پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۲ آبان ۱۳, شنبه

برتری طلبی ( ۲ )

 


نژاد آریائی

واقعیتِ "نژاد آریایی"

و

کارکرد مفهومِ "ایران" یا "ایرانشهری"

در سال‌های اخیر

هم در اروپا از سوی راست‌های افراطی

هم در میان عده‌ای از ایرانی‌ها،

به‌ویژه آن‌هایی که هوادار سلطنتِ پادشاهی یا هوادار "ایرانشهری" هستند،

گرایش ناسیونالیستی رشد بی‌سابقه‌ای کرده است.

در اینجا برای روشن شدن برخی از توّهم‌هایی که باعث تقویت ناسیونالیسم

(میهن‌پرستی یا خاک‌پرستی، نه میهن دوستی که مقوله‌ی دیگری است) می‌شود،

لازم می‌دانم به عنوان دانش‌آموخته‌ی ایرانشناسی

که به زبان های اوستایی، پارسی کهن و پارسی میانه (پهلوی) آشنایی دارد،

فشرده به نکاتی در مورد

واقعیت "نژاد آریایی" و کارکرد مفهوم "ایران" در تاریخ این کشور بپردازم.

اگرچه این مورد را در مقاله‌های دیگر نیز به بحث گذاشته‌ام،

در اینجا اما در کنار تکرار برخی از مواردِ پیشین، نکات تازه‌ای را هم مطرح کرده‌ام:

بسیاری این تصور را دارند که با آغاز امپراتوری ایران که با سلسله‌ی هخامنشیان هویت می‌یابد،

نام "ایران" به عنوان یک سرزمین واحد

که ملتی به نام ایرانی را دربرمی‌گرفته، کارکرد داشته است.

واقعیت اما این است که در زمان هخامنشیان

واژه‌ی "ایران" به عنوان یک سرزمین یا کشور به کار برده نمی‌شد.

کورُش، پایه‌گذار امپراتوری "ایران"، در منشور معروف خود سرزمین‌های

مختلفی را به عنوان قلمرو پادشاهی خود نام می‌برد،

ولی نامی از ایران به میان نمی‌آورد:

" 20. من، کورش، پادشاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اکد،

شاه چهار گوشه‌ی جهان،..."

(منشور کورش- سطر 20)

در آن زمان، آن‌گونه که در کتیبه‌ی داریوش در تخت جمشید هم وجود دارد،

آن‌ها خود را «آریایی» (به زبان پارسی کهن "اریَه شیسا"/ "ariyačiça") می‌نامیدند.

برخلاف باور خیلی‌ها آن‌ها واژه‌ی "آریایی" را به عنوان "نژاد ایرانی" به کار نمی‌بردند،

این واژه معنای اشرافی یا طبقه‌ی "نجبا" را در خود داشت.

از آنجا که بر این باور بودند که تنها شاهان

"واقعی" (به پارسی کهن "خشاسایئیَه" xšāyaɵia) فرّه ایزدی دارند

یا به زبان امروزی،

از برگزیدگان یا نمایندگان خدا (اهورَه) بر روی زمین هستند و بر حق‌اند،

هر شاه جدیدی

باید ثابت می‌کرد که نیاکانش نسل اندر نسل از شاهزادگان یا نجبا بودند.

برای همین است که داریوش در کتیبه‌ی بیستون چند نسل پیش از خود را نام می‌برد

تا به هخامنش می‌رسد و تأکید می‌کند که همه‌ی نیاکانش از نجبا یا شاهان بوده‌اند:

"ما از دیرگاهان اصیل/نجیب (āmātā) بودیم. از دیرگاهان تخمه (tawmā) ما شاهان بودند."

(کتیبه بیستون، ستون اول، بند 3)

در کتیبه‌ی داریوش،

با این‌که سرزمین‌های مختلفی به عنوان قلمرو پادشاهی‌‌اش نام برده می‌شود،

ولی از "ایران" نامی به میان نمی‌آید، و تنها از «پارسَه» (pārsa)، که به «پارس» تبدیل شده،

در کنار سرزمین‌های دیگری که تحت فرماندهی داریوش هستند، نام برده می‌شود

(به‏ عنوان یکی از قلمروهای پادشاهی‌اش).

تنها در زمان ساسانیان، در اواخر حاکمیت آن‌هاست که نام ایران

(به پارسی میانه یا پهلوی erān یا erān-šahr)

به عنوان یک سرزمین واحد به کار برده می‌شود.

شاهان ساسانی زیر این نام هویت سیاسی و دینی می‌یافتند.

یعنی سرزمینی که تحت حاکمیت "آریایی‌ها" (اشراف، نجبا) است،

سرزمینی که پهناورتر از ایران کنونی

و شامل قوم‌های مختلف بود، نه تنها قوم ایرانی یا از پارس.

در آن زمان، نه مفهوم "ملت" (ناسیون) و نه "میهن" به معنای امروزی آن، وجود داشت.

(واژه‌ی "میهن" از واژه‌ی اوستایی maevā آمده که به معنای "خانه" بوده است).

اگر به لحاظ تاریخی باز هم به گذشته‌تر برگردیم درمی‌یابیم

که واژه‌ی کنونی "ایران" در اوستا "اَیریَنَ" بوده

که بر پایه‌ی نظر بسیاری از ایران‌شناسان و در نتیجه‌ی کاوش‌های باستان‌شناسی،

جایی در "آسیای میانه در حدود خوارزم (خیوه) بوده است،"

که در زبانِ پارسی میانه (پهلوی) به "اِران" و سپس‌تر در پارسی نوین

به "ایران" تبدیل شده است.

این واژه در اوستا، از جمله

در "بندهشن" (بخش 32، بند 3) و در "آبان یشت" (بندهای 17 و 18) به شکل

"ایرَیَنَ وَیجَ" (جایگاه اَیریَه"‌ها) آمده که

"به نوشته‌ی وندیداد (فرگرد 1، بند 3) نخستین و بهترین سرزمین

از سرزمین‌های شانزده گانه‌ی آفریده‌ی اهورَه مزداست."

یعنی این واژه به عنوان جایگاه یا سرزمینِ قوم یا تیره‌ی "اَیریَه"‌ بوده

که پیوندی با نژاد به معنایی که امروز مطرح می‌شود، ندارد.

اگر مکانی یا قومی به نام معینی نامیده شوند، به مفهوم "نژاد" نیست.

پژوهشگران غربی واژه‌ی "اَیریَن" را نخستین بار در سنسکریت کشف کردند

و در متونِ پژوهشیِ خود به همین شکل به کار بردند

که کم کم به نادرستی هم‌چون نژاد ویژه در نظر گرفته شد.

برخی از منورالفکران دوران مشروطیت مانند آقاخان کرمانی همین واژه را

به تأسی از غربی‌ها به شکلِ "ایرین" به کار بردند.

سوء تعبیر این واژه به مفهوم نژادِ ویژه

توسط نازی‌ها (ناسیونال سوسیالیسم) به رهبری هیتلر

در جهت احیای "عظمت گذشته" تبدیل به اسطورهِ‌ی برتری "نژاد آرین (آریایی)" شد

که به پدیداری فجیع‌ترین نوع فاشیسم و قتل عام دیگر قوم‌ها و ملت‌ها انجامید

که در تاریخ بشر بی‌نظیر است.

در مورد نژاد انسان به طور کلی، باید توضیح داد

که در علم ژن‌شناسی چیزی به نام نژاد انسانی معنا ندارد.

اما حتا اگر واژه‌ی نژاد را در مورد انسان‌ها به کار ببریم، باید گفت که در تمام دنیا،

از جمله ایران، هیچ نژاد خالص، فرهنگ خالص و زبان خالص وجود ندارد.

انسان‌ها از همان آغاز پیدایش و در طول تاریخ کوچنده بودند.

در منطقه‌یی که می‌زیستند، اگر دچار مشکلات معیشتی یا سوانح طبیعی می‌شدند

یا از سوی قومی مورد حمله قرار می‌گرفتند به مناطق دیگر کوچ می‌کردند

یا با قوم متجاوز درمی‌آمیختند.

نخستین انسان‌ها که به انسان مدرن یا هوموساپینس معروف‌اند

حدود هفتاد هزار سال پیش از آفریقا به مناطق دیگر جهان کوچیدند.

یعنی ریشه‌ی همه‌ی انسان‌های کنونی در جهان، در آفریقاست.

یعنی اگر بخواهیم مفهوم "نژاد" را برای انسان به‌کار ببریم، باید آن را در آفریقا جست.

در برخی مناطق، انسان‌های نئاندرتال می‌زیستند

که به نظر می‌آید به لحاظ تکاملی از هوموساپینس‌ها عقب‌تر بودند.

امروز علم ژنتیک ثابت کرده که حدود دو تا سه درصد از ژنِ انسان‌های کنونی

(درDNA)، به‌ویژه اروپایی‌ها، از ژنِ نئاندرتال‌ها تشکیل شده است. و این نشان می‌دهد

که هوموساپینس‌ها با نئاندرتال‌ها آمیزش کرده‌اند.

در ایران کنونی هم، پیش از کوچ "ایرانی‌ها" از استپ‌های روسیه یا مناطق قفقاز،

قوم یا قوم‌های دیگری می‌زیستند.

"ایرانی‌ها" نیز با قوم‌های ساکن این فلات درهم آمیخته‌اند.

این حالت را می‌توان در مورد مناطق دیگر جهان و نزد قوم‌های گوناگون هم شاهد بود.

یعنی در طول تاریخ قوم‌های گوناگون به لحاظ "نژادی"، فرهنگی و زبانی

همیشه در هم آمیخته‌اند

و هر چند امروز تفاوت‌های زبانی، فرهنگی و اجتماعی به علتِ

نوع تحولِ اجتماعی-اندیشگی در سرزمین‌های مختلف وجود دارد،

ولی هیچ "نژاد" خالص، فرهنگ خالص و زبان خالص وجود ندارد.

هرگونه برتری طلبی نژادی یا قومی تنها به تقویت شوونیسم و فاشیسم می‌انجامد.

محمود فل



" منش ایرانی"

چند مسئله دارد. نخست آن‌که ما دقیقا نمی‌دانیم

که کلمه‌ی " ایران" و " ایرانی" در کدام دوره‌ی تاریخی، مثلا عصر ساسانی،

میان عصر هخامنشی تا پایان ساسانی، و در کدام سند تاریخی نخستین بار پدید آمده.

چیزی که امروز قابل دریافت است.


و بعد کلمه‌ی ایران و ایرانی اگر در متنی

تاریخی کهن بکار رفته،

دقیقا چه مفهومی را میرساند؟


و باز بررسی شود که کلمه‌ی " ایران" در

کهن ترین سند تاریخی، اگر وجود داشته باشد،

آیا اطلاق امروزی کلمه‌ی " ایران" را القاء میکرده؟


یعنی واحدی جغرافیائی و سیاسی را.

مثل کلمه‌ی " سیته" یا " پولیس" در زبان یونانی.

که ظاهرا تحقق آن بسیار بعید بنظر میرسد .


دوم آن‌که " منش ایرانی" در کجای متون تاریخی

دیده می شود و معنای نخستین آن،

اگر وجود دارد، چیست؟


به نظر نمی‌رسد که ما امروز و در قرن بیست و یک میلادی منطقا به توانیم

فهم و درک خود از کلماتی مثل " ایران" و " ایرانی" و " منش ایرانی"

و " ایرانشهری" با پشتوانه‌های مفهومی کلمات را در خوانش امروزی آن‌ها،

به آغاز این تاریخ القاء کنیم؟


بر این قرار است مفهوم " ایرانشهری" و " ایرانشهر". این‌که کلمه‌ی " ایرانشهری"

در متن یا متن های کهن،

اگر وجود دارد، چه معنا یا مفهومی را می‌رساند؟


مثلا وقتی جواد طباطبایی " ایرانشهری" را بکار می‌برد

و مدل سیاسی و فرهنگ سیاسی مورد آرزوی خود را

به گذشته‌ی تاریخی تحمیل می‌کند،

اما او نمی‌گوید که " ایرانشهری" در کدام متن تاریخی

و از جانب کی و در چه کانتکست مفهومی

و مشخصا بکار رفته؟


این " ایرانشهری" در خوانش اصیل و کهن آن

کدام بار مفهومیِ سیاسی، اخلاقی، دینی را در برداشته؟


مادام که کلمات از وجه تاریخی و سیر و گذرهای تاریخی

و مبتنی بر مستندات تاریخیِ قابل تکیه‌ی کار پژوهشیِ روشنی و وضوح نداشته باشد،

نمی توان معنا و مفهومی را که در قرن بیست و یک میلادی از کلماتی درک می کنیم

به بیست قرن یا بیش‌تر تاریخی پیش تحمیل کرد.

نمونه‌ی روشن چنین تحمیلی کلمه‌ی ایرانشهری مورد نظر جواد طباطبایی ست.

ایرانشهری این آقا واقع امر تلفیقی یا آمیزه‌‌ای‌‌ست

از سنت ملک داری مثلا عصر ساسانی

یا قدری عقب تر مثلا اشکانی بر بنیان

وحدت روحانیت مغان زرتشتی با پادشاهی ایرانی

همراه و بهره‌ور از فرّه‌ی ایزدی بعلاوه سنت پادشاهی ایرانی بعد از اسلام آمیخته

و بهره‌ور از قدوسیّت ولایت شیعی

در الهیّات شیعه‌ی اثنی عشری.

حال ببینید ایرانشهری این آقا

چه آش آشفته‌ای می سازد!!!

سخن پایانی ام این ست که در خصوص

تاریخ پیش از اسلام ایران و واقعات آن

باید بسیار با احتیاط حرکت کنیم

و خیال نکنیم که واقعات تاریخی پیش از اسلام

و حتی قرن اول و دوم اسلامی،

روشنیِ قابل تکیه دارد.

ما در مقابل تاریخی بینهایت تاریک قرار داریم.

پیش و بعد از اسلام آن.

به ویژه آن‌که ما هنوز به خواندن جدّی و موشکافانه‌ی تاریخ خود نیاغازیده ایم.

م. ح. صدیق یزدچی

شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ