پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۱ آذر ۲۴, پنجشنبه

جنبش امروزی و درس‌هائی از انقلاب مشروطه

 

تصویر منتشر شده‌ در یکی از نشریات دوران انقلاب مشروطه.
در سمت راست تصویر، زنان خطاب به مردان می‌گویند:
«اگر خسته شدید، عقب بروید تا ما زن‌ها این درخت را از ریشه بکنیم.»


جنبش انقلابی ۱۴۰۱ و درس هایی از انقلاب مشروطه
انقلابی که یک قرن و نیم از آن گذشته چه اهمیتی برای جهت‌یابی در وقایع امروز ایران دارد؟
و انقلابیون امروز چه درس‌هایی از انقلاب مشروطه می‌توانند بیاموزند؟
گفت‌وگویی با
پروفسور عباس امانت
استاد تاریخ در دانشگاه ییل

از هفته‌ی آخر شهریور ۱۴۰۱ و کشته شدن دختر جوانی به نام مهسا در بازداشت گشت ارشاد
جرقه‌ی یکی از بزرگترین اعتراضات سراسری زده شد،
اعتراضاتی که تا به امروز ادامه داشته و حتی بر وسعت و شدت آن افزوده شده.
از نظر شکل ، گسترده‌گی و شدت، این اعتراضات به قدری بزرگ است که بسیاری آن را انقلاب می‌دانند.
اعتراضات
یا به زعم بسیاری انقلاب ۱۴۰۱ ایران
شباهت‌هایی با انقلابی که حدود ۱۲۰ سال پیش در ایران رخ داد، دارد،
انقلابی که برای دست‌یابی به عدالت‌ برپا شد و کم‌ترین دست‌آورد آن
ورود ایران به دنیایی نوین و تشکیل نخستین مجلس شورای ملی بود.
اما انقلابی که بیش از یک قرن از آن گذشته چه ربط و اهمیتی به وقایع امروز ایران دارد؟
به سراغ عباس امانت تاریخ‌دان و استاد تاریخ در دانشگاه ییل رفتیم.
امیدواریم پرسش‌های ما و پاسخ‌های عباس امانت ‌آن هم در این شرایط بحرانی
که در این وضعیت حاضر ایران گرفتارآن است روشن کند
که چرا ما باید به درس‌های مشروطیت و انقلاب مشروطه که یکصد و هفده سال پیش رخ داده
توجه داشته باشییم.
در صحبت پیش‌رو دوران مشروطه حدوداً ۲۰ سال در نظر گرفته شده است
از ۱۹۰۵
تا
۱۹۲۵
. به نظر عباس امانت تنها با استقراردولت پهلوی بود که دوره‌ی انقلاب مشروطه پایان یافت.

زمانه
از وقایع این روزهای ایران با عنوان جنبش بی‌رهبر یا انقلاب بی‌رهبر یاد شده.
رهبری جنبش مشروطه به چه شکلی بود؟
آیا انگاره‌های رهبری چندگانه‌ای را می‌توان در جنبش مشروطیت مشاهده کرد؟
یا به عبارت دیگر رهبری به شکل متمرکزی بود یا به صورت منتشری جریان داشت؟

عباس امانت
رهبری منتشر در دوران مشروطه به نوعی با آنچه ما این روزها می‌بینیم مناسبت دارد.
در انقلاب مشروطه اگر چه یک صدای واحد و رهبری متمرکزی نبود،
اما آنچه این انقلاب را متمایز کرد چند صدایی بودن و پیام‌هایی متنوعی بود که با هم گفت‌وگو داشتند.
هم‌چنین یک درجه‌ای از مسالمت و بردباری در آن بود.
اینجا من "بردباری" را به مفهوم واقعی این کلمه و معادل "تالرنس" به معنای تحمل دیگری می آورم
که در انقلاب مشروطه پیدا شد و مداومت هم پیدا کرد.
یعنی در این دوره نسبتاً طولانی ( بین ۱۹۰۶ تا ۱۹۲۱ ) هیچ وقت یک رهبر مطلقه
یا یک "امام پیامبر گونه"، یک "ولی فقیه" یا شخصیتی نظیر این پیدا نشد.
چه در حیطه مذهبی و چه در حیطه عرفی یا سکولار چنین رهبر مطلقه‌ای نبود،
و این درواقع از افتخارات انقلاب مشروطه است.
این گوناگونی پیام‌ها درواقع اسباب موفقیت شد یعنی در طول مجلسین اول تا مجلس چهارم
و حتی پنجم -حتی علیرغم همه ضعف‌هایی که می‌بینیم -به ویژه در مجلس چهارم،
در عین حال این یک موفقیت بود.

زمانه
چطور این گوناگونی‌‌ها و چند صدایی‌ها اسباب موفقیت مشروطه و مجالس اول شدند؟

عباس امانت
اولا
مشاوره و گفت‌وگو در مذاکرات مجلس به خوبی مشهود است.
طبقات مختلف حضور دارند، صداهای مختلف شنیده می‌شود و یک کنکاشی است که از درونش
قانون اساسی پیدا شده است.
حسن تقی‌زاده در جایی در مورد انقلاب مشروطه نکته بسیار خوبی را متذکر شده است
(نقل به مضمون)
گفته است
این که مردم تصور می‌کنند ما رفتیم قانون اساسی انقلاب فرانسه و بلژیک را آوردیم
و یک‌باره گفتیم این قانون اساسی ایران است،
ابدا چنین نیست.
چنانچه تقی‌زاده می‌گوید، هر ماده‌ی قانون اساسی با زحمت و رنج و گفت‌وگو و مذاکرات مفصل به نتیجه رسیده
و این طور نبوده که یک شبه همه چیز تایید شود.

بسیاری ازمواد قانون اساسی ۱۹۰۶ و متمم اش در ۱۹۰۷ مواردی داشت که بسیار مورد پرسش بود
هم از نظر دستگاه شرع و هم از نظر دولت قاجار.
فراموش نکنید که دولت قاجار یک شبه از بین نرفت.
در مجلس طرفدار داشت، مخالفت می‌کرد، و حقوق خودش را می‌خواست.
در مورد طبقه مجتهدین و متشرعین و آنچه به نام «مشروعه» شناخته شد نیز هم همینطور بود.
پس تدوین این قانون اساسی یک موفقیت بزرگی بود که با کنکاش و زحمت بدست آمد.

دومین
نکته این است که نه تنها پیدایش مفهوم قانون و قانون‌مندی یکی از محورهایی بود که باعث شد
این چند صدایی به نتیجه برسد و یک قانون مدونی پیدا شود،
بل‌که آن اصل تجدد و پیش‌رفت‌هم وجه مشترک و هدفی بود که کم و بیش تمام این جریانات مختلف
در آن اشتراک داشتند.
همه متحدالفکر بودند که ایران باید در سایه‌ی قانون از نظر مادی پیش‌رفت کند.
تمام اصلاحاتی که می‌بینیم برخی در دوره‌ی مشروطه و برخی در دوره‌ی پهلوی به انجام رسید،
همه ثمرات گفتمان انقلاب مشروطه بود؛
ازقوای متحدالشکل گرفته تا پیدایش بانک و نظام مالی جدید و نظام قضایی جدید در ایران.

از همه مهمتر تعلیم و تربیت (یعنی آموزش و پرورش امروزی) و یا ارتباطات کشوری،
که در دوره پهلوی به تحقق پیوست در واقع بانی آن
همان گروه از رجالی بودند که در انقلاب مشروطه این اصلاحات را مطرح کردند.
البته همه‌ی مشروطه خواهان موافق با سردار سپه نبودند،
اما گروه بزرگی از آنان در آغاز به دولت متمرکز و قدرتمند پهلوی امید داشتند
و آن را نور امیدی برای تحقق بخشیدن به اهداف مشروطه می‌دانستند.

افزون بر این، آنچه همه‌ی این گروه‌های مختلف را در دوره‌ی مشروطه به هم پیوند می‌داد
یک خواست برای عدالت بود
و پیدایش یک دولتی که مدافع عدالت باشد
و مقصود از این نه تنها عدالت قضایی بل‌که عدالت اجتماعی بود.
این هم البته یک امر انتزاعی نبود، بل‌که ملموس بود
زیرا بخش بزرگی از گروه‌های مختلفی که در انقلاب مشروطه حضور داشتند متفق القول بودند
که این دو رکن قدیمی‌ی قدرت مستقر در ایران،
یکی نظام سلطنتی و دیگری نظام شرعی،
مانع از پیشرفت و قانونمندی است
(متاسفانه مخالفت اهل شرع در نزد بسیاری از مورخین بعدی نظیر احمد کسروی
یا فراموش شده و یا کم رنگ شده است).
این هر دو از نظر مشروطه‌خواهان اساسی بود و بر این اعتقاد بودند
که باید یک فضای تازه‌ای در میان این دوقطب ایجاد شود
که این‌ها را تضعیف کند و اجازه دهد یک سلسله موسسات جدید ظهور کنند
و اجازه دهند که صدای مردم بهتر شنیده شود و خواسته‌های طبقات مختلف به تحقق پیوندد.
از جمله مفهوم عدالت‌خانه که از آن گاهی در آغاز کار به نام "بیت العدل" نام برده می‌شد،
در نهایت موجب پیدایش «مجلس مقدس شورای ملی» شد.

این نکته‌ای که به مجلس شورای ملی عنوان «مقدس» اطلاق می‌شد بی‌جهت نبود
زیرا در واقع آن مفهومی که ما می‌توانیم آن را یک رهبری فرهمند بخوانیم
و آن تقدسی که می‌بایست در یک نظام وجود داشته باشد، در شخص رهبر نبود
بل‌که در نظام مشروطه در مجلس شورای ملی بود
زیرا مرکز پیوند گروه‌ها، نظرات و خواسته‌های مختلف بود.

این را نداشت که به خواسته‌های اقتصادی تجار پاسخ گوید
زیرا مسائل جهانی بود و مشکلات بزرگی بود
که ریشه‌هایش در خارج از ایران بود و ایرانیان هم متاسفانه باید عواقب آن را متحمل می‌شدند.
مثل سقوط نرخ «قران»،که وجه رایج ایران بود، در آغاز قرن در بازار ارز بین‌المللی،
یا مساله‌ی گمرکات و نظایر آن.
طبقه‌ی اصناف و وابسته به تجار بود با کسادی و بیکاری مواجه بود.
از همین رو بازار یک منبع مهم نارضایی بود و اولین جرقه‌های انقلاب آن‌جا ظهور کرد.
طبقه تجار در واقع هزینه انقلاب مشروطه را متحمل شدند.

دسته‌ی دوم وعاظ منبری بودند.
این نکته جالبی است زیرا مورخین جدید فکر می کنند علما (روحانیون) یک دسته متشکل و یگانه‌ای بودند.
در حالی که چنین چیزی نبود و آن‌ها هم خواست‌ها و هدف‌های گوناگونی داشتند.
این طبقه‌ی میان‌رتبه از وعاظ منبری، بیش‌تر طرفدار مشروطه بودند،
مثلا سید جمال الدین واعظ اصفهانی یا ملک المتکلمین.
اینان در انقلاب مشروطه، به ویژه در مرحله اول، زبان حال مردمان بودند.

دسته‌ی سوم
همان علمای اعلام بودند که تنها چند تنی مدافع مشروطه بودند.
اما اگر شما روایت انقلاب مشروطه کسروی را بخوانید تصور می‌کنید اصلا انقلاب مشروطه یک دست بوده
و کاملا از جانب همین علمای اعلام رهبری می شده،
اما این علمای اعلام تحت نفوذ آن دسته از میان‌رتبه‌گان و علمای منبری و حتی طلاب بودند.
مثلا اگر شما روایت تاریخ بیداری ایرانیان ناظم الاسلام را بخوانید-که خودش از میان‌رتبه‌گان یا دون رتبه‌گان بود -
و هم‌چنین تاریخ شریف میرزا مهدی شریف کاشانی-
می‌بینید که حتی این «نورین نیرین» یعنی سید محمد طباطبائی و سید عبدالله بهبهانی
کردار سیاسی‌شان از همین زیردستان میان رتبه متاثر بود و این‌ها بودند که نفوذ زیادی داشتند.

دسته‌ی چهارم
همان وکلایی بودند که به مجلس آمدند.
کسانی مثل سید حسن تقی زاده که از آذربایجان آمده بود و تعلیم و تربیت جدید و علوم جدیده را
در خارج از ایران از جمله در قاهره و بیروت آموخته بود.
تقی زاده یک شخصیتی درخشانی بود که اگر چه ظاهرش مانند طبقه علما بود- مثل سایر دیگر اهل مدرسه-
اما در عمل یک انقلابی سکولار بود.
این‌وکلا در جریان پیدایش قانون اساسی بسیار موثر بودند زیرا این‌ عده از وکلا بودند
که در ساخت و پرداخت و بسط و توسعه‌ی مفاهیم انقلاب مشروطه دست داشتند.

گروه پنجم
اعیان متجدد بودند.
در انقلاب مشروطه این طور نبود که مثل انقلاب ۵۷ یا انقلاب‌های سوسیالیستی یک باره طبقه اعیان را کنار بگذارند.
اگر شما نگاه کنید به تمام کسانی‌که در نگارش نظامنامه‌ی مجلس اول ودر شکل گیری دولت‌های دوره مشروطه
موثر و محل اعتماد بودند
همین نسل جوان و متجدد طبقه اعیان بودند.
این‌ها اهل دیوان بودند و می‌دانستند دولت را چگونه باید اداره کرد.
کسان دیگری از اینان در مجلس نماینده‌گی طبقه اصناف را به عهده داشتند.
اینان بیش‌ترکسانی بودند که یا در فرنگ درس خوانده بودند و یا به دارالفنون رفته بودند.
میرزا حسن مشیرالدوله پیرنیا، برادرش میرزا حسین موتمن‌الملک، مهدی قلی خان هدایت، میرزا حسن مستوفی‌الممالک،
این‌ها همه از خانواده‌های بزرگ دیوانی می‌آمدند، اما نسل جدیدشان انقلاب مشروطه را پذیرفته بودند
و در واقع مدد بزرگی برای مشروطه خواهان بودند.

ششم
باید به برخی خوانین ایلات اشاره کرد.
تصور این که اینان به انقلاب مشروطه بپیوندند، بسیار بعید بود
ولی خوب در طول انقلاب مشروطه و در طول استبداد صغیر و جنگ داخلی که از ۱۹۰۸ تا ۱۹۰۹ ادامه پیدا کرد
و منجر به فتح تهران شد حضور جدی داشتند.
فتح تهران - سپهدار اعظم تنکابنی و سردار اسعد بختیاری سوار بر اسب

مثلا سردار اسعد بختیاری که فرنگ درس خوانده بود و ازانقلاب مشروطه طرفداری می‌کرد
و نقش بسیار مهمی در پیروزی ملیون داشت.
زیرا قدرت ایل بختیاری را- دست کم بخشی از آن را- همراه خودش داشت.
هم‌چنین تنی چند از دیگر خوانین بختیاری. یا ایلات کرد مثل ایل سنجابی که در دوره ۱۹۱۴ به بعد
و در دوره مهاجرت نقش مهمی در حمایت از مشروطه خواهان بازی کردند.

یا برخی از ایلات دشتستانی‌ی گرمسیر فارس مثل رئیس‌علی دلواری که در دوره‌ی جنگ اول
در برابر انگلیس‌ها به نفع دموکرات‌ها که جناح مشروطه خواهان مجلس دوم و بعد از مجلس دوم بودند جنگید.
البته خوانین نیز بودند که سخت مخالف مشروطه بودند مثلا شاهسون‌ در آذربایجان
که کاملا مدافع محمدعلی شاه و نظام استبداد بود.

در نتیجه ویژه‌گی‌ی انقلاب مشروطه این بود که این جمع بزرگ و متنوع را در کنار هم قرار داد.
به یک طبقه یا یک گروه از نخبه‌گان و یا فرودستان تعلق نداشت بل‌که طیف وسیعی را بازتاب می داد

رویاروئی با قوای نورپرفورس ( Norperforce ) بریتانیا مشگل بزرگ دیگری بود.
پس از سقوط دولت تزاری، قوای انگلستان به خاطر ترس از بلشویسم از جنوب ایران به شمال ایران گسترش یافت
و حتی در قفقاز جنگید.
بریتانیا نهضت جنگل را که حال به ریاست احسان الله خان نام جمهوری سوسیالیستی ایران را برگزیده بود
مُخّل و دست نشانده‌ی روس های بلشویک‌ می دانست.
در منجیل دو بار هم‌راه با قوای دولتی ایران با جنگل جنگید. یکبار شکست خورد و یک بار پیروز شد
ولی به هر حال اجازه نداد جنگل به جانب پایتخت پیش روی کند.
جنگل حتی امید داشت که تهران را بگیرد، اما در عمل از جامه‌ی یک نهضت چریکی بیرون نیامد.
روشنفکران تهرانی هم که به آن پیوستند، نظیر دکتر حشمت، پیش از کوچک خان در این راه آرمانی فدا شدند.
حیدر خان نیز قربانی تصادفی همان دوگانه‌گی‌ی درون جنگل بود.

البته آنچه که امروزه از میرزا کوچک خان و جنگل در تبلیغات و بد آموزی‌های جمهوری اسلامی می‌بینیم
یک سره قهرمان پروری‌های تو خالی در جهت اسلامی کردن هر چه بیش‌تر او و جنبش جنگل است.
اگر حتی او از دست سردار سپه جان بدر می‌برد، روحانیون محافظه‌کار تاب حضور او را نداشتند.
او یک شخصیت تراژیک و انقلابی بود که با اهل شرع مناسبتی نداشت.

نمونه‌ی دیگر از این جنبش‌های مسلحانه در خراسان به رهبری کلنل محمد تقی پسیان بود.
او از ناسیونالیست‌‌های نوع آلمانی بود که شاید به استیلای قدرت نظامی باور داشت و نمونه تراژیک دیگری بود
که بیش‌تر به رضا خان شباهت داشت تا به کوچک خان.
تحصیل کرده‌ی آلمان بود و شاید آرمان خواهی‌ی میهن پرستانه را
با نیست‌انگاری افسران خلبان جنگ اول آلمان در ضمیر داشت.
اما نمی توانست در برابر رجال با نفوذی نظیر احمد قوام السلطنه که پس از مجلس دوم قدرت بیش‌تری گرفتند،
مقاومت کند.
نیرویش ضعیف بود و فرصت موفقیت پیدا نکرد.
نه تنها خوانین ایلات شمال خراسان به او خیانت کردند،
بل‌که حتی قوای ژاندارمی که او ریاست آن‌ها را داشت نیز با او هم‌راهی‌ی چندانی نکردند.
بنابراین از ابتدا معلوم بود که قافیه را باخته است.

در آذربایجان هم چه جنبش آزادستان، که خیابانی رهبری کرد،
و چه اندکی بعد کودتای ابوالقاسم لاهوتی که جریان چپ آذربایجان بود، ادعای صریح جدائی طلبی نداشتند.
و البته هیچ یک فرصت نیافتند که رسوخ ملی پیدا کرده و در میان عامه‌ی مردم ایران محبوبیت بزرگی داشته باشند
و بسیار سریع منهدم شدند.
اما همه‌ی این جنبش‌ها نشانه‌ای از مقاومت مراکز ایالتی در برابر دولت مرکزی بودند
و خواست غائی‌شان دست یابی به دولت مرکزی بود.
در واقع نوعی مسابقه قدرت پیدا شد که برنده‌ی نهائی آن رضا خان میر پنج فرمانده آتریاد قزاق همدان بود
زیرا او بود که با هم‌کاری با سید ضیاء طباطبائی در کودتای ۱۲۹۹ شمسی موفق شد قدرت را در پایتخت بدست بگیرد.
البته ممکن بود او هم در این بازی قدرت ببازد اما چون دولت انگلستان پشتیبان این کودتا بود،
به ویژه در برابر خطر جنگل و در مقابل جریانات دیگر، نهایتاً پیروز شد.

اما این اشتباه شایعی ست که تصور کنیم که این کودتا صرفا ساخته انگلیسی‌ها بود.
این بیش‌تر از توهمات دسیسه پندارانه متاخرین است.
اگر در کودتا و پیامدهای آن دقت کنیم، این جریانی است که طبقه‌ی متوسط،
حتی روشنفکران و مشروطه خواهان گذشته مدافع آن شدند.
پیامی که به مردم می‌داد پیام امنیت، تضمین استقلال، کنارآمدن با قدرت‌های بزرگ بویژه بریتانیا بود
و اجازه می‌داد یک سلسله از اصلاحاتی که از دوره‌ی مجلس اول
در برنامه‌ی مجلس و آرزوی همه‌ی مشروطه خواهان بود بالاخره تحقق پیدا کند.

در نتیجه رضاخان در دوره‌ی سردار سپه بودنش و در آغاز عصر پهلوی نسبتاً محبوب بود
اگرچه از همان آغاز عوارض خودکامه‌گی نیز پدیدار بود.
او به بیش‌تر آرزوهای غیر سیاسی مشروطه جامه‌ی عمل پوشاند
و اهداف سیاسی مشروطه را هم تا مجلس ششم و هفتم کاملاً پایمال نکرد.
هنوز گفت‌وگو بود، مجلس قانون وضع می‌کرد و تا اندازه‌ای مطبوعات فعال بودند.
اما به تدریج سایه خودکامه‌گی رضاشاهی این آزادی‌های نسبی را منکوب کرد و روح مشروطه را بکلی از بین برد.
تضمین امنیتی که مردم انتظارش را داشتند، بهبود وضع اقتصادی، و اصلاحات آموزشی برگ‌های برنده ای بود
که ابتکار عمل را از جنبش‌های ناسیونالیستی نظیر جنگل گرفت و مردم را - به خصوص طبقه متوسط را
که تازه شکل ‌گرفته بود - به سوی خودش جلب کرد و جنبش جنگل را بکلی منهدم کرد.

افزون بر این سردار سپه در کوشش ماهرانه‌ای که در ۱۳۰۴ خورشیدی،
پس از شکست طرح جمهوری کردن ایران، به کار برد
توانست از واهمه‌های مراجع شیعه بهره ببرد
و آنان را وادارد که در قبال تضمین دوام دستگاه شرع شیعه تمایل آنان را به استقرار سلطنت پهلوی تضمین کند.
این بدان معنی بود که او کوشید همان پیوند باستانی دین و دولت را که اسباب بقای هر دو نهاد می شد، تامین کند.
روحانیون شیعه نیز بر خلاف نسل‌های سیاست زده بعدی، نظیر روح الله خمینی و هم‌دستانش،
خواهان قدرت سلطنت متمرکز و قدرتمند بودند.

زمانه
در صحبت‌های‌تان به دستاوردها، کاستی‌ها و بن بست‌هایی که بر سر راه جنبش مشروطه بود
و هم‌چنین به پیروزی و ناکامی‌هایش اشاره کردید.
به نظر شما کدام درس‌های مربوط به جنبش و شیوه‌های رهبری در انقلاب مشروطیت،
امروز به کار مردم ایران و «جنبش زن زندگی آزادی» می‌آیند؟

عباس امانت
یکی از مواهب جنبش مشروطه
که می تواند به عنوان سرمشقی برای این نهضت جدید باشد این است
که باید از جست‌وجو برای خشونت و انتقام جویی احتراز کند.
زیرا اگر به آن دام بیفتد و به جانب انتقام جویی رود عاقبت کار دوباره منجر به پیدایش
نظام خودکامه‌ی دیگری نظیر انقلاب ۱۳۵۷ خواهد شد
و کینه جویانی چون خمینی و حواریانش که مذهب خشونت و ارعاب را رواج دادند.

انقلاب مشروطه (البته بخش اعظم آن) در واقع انقلاب معصومی بود که در آن کوشش برای
مسالمت، هم‌زیستی و بردباری بر خشونت و انتقام جویی توفق(برتری) داشت.
این امر را تقریبا در همه مراحل، حتی پس از جنگ داخلی دوره‌ی استبداد صغیر هم می‌توانیم به‌ینیم.
در آغاز مجلس دوم کمیته‌ای تشکیل شد (البته تحت فشار دولت روسیه) که به محمدعلی شاه
حتی یک مستمری سالیانه هم داد و او را به تبعید فرستاد.
بعد از تبعید وقتی محمدعلی شاه در سال ۱۹۱۱ بازگشت تا مشروطه‌ را براندازد،
در گمیش‌تپه جنگید و دوباره شکست خورد و فرار کرد.
اگر دولت انتقام جوئی بود حتما تیربارانش می‌کرد ولی این کار را نکرد.
حتی با بقایای رجال قاجار هم ساخت و اجازه داد که دوباره در صحن سیاسی فعالیت کنند.
شاید هم این وهمی در کار مشروطه پیش آورد ولی بالاخره یک تعادلی را کوشید تا حفظ کند.
این به نظر من برای دوره حاضر سرمشق بزرگی است که اگر این جنبش به نتیجه رسد،
قربانی تندروی‌ها و خشونت‌زایی‌هایی نباشیم
که در جمهوری اسلامی از آغاز انقلاب ۱۳۵۷ شاهدش بودیم و هستیم.
انقلاب ۵۷ یک دولت تبه‌کاری را از همان روز اول ساخت که تا به حال نیز ادامه یافته است.
این یک درس مهم است و به نظر من باید مورد توجه کلی‌ی این نسل جدید باشد
که متاسفانه آگاهی چندانی از گذشته ندارد.
شاید هم دارد و من نمی دانم
اما تصور من این است که این دولت به اندازه‌ای بدآموزی کرده است
و جمهوری اسلامی در مدارس، انقلاب مشروطه را چنان بد نام و یا به نفع خودش مصادره کرده
که تصویر مشروطه را کاملاً مخدوش کرده است.

نکته دوم
آن‌که غالباً تصور می‌شود اصلاحات، اعم از سیاسی یا فرهنگی یک شبه صورت پذیر است
و در دستگاه پهلوی یک‌باره پیدا شده است
در حالی که ریشه‌های این اصلاحات در برنامه مجالس اول و دوم بود.
مانند همه جریانات انقلابی‌ی دیگر نوعی ساده‌انگاری امروزه در کار است
که انتظار دارد یک شبه بهشت برین شود
و قانون بر همه چیز مسلط گردد و آزادی‌ها تامین شود و وضعیت اقتصادی بهبود یابد.
به همین سبب نیز مانند دوره‌ی مشروطه بزودی یک روح نا امیدی پدید می‌آید
و اندکی بعد همه‌گی آرزوی یک دولت قدرتمند را در سر می پرورند
و عاقبت به‌یک قدرت خودکامه پناه می‌بردند.
سال اول دوره‌ی رضاخان و حتی در دوره‌ی رضا شاه
جمع بزرگی از روزنامه‌نگاران، روشنفکران، وکلای مجلس و کابینه‌های دوره‌ی مشروطه
در خدمت رضا شاه بودند.

امروز اما در مقابل یک اهریمن قدرتمندی مثل جمهوری اسلامی ست،
که نظامی ساخته و چهل سال نهادهای چندی برای بقای خودش پرداخته،
از سپاه پاسداران و بسیج و نیروی انتظامی گرفته تا مجلس تشخیص مصلحت و شورای نگهبان
و تمام این «خودی» ‌هایی که دور خودش جمع کرده است.
این نظام البته مقاوم است و در نتیجه برای حصول موفقیت در مرحله اول
محتاج مسالمت و گفت‌وگو و کوشش برای جذب بخش‌هایی از بدنه جامعه ایران است
که می‌توانند چرخشی پیدا کنند و به طرف یک نظام دموکراتیک و آزاد پیش روند.
شرایطی که اجازه دهد نظیر انقلاب مشروطه بیش‌تر گروه‌های اجتماعی مشارکت داشته باشند
و آن ایدئولوژی پوسیده و مخرب و مملو از خون و کینه که جمهوری اسلامی ساخته
دوباره سر بر نکشد.
و این البته کار دشواری است.

سوم
آن‌که هر چقدر هم تصور کنیم نسل جوانی که در مقابل خود می‌بینیم
در خیابان در برابر نیروهای سرکوب این رژیم می ایستد
و هرچقدر تصور کنیم که آزادی خواه و برابری طلب است،
در تجربه عملی باید آن را نشان دهد.
حالا البته هنوز راه طولانی در پیش است اما همیشه یک مورخی هست که به شما گوش زد کند
که باید به واقعیت‌‌ها و منابع قدرت اندیشید.
البته این نظام از درون تضعیف شده و مسایل اقتصادی و معیشتی به آن ضربات عظیم زده است
و زمینه را برای مخاطرات بزرگ‌تر و شاید فروپاشی فراهم آورده است.
اما آیا برقراری نظام دموکراتیک و برابر طلب، بدون برنامه و بدون رهبری ممکن است؟
وقتی می‌گویم نیروهای درون آن مقصودم نظام جمهوری اسلامی در راس نیست
بل‌که جمعیت بزرگی است که به آن وابسته هستند.

زمانه
منظورتان قاعدتا نیروهایی که در راس هستند و نیروی سرکوبگر نیست، بلکه بدنه اقتصادی است؟

عباس امانت
بدنه اقتصادی و بدنه اجتماعی.
امروزه شاید ۷۰ درصد شاغلین ایران امروزه حقوق بگیر دولتی و یا وابسته مالی به منابع دولتی هستند.
هیچ کس نمی‌تواند این ۷۰ درصد را کنار بگذارد بل‌که باید جذبشان کند.
این‌ها پدران و مادران همان جوانانی هستند که در خیابان‌ هستند.
جذب این بدنه محتاج هوشیاری و راهبرد و هشدارهای بجا ست و باید برنامه فکری پیدا شود
و نمی‌تواند همین طور به صِرف شعار به نتیجه برسد، پشتش باید خردورزی، اندیشه و گفت‌وگو باشد.

چهارم
آن‌که تا حدی این امر محتاج پیوند میان برون مرز و درون مرز است تا یک ارتباط و هم‌فکری پیدا شود
و این از مواهب این جنبش است که بالاخره صدایش از طریق رسانه‌های برون مرزی
مثل زمانه، بی‌بی‌سی فارسی، ایران اینترنشنال و دیگر رسانه‌ها در داخل شنیده می‌شود.
مساله این نیست که خارج نشینان یا نسل‌های مسن یک ماموریت الهی برای راهنمایی جوانان داشته باشند
و نسخه‌ای به پیچند، اما گفت‌وگو باید ادامه پیدا کند.
اگر نباشد می‌شود مثل انقلاب ۵۷ که همه گفتند همبسته‌گی،
و این که تا سقوط دولت پهلوی کسی نباید صدایش در آید.
حتی وقتی که امام "پیغمبرگونه" ظهور کرد باز هم همین حکومت نظامی فکری و خود سانسوری ادامه پیدا کرد
و تنها هنگامی روشنفکران بخود آمدند که نه تنها صدای نعلین بگوش می رسید
بل‌که نعلین به چماق مبدل شده بر فرق سرشان فرود آمد.

حتی اگر در این جنبش وقفه‌ای پیش آید باید دریچه‌ی گفت‌وگو باز باشد و نقطه نظرات شنیده شود
زیرا این رژیم دژخیم با مشکلات گوناگون روبروست که حتی
یگان ویژه‌ی آدم‌کشی و دیگر ابزار و آلات داغ و درفش آن هم نمی‌تواند از عهده‌ی سرکوب آن مشکلات بر آید.
این گفت‌وگو دو جانبه از آن جهت اساسی است که برون‌مرزی ایران تا این اندازه بزرگ
و تا این اندازه خواهان پیوند با داخل مرز است،
نیروهای نخبه دارد و از عذاب وجدان رنج می‌برد و حدیث آرزومندی برای ایران آزاد در سر دارد.
نباید فراموش کرد که حال چهار دهه می‌شود که حکومت سفله‌پرور ایران
بهترین فرزندان ایران را به خارج رمانیده و رانده است.
در یکی از تنها مواردی که ایران در جهان رتبه بالا و شاید نخستین را داراست همانا فرار مغزهاست.
والا از نظر آزادی‌های فردی و مدنی و انزوای سیاسی که این رژیم کوراندیش سرافرازانه در نازل ترین رتبه‌ها است.

در انقلاب مشروطه هم این گفت‌وگوی داخل و خارج وجود داشت.
در ابتدای کار آرا و عقایدی که در تبریز سبب پیدایش مفاهیم جدید مشروطه‌خواهی شد
یا از عثمانی و یا از قفقاز به ایران آمد.
تبریز چون موتور انقلاب مشروطه بود این آرا را پرورد و تلفیق کرد
انقلاب مشروطه، مجاهدان تبریز

و ریشه‌ی حقوق مدنی و افکار ملی و البته افکار انقلابی را ریخت و از آن‌جا به دیگر نقاط ایران سرایت کرد.
آرای آزادی‌خواهان روسیه از راه قفقاز آمد.
اگر دقت کنید، انقلاب ۱۹۰۵ روسیه و انقلاب مشروطه در ۱۹۰۶ در ایران تقریباً‌هم زمان بودند.
اصلاح طلبان ایران ناظر بر روسیه انقلابی و تشکیل مجلس عوام بودند که البته تزار نیکلای دوم آن را تعطیل کرد،
درست مثل محمد علی شاه در ایران.
البته لیاخوف از مقامات روسی دستور می‌گرفت.

زمانه
ما در زمان انقلاب مشروطه یک سری روشنفکران فرامرزی هم داشتیم که شهرت بین المللی داشتند
مثل میرزا آقاخان کرمانی، میرزا ملکم خان و طالبوف و …

عباس امانت
البته این که تصور کنیم امثال طالبوف ایران را متحول کردند تنها تا اندازه محدودی درست است.
البته تقی زاده و نظایر او آثار طالبوف را خوانده بودند.
ناظم الاسلام کرمانی در تاریخ بیداری ایرانیان می‌گوید که سیاحت‌نامه ابراهیم بیگ مثل قرآن مشروطه خواهان بود
به این معنا که خواندن این سیاحتنامه تخیلی دیدگاه واقع انگارانه (یا شاید به عبارتی غیر واقع انگارانه) را
به خواننده‌گانش منتقل می‌کرد مبنی بر این‌که کشور شما بیچاره و بدبخت است
زیرا دولتش به خاطر جهالت و فساد و بی‌عرضه‌گی نمی‌تواند ترقی و پیش‌رفت و اصلاحات را به‌پیش برد.

در ساحت سومی که این پیام ساخته‌ی مفهوم آزادی به مفهوم آزادی سیاسی است،
یعنی آزادی بیان، مسالمت در پذیرش افکار دیگران و آزادی همه‌گان از کهنه و نو، مقنعه پوش و بی حجاب
در کنار هم در تظاهرات است.
این به ویژه جذاب است زیرا دیگری را حذف نمی‌کند،
بل‌که اجازه می‌دهد علی‌رغم سلیقه‌ها و باورها همه‌گی در کنار هم باشند.
مرد و زن دست یک دیگر را می‌گیرند ومی‌خواهند با هم پیوند داشته باشند، می‌خواهند زندگی‌ی آزاد کنند
و از این اجبارهایی که این رژیم منفور برای‌شان تحمیل کرده،
چه در سطح اجتماعی چه در سطح سیاسی و حتی اقتصادی خودشان را خلاص کنند.
یعنی جدایی از تمام این مهندسی اجتماعی کثیفی که در این ۴۰ سال به آنان تحمیل شده است.
حال نه تنها دستار بر سران نشسته در بالا و دژخیمان و امنیتی‌ها و «اطاق‌های فکر» این حکومت
درمانده از ظهور این نسل جدید و آمال و آرزوهایش شگفت زده شده،
بل‌که پدران و مادران و نسل‌های پیشین این جوانان و نوجوانان نیز در حیرت اند.
گوئی این هم از عوارض شناخته شده‌ی فرهنگ ایران است که هم‌واره در برابر محرومیت و فشار اجتماعی
در زمینه‌های تازه و خلاق موفق است. در گذشته چنین بوده و حال نیز چنین است.

زمانه
در جنبش مشروطه ده‌ها انجمن‌ و گروه‌های مختلف از زنان و احزاب حضور داشتند
که سرمایه اجتماعی جنبش و انقلاب مشروطه بودند.
برای این انجمن‌ها چه اتفاقی افتاد؟
آیا این‌ها محو شدند و از بین رفتند؟

عباس امانت
مثل همه انقلاب‌های دیگر در انقلاب مشروطه نیز درجه‌ای از ناامیدی و سرخورده‌گی برای زنان بود
که به تدریج شدت یافت.
یک دلیل بزرگش آن بود که این‌ انجمن‌های زنان که در گوشه و کنار پیدا شدند، ضعیف شدند و از بین رفتند.
روزنامه های زنان پیدا شد، از بین رفتند.
افزون بر این انجمن‌های صنفی پیدا شدند و از بین رفتند.
انجمن‌های طرفدار مجلس پیدا شدند و همه‌گی از بین رفتند.
یک دلیل اساسی آن بود که دولت مقتدری که پیدا شد دیگر گوشش در گروی رضایت عامه مردم نبود،
زیرا که از منابع زیرخاکی یعنی درآمد نفتی تغذیه می‌شد.
حتی همان درآمد شانزده درصدی حاصل از امتیاز نفت، دولت را قوی کرد و دیگر لازم نبود
که از مردمش با ضرب و زور مالیات بگیرد و در نتیجه دولت جواب‌گو به مردم باشد.

هر قدر کمتر جواب‌گو شد، موسساتی که بتواند صدای مردم را منعکس کند بیش‌تر سرکوب شدند
و یک نوع نظام اصلاحات از بالا به همه چیز سرایت کرد.
روزنامه های زنان و شعرای زنان و انجمن‌هایی که در میان زنان پیدا شده بود دیگر جایی نداشت.
در مقابل، سازمان زنان ایران پیدا شد که کارهای خوبی هم کرد و قانون خانواده را هم گذراند،
اما پایه‌های مردمی نداشت.
دولت پهلوی به زنان اجازه داد تعلیم و تربیت جدید داشته باشند و به‌دانشگاه هم بروند.
پس نمی‌شود گفت هیچ کار نکرد.
اما در واقع کنش مردمی را جامعه گرفت و به یک نظام دولت مدار مبدل شد.

چه در دوره رضا شاهی و چه حتی بیش‌تر از آن در دوره محمدرضا شاهی و باز هم بیش‌تر
پس از دوره کودتای ۱۳۳۲ و بالاخره در پایان کار با ظهور جمهوری اسلامی همه این‌کنش مدنی سست تر شد.
اکنون تجربه‌ی بازسازی جامعه‌ی مدنی و جامعه‌ی سیاسی کار بسیار خطیری است
که ایران در مقابل دارد و این یک کار دفعی نیست.
کاری است که در آن بی تجربه‌گی و تندروی و خطاهای بسیار خواهد بود
درست مانند دوره‌ی انقلاب مشروطه.
مدعیان چندی پیدا خواهند شد، سازمان مجاهدین خلق ادعا می کند، سلطنت طلبان مدعیات خود را ‌خواهند داشت،
هم این طور جمهوری خواهان و حتی طرفداران جمهوری اسلامی
زیرا نباید تصور کرد این جریان اسلامیت بکلی از بین خواهد رفت
و آن هم بالاخره به صورتی مداومت پیدا خواهد کرد.
حالا ممکن است زیر چادر جمهوری اسلامی نباشد اما به صورتی مداومت خواهد کرد.
پس باید یک درجه از انعطاف و مسالمت در کار باشد
زیرا بدون چنین بردباری، باز هم یک حکومت خشونت‌بار و خودکامه راه به قدرت خواهد یافت.

شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ