۳۲، انحلال مجلس شورای ملی توسط محمد مصدق،
آخرین تصمیم مهم او پیش از پایان پرماجراست.
مجید تفرشی معتقد است که مهم‌ترین تأثیر این رفراندوم بر سرنوشت مصدق
این است که جناح مذهبیون سنتی را به کلی
 از او جدا کرد و به دامن رقیب فرستاد.
او می‌گوید:
«تقریباً بعد از ماجرای ۹ اسفند، یکسری حوادثی رخ داد که نقطه اوج آن،
رفراندوم انحلال مجلس بود که مذهبیون را – چه جناح سیاسی مذهبی
یعنی آیت‌الله کاشانی و آیت‌آلله بهبانی و چه جناح سنتی مذهبی
در قم یعنی آیت‌الله بروجردی و اطرافیانشون
در حوزه علمیه – به این نتیجه رساند 
که اختیار مصدق از دست خودش خارج شده
و انتخاب موجود بین شاه و طرفداران کمونیسم و شوروی است.
آنها راهشان را [از مصدق] جدا کردند
و وارد ائتلاف – خواسته یا ناخواسته – با شاه شدند،
به این دلیل که خطر پیشرو را خطر کمونیسم می‌دیدند.»
عباس میلانی نیز رفراندوم و انحلال مجلس هفدهم را یکی از مهم‌ترین
سوءمحاسبات مصدق می‌خواند
که در نهایت به جای این‌که به قدرت سیاسی‌ نخست‌وزیر بیافزاید،
بیشتر زمینه سقوطش را فراهم کرد.
میلانی در تشریح سوءمحاسبه مصدق می‌گوید:
«رفراندوم هم بر تعداد مخالفین مصدق افزود و هم فکر می‌کرد
در دوران فترت شاه جرئت عزلش را نخواهد داشت.»
اما شاه جرئت این کار را داشت.
تنها چهار روز بعد از این‌که مصدق از شاه خواست
 دستور برپایی انتخابات را صادر کند،
نخست‌وزیر در آستانه نیمه‌ شب به جای دستور برپایی انتخابات،
حکم برکناری‌اش را از دستان سرهنگ نعمت‌الله نصیری،
رئیس گارد شاهنشاهی دریافت کرد.
(از قسمت بعدی سلسله برنامه‌های سقوط وقایع بررسی
وقایع روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد را آغاز خواهیم کرد.
ابلاغ فرمان برکناری، مقاومت مصدق، بحران سیاسی
و بی‌نظمی عمومی و صدها تظاهرات و میتینگ و سخنرانی پرشور.)
منبع
https://www.radiofarda.com/a/fk_downfall_e24/25365643.html
کیوان حسینی
****

مصاحبه در مورد شخصیت سیاسیِ دکتر مصدق

https://youtu.be/kwnKX1J5byE?si=xoSk34itXBhgDZfH

———————————-

مصدق در دادگاه نظامی در دفاع از رفراندوم 
و تعطیل مجلس هفدهم اظهار داشت:
«آنهایی که اطلاع ندارند یا این‌که از اجرای آن متضرر شده‌اند، می‌گویند
رفراندوم در قانون اساسی پیش‌بینی نشده، مخالف با قانون اساسی‌ست.
و حتی یکی از روحانیون ۹ اسفند [آیت‌الله کاشانی] هم حکم به حرمت آن داد.
در صورتی که هر عملی که شرع انور نهی نفرموده، مباح است.
«و امرهُم شورا بینهم و شاورهُم فی‌الامر»
دليل مسلّمِ واضحی‌ست بر استحباب آن.
اگر هر چه وجود ندارد، نباید وجود پیدا کند، مستحسن بود.
(موحد، «کودتا و وصایای محمد مصدق»، ص ۱۵ - ٤۰)
مصدق و قانون كيفرى
۹/ ۸/ ۱۳۰۴
( صورت مذاکرات مجلس شورای ملی)
مصدق: بنده در سال گذشته در حضور آقایان محترم
 به کلام الله مجید قسم یاد کردم
که به مملکت وملت خیانت نکنم.
آن ساعتی که قسم خوردم مسلمان بودم و حالا هم مسلمان هستم
و از آقایان تمنی دارم به احترام این قرآن برخیزند.
( آن گاه کلام الله مجید را از بغل خود بیرون آورده حضار قیام نمودند)
مصدق:اشهدان لااله الا الله
 بنده عرض میکنم ایرانیتم و اسلامیتم به بنده اجازه نمیدهد
و بنده را مجبور می کند که در یک همچو مجلسی که حجج اسلام نشسته اند
واز نماینده‌گان محترم ملت نشسته اند
و اولاد فاطمه و پیغبر خدا حضور دارند
یک لیسانسه که رای یکی پنج قران بخرد و توی صندوق بریزد،
این نمی تواند مملکت را حفظ کند.
پس باید مملکت را همیشه اصل اسلامیت حفظ کند.
توضیحا"عرض میکنم که مملکت سوییس مرکب
 از 25 دولت و قانون جزایی هر یک جداست.
بعضی ازآنها قاتل را قصاص میکنند و بعضی او را حبس می نمایند.
اگر ما فرنگی 'مآب باشیم لابدیم
 که از قوانین فرنگستان بین حبس و قصاص،
حبس را انتخاب کنیم.
این انتخاب گذشته از این‌که برخلاف مذهب است صلاح هم نیست
زیرا فلسفه مجازات قاتل بنا به قول اکثریت قریب به اتفاق جزاییون عبرت است
و در مملکت ما تا قصاص نشود عبرت نمی گیرند.
در این مملکت حبس که سبب عبرت نیست.
امروز در مملکت ما اصل اسلامیت است،
زیرا یک مسلمان حقیقی تسلیم نمی شودمگراین که حیات او قطع شده،
اصل اسلامیت و اصل وطن پرستی با هم متباین نیست.
(دكتر مصدق و نطق‌هاي تاريخي او در دوره پنجم و ششم تقنينيه ، ص 345 و 346)
"عقیدۀ ما مسلمین این است
که حضرت رسول اکرم...پادشاه اسلام است و چون ایران مسلمان است لذا سلطان ایران است"
(همان، ص 183)

شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ