پسته،
رویای باز شدنِ لبانش را
با ساقه میبیند
شباهنگام که
طعم تمشک پستانهایم را،
پرز زبانت را لای لبانت لمس میکند
غریزه هایم عاشق فانتزیهای من اند
سرشار از تو
ترا در خودم میخواهم
بیخویشیِ خود
در آغوش مثلث کوچکم
بهساحل بیخودآنهگی میرسم
غنچهام باز میشود
قلب پسته شادمانه میتپد
از واژه رهایم کن
فراترم ببر
آنجا که نبض گفتار از تپش بازماند
پشت پردهی بکارتِ نداشتهام
به اوج جیغهایم
به خلوتکدهی باران
به حروف اسم کوچکات
لحظهی بیزمانیِ جاری شدن است بیا
رهگذر
https://www.facebook.com/didar.didareto