پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۲ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

آیا آزارگری جنسی پایانی خواهد داشت؟

 


آیا آزارگریِ جنسی پایانی خواهد داشت؟

 

الف 

حدود ده سال پیش بود که خانمی مهمان من بود 

و ما در واقع می‌سنجیدیم که می‌توانیم پارتنر هم باشیم یا نه؛ 

خاطرم هست که اولین بار که خواستم ببوسمش، نگاه کردم دیدم برایم یقین نشده

 .که او معاشقه را می‌پذیرد یا نمی‌پذیرد 

،همیشه برای من خیلی سخت بوده که اگر صورتم را نزدیک می‌کنم 

.خانمی که در خلوت با من نشسته، صورتش را عقب ببرد 

و یا از آن بدتر، من را پس بزند

 ای تف به این تشخّص! همه‌جا دست شما را می‌بندد 

و از مشتی اوباش عقب می‌اندازد 

!اما چه کنم! این طوری بزرگ شده‌ام! واقعاً دست خودم نیست

 !انگاری در محاصره‌ی دیوارهای قطوری‌ام که دیده نمی‌شود اما اسیرم کرده است

 القصه، نه گذاشتم نه برداشتم پرسیدم فلانی، می‌توانم ببوسمت؟ 

.خانم یک نگاه طولانی در سکوت به من کرد و ما مشغول بوسیدن هم شدیم 

!بعد که فارغ شدیم، گفت دیگر این سوال را از کسی نپرس

گفتم چطور؟

 حالی‌ام کرد که بوسیدن و معاشقه واقعه‌ای دراماتیک است

 !و این درجه از ادب و عقلانیت، می‌زند داغانش می‌کند 

منظورش این بود که هر دختری ترجیح می‌دهد فکر کند 

تو در لحظه‌ای که دست به او دراز می‌کنی 

،نه از روی حساب و کتاب، حتی از این نوع که مبتنی بر ادب مدنی و نزاکت جنسیتی‌ست

 !بل‌که از روی غلیان احساسات رمانتیک چنین کرده‌ای 

در این صورت، پرسش تو اگر از روی ضعف و کمبود اعتماد به نفس تفسیر نشود 

.یک جور ادب زیادی که مسخره است، جلوه خواهد کرد 

،من شنیدم و توضیح دادم که به هر حال، 

حرکت تجاوزکارانه بر روی پوست جنس لطیف

 !هم‌چون کفر می‌ماند 

که از حرکت مورچه‌ی سیاه در شب دیجور، بر روی سنگ خارا ناپیداتر است

گفتم که به هر حال ترجیح می‌دهم بپرسم

 .اگر از چهره و اطوار کسی نتوانم تشخیص دهم که با هم چند چند هستیم 

.من خود را فمنیست می‌دانم و چنین پرنسیپی دارم و رعایت می‌کنم

 .و بعد از آن مراعات کردم

 .همیشه مراعات کرده‌ام


ب 

در یادداشتی که نوشتم با عنوان پیکر زن و مرام اشتراکی

 (منتشر شده در کانال تلگرامی و اینستاگرامم)

خط استدلالی را پی گرفتم که مضمونش این بود

 آدمی‌زاد در امور جنسی و عشقی و سکسی،

ادب و عقلانیت زیادی را هم نمی‌پسندد 

چرا که شاید به قول مکس شلر 

.زندگی در اصل غیرعقلانی، عاطفی و بی‌ضابطه است 

.بنابراین ضابطه‌مند کردنش، فقط تا حدی مطلوب قلمداد می‌شود 

مونتسکیو در روح‌القوانین خود به مناسبتی بحث می‌کند که فضیلت زیادی 

.برای سیستم‌های سیاسی، چیزی جز دردسر و مصیبت نیست

 شاید به هواداران نظام‌های پادشاهی که عموماً فرهیخته‌گانی مانند 

گوته و اشلگل

 و دیگران در میانشان بودند، پاسخ می‌داد که می‌گفتند 

جمهوری‌ها، فاقد فضیلت‌اند 

اما حرفش به اعتقاد من قابل تأمل است

 همان‌طور که وُلتر هم در قالب داستانی شرح می‌داد که توسعه، لزوماً اخلاق و فرهنگ نمی‌آورد 

.همان‌طور که توسعه‌نیافته‌گی لزوماً با ادب و اخلاق و فرهنگ مقارنه ندارد

 به زبان ساده‌تر، مدینه‌النبی هر چه که هست، 

با جامعه‌ی رشدیافته‌ی مدنی، در یک راستا نیست 

.و یک هدف محسوب نمی‌شود 

،حالا خود مدینه‌النبی هم، اگر مقصود جامعه‌ی مبتنی بر فقه است 

.واضح است که شهر اخلاق و ادب نیست 

کما این که سروش – نواندیش دینی – زمانی شرح می‌داد 

که شما مبتنی بر یک جامعه‌ی فقه‌مدار،

ای‌بسا که نود و نه درصد ازدواج‌هاتان به طلاق بیانجامد

 اما چون بر اساس قاعده‌ی فقه ازدواج و طلاق انجام شده،

این جامعه‌، ایده‌آل فقه است

 موضوع به ساده‌گی این است

 که گروه اجتماعی نخبه‌گان و «اهل ادب و ادبیات»، معیارهایی 

برای وضع بهینه طرح می‌کنند 

که عموماً بر خطا هم نیستند 

اما باید ملاحظه کرد 

که محتوای زندگی، فی‌نفسه به این قواعد تقلیل نمی‌یابد... سهل است

می‌توان ادعا کرد که تا بی‌ادبان نباشند، 

ادب رخ نمی‌نماید و تعریفی کم و بیش روشن به خود نمی‌گیرد

 این‌که سعدی نقل کرده است که لقمان حکیم گفت که ادب را از بی‌ادبان آموخته‌ام 

:شاید تعبیر فلسفی پرطمطراقی هم داشته باشد

حیات انسانی را تنشی به پیش می‌راند 

تا بی‌ادبی نباشد، برای امثالِ 

من مجالی برای عرض اندام از روی ادب پیدا نمی‌شود و برعکس 

خانم‌ها به من و شما می‌گویند که ادب زیادی هم نه تنها مسخره است

.بل‌که مخل ذات و مضر به جان است


پ

.افشاگران آزار جنسی در فضاهای مجازی، بر مواردی دست می‌گذارند

 اغلب که مایه‌ی تأسف هر انسان محترمی‌ست 

این‌که مردان اهل فرهنگ و هنر، تشخص خود را در کوتاه‌مدتی

 که با خانم جوانی خلوتی دست می‌دهد، نادیده می‌گیرند و کاری می‌کنند

 که در حکم زشت‌ترین دزدی‌هاست

 .طبیعتاً مایه‌ی تأسف است

 البته یک طرفه به قاضی رفتن هم صد البته اشکال دارد 

،اما به عنوان یک فمنیست

از این‌که خانم‌ها دهان بگشایند و رازهای مگو را بر آب بیاندازند، 

استقبال می‌کنم 

.دست دراز اگر فضا را ناامن تشخیص دهد، به درِ خیگ خود بازخواهد گشت

به این مقوله هم اینجا نمی‌خواهم بپردازم 

که خانم‌ها لزوماً بی‌گناه نیستند و خودم داستان‌ها دارم 

که در عین پرهیز از دست‌درازی و صرف در پیش گرفتن صداقت 

و ای‌بسا نه گفتنی ساده به حکم این‌که جنگ امروز، به از صلح فرداست

 از آسیب و خشم و کینه‌ی خانم‌ها در امان نبوده‌ام 

(که یعنی با نجابت هم لزوماً از تبعات دل‌خوری یک خانم، در امان نخواهید بود)

 :اما اینجا موضوع مورد علاقه‌ام چیز دیگری‌ست

 این واقعیت است که خانم‌ها تأیید می‌کنند 

که مرد کاملاً فاقد خشونت، احتمالاً مرد جذابی نیست 

اینجا «خشونت» را در معنای اعم کلمه گرفته‌ام

 شاید حتی بتوان ادعا کرد که یک سکس عادی، نمی‌تواند مطلقاً فاقد خشونت باشد

 اولین پارتنرم در تهران گزارش می‌کرد 

که کودکی بود که ناگهان در اتاق خواب مادر و پدر را باز کرد 



و آنها را در حین دعوا و کشتی روی تخت‌خواب دید

طبیعتاً به عنوان یک کودک، واکنشش گریه بود. 

چرا که اگر میل جنسی را به کناری بگذاریم 

هر بزمچه‌ای، شامل بر کودکان، 

می‌فهمد و با چشم می‌بیند که ماهیت رابطه‌ی جنسی

گذشتن از حدود و پاره کردن مرزهاست

 همان‌طور که می‌توان از این تز دفاع کرد که در تخت‌خواب

 آن «دیگری» دست‌نیافتنی‌ست که به دست می‌آید

و بر زمین می‌افتد و لذت جنسی از همین‌جاست


ت

 در ناخرسندی‌های تمدن، فروید می‌گوید که ای‌بسا خانمی 

به مطب روان‌کاو رجوع می‌کند و می‌گوید 

که مدتی‌ست همسرم به من بی‌توجهی می‌کند 

:وقتی کمی با او گفتگو می‌کنید، متوجه می‌شوید که منظور او این است 

همسرم، دیگر من را کتک نمی‌زند

و پس از آن من را با خشونت به زیر دست و پای خود نمی‌گیرد

(تعابیر از من است) 

فروید یادآوری می‌کند که طبیعتاً خانم‌های تحصیل‌کرده، 

نه فقط کتک خوردن را نمی‌پذیرند

 بل‌که ظرافت‌هایی را از پارتنر خود انتظار دارند

که اگر تاریخ چندهزارساله‌ی تمدن را مدنظر بگیریم

محصول آموخته‌گی‌های مدنی درازمدت است 

نیچه در تبارشناسی اخلاق می‌گوید که خانم اهل فرهنگ اروپایی

 که با یک تئاتر بد ممکن است ساعت‌ها سردرد بگیرد

و به اصطلاح 

«روزش خراب شود»

 با آن، همان خانم دهاتی مدنظر فروید، اختلاف بنیادین ندارد

 اختلاف در الگوهای رفتاری‌ست 

همین خانم اروپایی هم اگر با مردی کراواتی یا پاپیونی مواجه شود

 که حتی برای یک بوس کوچولو هم مثل یک طفل معصوم، اجازه می‌خواهد

البته سپاس‌گزار می‌شود 

اما حساب می‌کند که این مرد احتمالاً به درد ازدواج می‌خورد

 !اما شاید سکس‌پارتنر بدی باشد


شاید همین واقعیت که خانم‌ها عموماً مردان درشت‌هیکل 

با تن صدای تنور، و صورتی استخوانی به ویژه‌ی با فک بزرگ را 

اروتیک ارزیابی می‌کنند 

(مثلاً شما بگیرید آقا خاویر باردم و یا جاش هالووی 

بازیگر نقش جیمز ساویر در سریال لاست) 

به اندازه‌ی کافی مقصود من را برساند 

کما این‌که ما مردان هم، صادق اگر باشیم 

کمر باریک و سینه‌های خوش‌فرم و چهره‌ی خوب را معیار اصلی خود می‌گیریم

 همه‌ی این‌ها یعنی این‌که در متن رابطه‌ی انسانی میان دو انسان

(حتی با ملحوظ کردن دگرباش‌های جنسی)

 ملقمه‌ای از حیوانیت و انسانیت در کار است

 آنچه که ما به فرهنگ و ادب و اخلاق نسبت می‌دهیم

 با حیوانیت و غریزه آمیخته می‌شود و نامش حیات اجتماعی انسان می‌شود 

به زبان قلمبه‌ی فلسفی، دیالکتیکی در کار است میان تن شما و تن پارتنر شما

 میان کاراکتر شما و کاراکتر پارتنر شما

 به همین ترتیب، می‌توان تعبیر کرد 

که مرز میان آزار جنسی و رفتار بهنجار جنسی

مرزی سیال است 

از گروهی اجتماعی به گروه اجتماعی دیگر تغییر می‌کند 

از این خرده‌فرهنگ به آن خرده‌فرهنگ تغییر می‌کند

 این خبر بدی‌ست برای اصحاب

penalty codes

در دادگستری‌ها

و سازمان‌های قضایی

 چون ناچارند به حداقل‌های مورد اجماع در جامعه بپردازند

و آن‌ها را معیار صدور حکم قرار دهند 

این‌که مردی با سوءاستفاده از زور بازو، وزن هیکل خود 

و یا با سوءاستفاده از احترام یا اعتمادی 

که خانمی در حق‌اش روا داشته است

 خودش را تحمیل کند

وضعیت روشن و معینی‌ست

 چیزی که می‌خواهم بگویم

این است که سیال بودن مرز بین مهر و کین، و خشونت و ملاطفت

نمی‌تواند یک بار و برای همیشه

مثلاً با روشن‌گری‌های یک فیلسوف یا هوشمندی‌های یک حقوق‌دان، حل شود 

یعنی حتی اگر موضوع ناآگاهی انسان‌ها به خط قرمزها باشد

 (که نیست)

، با آگاهی دادن هم چیزی حل نمی‌شود

 شاید چون ما دوست داریم روی همین لبه، طناب‌بازی کنیم

 !شاید نمک زندگی همین است

 همان‌طور که زن و شوهرها می‌گویند که نمک زندگی 

!از قضا دعوا، فحش و فحش‌کاری‌ست


منبع

https://phoenixnews.ca/%d8%a2%db%8c%d8%a7-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%b1%da%af%d8%b1%db%8c-%d8%ac%d9%86%d8%b3%db%8c-%d9%be%d8%a7%db%8c%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%87%d8%af-%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa/

نویسنده 

نیما قاسمی

۱۴۰۲ اردیبهشت ۴, دوشنبه

آموخته‌گی در امر سیاسی

 


نیماقاسمی

در زمینه‌ی اسطوره‌شناسی و دین‌، پژوهش می‌کند؛ 

تک‌نگاری او درباره‌ی فرهنگ جهانی آیاهواسکا هنوز نیمه‌کاره است 

اگرچه بخش‌هایی از آن با نام «نوشابه‌ی خدایان» قبلاً منتشر شده است.

 از او، تک‌نگاری «طلسم تصویر» که تأملاتی در تأثیرگذاریِ عاطفی تصاویر است در راه انتشار است

 و در سال‌های اخیر، علاوه بر تدریس «تبارشناسی اخلاق» اثر نیچه،

 به برگزاریِ دوره‌ای در تهران برای معرفی و تفسیر کتاب مقدس هم مبادرت کرده است. 

مطالعه در کتاب مقدس، دریچه‌های بیش‌تری برای درک و تحلیل محتوایی فیلم‌های سینمایی برای او گشوده 

و او را به سمت هم‌کاری بیش‌تر با موسسات سینمایی سوق داده است.


آموخته‌گی در امر سیاسی

من و شما که چهل سال فقط به طرز گنگ و مبهمی «مردم» بودیم

 آن هم مردمی که گول آمریکا و استکبار جهانی را خورده‌اند 

و به هزار دلیل مستحق حذف از پست‌های مدیریتی، نسبت رمانتیکی با امر سیاسی پیدا کرده‌ایم. 

اداره کردن حتی یک مهد کودک، اقتضائاتی دارد که اگر تجربه نکرده باشید با آن مواجه نمی‌شوید.

 این بخش از جامعه که «ما» باشیم، از کجا باید آموخته می‌شد که راه تاسیس یک نظم سیاسی چیست؟


اندیشه‌ی چپ و ایده‌های چپ،

 در مجموع معطوف به بهینه کردن یک نظم سیاسی مستقر است.

 چپ به‌طور مختصر، یعنی نقد کردن یک دولت مستقر… یعنی نشان دادن کلیشه‌های جریان اصلی. 

با این حال، چپِ انقلابی پیش از ۵۷ در میان خود آدم‌های قدیمی داشت 

که توهمی درباره‌ی تاسیس یک دولت تازه نداشتند. 

این بصیرت هم در سران جریان چپ ایرانی وجود داشت

 هم چپ جهانی… لوکاچ در مقاله‌ی مشهور «تاریخ و آگاهی طبقاتی» خیلی صریح می‌نویسد 

که به صف کردن گروه‌های اجتماعی تحت یک نظم جدید، بدون خشونت ممکن نیست.

 او ایدئولوگ بلوک شرق بود

 اما با مخاطبش رودربایستی نداشت! 

در ایران هم وقتی احسان طبری می‌نوشت که حقیقت بی‌طرف یا عینی (ابژکتیو) نداریم 

و شما باید در جنگ داخل جامعه، به نفع گروه اجتماعی مدنظر خودتان، جهت بگیرید، 

بصیرتی واقع‌بینانه را طرح می‌کرد که اگرچه با اصطلاحات مارکسیستی بیان می‌شد، 

اما مضمون خیلی پیچیده‌ای هم نبود.

 ادعای این‌که من سازی دارم که همه با آن می‌رقصند، 

چیزی در حد ادبیات داستانی یا اسطوره‌ایست.


اما آن‌چه از این چپ به‌جا مانده،

 دیگر یک فرهنگ است و نه یک ایدئولوژی. 

بخش متجدد جامعه، الان اخلاق و فرهنگ چپ دارد بدون آن‌که از بصیرت‌های عمیق‌تر آن برخوردار باشد. 

شما نگاه می‌کنید و می‌بینید همه‌ی آنچه رفیقتان می‌گوید نگرانی از این است که دولت بعدی، دیکتاتوری نباشد! 


کسی مطلقاً نکته‌ای نمی‌گوید از این‌که اصولاً این دولت بعدی را چطور باید تاسیس کرد!؟ 


یک نمونه‌ی ساده‌اش توافق بر رهبری واحد است. 

اپوزیسیونی که حذف کامل است و نیروهایش در خیابان تیر می‌خورند،

 بازداشت می‌شوند و حبس می‌کشند، 

هیچ اگر نداند و نتواند که بکند، اجماع بر سر یک رهبری واحد یا تحصیل یک وحدت رویه‌ی حداقلی‌ست. 

چپ مبارز سابق در این حد عمل‌گرا شده بود که می‌گفت حمله به بانک و پاسگاه سیستم مستقر هم کاری‌ست!

 رهبرانشان می‌دانستند که فردای پیروزی، دشوارترین کار پالودن سیستم از پرسنل سابق است

 که با معیارهای متفاوتی استخدام شده‌اند. 


امروز چند نفر را می‌شناسید که به جز شعر و شاعری،

 نکته‌ی دقیق و عمل‌گرایانه برای امروز و فردا در آستین داشته باشد!؟


بحث این‌که فرم نظام سیاسی آینده جمهوری باشد یا شاهنشاهی به کنار،

 من تصور می‌کنم مشکل ما دور افتادن طولانی از امر حکومت‌داری، حتی در مقیاس کوچک است. 

بخش متجدد جامعه، ذهنیتی برای نقد دولت دارد.

 اما با این ذهنیت دولت نمی‌توان درست کرد. 

عموماً ایده‌های راست‌گرایانه را ایده‌های معطوف به تاسیس دولت می‌دانند.

 همان‌طور که در اقتصاد، ایده‌های نوعاً راست‌گرایانه ایده‌های معطوف به تولید ثروت است.

 بنابراین در انتقاد از سوسیالیسم، 

گاهی گفته شده است که به توزیع عادلانه‌ی فقر برای همه‌ی شهروندان منجر می‌شود!

 کنایه از این‌که اگر سازوکارهای تولید ثروت، به کلی مختل یا متوقف شوند،

 ثروتی تولید نمی‌شود که نگران توزیع عادلانه‌ی آن باشیم. 

با همین منطق می‌توان گفت که دست‌کم بخشی از کنش‌گران و نیروهای سیاسی حاضر در صحنه، 

باید ذهنیت و عمل خود را معطوف به ساخت ساختارهای سیاسی بکنند. 

آن‌ها باید وضع مستقر را تدارک کنند. 

بدون یک وضع سیاسی مستقر، انتقاد کردن بی‌معناست.

 وقتی هنوز مناسبات قدرت شکل نگرفته، 

نقد وسواس‌گونه‌ی آن، عمل سیاسی را فلج می‌کند 

و برآیندی جز صفر باقی نخواهد گذاشت.


ممکن است در بعضی جوامع یا در برخی مقاطع تاریخی، برعکس وضعی که تجربه می‌کنیم، 

فرهنگ سیاسی غالب راست‌گرایی باشد. 

در چنین شرایطی، طرح انتقاد از مقام بالادستی، ممکن است حتی نوعی قبح اخلاقی هم داشته باشد!

 به نظر می‌رسد که در نظام‌های فئودالی جاافتاده و قدیمی، مانند آنچه در کشور خودمان هزاره‌ها تجربه شد، 

مردم در حد «رعیت» باشند 

و آنچه این رعیت انتظار دارد، «بنده‌نوازی» و «بنده‌پروری» ارباب، خواجه یا سرور باشد.

 صحبت حق و حقوق پایین‌دستی جای خود را به تمنای بنده‌نوازی بدهد 

و منطق «هر چه آن خسرو کند، نیکو کند» عملاً پرسیدن و اعتراض کردن را معادل بی‌ادبی و گستاخی بگیرد.

شاید بتوان خیلی کلی گفت که مشروطه‌شدن نظام‌های پادشاهی در جوامع متاخر از جمله جامعه‌ی خودمان، 

تعدیل آن وضع بود از راه جاانداختن امکان اعتراض. 

منظورم از «جاانداختن» اینجا تاسیس قانون و پارلمان به عنوان دو کانون قدرت است

 که بتوان به اتکاء آن‌ها و داخل چارچوب آن‌ها 

امکان مشارکت لایه‌های پایین‌تر جامعه را در امورات کلی کشور تدارک کرد.


اما در بخش‌های مختلف یک جامعه هم دوز راست‌گرایی و چپ‌گرایی همگن نیست!

 مشهور است که در محیط‌های دانشگاهی غرب، تمایل آشکاری به چپ‌گرایی دیده می‌شود 

و این وضع حتی پس از فروپاشی نظام دو قطبی در جهان هم تداوم پیدا کرده است. 

رابرت نازیک (Robert Nozick) فیلسوف آمریکایی تلاش کرده بود توضیح دهد 

که چرا دانشگاهیان به ویژه در بخش علوم انسانی، به ایدئولوژی‌هایی مانند مارکسیسم اقبال می‌کنند. 

خلاصه‌ی استدلال او این بود که اقتضائات صنفی دخیل است: 

دانش‌اموخته‌گان علوم انسانی نهایتاً به زبان تسلط پیدا می‌کنند

 و اندوخته‌ی آن‌ها دایره‌ی گسترده‌ی کلمات و اصطلاحات است. 

در نظام مبتنی بر بازار آزاد هم برای تسلط بر زبان و مهارت‌های زبانی پول زیادی نمی‌پردازند.

 این در حالی‌ست که فرهیخته‌گی با زبان و درآمیختن با زبان عجین است. 

نتیجه این می‌شود که دانش‌آموخته‌گان علوم انسانی، 

خود را در مقایسه با اصناف دیگر، بازنده و مورد اجحاف قرار گرفته می‌دانند

 و بنابراین به انتقاد تند و رادیکال از نظام حاکم بر ایالات متحده رو می‌کنند. 

من فکر می‌کنم این نظریه از حقیقت بهره‌ی خوبی دارد 

و شاید حتی بتوان تمام جنبش مارکسیستی قرن بیستم را اعتراضی صنفی تلقی کرد؛ 

اما نه فقط اعتراض صنف کارگر… بل‌که بیش از آن، 

اعتراض فرهیخته‌گانی که خواهان ایفاء ‌نقش جدی‌تر و عمده‌تر در اداره‌ی جهان بودند.


من فکر می‌کنم غلبه‌ی گفتمان چپ و چپ‌گرایی در جامعه‌ی ما هم 

محصول رشد و ظهور گروه‌های اجتماعی تازه است. 

این گفتمان در ایران احتمالاً نه چندان بر اثر ظهور صنف «کارگر» در معنای مدرن آن، 

بل‌که بر اثر رشد دانشگاه و کلی‌تر، ظهور طبقه‌ی متوسط شهری رخ داد. 

اگرچه همواره گفته شده است – و درست هم هست – که جامعه‌ی ایران 

هرگز مانند اروپای قرن نوزدهم، «طبقاتی» نشده بود که تحلیل طبقاتی بتواند توضیح‌دهنده‌ی وضع باشد،

 اما در این حد درست است که شهروندانی ظهور کردند که دیگر به هیچ معنا رعیت نبودند. 

آن‌ها در محیط‌های کاری خود البته رییس و مدیر دارند. 

اما مناسبات میان آن‌ها و مدیران و روسای‌شان مناسباتی مدرن است 

و از اخلاقیات نظام فئودالی فاصله‌ی قابل ملاحظه‌ای گرفته است. 

این بخش از جامعه، هنوز نتوانسته مُهر خودش را بر پیشانی تاریخ بچسباند

 و به ویژه، سیاست خاص خود را تاسیس کند. 

چون جوان است و در برابر نیروهای سنتی جامعه، 

از جمله قدرت سامان‌دهی سازمان‌های مذهبی، بسیار ضعیف عمل می‌کند.

 در نتیجه، ضمن این‌که از سطوح بالای قدرت سیاسی دور می‌ماند،

 هرچه بیش‌تر به مواضع چپ می‌گراید و اگر این دورماندن از قدرت طولانی شود، 

چپ‌گرایی هم هرچه انتزاعی‌تر و شعارگونه‌تر می‌شود.

 من گاهی شخصاً فکر می‌کنم که این بخش از جامعه اصولاً حکومت ضعیف را بیش‌تر می‌پسندد. 

چون نگرانی‌اش به ویژه پس از تجربه‌ی تمامیت‌خواهی مذهبی در چهار دهه‌ی اخیر، 

تمرکز قدرت در سطوح بالاست. 

اما آن‌چه در نقطه‌ی کور طبقه‌ی متوسط ایرانی‌ست، دشواری‌های حکومت کردن است. 

برایم جالب بود که محمدرضا نیکفر، به عنوان یک متفکر چپ‌گرا، در مصاحبه‌ای با رضا علیجانی، می‌گوید 

که جامعه‌ی ایران، «حکومت‌ناپذیر» است.

 او به سقوط یا فرار شاهان در تاریخ معاصر اشاره می‌کند

 و البته میل به گریز از قانون را هم مدنظر دارد.

 اگر کسی بتواند خود را در جایگاه یک مدیر کلان تصور کند،

 تصویری ذهنی از دشواری حکومت کردن پیدا می‌کند. 

مثلاً مدنظر بگیرید که در نبود یک نظام مالیاتی جدی 

که خودش حاصل اقتصادی مبتنی بر چاپ اسکناس بدون پشتوانه است،

 شهروندان تلقی و توقعی غیرواقعی از اقتصاد کسب خواهند کرد

 و فردا هر دولتی که بخواهد یک نظام مالیاتی دقیق تدارک کند،

 ای‌بسا حتی با شورش‌های خیابانی مواجه شود. 

این‌ها چیزهایی‌ست که باید از همین حالا به آن‌ها فکر کرد.


چپ‌گرایی، نقد فرم است.

 راست‌گرایی، تاسیس فرم است.

 تا راست‌گرایی را در خودمان تقویت نکنیم،

 تا ابد در همین حاشیه باقی خواهیم ماند

 و نقدهامان هم به نق تقلیل پیدا خواهد کرد.


منبع

https://phoenixnews.ca/%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%ae%d8%aa%da%af%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d9%85%d8%b1-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%db%8c/

شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ