و اگر نباشد بهیچ قیمتی نمیتوان آن را ایجاد کرد .
زیبائئِ چهرهی مهسا تندیس فرا هوسها و فراشهوانیتهای من است .
در چهرهی او خاطرات همآغوشیها با فانتزیهایم درهم میآمیزند .
امیدوارم امشب لحظهها بر مدار دل من بچرخند .
بیمقدمه و بدون دخالت اراده، مقایسهای از صفحهی ذهنام عبور کرد .
مقایسهی تمایل درونیام بین خسرو و مهسا .
جواباش همراه با شادمانی و فرهیختهگی، بیصدا چنین بود
بین این دو معشوق، اولی و دومی ویا تفکیک ( مرد و زن ) قابل تصور نیست .
صمیمانه عاشق همسان هر دو اَم .
با تکرار اسم هر کدام قلبم یکسان میتپد .
جانم، تنم، قلبم را بیتردید هر لحظه میتوانم دلخواسته در اختیار هر دو بگذارم .
(هر لبیکه بر لبم رسید
یک ستاره نطفه بست
در شبم که می نشست
روی رود یادگارها
پس چرا ستاره آرزو کنم؟)
آنچه که مایهی نشاط من بود
این که، گیتی، زندگیِ مهسا و خسرو را با زندگیِ من عاشقانه درآمیخته بود .
من سرشت لطیف و شهوانیِ این دو را از بختیاری تجربههای زیستی تنانهی خود میدانم .
من احساس شادی میکردم از اینکه توان ستایش آزادهگیِ مهسا را داشتم .
او واقعا محبوب من است .
او یک الههی واقعی عشق است.
احساس غرور میکنم که عاشق مهسا هستم .
دلدادهگی خسرو بهمعشوقام مهسا، یکی از تمنامندیهای شادمانیِ قلب من است .
عشق را شعلهای میبینم که اندیشهرا دگرگون میکند
و انحصار، خودخواهی، حسد و حس مالکیت به انسان و متعلق شدن بهانسان دیگر. ….
را در آتش شور همآغوشیِ عاشقانه میگدازد .
بهگمان من در بستر عشق، تفکر انسان راه نوئی را کشف میکند .
مهسا با آرامش فرشتهوار در آغوشام آرمیده بود با سکوتاش از نگفتهها حرف میزد .
با برق نگاه و لبخند عاشقانهاش من را بی حرکت و ثابت نگهمیداشت .
یک لطافت شهوتانگیز درنگاه شفاف مهسا موج میزد
که زیبائیِ عشقبازی شبِ در راه را، منعکس میکرد .
پس از صدای تلفن مهسا که از دفترش سئوالی در مورد پروندهای مطرح شد،
با هم بلند شدیم .
سراغ کامپیوترهایمان رفتیم و مشغول شدیم .
اما امروز فضای کار برایام متفاوت است .
از همه چیز طعم عشق میچشم،
همه چیز از تازهگی و تحریک کنندهگیِ ملایمی حکایت میکند .
حتی در ذرّههای نور خورشید از پشت پنجره، هوس موج میزند .
ساعاتیکه کار میکردیم حتی چند دقیقه پشت سرهم نتوانستم چشم از نگاهها،
دستها و حرکات مهسا بردارم .
زنگ در بصدا در آمد و مهسا پیشدستی کرده و رفت در را باز کرد .
دستهگلی که دیروز برای آرایش اطاق مخصوص عشقبازی امشبمان، سفارش داده بود،
آورده بودند .
گلها را با دقت و ظرافت عاشقانهی خودش انتخاب کردهبود.
علاوه بر زیبائی مورد علاقهی من و خسرو ،
چند شاخهی معطر نیز در بوکت بود که سمبل عطر مورد علاقهی خسرو بود .
خسرو چنان شیفتهی آن عطر هست که با هر بار شنیدناش
مانند نخستینبار، فریفتهی آن شده ، اختیار از کف میدهد
مهسا بایک طنازی مخصوص با دستهگل از مقابل من رد شد .
لبخند شیرینی صورت مهسا را روشن کرده بود . گفت
《 قبل از آمدن خسرو دلم میخواهد اطاق را آرایش دهیم 》
تکتک واژههای این جمله سرشار از علاقهمندیِ عاشقانهی اوبود .
بیدرنگ آراستن اطاق را با گلها و شمعها، هنرمندانه با ذوق وشوق بیدریغ شروع کرد .
مهسا با جذبههای شاداباش بستر عشقبازیمان را
کمی پهنتر از همیشه وخواستنیتر از همیشه با برگ گلها میآراست .
من مشتاق دلباختهگیِ مهسا بودم که در لحظهبهلحظهی تزئین بستر عشقبازی، جاری میشد .
اطاق نمای کامل اروتیک و سکس بود.
بیشتر افتخارم از اشتیاق گل آرائیهای او بود
که در انتظار تحریک و لذتآفرینی، بهمعشوق دیگر ام خسرو بود .
من عاشق خسرو ام، شادیِ او در اولویت شادیهای خودم قرار دارد
دلانگیزیِ پیچ و خمهای اندام الههوار مهسا، در چشمانداز من
با حرکات دلنشین، تاب مقاومتام را گرفت .
در واقع از صبح دلم برای هوسبازیِ معشوقانهاش تنگ شده بود.
بازوانم را دور گردنش حلقه زدم
و با لبهای تشنهام از تهدل بوسیدم
و سوزش لبهایم برای مهسا هوسهای دیگری را برانگیخت .
عشوهگرانه دستهایش را دور کمرم پیچید .
بسیار نزدیک بگوشم نجوا کرد .
《 بیا بهبینم چه میخواهی عزیزم ،،،،؟ 》
خیلی خیلی نزدیکترکه پردهی گوشاش را نوازش دهم ، زمزمه کردم .
《 تو محبوبترین معشوق رویائیِ من هستی، بلکه فراتر ، دلبندم 》
آرام بطرف کاناپه حرکت کردیم، بطول کاناپه نشست،
من وسط پاهایش، روی سینهاش دراز کشیدم،
طوری که صورتم وسط پستانهایش بوی تناش را تنفس میکردم .
دگمهی پیراهناش را باز کردم، وسط پستانهای عریانش را وحشیانه، محکم بوسیدم .
سینهی مهسا زبانه میکشید .
با صدای آهستهیِ حشری، همزمانکه موهایم را درآغوشاش بو میکرد ، گفت
《 نرگس دیوانهی من، تو ایزد بانوی تن منی، من هزاران بار ترا بوئیدم،
مانند نفس در جانم و تنم جاری کردم .
من تجسم ایدهآل رویاهایم را درسرشت تو میبینم .
تو شبانهروز، در درونیترین نقطهی جانم همراه تپیدنهای قلب من هستی .
تو در همآغوشی با من، بجائی میرویکه واژههای من نمیتوانند تو را ببرند .
زیبائیِ فرملبها و تپهی ونوس تو، تیزیِ نوک کلیتوریسات الهامبخش
خلاقیتهای همیشهگیِ سکس من، با توست .》
آفتاب ملایم بعداز ظهر از پشت پنجره میتابید،
اشتیاق همآغوشی در قلبم مانند عطر در اعماق گلها، موج میزد .
محو تماشای زیبائیِ الههوار مهسا در آغوشاش و مست از شراب بوسههایاش بودم .
به نظرم آمد که در مورد بستر جشن شبانه، یک قسمت مهم و جذابیرا به مهسا یادآوری کنم .
اینکه خسرو از چه حرکات و ازچگونه حرفهایی حشریتر میشود .
وقتی مطرح کردم مهسا بسیار مشتاقانه استقبال کرد که
《 زود باش بگو بگو ، چرا من فراموش کردم که بپرسم ؟ 》
شروع کرد رو سینهاش با موهایم بازی کردن، با لحنی هوسانگیز همیشهگیام که مهسا را
آرامش قبل از طوفان دیوانهگیاش بود گفتم
《 لخت شدن آرام در بستر، برای خسرو خیلی انگیزاننده است
مخصوصا اگر کمی ایندست-آندست بکنی که شورتات را خودش در بیاورد
و جنس شورت برخلاف متریال کتان، ابریشم باشد
که قطرههای، ونوس را جذب نکند ،
برعکس خیس شده و اشتیاق لای رانهایت را نشان دهد .
اما لخت شدن خواستهها، ذهن، فانتزی و عریانی درون، خسرو را بیشتر دیوانه میکند
مخصوصا گفتن از تغییر حالات و خواستنها
با زبان کاملا خودمانی و بیتکلف، کلیدواژهی اوج اوست .》
برای اولینبار به مهسا گفتم ،
《 هر وقت بخواهم که خسرو هنگام سکس
قسمتی از فانتزیهایم با ترا بازگو میکنم .
مثلا دیشب فرم ونوس تو و تیزی نوک پستانهایت را
که دهان خودم هم آب افتاد و بی اراده لبهایم را مکیدم .
در کوتاهترین فاصله، شیارم خیسخیس شد و خسرو وقتی شورتام را در میآورد
شدت حشری شدنم را از خیسیِ شورتام و شکافام فهمید .
مهساجان، خسرو را واقعا آنجا برده بودم که میخواستم .
هوس گوش کردن او به طنین تعریف فانتزی و گفتنم از تو،
به ستون خوشتراش هیکل خسرو بیشتر و بیشتر کرد و خسرو را دیوانه و دیوانهتر.
چنان از خود بیخود و در اختیار من قرار گرفته بود
که حتی لحظهی ارگاسم و فوران اسپرماش نیز بهدلخواه من شد .
بعضی وقتها همزمان باهم بهاوج میرسیم ،
فوارهی شهد تناش را در آب عسل ارگاسمام شنا میدهم .
بعضی اوقات اما ارگاسم پیدرپیام را تا اوج دیوانهگی ادامه میدهم
و در آرامش فرود، کُسام
مشغول تماشای شقی و سنگینیِ کیر او میشوم.
آنچهکه آرامش لذت فرود را برای من در آغوش تو اشتیاقآمیزتر میکند ،
ایناست که نگاهم را
از کلیتوریس و لبهای کُس تو نمیگیرم ،
یکی از همان سکسهای ایدهآل را داشتیم
خسرو هیچ عجلهای نمیکرد،
گو اینکه ساقهی گداختهاش تنها برای شفافیت چشمان من شقّ و سنگین شده بود .
قلبم از آرزوی اینکه برای تماشای زیبائی و شکوه اوج خسرو ،
در چنین لحظههائی، عاشق شدت و فوران حیرتآور اسپرم خسرو ام،
قدرت پرتاباش چنان قویست که هر جا دلم بخواهد،
صورتم، پستانهایم، دور ناف خودش و حتی روی تخم هایش میپاشد
و منم که از تهساقهاش میگیرم و باراناش را هدایت میکنم . 》
برق نگاه مهسا عمیقتر و عمیقتر، شفافتر و شفافتر میشد
که چگونه در خاطرهی فرا زبانی دیشب، منرا همراهی میکند
و گاهی حتی من را بهپستانهایاش میفشرد
تا طعم بعضی از لحظهها ،، آان،، را در جانم ماندگار، نگهدارم .
بیاراده، حملهوار خم شد ولبهایام را در حلقهی لبانش چنان گرفت
و بوسید که خیسیِ نفسهایاش را روی گونههایم احساس کردم ، گفت
《 مطمئن باش زبان من همان قدر که در لیس زدن تحریک کننده و هوسانگیز است
تو که این را بهتر از همه میدانی .
برای خسرو اگر تا امروز شنیدنی بود ، برای تو که همیشه دیدنی است .
صدای من و حرفهایم وقتی از طعم کُسات تعریف میکنم
چه التهاب دلنشینی به اندامات میریزد ،
همان التهاب و لرزش را به خسرو هم خواهم داد .
علاوه بر آن، حرفهایی را که در فانتزیهایم بیصدا با تو میزنم
خسرو آنها را برای کامجوئی
با صدای آمیخته با سکس من خواهد شنید.
آتشین داغیِ تنم را چنآن هدیهی دلبرانم خواهم کرد
صدای در و قدمهای خسرو ما را از دنیای خیال بهلحظهی اکنونمان بازگرداند.
ما از قید انتظار آزاد شدیم .
هر دو دلداده مثل بچهها خودمان را بهآغوش خسرو انداختیم .
حرارت وشادیِ هدیههای شب را در سینهی خسرو احساس کردم .
من مانند پرندهی تازه پرگرفته، هوس پرواز در جانم موج میزد .
خسرو، من و مهسا را زیر بازواناش در آغوش گرفت.
ما مثل گلهای نیلوفر دور کمر خسرو پیچیده، طنین قلباش را با تمام وجود میشنیدیم.
گفتگوی بدنهایمان سخن عشق بود .
خسرو رفت تا لباس بیرونیاش را با لباس راحت و مناسب عوض کند .
ما در این فاصلهی کوتاه ،
فضای اطاق مخصوصا میز با دو شیشهی شراب دلخواه و لیوانهایزیبا،
پر از هوسهای بیتوقف ما بود .
خسرو وقتی برگشت
که با آن لِبخند صمیمانه آمد و رو صندلیِ کنار من نشست.
مهسا فضای خانه را
برای من و خسرو در اوج اغواگری و انگیزش آماده کرده بود .
روپوش توری سیاهی بتن داشت؛ رنگ سیاهی که از هر رنگ دیگری
بدن سفیداش را بیشتر شهوانیتر نشان میداد .
با حرکات موزون و با برجستهگی و امواج انحنای باسن خوشفرم و
نمایانیِ پستانهایاش با یک سینهبند ظریف
و شورت بسیار سکسی برنگ مناسب پیرهن طوریاش
که فراز تپهی ونوساش و شیار لبهای ناز اش
من و خسرو را بیشتر محو همسانی و زیبائی اندام خود میکرد.
مهسا، بیآن که برهنه باشد، حس برهنهگی اندام زیبای خود را در سراسر فضا میپراکند .
برجستهگیِ نوک پستانهایش،
شدت تشنهگیِ مهسا را بههمآغوشی و آتشفشان یک ارگاسم پیاپی، نشان میداد .
تماشای اندام الههوار مهسا، عطر سحر کنندهی گلها؛ پخش موزیک آرامبخش
با تصاویر اروتیک از تلویزیون
و چینش غذای بسیار سادهی مورد علاقه ؛
مهسا
همزمان با آمادهسازی میز، گاهگاهی به سوی من میآمد،
اول لبان من را و بلافاصله لبهای خسرو را
که سوز هوس ما را حس کند
و روشنیِ شادمانیِ دروناش را در آسمان جسم من نیز بتاباند .
همهی حسهای شناختهشده وناشناختهی فرازبانیِ من و خسرو
در فضای خانه، موج میزدند.
لمس و مزهی لبهای مهسا، من و خسرو را تا اوج اغوا و شهوت پرواز میداد.
وقتی من لبهایام را در حلقهی لبهایش قرار میدادم ؛ گرما و هوس لبهای او ،
بخش تازهای را در وجودم درخشانتر میکردند .
هنگامی که خسرو را مئبوسید
مانند بسیار تشنهای بود که به آب رسیده
ومن شَفافتر بهیک نقطهی شگفتانگیز دیگری، در درونم آگاه میشدم .
این دو حس متفاوت پنجرهای به زیبائی شناسیِ من باز میکرد .
آرزو میکردم کاش مهسا در این عصر بهاری
که سخاوتمندی ؛؛گیتی؛؛ در گسترش دید هنریِ زیباشناسان قرار بگیرد
تا شيفتهگان زیبائی هورا بکشند
و صدایشان را به همهی جهان برسانند؛
مهسا قبل از اینکه بنشیند چهرهی من را وسط پستانهایش گرفت
و بهزیبائیِ یک الهه فشار داد
و درِگوشی، تمنامندانه گفت
《 میخواهم امشب فضای سکسمان را تو پر کنی.》
و احساساش مانند جویباری در قلب من جاری شد .
لحظههای ما را شهوت هدایت میکرد
لیوانهای شرابمان را تننازانه و با اشتیاق سِرو کرد،
دور میز، صندلیِ خسرو را وسط خودمان انتخاب کردیم
و ما طرف چپ و راست او نثستیم.
خسرو بازواناش را در دو طرف، به شانههای من و مهسا حلقه زد وگفت ،
《 بیشتر آز همیشه دوستتان دارم و امیدوارم همسوی خوبی برایتان باشم .
میخواهم همراه با اولین لیوآن شرابمان اندکی صحبت کنم ،
بگمانم اگر احساس امروزم را برای شما بازگو کنم
توان لحظهها ، به چگونهگیِ نگرش ما به آنها ، بستگی دارد .》
اولین لیوانمان را به سلامتیِ مهسا خوردیم که نزدیکترین امروز من و خسرو بود .
خسرو ادامه داد
《 امروز یک آغاز تازهای است
من در فراسوی رویاهای خود سیر میکنم .
من از روزی که شور ، شوق و مهر شما را بههمدیگر دیدم
هرگز باهم بودن با شما عزیزانم را کنار نگذاشتهام .
میخواهم چیز مهمی را که سر میز صبحانه ، درون خودم دیدار کردم
سر میز صبحانه با صدای مهسا ،
آوائی در درونم شکل گرفت
آن نغمهای بود که هرگز در رویا هم نشنیده بودم .
آن ترانه در بخشی از درون من نواخته میشد
رشد من در بستر همسوئی با شما،
لطافت واقعیت این تجربه در جانِ من زنده خواهد ماند ،
و من آن بخش وجودم را همواره با اشتیاق، دیدار خواهم کرد ،
و با این اشتیاق روزها و شبهای من بسوی کمال، دگرگون خواهند شد .
میدانم که عشقورزی ، با شیوهی نوین در انتظار من است.
من سعادت مهرورزی به شما را با بهترین بخشهای وجودم خواهم داشت .
آسمان امشب با یک نزدیکیِ نوینی
آئینهی فانتزیها ، آرزوها ؛ تمنامندیها و نیازهای من خواهد شد.
من امروز را مبداء بقیه زندهگیِ خود میبینم و خود را در دستان شما میگذارم .
فرایند این گام شاید کاستیهائی در همسوئی من با شما داشته باشد اما
با این دگرگونی و رهائیِ بزرگ، بسیار چیزها، نو خواهند شد .
تمنای من امشب تسلیم شدن دلخواسته بهشما و زیستن این تجربه است .
اطمینان دارم در این تسلیم،
و لذتدهی و لذتستانیِ آن زیبائیها مانند
زیبائیهائی که شاید حتی از فانتزیهای نرگس پنهان ماندهاند .
یگمان من بدن مهسا مانند شکوفائیِ گلبرگها،
مهسا لیواناش رآ بلند کرد و سلامتی دوم لیوانها را به قدردانی
همهگی لیوانها را بههمدیگر زدیم
مهسا گفت
《 من خودم را تسلیم شاعرانهگی درونم کردهام ،
من را به سمتی که میخواهد هدایت میکند.
دوستداشتن را آموختهام،
بیشتر از همیشه دوستتان دارم.
آنچه خسرو از عنوان شیوهی نوین یاد میکند،
،،دو ،، یا،،سه ،، نفر یا بیشتر،، سخاوتمندانه ،
من از زمانی که معنای تازهی عشق را در قلبم جای دادهام
هر روز استعداد ِلذتدهی و لذتستانیام افزونتر میشود
با دادن لذت به هرکدام از عاشقانم لحظههایم با ترانههای تازهتری پر میشوند .
لذتستانی از معشوقانام تمنای قسمت مهمی از کیهان وجودم را شفافتر میکند
چون تسلیم کردن خودم را بهمعشوقام دوست دارم .
من در وجود معشوق، دنبال کمبود خود نمیگردم که کامل شوم.
من دنبال نیمهی گمشدهی خود در معشوق نیستم .
من در وجود معشوق محو نمیشوم که به وحدت با او برسم ،
بلکه برایم تفاوتهای معشوق با حفظ استقلال شخصیِ حیرتانگیزاند .
شورعشق و کامجوئیِ من، در روبرو شدن با تفاوتها ارضاء میشوند .
ما در فضای عشقی پرواز میکنیم
که بیکرانه است و شاد بودن و شاد کردن مهمترین و بهترین اتفاق برای ماست.
همه چیز زیباست چون از شناختن و تجربهی تازهگیها هراس ندارم
و دلدادهگانام را در بستر عشقبازی درک میکنم .
عشق برای من با ،، تمنامندی ،، شروع میشود ،
من تمنای شور، هوس، سکس و عشق را فریاد میزنم .
برخلاف بسیارانی که برایشان ،،اول کلمه بود،، برای من اول ،،تمنامندی،، بود
با تولد اولام ، در آغوش مادر که مهر و آغوش او را طلب میکردم.
طنین آوای این ،،تمنا،، را از عاشقان و معشوقان خود، بهوسعت میلم، بجان میخرم
وقتی میگویند،، بگذار دوستت داشته باشیم ،،
تندادن بهخواست عاشق یا معشوق خود بهائی است
که به ،،تمنامندی،، خود میپردازم .
همیشه در آغوش دلبران ، بهجان دلدادهگان جاریست .
ما در مسیر زمان بهنقطهای رسیدهایم
که ترنم ایدهآل خود را در ضربان قلب برگزیدهگانمان میشنویم .
تن من مثل گلبرگهای فصل گرما، برای رنگینکمان تو و نرگس همیشه گشوده است .
خسرو جان پُر حرفی کردم ،
طعم دهان نرگس را میدانم غذا باب میلاش بود
امیدوارم لذتاش برای تو هم خاطرهی زیبائی داشته باشد 》
من شیشهی دیگر شراب را باز کردم
خسرو و مهسا با کمال اشتیاق لیوانهای خالیشان را دمدست من قرار دادند
که بتوانم راحتتر پر کنم.
مستانه درانتظار شگفانگیزئِ غروب و ترانههای شب،
لحظههارا بیصدا میشمردیم،
من غرق در وجد و سرور شب، احساس بیوزنی میکردم .
پس از سِرو شراب، گفتم.
《من هنگامیکه با هر کدام از شما هستم گذر زمان را فراموش میکنم ،
این طرح نو که امروز مئاندازیم
حاصل هوسها و عشق من با دو دردانهام ، در درازای پنج بهار است .
باهم سخن گفتیم و باهم اندیشیدیم
چکیدهی شبانه روزهایمان امشب
در گذر این سالها رشد کردم، از خلاقیت عشق شما بسیار آموختم .
گوئی همهی شبانهروز پنج سال من، آبستن چنین لحظهای بود .
تصویرعشقبازی مثلث ما ایدهآل فانتزیهای من بود
و امشب همانند شعلهای قلبم را در برگرفته است
و اسرار درونم را در وجودم فاش میکند .
اطمینان دارم بدون عشق هرکدام از شما دلبرانام ،
امروز برای نوآوریهای عشق تواناتر ام .
همچنان بهدریافت هزاران پرده
من امروز شکوفائیِ لحظههای زندگی را در خرسندیِ عاشقانام میبینم
که سرخوشیِ دوستداشتن و دوستداشته شدن را،
امروز جانم، تنم و قلبم در همآهنگیِ کامل،
گوئی نخستین شامگاهی است
ستارهها را با یک احساس نو و شاعرانهتری تماشا خواهم کرد ،
احساسیکه رشد میکند و متعالی میشود
و مرا در آغوش میگیرد و من سرمست از شیفتهگی و شور شیدائی ام .
افتخار میکنم از خوددوستیام که با پذیرش راه و روشی نو
بهپختهگیهائی میرسم .
باید اعتراف کنم که شرارههای زرین هوس
تن مهسا را میشناسم، در تمام فضای اندام مهسا نیز پراکنده است ،
هر دو میخواهیم خسرو مارا در پیچوتاب تناش بگیرد
و جاودانهگیِ لحظههای اوج لذتهای تن و احساساش را با ما پیوند بزند.
واقعا جان و تنمان تا اوج قلهیلذت، همراهیِ تنکامهگیِ خسرو را میخواهد .
من دراشتیاق ستایش خسرو
از دلربائی و لذتستانی مهسا هستم ،
که زمان درازی را در این آرزو، لحظهها را شمرده ام.》
نفسهایمان رنگ هوس گرفته بود
گوئیکه من تمایلات دخترانهی مهسا را بیدار کرده باشم
خسرو نیز در حالیکه شهوت از چشماناش میریخت لیواناش را برداشت .
هردو نگاهشان را در تلاقیِ نگاه من قفل کردند و مهسا یک سلامتی
( بسلامتیِ نرگسکه پیوند منوخسرو شد )
داد و هرسه با تشنهگیِ لذتبخشی لیوانها را سر کشیدیم .
آفتاب ملایم عصر از پشت پنجره میتابید
و اشتیاق همآغوشی در قلبمان مانند عطر در اعماق گلها، موج میزد .
میخواستیم در آغوش خسرو گلگشت خورشید را بهبینیم
که چگونه رنگ نارنجی خود را درافق می پاشد
و غروب چه هدیهای بهمثلث ما خواهد داشت ؟
هنگامیکه خسرو خود را تسلیم واژهها کرده آغاز به سخن کرد ،
قلباش بیتردید از درک شدن سرمست بود .
چون ما گوش دادن را آموختهایم
و طغیان خواستن در وجود همدیگر را تا ژرفای جانمان حس میکتیم .
خسرو با آرامش مستانهی خود با نیمهلبخند، شروع بهسخن کرد
《 چه شبها، چه لحظهها و چه همآغوشیها
چه شبها که من ونرگس درون یک زمان نا معلوم
سرخوشی و دیوانهگیِ من اوج شادی را تجربه میکرد ،
وقتی میدیدم خلاقیتهای همآغوشیِ شما ،
چگونه ستونهای رابطهی من و نرگس را استحکام میبخشد .
مهسا جان،
با پرهای باز و عاشقانهی ارگاسم، با تو در آغوش همدیگر فرود میآمدیم .
مهسا عزیزم،
قطرههای عسلی در شیار رانهای نرگس، شیرینتر میچکید و جاری میشد ،
هنگامیکه از شهوت لیسیدن و مکیدنهای تو میگفت .
امواج درونیِ ارگاسم و لرزش آبشار و فوران انزال من
با شرارهی شوق ارگاسم پیاپی او، آرام میگرفت .
چه عشقبازیها که نرگس نیلوفر گونه در اندام من میپیچید
و نیایش و ستایش را در لبان من، بهتن خود پیوند میزد.
میدانم که قلب من و تن من امشب در جوشش جویبارانهی تن تو ،
باورنکردنیها را تجربه خواهندکرد .》
خسرو بازواناش را روی شانههای من و مهسا گذاشت
را دور گردنمان تنگتر و تنگتر کرد
لطافت گرمای تمام وجودمان مانند محیط یک مثلث
بطوریکه من حتی گرمای مهسا را از گونهی خسرو احساس میکردم .