۱۴۰۴ فروردین ۸, جمعه

لب‌ریزی



لب‌ریزی

دوری، فاصله نیست
بین من و تو 
شباهنگام
ماه در آغوش دریاست
 تو در لحظه‌های من

غنچه‌ها در آغوش من،
 شکوفه می‌زنند
به‌گرمای تصویرم، 
در آینه‌ی نگاه تو
این‌گونه 
بهار ما از راه می‌رسد

عطر تمشک پستان‌هایم را
در لابلای رویاهای تو جا‌گذاشته‌ام
که هر شب، قبل از تسلیم شدنت بخواب
یک نفس عمیق بکشی 
و
من خواب‌های تو را به‌بینم
رویاهایت،
 مرا بی‌تو نمی‌گذارند

جهانم جاری می‌شود،
 در تندیِ نفس‌های تو
سکوت،
 انتظار جیغ‌های از جان برآمده‌ی مرا می‌کشد
و این انتظار، 
سنجاق افتخار زنانه‌گی،
 به‌سینه‌ی من می‌زند

لحظه، بی‌بُعد زمان می‌شود
آن‌هنگام،
که اسم من از لبانِ قلم،
 لب‌‌ریز می‌شود 

رهگذر 

آشوب جنسی در جامعه‌ی ایران


تصویر از دیدارتو

مسأله‌ جنسی در ایران سیاسی‌ترین مسأله است: 

هنوز هم افراد را با یک برچسب جنسی می‌توان خاموش کرد

 و چه‌ بسا بدتر از این، 

می‌توان آن‌ها را به هم‌سویان و هم‌دستان نظام حاکم تقلیل داد

 و 

این تاکنون رازِ تداومِ چیره‌گیِ گروه‌هایِ اقتدارگرایِ مذهبی در جامعه‌ ایران بوده است.

اگر فردِ اندیشمند یا شاعری قرار است سرکوب شود 

او را به انواع رفتارهای نامتعارف جنسی متهم می‌کنند

 و اگر هدف سرکوبِ یک گروه سیاسی یا دینی باشد،

 اتهام ارجی‌گری (هم‌آغوشی‌های گروهی) در انتظار آنان است. 

همین که مردم چنین داستان‌هایی را می‌شنوند

بی آن که در پیرامون آن‌ها بیندیشند، 

پا پس می‌کشند

 و میدان عمل را به افراد و گروه‌های قشری وامی‌گذارند

 و حتی شگفتی این‌جاست که با تولید این گونه شایعات و اتهامات، 

خود متهم‌شده‌گان نیز اغلب به خاموشی می‌گرایند: 

آن‌ها از وحشت به درون می‌خزند و از سرِ ناچاری اندر غزلِ خویش نهان می‌شوند!

چنین شناخت تاریخی و اجتماعی ناهمواری مرا بر آن می‌دارد 

که بگویم بنیادی‌ترین کنش سیاسیِ آزادی‌خواه به ویژه در جامعه‌ ایرانی

 بر حسب ضرورت باید گونه‌ای جنبشِ آزادی‌خواهیِ جنسی باشد.

 یعنی اگر جامعه‌ ایرانی در پی رهایی است

 باید امکان سرکوب خویش را از طریق 

شایعه، اتهام و دخالت و تحقیر جنسی از میان بردارد 

و بیش از همه، باید میل جنسی‌اش را از اوامر و نواهی اخلاق همگانی آزاد کند؛

 اگر که به راستی در پی توسعه‌ سیاسی و اجتماعی است.

بنیادی‌ترین کنش سیاسیِ آزادی‌خواه به ویژه در جامعه‌ ایرانی 

بر حسب ضرورت باید گونه‌ای جنبشِ آزادی‌خواهیِ جنسی باشد. 

 اگر که به راستی در پی توسعه‌ سیاسی و اجتماعی است.

در این باره بیش‌ترینه سکوت می‌کنند و شهامت سخن گفتن ندارند 

حتی مخالفان، و هیچ نمی‌گویند مبادا که دامان خود را 

به اتهام‌ها و سوءتفاهم‌های جنسی آلوده باشند: 

آن‌ها می‌خواهند پاک‌دامن به نظر آیند اما این سکوت، 

این نمایش پاک‌دامنی همان چیزی‌ست

 که زمینه‌ تداومِ انقیاد اجتماعی و سیاسی این جامعه را فراهم می‌آورد

 یا دقیق‌تر بگویم: 

این پاک‌دامن‌نمایی برآیند گونه‌ای انحراف امر جنسی‌ست

 که خود باعث انحراف امر سیاسی در جامعه‌ ایرانی می‌شود.

می‌گویند: 

جامعه‌ ایرانی به آزادی جنسی خود دست یافته است

 اما این خیالِ خام است که آشوب جنسیِ آشکار شده را

 با آزادیِ جنسی جابه‌جا می‌گیرد:

 این نه آزادی، بل انحرافی‌ست که اینک آشوب نهان خود را آشکار می‌کند.

 به زبان دیگر، این آشوب، طنینِ انحرافِ عمیقِ جنسیِ جامعه‌ ایرانی است

 که خود را از پسِ قرن‌ها نهان‌کاری در پستوها و شبستان‌ها و اندرونی‌ها‌ 

برون می‌‌‌آورد 

و این نه هنوز آزادی است؛ ـ این هم نشانه‌هایش:

۱

 جابه‌جا گرفتن هم‌آغوشی با "ترتیب دادن"

میل جنسی تابع سن و سال نیست. 

به محض تولد انسان را همراهی می‌کند اما این بسیار مهم است

 که انسان تشخیص دهد آن‌چه او را به مثابه نیروی جنسی همراهی می‌کند، چیست؟ 

 آیا یک نیروی تحریف شده‌‌ی رجز‌خوان و متجاوز و تجاوزخواه است؟

 یا یک نیروی حیات‌بخش و لذت‌بخش؟

سکس یا امر جنسی از آن‌ جایی به مهم‌ترین امر سیاسی بدل می‌شود

 که مهار و تحریف آن یعنی مهار و تحریف همه‌چیز! 

وقتی که سکس و نیروی جنسی مهار و سپس تحریف شود،

 انسان دچار خطای دید وحشتناکی می‌شود 

چندان که همه‌چیز را باژگونه درک خواهد کرد.

 اما اصلی‌ترین نشانه‌ این باژگونه‌گی جابه‌جا گرفتن

 هم‌آغوشی با گاییدن یا ترتیب دادن است.

 چنین انحراف بنیادی‌‌ای در اتاق خواب طرح افکنده می‌شود 

اما به آرامی کل مناسبات اجتماعی و سیاسی را در بر می‌گیرد

 تا آن‌جایی که گرایش

 به کوفتن و سفتن و دریدن

 جای خود را به ارزش‌های 

مکالمه و مغازله و معاشقه می‌سپرد

 و بدین‌وسیله رانه و یاره‌‌ی مرگ و طعمه‌خواهی 

بر رانه‌‌ی زندگی و دگرخواهی غلبه می‌کند.

بر پایه‌ همین نشانه، می‌توان تشخیص داد

 که بسیاری از مردم به روش‌های مختلف دچار باژگونه‌گی یا انحراف جنسی‌اند

 و انعکاس این باژگونه‌گی را در مناسبات اقتصادی و سیاسی‌شان می‌توان مشاهده کرد: 

هر کس در فکر «مالاندن» و «خواباندن» و «زمین زدن» آن دیگری‌ست!

وقتی در یک جامعه، مردم برای آن که حیثیت و اعتبار اجتماعی کسب کنند،

 ناگزیر شوند به بنیادی‌ترین و حیاتی‌ترین گرایش‌ها و علایق خود نه بگویند 

و بدین وسیله از خود بیگانه شوند، 

میل ترتیب‌ دادن جایگزین یک هم‌آغوشی طبیعی خواهد شد،

 اما چنان‌که گفته آمد، این میلِ ترتیب دادن خود را تنها به اتاق خواب محدود نمی‌‌کند 

بل‌که دامنه‌‌ی خود را تا نهان‌ترین لایه‌های

 زندگی روانی و عادی‌ترین رفتارهای اجتماعی و نیز کنش‌های سیاسی می‌گستراند. 

در واقع، واقعیت سیاسی هر جامعه‌ای بازتاب واقعیت اتاق خواب آن است

 و از همین رو، این امکان‌پذیر نیست 

که بدون دگرگونی در وضع اتاق خواب، اوضاع سیاسی جامعه دگرگون شود.

ماجرا بدین قرار است:

 انسان ایرانی در درازنای تاریخِ درازش از رضایت‌مندی جنسی بازداشته شده

 و از این رو، دچار یک احساس ناکامی مزمن شده است. 

اما این احساس ناکامی ژرف او را وامی‌دارد تا خود را به گونه‌ای تصنعی کامروا نمایش دهد

 و در توانایی‌های نعوظ و انزال خود غلو کند

 (و بدین وسیله از نظر جنسی خود را رها و پرتوان جا زند) 

در حالی که این غلو

 (که در رفتارِ واکنشیِ ترتیب دادن خود را آشکار می‌کند) 

درست نشانه‌ ناتوانی و در خود‌فرومانده‌گی و هنوز رها نیافته‌گیِ میل جنسی اوست.

ویلهلم رایش در کتابِ فونکسیون ارگاسم: 

کشف انرژی اورگن. روان‌شناسی در عمق

 (ترجمه‌ دکتر استپان سیمونیان و آندریانیک رئیسیان)

 {با اندکی دستکاری‌های ویرایشی از من}، 

گزارش می‌‌دهد:

 «مغشوش‌ترین بیماران مردانی بودند 

که علاقه‌مند به گزاف‌گویی و لاف زدن در مورد مردانه‌گی خود بودند. 

مردانی که یا دارای روابطی متعدد بودند

 و یا در پی تصرف زنان بیش‌تر. 

مردانی که به دفعات زیاد در یک شب می‌توانستند جماع کنند. 

بسیار واضح بود که آن‌ها هر چند از نظر نعوظ آلت تناسلی بسیار توانا بودند

 اما در هنگام انزال، لذت بسیار کمی می‌بردند

 یا احساسی به‌ کلی ناخوشایند مثل حس انزجار داشتند. 

تحلیل فانتزی‌های این قبیل افراد در هنگام عمل جنسی 

نمایان‌گر این بود که مردها اغلب تخیلاتی سادیستی یا خودخواهانه داشتند 

و زنان نیز دچار احساس ترس و شرم بودند یا خود را مرد تصور می‌کردند. 

برای مردان ظاهراً توانا نزدیکی جنسی به مفهوم

 سوراخ کردن، غلبه کردن و تصرف زن بود …. 

این توانایی را می‌توان به ساده‌گی با کشف انگیزه‌های آن بی‌ارزش دانست.

 اختلالات شدید انزال و نعوظ آن‌ها 

در زیر پوشش این نوع توانایی کاذب کتمان شده بود.» 

(ص‌۱۲۰)

بنابر این، توانایی نعوظ و انزال ـ و توانایی گاییدن و ترتیب دادن 

 به معنای توانایی جنسی نیست و چه‌ بسا نمایشی اغراق‌آمیز

 برای نهان ساختن ناتوانی جنسی است:

 توانایی جنسی، توانایی تسلیم بی دغدغه به جریان نیروی بیولوژیکی است 

که به طور آزاد و عاری از هر مانعی صورت می‌گیرد

 و قابلیت آزاد کردن کامل انرژی مسدود شده‌‌ی جنسی را از طریق

 تشنجات غیر ارادی و لذت‌بخش بدن دارد. 

رایش تأکید می‌کند: 

«مردانی که تسلیم شدن را خصلتی زنانه می‌پندارند 

به شدت دچار اختلالات ارگاسم هستند.»

 (ص۱۲۵)

این‌که انسان ناگزیر شود در برابر گرایش طبیعی جنسی خود مقاومت کند

 و آن را پس براند و در هر وضعیتی با آن سر ستیز داشته باشد، 

سرانجام منحرف خواهد شد

 و به جای تسلیم شدن به عواطف و نیروهای حیاتی خود، 

لجوجانه تلاش خواهد کرد دیگران را به تسلیم در برابر گرایش‌های انحرافی خود وادارد؛ 

و این تلاش بی‌درنگ با احیای ناخواسته‌ منش کودکانه در فرد امکان‌پذیر می‌شود.

 منشی که به شدت با ساختار روانی انسان بالغ در تعارض و تقابل است: 

بر اثر سرکوب میل جنسی، انسداد جنسی ایجاد می‌شود 

و این انسداد زمینه‌ انباشت نیروی جنسی را فراهم می‌آورد 

و این انباشت و وفورِ جنسی هم، به زبان رایش، 

«ایده‌های نارس طفولیت» را تشدید و فعال می‌کند و جایگزین افکار بالغ می‌سازد.

این نابالغی که به اجبار بر انسان بالغ (از نظر فیزیکی) تحمیل می‌شود، 

بیش از هر چیز نابالغی سیاسی یک فرد یا جامعه را نیز همزمان به نمایش می‌گذارد،

 زیرا‌ از این آگاهی بنیادین و غریزی بی‌بهره است

 که زندگی جنسی‌ او متعلقِ خود اوست

 و هیچ‌ مرجعی جز خود او نمی‌تواند درباره‌ آن تصمیم بگیرد

 و حد و مرزی برایش بگمارد

 و بدین‌ وسیله منشِ انسانی او را 

منحرف، پرخاش‌گر، هجوم‌آورنده و گرسنه‌خوی و به سان خواجه‌گان، 

سادیستیک سازد. 

سادیسمی که خواجه‌گان به آن دچار می‌آیند، 

هم از آن روست که نیروی جنسی‌‌ آن‌ها نیز

 (هم‌چون افرادی که غریزه‌ طبیعی جنسی‌شان گوشمال دیده)

 از عمل طبیعی و تناسلی خود محروم مانده و در عضلات بدن انباشته شده است.

کوتاه سخن این که، 

اصولِ اخلاقیِ همه‌گانیِ سرکوب‌گرِ نیروهایِ جنسی، 

افراد یا جامعه‌‌ای منحرف را شکل می‌دهد

 و یک جامعه‌‌ی منحرف نیز

نظام‌های مدیریتی و سازمان‌ها و نهادهای منحرف پدید می‌آورد.

 در چنین جامعه‌ای افراد اغلب در این سودایند

 تا یک‌دیگر را بگایند و ترتیب یک‌دیگر را بدهند

 و این همان فسادی‌ست که جامعه‌ ایرانی را در تمام سطوح در بر گرفته است. 

فساد و انحرافی که هرگز امروزی نیست، 

بل‌که برآیند یک تاریخ جنسی منحرف است: 

تاریخ و فرهنگی که کلیت نیروی جنسی انسان ایرانی را از طریق

 آموزه‌هایِ همگانیِ آیینی و اخلاقی‌اش پیش‌تر به فساد آلوده بوده است

 اما در زمانه‌‌ی ما این فساد به یُمن گسترشِ آگاهی‌هایِ اجتماعیِ 

برآمده از مقتضیات جهانی شدن ـ ناگزیر شده از لانه‌ها و خفیه‌گاه‌های خود برون آید 

و در دیدگان نمایان شود و دقیق‌تر آن که: 

اینک این دیدگان‌اند که بر این فساد از پیش پرداخته، گشوده شده‌اند.

۲

. فروکاهش میل جنسی به ارگان جنسی

کسی که میل را تابع کارکردِ‌ ارگان‌های جنسی درمی‌یابد 

هنوز چیزی از جهانِ بی‌کرانِ میل:  رنج و لذت ـ درنیافته است. 

کج‌فهمیِ جنسیِ قاطبه‌‌ی مردم و چه‌بسا دانشمندانِ مردم‌پسند

از آن‌جایی سر برمی‌آورد

 که میل انسان را با کارکردهایِ ارگانیکِ اندام‌‌هاشان یکی می‌گیرند.

 برای مثال فکر می‌کنند کارکرد ویژه‌ «پا» راه رفتن است. 

بنابراین اگر کسی با پایش برقصد غیر‌طبیعی و بیمار است:

 یا چون زن، ارگان (یا آلتی) به نام زهدان و مرد ارگان (یا آلتی) به نام قضیب دارد 

بنابراین میل‌شان نیز باید در قلمرو کارکرد این آلت‌ها محبوس بماند 

و از حدود زاد و ولد فراتر نرود 

و اگر فراتر رفت پس آن‌ها دچار بیماری شده‌اند 

در همان حالی که برآوردنِ میل، هیچ ربطی به موضوع زاد و ولد ندارد:

 ما انسان‌ها اغلب نه به قصد زاد و ولد 

که به قصد لذت‌بردن به رابطه‌ جنسی می‌پردازیم

 اما ممکن است گاهی در تله‌‌ی زاد و ولد هم بیفتیم 

در همان حالی که فرهنگ تلاش می‌کند تا این حقیقت را برای ما باژگونه جلوه دهد!

 به راستی چند بار به قصد تولیدِ مثل به آغوش هم درآمده‌ایم؟

سرراست بگویم:

 میل که خود را به مثابه کشش جنسی آشکار می‌کند هرگز تابع کارکرد ارگان‌ها نیست

 و از آن‌ها بسیار فراتر می‌رود: 

میل، متعلقِ بدنِ بدونِ اندام، و چه‌بسا خودِ آن، است: 

سیال است و در هیچ جنسیت و کارویژه‌‌ی جنسیِ از پیش تعیین شده‌ای 

قرار نمی‌یابد.

 به زبان دیگر، بدن همان آلت (ارگان) و کارکرد ارگان‌ها (آلت‌ها) نیست

 اگرچه از ارگان‌هایی نیز برخوردار است تا خود را به مثابه میل، تحقق بخشد.

اما میل حتی در تحقق بخشیدن خود نیز تابع کارکردِ ارگان‌ها عمل نمی‌کند

 (و ما این را در روابط جنسی‌مان بارها تجربه کرده‌ایم)

 و در واقع به خدمت ارگان‌هایی درنمی‌آید که

 از سوی هراس‌ها و نگرانی‌های انسانی کارکردهای مشخصی یافته‌اند 

یعنی به زور نواله و چماق دست‌آموز شده‌اند: 

میل همان خدای ناشناخته‌ای‌ست

 که انسان‌ها در ارگان‌ها ـ ‌معابد و مساجد و ادارات ـ خود محبوس کرده‌اند

 تا به خیال خود او را به قلمرو شناخت 

و بدین وسیله به قلمرو چیره‌گی خود درآورند 

و از هراس نابه‌هنگامی و ناشناخته‌گی‌اش لختی بیاسایند. 

در صورتی که میل یا همان بدنِ بدونِ اندام هرگز قید جنسی و جنسیتی نمی‌پذیرد 

مگر به ضرورت خود میل! 

 میلی که در هر بدن به مثابه یک میلِ تکین خود را آشکار می‌کند 

و از همین روست که هر کس نیز گرایش جنسی و عاطفی ویژه‌ خود را می‌یابد: 

گرایشی که به رغم تکین بودنش پیش‌بینی ناپذیر هم هست 

و در برابر هر میل و گرایش جنسیِ دیگر، دگرگون ظاهر می‌شود

 و اغلب ما را غافل‌گیر می‌کند.

برای مثال در یک رابطه یا در بخشی از یک رابطه 

میل به مفعول بودن در ما رشد می‌‌کند

 یا برعکس، در بخشی از یک رابطه یا در رابطه‌ای دیگر 

به فاعلِ فعالی بدل می‌شویم. 

گهی زین به پشت و گهی پشت به زین!

بنابراین ما نه دگرجنس‌گرا یا هم‌جنس‌گرا، فاعل یا مفعول

 که امیال و جنسیت‌های سیالی هستیم

 که با برچسب‌های‌

 هم‌‌جنس‌گرا و غیرهمجنس‌گرا این میل، این بدن و این خدای نیرومند را می‌نامیم

 تا مگر در وهم خود به چنگش آورده باشیم

 در همان حالی که در هر لمحه در چنگال اوییم: 

در چنگالِ فوران‌ها و فراز و فرودهایِ میل خویش،

 و چه‌بسا در چنگال خویشتنِ خویش که هر باره همچون دیونیزوس 

(ایزد شهوت و شراب) 

به جلدِ جنس و جنسیتی نو می‌خزد تا به اغوا‌ کام‌هایش را بستاند.

محمود صباحی 

منبع

https://www.radiozamaneh.com/319454/

۱۴۰۴ فروردین ۱, جمعه

ضربان در آینه

 ضربان در آینه

به‌‌‌لذت‌‌ستانی و لذت‌دهیِ ما، 
 دوگانه‌‌گی بی‌معناست
هدفِ تن‌خواسته‌ی من‌و‌تو، 
یکی‌ست
که لحظه‌ها را
عاشقانه می‌نگارد

آرزومندی‌های تنم را در آینه‌ی نفس‌های تو می‌بینم
زلال بازوانت خواهش‌مندی‌هایم را آغوشانه‌تر می‌گیرد
چکاوک‌ها چکامه عشق سر می‌دهند
 قلبم در سینه‌ی تو می‌زند

غرورِ خواستن، خیس از بوسه‌های توست 
پرواز تن‌خواسته‌ات را به‌آسمان تنانه‌ی من رها کن.
طغیان شور و کام‌جوئیِ دل‌‌برانه‌‌ی من
دوگانه‌گی را با اولین جیغ‌ام می‌شکند.

به‌نورِ دو شمع، 
مانند-ایم
که زیبائی، 
بی‌مرزیِ آن‌هاست

تو دریا مانندی
 و من خورشیدوار
هر‌پگاه
از درون تو شعله می‌کشم
و 
عشق، 
گرمای نور من است
در گستره‌ی قلب تو 

رهگذر 

پرسش از عشق

 پرسش از عشق

تماشای تُرکش چنان خوش فتاد

که هندوی مسکین به رفتش زیاد

 سعدی. بوستان. غزل431


جمله‌ی نخست این متن چنین آغاز می‌شود.

 این جمله سرآغاز نوعی تفکر است: 

پرسش از عشق.

ما می‌توانیم به هیچ آیین و مذهبی باور نداشته باشیم

 اما در هیچ شرایط علمی نمی‌توانیم قانون کهکشان

 وجهان فیزیک را نادیده انگاریم

جهان کار خود می‌کند

چه با باور ما به‌آن، چه با عدم باورمان

از این رو قانون تناسخ پاسخی دارد بر تکامل روحی و جسمی آدمی‌زاد

این که ما روزی ذره‌ای کهربایی از این کهکشان بودیم

سنگ بودیم

 گیاه بودیم

حیوان بودیم

چه و چه بوده ایم  و عاقبت انسان

این که در دوران‌های بی‌شماری زیست کرده ایم 

و بحران و مراحل رشد را به مثابه‌ی یک پتانسیل پشت سر گذاشته ایم

این فلسفه‌ی فکری را عرفای اسلامی وغیر اسلامی، اندیشمندان 

و فیلسوفان بی‌شماری در آثار خویش مطرح کرده، به آن باورمند بوده اند

و حالا سوالی که تمام جهان‌بینی‌ها ( الزاماً نه مذاهب) از عشق

 و چیستی آن پرسیده اند این است؛ 

از کجا بدانیم کسی را که ملاقات کرده، آشنا شده ایم عشق واقعی ماست؟ 

عشق حقیقی چه ویژه‌گی‌ها دارد؟ 

چه تاثیری بر ما می‌گذارد؟ 

عمل‌کردش در جهان بیرونی و درونی ما چگونه است؟

سوال ها این ها هستند. 

اما ویژه‌گی ها چیست؟ 

سفر جسمی و روحی ما در این تکامل چگونه است؟

مسیر سفر روحی و جسمی ما را دو نقطه قابل تشخیص اما 

مجازی* به نام نقطه‌ی تولد و مرگ رقم می‌زند 

در میانه‌ی این دو نقطه ماجرای سفر ما شکل می‌گیرد

توشه‌ی این سفر، تجارب ماست

در این سفر ما اختیار و انتخاب داریم

 یا بین تکامل روحی و عاطفی خویش با مرز تن چندان تقلایی نکنیم.

 یعنی به زندگی خوروخواب و روابط سطحی زودگذر

 و حتی لذات ناپایدار دلبند باشیم

و یا چیزی فراتر از تن و روابط عاطفی و جسمی زودگذر را تمنا کنیم

 در هر دو صورت انتخاب و گرایش از آنِ ماست

دقت کنید. نوشته شد؛ 

در هر دو صورت انتخاب و گرایش از آنِ ماست

این تذکر به این معناست که هیچ قضاوت و تمایزی بر این یا آن نیست

هیچ چیز در صورت خود

 بد یا خوب نیست

زشت یا زیبا نیست

اخلاقی یا غیر اخلاقی نیست

مضر یا مفید نیست.

بدین ترتیب باید ذهن خود را از هرگونه پیش‌داوری خالی نمایم

خطوط پیشین دیباچه‌ی ورود به متن است.

و اکنون

آیا پیش آمده است 

که در این ظن قرار بگیرید که کهکشان یا همان دست روزگار

 ( باور عامیانه ) 

کاری می‌کند یا کرده است که ما در برابر عشق واقعی خود 

یا همان نیمه‌ی خود یا همزاد یا هر تعریفی که بر این فرد

 و ماجرای دیدار و تجربه‌مان می‌گذاریم، قرار بگیرید؟

من چنین فردی را نه همزاد، نه نیمه‌ی کامل یا کامل، و نه حتی عشق می‌نامم. 

من چنین شخصی را انسانی یگانه نام می‌دهم

اگر تعریف مرا بپسندید، این سوال مطرح می‌شود

 که این انسان یگانه 

چگونه و چطور می‌تواند درون و بیرون ما را متحول سازد؟

 آن نیرویی که اسمش عشق است چطور عمل‌کرد دارد؟

 رویت آن چطور است؟ 

تجربه و شناسایی-اش چگونه است؟

اکنون می‌رویم سوی نشانه‌هایی بس ظریف، اما مهم 

که به ما نشان می‌دهد عشق واقعیِ خود را تجربه کرده، 

با او روبرو شده ایم

 این نشانه‌ها همواره در راه و مسیر ما بوده اند

فقط کافی‌ست کمی به درون** خود مراجعه کنیم

نشانه‌ی نخست

تکرار از پیش آماده نشده‌ی دیدار

قطعا پیش آمده است که شخصی را بارها و بارها، 

با بودن قرار قبلی ملاقات می‌کنید

در این دیدارها کشش و نیروی جذب خارق العاده‌ای را

 که الزاما جنسی نیست در خود احساس می‌نماید

احساس می‌کنید این دیدار برای‌تان با دیدارهای دیگر، 

در کُنه خود متمایز است

شاید تصور کنید این دیدار یک تصادف *** است. 

اما اگر دقت کنید این دیدارها و برخوردها معنای عمیق‌تری دارند. 

تصادفی نیستند. 

بل‌که نشانه‌های جهان کهکشانی است که به‌ما تلنگر می‌زند.

بازگشت و مطالعه در مورد 

جهان رشد وتکامل عاطفی و روحی و جسمی ما 

در عصرهای قبلی نشان می‌دهد هیچ دیداری تصادفی نیست.

 این ها نقاط عطفی هستند که قبلا تعیین شده است 

تا افرادی را در مقابل ما قرار دهند 

که در مسیر رشد جسمی و روحی ما تاًثیرگذارند

این تاثیر می‌بایست زمینه‌ساز 

آرامش، رشد معنوی، و ره‌یافت تکامل عاطفی و روحی باشد

نشانه‌ی دوم

 که فرد با عشق واقعی خود روبرو شده است، 

عدم هرگونه فشار جهت تعهد و یا قول و پیمان و سند و مدرک 

 به اصطلاح سرو سامان گرفتن است.

این اصل با آن جمله‌ی عامیانه که می‌گوید؛ 

عشق وقتی سراغ تان را می‌گیرد که اصلا در انتظارش نیستید، 

هماهنگی دارد.

این عدم انتظار، همان جمع بندی و زمان بندی کهکشان است 

که به ما نشان می‌دهد، ما در ارتعاش و هماهنگی جهان هستی هستیم.

این عدم فشار برای معنایابی یا نام نهادن بر رابطه و چگونه‌گی فرم وشکل آن،

 نشانه‌ی آشکار این است که فرد مزبور عشق ماست.

این به‌معنای بی درو پیکر بودنِ رابطه نیست. 

ابداً. 

بل‌که رهایی از هر بند وغل وزنجیر 

به‌نام سنت و قانون و عرفِ عام است. 

این دیدار بیش از تعلق، یا وابسته‌گی در پی رهایی و هم‌بسته‌گی ست

نوعی اعتماد درونی ست که به شما فرصت می‌دهد

 تا وارد بده وبستانی‌های زودگذر و سطحی نشوید.

در چنین رابطه یا دیداری، تعهدات، 

عاطفی و روحی اند

 و نه پیش درآمدهای مکتوب و غیرمکتوب. 

منسوب به عرف یا غیر عرف

نشانه‌ی دوم 

به ما تلنگر می‌زند 

که جهان هستی به دیدار عاشقانه و نیاز ما به عشق هشیار است

 و آن لحظه را فراهم می‌آورد

 تا ما در برابر چنین انسان یگانه‌ای قرار بگیریم.

ما نمی‌توانیم عشق حقیقی را به‌زور و یا با عجله به‌دست آوریم

 در وجه دوم ما بسیار خویشتن‌دار خواهیم بود 

ما فاقد هیجانات زودگذر ناپایدار خواهیم بود

 در ما بیش از هیجان، قطعیت تسلط پیدا می‌کند

تعادل وجود دارد.

بر اساس فلسفه تکوین و تناسخ 

دیدارها نه بر اساس اتفاق، 

بل‌که بر اساس قطعیت زمان روی می‌دهند.

 به عبارتی عشق واقعی ما هنگامی وارد زندگی مان می‌شود 

که ابتدا هیچ تلاشی برای به‌دست آوردن

 یا ورود او به زندگی‌مان از خود نشان نداده ایم

مثلا ما نرفته ایم تا جفت خود را در دیسکوتک یا کاباره

 یا جشن عروسی یا تولد بیابیم. 

ما در خانه یا در خلوت خویش مانده بودیم. 

بی هیچ تلاش و تکاپو یا تصمیمی، 

و ناگهان او را در جایی که اصلا تصورش را نمی‌کردیم ملاقات می‌نمائیم.

یا مثلا ما خود را دچار و سرگرم نوشتن چت در جهان تکنولوژی 

در مدیا، یا هر کانال ارتباطی دیگر نساخته بودیم،

 و او ناگهان آمد و مقابل‌مان قرار گرفت.

یا مثلا ما تمام درها و پنچره‌های رابطه را

 به روی هر بنی‌بشری بسته بودیم و او از درز پنچره وارد خلوت‌مان شد.

رویکرد دوم، شما را بر خلاف دیگر مظاهر قبلی عشق

 که دیوانه‌وار و لجام‌گسیخته وارد عواطف زودگذر هیجانی می‌نمود، 

نوعی اطمینان رفتار و سبک‌بالی خیال خواهد داد. 

اطمینان در شما بیش از شک نطفه می‌بندد 

و برای این احساس اطمینان هیچ دلیل موجه‌ای وجود ندارد

نشانه‌ی سوم

از دست‌دادن علاقه و یا انگیزه به‌هر رابطه‌ی عاطفی یا جسمی دیگر است

دیگرانی که شما قلباً حس می‌کردید برای‌تان موثر اند

 و با آن‌ها نقطه‌ی اشتراکی دارید

به ناگاه تمام این روابط در حکم سرگرمی برای‌تان تلقی می‌شود

 و وجه اعتبار و ارزش خود را از دست می‌دهد

افراد سمی زندگی‌مان را چطور باید تشخیص دهیم؟

افراد سمی هرگز ارتعاش عاطفی و روحی مثبت ندارند.

 آن ها شما را نه به عاطفه‌های عمیق، 

بل‌که به روابط سطحی و عاطفه‌های

 به زور و روتوش خورده‌ی روزمره رهنمون می‌سازند.

آن‌ها در لوای  ارتعاش عاطفی بر شما حکم می‌رانند. 

شما  و رفتارتان را به تسلط می‌گیرند.

 آن ها مملو از بایدها و نبایدها یند

مثلا دائم می‌گویند با من چنین و چنان رفتار کن

با من چنین و چنان کن. 

آدم‌های سمی اغلب در عشق‌بازی  تبدیل به معلم اخلاق می‌شوند.

 از شما یا می‌پرسند چه می‌خواهید

 یا می‌خواهند که درعمل عشق‌ورزی چگونه باشید. 

آن‌ها بر اساس شکل طبیعی ماجرای عشق‌ورزیدن

 و لذت با شما، رفتار نمی‌کنند

آن‌ها رفتاری نشان می‌دهند 

که گویی روز و روزگاری خودشان کودکان بزرگ‌سال بازار جنسی بوده اند

این جمله کلیدی ست

این انسان‌ها از شریک جنسی خود کودکان بزرگ‌سال جنسی می‌آفرینند

حقیقت وجودی آنان را فقط در ارضای جنسی خویش طلب می‌کنند، 

و این فاجعه است

عشق نیست

عشق ورزیدن نیست

ما نمی‌توانیم عشق را آموزش دهیم

ازهمین روست

 که مردان و زنانی‌که بسیار همه‌فن حریف در رختخواب اند، 

در کاتگوری عشق واقع نمی‌شوند

آن‌ها اسباب و ابزاری اند برای لذت هر چه بیش‌تر

وقتی ما با عشق حقیقی خود روبرو می‌شویم

 فقط روابط جنسی و نوع و شکل آن مَد نظر نیست

 این رابطه تن ما را سیراب می‌سازد و هماهنگ با آن، 

عاطفه‌ی شکست خورده‌ی ماست که ترمیم می‌شود

 ما در تن او به مرهم شکست‌های عاطفی‌مان می‌رسیم.

 زیرا در کنارش احساس یکپارچه‌گی،

 امنیت و آرامش و صلح درونی را حس می‌کنیم. 

و این احساسات در کلام واقع نمی‌گردد.

 بل‌که ما آن را حس می‌کنیم

 ما آن را رفتار می‌کنیم

این دو شاخصه از روابط سمی بود که ذکر شد

بنابراین در وجه سوم عشق یابی،

 فرد انگیزه‌ی خود را به هر رابطه‌ای از دست می‌دهد.

 دیگر اشتیاق به دیگران را ندارد. 

فقط در جستجوی فرصتی‌ست تا با آن فرد یگانه

 هم‌نشین یا هم‌سفره یا هم‌بستر یا هم‌راه شود.

دیگر احساسات او و انرژی جسمی وعاطفی‌-اش پراکنده نیست

 بل‌که منشعب شده بر همان فرد یگانه است.

این روند و مراحل حسی

 شامل حال شخصیت‌های تنوع طلب جنسی نیست.

 این تجارب شامل حال آن‌ها نخواهد بود. 

زیرا سکوی پرتاپ روحی و جسمی ایشان فقط در تنوع تن‌هاست.

 هر چه تن‌ها بیش‌تر باشند،

 هیجانات روحی آن‌ها بیش‌تر خواهد بود.

  و هر چه هیجانات بالاتر رود احساس طراوت و زندگی

 و حتی جاه‌طلبی و خودباوری در آن‌ها رو به افزایش خواهد گذاشت

در نتیجه بهتر است شخصیت‌های تنوع پذیر را 

در حکم نوجوانان تازه به بلوغ رسیده تصور کنیم

 که در حال تجارب جنسی اند

 هر گونه اهمیت دادن به این الگوی رفتاری و شخصیتی،

 آبی در هاون کوبیدن است

در نشانه سوم، شخص هرگونه رابطه‌ای

 که عواطف و احساسات معنوی او را به چالش نمی‌کشد را از دست می‌دهد

در این مرحله نشان داده می‌شود 

که شخص سوی روابطی منسجم‌تر و معنوی‌تر گام بر می‌دارد

نشانه‌ی چهارم

هم زمانی‌های مکرر است

این یعنی چه؟

این یعنی انسانی را از گذشته‌ها می‌شناسید 

بی‌آن که با او رابطه‌ی عاطفی یا جنسی داشته باشید. 

او را بارها دیده اید.

 از او بسیار شنیده اید.

 اما در یک لحظه‌ی ناگهانی تمام آن مرزها و سدها شکسته می‌شود

 و شما نه تنها با او رابطه‌ی جنسی برقرار می‌کنید 

بل‌که حس می‌کنید

 او را قبل از این لحظه می‌شناخته اید

او را از دیر و دور می‌شناخته اید

در کنارش حس نمی‌کنید باید خودتان را توضیح دهید

 یا تشریح یا تعریف کنید

 او شما را در حدِ کامل پذیرفتن، پذیرفته است

 شما نیز او را

جهان یا کهکشان شما را در برابر انرژی بزرگی قرار داده است

این انرژی عشق است

نشانه‌ی پنچم

حس هم‌آشنایی وهم‌دلی بدون تجربه‌های واقعی‌ست

 یعنی؛ حس می‌کنید آن شخص را از دیرترها و دورترها می‌شناسید

این حس بیش از جذابیت‌های ظاهری و یا حتی هم فکری هاست

 در کنار او احساس می‌کنید درخانه یا در خلوت خودتان هستید.

 این به‌این معناست

 که شما به یک شناخت فوری و ضروری از او رسیده اید. 

جهان هستی به شما با این نشانه متذکر می‌شود

 که شما به‌یک رابطه‌ی کاملا جدی و اساسی دست یافته اید

در حالت پنچم

 او شما را نه با گفت و گو از آسیب‌ها یا گزندها 

یا کمبودها یا تلخ کامی‌های‌تان آشنا می‌سازد

 بل‌که عملا شما را در برابر آن بی هیچ قضاوتی می‌نشاند.

 این اما یعنی چه؟

مثال می زنم

در برابر فردی قرار می‌گیرید که به هر دلیل می‌داند 

شما در روابط ناپایدار معلق خیانت شده یا خیانت دیده واقع شده اید.

 او از طریق کلام به شما نشان نمی‌دهد که جان زخمی‌تان را در می‌یابد

 بل‌که با رفتارش به شما نشان می‌دهد فرد امینی‌ست

 و شما در کنار‌ او امنیت عاطفی و جنسی دارید

 این برآورد حسی، بدون شرط است

دقت کنید؛ نوشتم این رفتار بدون شرط است

یعنی این که فرد در برابر رفتارش از شما هیچ‌گونه تقاضایی ندارد

 او بی‌هیچ چشم داشتی نثار می‌نماید

 می‌فهمد

 درک می‌کند

 و برای این خصوصیاتش توضیحی ندارد

او فقط یک انسان یگانه است

*

مجازی، تعریفی فلسفی از هر آن‌چه در جهان دریافت می‌کنیم، 

از جمله خود انسان

این تعریف بیش‌تر در عرفان و در فلسفه از دیدگاه افلاطون و ارسطو

 بعدها سبزواری مطرح شد

** 

در این‌جا از بکارگیری واژه‌ی ناخودآگاه خودداری شده است

 و به جای آن از واژه‌ی درون بهره برده ام

***

 تصادف

 در جهان هستی چیزی بر حسب تصادف یا اتفاق روی نمی‌دهد. 

هیچ‌چیز تصادفی نیست. 

دیدار هیچ انسانی در زندگی مان تصادفی نیست

کتایون آذرلی

منبع فیسبوک نویسنده

چشمه‌سار

چشمه‌سار خواهش در بستر بیدار-لحظه‌ی من سلام سپیده‌دمان است که پگاه نام دیگر دوست داشتن توست در میانه‌‌ی تنم  چمنی است سرسبز  در آغوش شبنم سح...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان در یک‌ماه گذشته