من طعم عریانیام را
با موج چشمهام
در آغوش تو جا میگذارم
که در آینهی جورچینیِ خاطرههایت
زنی را بهبینی که هراس از روشنائی ندارد،
چشمانش وسعت دنیا را بهتمامی دربر میگیرد
مخمل گیسوانش سبکتر از آب
در بیداریِ رویاها میرقصد
بیآنکه نسیم پستانهایش رویای گُلی را برهم زند
روبند از صدفاش برمیدارد،
تا تو عطر بیکرانهگیِ مهر
از آن بنوشی.
لذتستانی و لذتدهی
دلبری و دلسپاری را
از زاویهی او،
در زاویهی او
نگاه کنی،
بهبینی و بهخوانی
که هیچ شبتابی،
تابش مهتاب را برهم نمیزند.
رهگذر
.jpeg)