انقلاب ملیِ ایران از کجا میآید؟
میزگردی دربارهی خاستگاه انقلاب ملی ایران
در این میزگرد بحث بر سر انقلاب ملی ایران بود.
مشخصا این دغدغه در میان گذاشته شد که انقلاب ملیِ ایرانیان که از دی ۱۳۹۶ آغاز شده
و در دور جدید خود از شهریور ۱۴۰۱، موج سراسریِ دیگری را تجربه میکند
از چه ریشههای گفتمانی - سیاسی برخوردار است
و بر این اساس چه مختصات و بایستههایی دارد؟.
تلاش بر این بود که جز به ضرورت، دربارهی وقایع میدانیِ انقلاب ملی سخن به میان نیاید
بلکه به صورت فراتر نسبت این انقلاب با ایران، چه در قالب سرزمین و چه در قالب مفهوم، کاویده شود.
طبعا در این میان از موضوعاتی دیگر ولی مرتبط با اصل بحث نیز سخن رفت.
چهار کارشناس در این میزگرد حضور داشتند؛
الهه بقراط سردبیر کیهان لندن
محسن بنائی زبانشناس و پژوهشگر تاریخ
امیرحسین اعتمادی فعال سیاسی
حجت کلاشی فعال سیاسی
چهار کارشناسی بودند که در این گفتگو دیدگاه خود پیرامون انقلاب ملی را در میان گذاشتند.
این میزگرد با علیرضا کیانی، سردبیر نشریهی
«فریدون»
مدیریت شد
سئوال
کیانی:
حجت کلاشی از شما آغاز میکنم. به باور من در این موج اخیر سراسری انقلاب ملی که از شهریور آغاز شده
و کل پاییز ۱۴۰۱ را در بر گرفته است و اکنون در متن آن هستیم،
یک دوگانه بین نیروهای حامی آن در سطح گفتارهای حمایتی سنگینی میکند.
گروهی که مدعی هستند این انقلاب نسبتی با تاریخ ایران ندارد
و بعضا آن را حتی علیه ایرانیت میبینند
گروهی که این انقلاب را ملی دیده و آن را در امتداد تاریخ ایران و برای احیا و بازسازی کشور میبینند
و البته در این راه شعارهای مردم را شاهد میآورند که ایرانگرایی غلیظ و سنگینی در آنها مشاهده میشود.
وجود این دوگانه را میپذیری؟
جواب
کلاشی:
بله این دوگانه را میپذیرم.
زیرا در یونان زمانی که از سیاست بحث میشد ریشهاش به پولیس برمیگشت.
یعنی واحدی که در تمایز با قبیله فهمیده میشد.
مناسبات شهری در آن وجود داشت
به همین خاطر در آنجا میفهمیدند که سیاست به شهر یعنی به پولیس ربط دارد.
یعنی موضوع سیاست، جستجوی خیر آن شهر و آن واحد است.
همانطور که در صنعت پزشکی و طبابت، موضوع صحت بدن است.
پزشکی میآمد که سلامت بدن را تامین کند نه مرگ بدن را
در مورد سیاست هم بحثشان این بود چگونه میتوانیم خیر شهر را تامین کنیم
و چیزهایی را که برای آن خوب است را حفظ کنیم
یا به دست آوریم و چیزهایی که برایش مضر است را دفع کنیم.
در ایران وقتی از سیاست صحبت میکردیم، بحث از تنبیه بود.
اما در یونان بحث قوانین بود.
چه قانونی را وضع کنیم تا این اتفاق بیافتد.
به همین خاطر هم از نظامها بحث میشد.
یعنی در ذیل کدام نظامها میشود این تعادل را به دست آورد
و چگونه میتوان قوانینی را وضع کرد که خیر و مصلحت شهر تامین شود.
در ایران این مسأله مقداری بغرنج شده است.
در ایران دورهی اسلامی برای این تدبیر کشور، لفظ سیاست را بکار میبردیم که معنای اصلی آن تنبیه و مجازات بود.
تنبیه و مجازات از لوازم قانون است
یعنی کسی اگر آن را نقض کرد و زیر پا گذاشت تنبیه و مجازات شود
و ضمانتی برای اجرایش وجود داشته باشد.
از این جهت مساله ما این بود که حاکمی باید باشد تا از قوانین مراقبت کند
بنابراین اگر پولتیک به پولیس مربوط بود و این ربط را در شکل و ساختار لفظ هم نشان میداد
در ایران اسلامی، سیاست از شهر و مشتقات آن نبود.
البته در ایران پیشا اسلام،
رابطه شهر - به معنای کشور، همانطور که در ایرانشهر دیده میشود
و شهریار و شهریاری و نسبت این دو با شهر روشن است.
در حوزهی سیاسی بخواهیم بحث کنیم باید بهبینیم خیر و مصلحت ایران کجاست؟
یعنی سیاست مسألهای است برای تامین مصلحت آن واحد سیاسی.
از این جهت در حال حاضر هم وقتی میخواهیم وارد عرصهی سیاست شویم میبایست این اصل را قبول کنیم
که سیاست جایی است برای جستجوی خیر ملی و عمومی.
اگر این را بتوانیم بپذیریم و سیاست را قبول کنیم سیاست با گفتار ارتباط پیدا خواهد کرد.
برای اینکه خیر عمومی گفتهای است در حوزهی فهم و باید به گفتار شهروندان بیاید.
به این اعتبار، مسألهای مربوط به خدا یا خدایان و وحی نیست
بلکه مسألهای است در قلمرو شهر و شهروندی.
از این جهت تا زمانی که موضوع بنیادین ما حفظ مصالح ملی نباشد،
نمیتوانیم بگوییم وارد عرصهی سیاست شدهایم و داریم در مورد ایران چیزی میگوییم.
این گام اول.
مسألهی بعدی این است، که این ملتی که میخواهیم درباره آن صحبت کنیم خلقالساعه نیست
و نمیتوانیم فکر کنیم که در آزمایشگاهی نشستهایم و میخواهیم چیزی را از عدم خلق کنیم.
بلکه این موجودی است که با قانونمندیهایی تداوم پیدا کرده و تکامل داشته است؛
یعنی باید اصل بنیادین تکامل را زیر بنای اندیشهی خودمان قرار دهیم.
به این معنا که موجودی در تاریخ توانسته سر پای خودش بایستد
و در واکنش به تحولات محیط و اتفاقات بیرونی پاسخهایی پیدا کند
و با پاسخ دادن به آن نیازهای بیرونی تا حال حاضر برسد.
سئوال
کیانی:
جناب بنایی، حجت بر این باور است که ملت ایران پدیدهی خلقالساعه نیست.
میدانم شما هم گرایشات ملی دارید و این سخن را میپذیرید
ولی در عین حال گرایشات چپ پررنگی هم دارید.
اگر بخواهید بین گرایشات چپ خودتان با این ایده که ملت ایران پدیدهای قدیمی است، همنشینی ایجاد کنید،
چگونه آن را توضیح میدهید؟
جواب
بنایی:
پرسش خوبی است.
برای این کار اول باید پدیدهی چپ را یک مقدار تعریف کنیم.
من اینجا وارد جزئیات نمیشوم.
فقط این را میگویم که چپ در ایران متأسفانه با اشغال ایران توسط شوروی
از محتوای اصلی و آکادمیک خودش خارج شد
و یک رنگ و بوی کاملاً مارکسیستی-لنینیستی به خود گرفت
اگر نخواهیم بگوییم استالینیستی.
یعنی ما تا بزنگاه ۱۳۲۰ چپی را داریم که بسیار بسیار ملی است.
گل سر سبد چپ پیش از ۱۳۲۰ تقی ارانی است. (۱)
کسی که گرایشات کاملا آشکار ناسیونالیستی دارد.
اصلاً صورت مسأله را جور دیگری مطرح میکنم.
من میگویم ناسیونالیسم ایرانی یک جنبش چپگرا است.
زیرا اگر چپ را
به کاهش شکاف طبقاتی، به تقسیم عادلانه ثروت در جامعه،
به ارتقا جایگاه زنان در جامعه، به حفظ محیط زیست بشناسیم
که اینها مشخصات چپ در مفهوم کلاسیک و دانشنامهای هستند،
شما میبینید که تمام این عناصر را ناسیونالیسم ایرانی داشته و به آنها پرداخته است.
حکومت پهلوی بود که به زنان حق رای را داد،
البته در طی بیش از هفتاد سال مبارزهی مستمر به رغم مخالفت روحانیون.
این حکومت پهلوی بود که در زمینهی محیط زیست، در زمینهی کاستن از شکاف طبقات،
در زمینهی ایجاد فرصتهای برابر برای تمام فرزندان این کشور فعالیت کرد
و نه تنها با آموزش رایگان،
بلکه حتی با تامین کالریهای لازم برای دانش آموزی که فقیر است،
تا آن دانشآموز فقیر به خاطر کمبود کالری از آن دانشآموزی که صبح نان و عسل خورده، عقب نماند.
اینها همه آرمانهای گفتمانهای چپ است.
به سوال شما برگردیم؛ چپ یک چیز مقدس و عجیب و غریبی نیست.
ما در جامعه هم به چپ احتیاج داریم هم به راست احتیاج داریم.
کسی که میخواهد یکی از این دو را از جامعه حذف کند به نظرم یک آدم ایدئولوژیک یا حتی مذهبی است.
این دو باید در کنار هم باشند.
یعنی راست وظیفهاش توسعهی اقتصادی و انباشت ثروت و افزایش رفاه عمومی است،
و چپ وظیفهاش این است که تعادل را در جامعه برقرار کند.
یک بازگشتی داشته باشم به صحبتهای آقای کلاشی.
در زبان یونانی پولیتیک و پولیس از یک ریشه است.
من رشتهام در دانشگاه زبانشناسی با گرایش ایرانشناسی بوده است.
این نکته برایم جالب بود، استاد من میگفت که ریشهی واژهی شهر و شاه هم یکی است.
به زبان هخامنشی ریشهی شهر، خشثرا است و ریشه واژهی پادشاه هم خشایاثا است.
هر دو از یک ریشه هستند یعنی اگر نگاه کنیم، در اینجا هم شهر و حکومت را از یک ریشه میبینیم،
همانطور که پولیس و پلیتیک از یک ریشه هستند.
ما ایرانیان اولین کسانی بودیم در جهان
که مفهوم دات، یعنی داتهای فارسی باستان را وارد حکومتداری کردیم.
یعنی آمدیم گفتیم تمام کسانی که شهروند این کشور حساب میشوند
بر اساس یک داد یا داته با آنها رفتار میشود.
فرقی نمیکند جزو کدام قوم و دین باشند.
این پدیدهای نوین در جهان بود، و برگرفته از آیین اشه و ارته یعنی همان قانون تعادلی که کیهانی بود.
شکل زمینی شدهاش داتهای قانون میشد.
و وقتی که دموکرات است، طبیعتاً نمیتواند غیر ملی باشد.
چون در یک قلمرو سرزمینی دارد فعالیت میکند
و در همان محدوده است منافع چپ و راست پیش میرود.
من سالها پیش هم نوشتم که خوشبختانه ایران از قدیم دارای راست دموکرات بوده است.
اما یکی از بزرگترین کمبودهایش این بوده است، که چپ دموکرات نداشته است.
کاش آن چپهایی که هستند یا تفکر چپگرایی دارند، برای این موضوع تلاش کنند.
چون آن چپ سنتی که در ایران وجود داشته و بقایای احزاب شناخته شده قدیمی است،
از نظر فکری با دموکراسی بیگانه است.
حتی با اینکه سالها هم در غرب زندگی کردهاند، متاسفانه نتوانستهاند خودشان را بازپروری کنند
و یک اندیشهی نوین چپ از درون چپ ایران بیرون بیاید.
برای همین امید من همیشه به نسلهای جوان بود.
امید من این بود که نسلهای جوانی که در ایران تجربهی جمهوریاسلامی را دارند،
و به واسطه تکنولوژی ارتباطات با جهان و با چپ جهان آشنا میشوند،
بتوانند آن چپ دموکرات را در ایران پرورش دهند.
هنوز که هنوز است مطالبی که از سمت جریانات چپ برای ما میآید که در کیهان لندن منتشر کنیم
از همان چپهای سنتی هستند که برای هر چیزی اطلاعیه و اعلامیه برای ثبت در تاریخ میدهند!
اما هیچ نقشی در زندگی واقعی مردم بازی نمیکنند.
نکتهی دیگری که من همیشه به آن معتقد بودم و در زندگیم در آلمان هم به تجربه دیدهام
این است که چپ از زاویهی عدالت وارد بحث میشود،
و راست از زاویهی آزادی.
به شخصه معتقدم که با آزادی میشود به عدالت رسید،
اما با شعار عدالت صرف نمیتوان به آزادی رسید.
موضوع دیگری هم هست که به آن توجهی نمیشود؛
از قدیم میگفتند، راست سرمایهدار و کاپیتالیست و فلان و ... است
که خب اگر این واقعیت دارد، پس منابع کشور به این ترتیب در دست راستها است
و راست است که میتواند با آن منابع، کشور را بسازد.
برای همین من همیشه گفتهام که چپ شعار میدهد برای عدالت و راست به آن عمل میکند.
به همین دلیل چپ برای مهار لگام گسیختهگی راست لازم است،
ولی منابع و امکانات برای اجرا در دست راستها است.
این را تجربهی کشورها نشان میدهد.
در آلمان هیچ وقت نمیبینید که حزب چپها بتواند قدرت را بدون ائتلاف بگیرد؛
چون درصدی که به آنها رای میدهند خیلی پایین هستند.
سئوال
کیانی:
البته خانم بقراط به بحث چپ و راست پرداختید و من هنوز درباره پرسشم از شما پاسخ نگرفتم
که خب آن را نگه میدارم. اکنون پرسشم از امیر است.
امیرجان من میدانم که شما از موضع راست به قضایا نگاه میکنید.
در عین حال به عنوان یکی از چهرههایی که در چارچوب سیاستورزی جوان محسوب میشود
و در عینحال نیروی پراهمیتی در خارج از کشور هم است،
بحث اتحاد بین نیروها علیه جمهوری اسلامی را خیلی مهم میدانی
و در راستای آن تلاش هم میکنی.
با این وجود سر برخی از دغدغههای ملیات وارد جدل با برخی چهرهها و رسانهها شدهای.
مثلا مشخصاً سر مسئله بحث تجزیهطلبی علیه رسانهی ایراناینترنشنال،
توئیتهای خیلی جدی و انتقادی زدید.
برای کسی که در فوریه ۱۹۷۹ قدرت را در ایران گرفت،
یعنی خمینی، تاریخ ایران دقیقاً از بهمن ۱۳۵۷ شروع میشود.
شاه میگوید که خمینی نمیخواهد قبل از آن را ببیند.
شاه به خودش اشاره میکند، و میگوید
من به کنار، حتی یک شاه خوب در کل تاریخ ایران نمیبیند.
این را از این رو مطرح کردم که کسانی که محسن بنایی و امیرحسین اعتمادی با آنان مخالفت میورزند
از این منظر شبیه خمینی میاندیشند.
آنان هم مانند خمینی به تاریخ ایران علاقهای ندارند.
درباره نکتهای هم که همهی شما دوستان مطرح کردید
و آن بحث از ضرورت حضور چپ ملی در ایران بود،
باید به این اشاره کنم که در همین شماره پنج فریدون
گفتگویی بین سعید قاسمینژاد و محمدرضا جهانپرور داریم که به این نکته اشاره میکنند.
آنها به خاطر تخصص اقتصادیشان دربارهی راهکارهای حفظ شاکلهی اقتصادی کشور
پس از فروپاشیِ جمهوری اسلامی بحث میکنند.
نکته جالب این بود که هر دوی این بزرگواران هم مانند شما تاکید داشتند
بر ضرورت وجود یک چپ میانه در ایران.
آنها از عبارت چپ میانه استفاده میکردند و محمدرضا جهانپرور نگران بود
که نبود چپ میانه در ایران به برکشیدهشدن راست پوپولیستی و توتالیتر در ایران بینجامد
که از دید او خیلی خطرناک است.
با اینکه دکتر جهانپرور خودش را راست میانه میداند.
خیر!
تجربه مردم به اینها گفته که این رژیم درست بشو نیست.
من همیشه خودم را به عنوان ناظری میبینم که با ذرهبین نگاه میکند،
که این مردم چگونه حرکت میکنند.
ممکن است من هرگز پایم به آن کشور نرسد ولی خب نتوانستم مثل بقیه برای خودم راحت زندگی کنم،
و از کابوس ایران از خواب نپرم،
و به آنجا فکر نکنم که چرا آنها مثل آلمان نمیتوانند یک زندگی عادی داشته باشند.
من خودم فعال سیاسی نیستم. البته آدم به شدت سیاسی هستم و بودم
از دوران دبیرستان ولی در هیچ تشکیلاتی به عنوان فعال سیاسی خودم را نمیبینم.
اما کسانی که میخواهند نقشی بازی کنند، بهترین راهنمایشان همان مردم و همان شعارهایشان است.
گاهی اوقات نباید به یک سری چیزهای انحرافی تن داد.
تعارف نباید داشت.
وقتی مسئله تمامیت ارضی است باید سفت ایستاد.
سئوال
کیانی:
بله این رفتار داهیانه مردم در قبال تمامیت کشور در این چند ماه واقعا درسآموز بود.
بسیار دقیق نشان میداد که مردم چه نگاهی به کشور و تمامیت آن دارند.
همیشه وقتی دوستان یا خود ما روی این مسائل ملی تاکید میکردیم برخی به ما میگفتند
مردم نان ندارند بخورند بعد شما این دست مسائل را باز میکنید!
اما مسئله این است که خود مردم دارند این دست مسائل را باز میکنند.
خود مردم دارند روی همبستهگی ملی تاکید میکنند.
چون شما خانم بقراط حرف حجت کلاشی درباره نفوذ اصلاحطلبان
در ساختار امنیتی جمهوری اسلامی را تایید کردید باید در تایید حرف شما دو بزرگوار بگویم
که در آن فایل صوتی هم که به واسطه هک «فارس» توسط بلک ریوارد بیرون داده شده،
قریشی جانشین سازمان بسیج تاکید میکند که در نماز جماعت خامنهای اکثراً اصلاحطلبان حضور دارند.
خب وقتی در نماز جماعت خامنهای حضور دارند به معنای تلاش آنان برای
حضور پررنگ و تاثیرگذاری بر معادلات کلان قدرت در جمهوری اسلامی است.
همانطور که حجت کلاشی گفت نشان میدهد که اینها حضور پررنگی دارند
و ما با اینها درگیر خواهیم بود.
خب از امیر اعتمادی که قرار بود نکاتی را در پایان بگوید میخواهم که آنها را مطرح کند.
اعتمادی:
رسیده بودم به آنجایی که گفتم به نظر میرسد عدهای یک پروژهای دارند و شواهدی هم برایش وجود دارد؛
همانهایی که خودشان را هنوز وفادار به ۵۷ میدانند،
نه اینکه الزاماً در فاجعهی ۵۷ مشارکت داشتهاند؛
بعضا از نسلی هستند که بعد از ۵۷ به دنیا آمدهاند ولی وفادارند به آن آرمانهای ۵۷. میگویند
بله آن انقلاب ۵۷ -اگر اسمش را انقلاب بگذاریم- از ما دزدیده شد
و هدف آن که یک «جمهوری دموکراتیک» در ایران بود، هنوز برآورده نشده است.
و اگر شما به این ترم «جمهوری دموکراتیک» نگاه کنید، بدترین و بدنامترین رژیمهای تمامیتخواه تاریخ
همهشان با این ترم شناخته میشدند: از آلمان شرقی بگیرید تا ویتنام و کنگو.
کیانی:
جمهوری کره هم فکر کنم جمهوری دموکراتیک خلق کره است.
اعتمادی:
بله، عنوان تقریبا همهی این رژیمهای خلقی مارکسیستی همین بوده است.
کیانی:
این را هم بگویم که مهدی بازرگان هم دنبال جمهوری دموکراتیک بود.
دنبال این عبارت و عنوان بود.
اعتمادی:
مجاهدین خلق هم الان میگویند هدفشان «جمهوری دموکراتیک» است.
بحث من اینجا این نیست که جمهوری نمیتواند دموکراتیک باشد.
حتما نظام جمهوری هم میتواند یک حکومت دموکراتیک باشد.
منتهی مسأله این است که مردم ایران باید حق انتخاب شکل حکومت را داشته باشند.
یعنی کل بحث من این است که باید ما بعد از جمهوریاسلامی شرایطی را فراهم کنیم
که مردم آگاهانه دربارهی شکل حکومت دموکراتیک آینده تصمیم بگیرند.
فضا و رسانهها آزاد باشند.
بحث و مناظره صورت بگیرد.
بعد مردم پای صندوق انتخاب میکنند که یک حکومت پادشاهی مشروطه میخواهند
یا یک جمهوری که آن هم در واقع مشروطه است،
حالا اسمش را میخواهند جمهوری دموکراتیک یا هر چیز دیگری بگذارند.
این یک اصل باید باشد.
اما کسانی هستند که این اصل را قبول ندارند.
عمدتاً هم به ۵۷ وفادارند.
میگویند پادشاهی در ۵۷ سرنگون شده است و اگر جمهوری اسلامی شکست خورده،
باید به جای آن جمهوری دومی را سر کار بیاوریم.
شما در بین این جماعت، مارکسیستها و نئومارکسیستها را میبینید
که آن گروه کالکتیوی که برگزارکننده برلین بود، یک نمونهاش است.
بعد از اینکه در سیاست شکست خوردند حالا زیر عنوان مارکسیسم فرهنگی فعالیت میکنند.
عمده تمرکزشان هم روی سیاست هویتی آن هم از نوع ایدئولوژیک آن است.
در بین آنها گروههایی هستند که یا علنا تجزیهطلبند و یا تجزیهطلب خجالتی هستند.
و البته همانطور که قبلا توضیح دادم گرایشهای اصلاحطلبانه بین این طرفداران جمهوری دوم پررنگ است.
درواقع ما شاهد یک اتحاد شومی از وفاداران آرمان و گفتمان ۵۷ هستیم.
عمدتاً هم ظهور و بروزشان در خارج از کشور است.
این در حالیست که بدنه اصلی مردم در ایران هیچ نسبتی با اینها ندارند.
خانم بقراط هم به درستی اشاره کردند که معیار و شاقول در داخل کشور است.
مردمی که در خارج به خیابانها میآیند نیز با پرچمهایی که دستشان میگیرند،
نشان میدهند یک پیوند عمیقی با آن شاقول، یعنی اکثریت مردم انقلابی داخل ایران دارند.
اما متاسفانه اینها اگرچه در اقلیت محضند،
اما سروصدا و تریبون دارند.
یعنی سهدرصدی هستند ولی برنامهگذار میشوند.
مراسمها را دست خودشان میگیرند و بعد میتوانند استیج خودشان را راه بیندازند
و از طرف آن جمعیتی که ۹۰ درصدشان از جنس دیگری هستند،
یکباره میبینید که نامه مینویسند و قطعنامه صادر میکنند و به فلان دولت خارجی میدهند
که بله این خواستههای این جمعیت بزرگ است که به اینجا آمده.
درست است که باید امیدوار باشیم، چون مردمی که داخل هستند کارها و حرفشان مشخص است؛
اما مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد.
ما نباید آنقدر هم این جماعت پرسروصدا را نادیده بگیریم و نسبت بهشان بیتفاوت باشیم.
راهش البته همانی است که دکتر بنایی گفتند.
یعنی جریانهایی که ایراندوست هستند، پادشاهیخواه یا جمهوریخواه، چپ یا راست باید بتوانند
خودشان را قویتر کنند.
مثل گردهمآییِ که در بروکسل برگزار شد.
دوستانی که در اروپا و آمریکا کار میکنند باید متشکلتر شوند.
باید اختلافاتی که هست، برای یک هدف بزرگتر کنار گذاشته شود.
ما فرصت این را داریم که این اختلافات را بعداً سر صندوق رای حل کنیم.
امروز اکثریت شعارهای مردم حول سه محور است:
یکی اینکه جمهوریاسلامی را نمیخواهند.
دو اینکه ایرانخواهانه و ملیگرایانه است.
یعنی شما «جانم فدای ایران» را در گوشه گوشهی ایران میشنوید.
و سوم اینکه، مردم به جای جمهوری اسلامی، آزادی و دموکراسی و برابری زن و مرد را میخواهند.
یعنی ترکیبی از ایرانخواهی، نه به جمهوریاسلامی،
مخالفت با استبداد و دیکتاتوری،
و خواست زندگی بهتر، آزادی، و دموکراسی.
عمدهی مردم این را میخواهند.
حالا اگر ما با نگاه ایرانخواهانه نتوانیم حول این خواستهها جمع شویم
و نمایندهگان شایستهای برای آن مردم باشیم،
آنهایی که صدای بزرگتر دارند، رسانه دارند ولی از نظر جمعیت در اقلیت محض هستند،
ممکن است که بتوانند در یک شرایطی، خودشان را به مردم تحمیل کنند.
من به قدرت ملت ایران باور دارم، اما جریانهای ضد ایرانی را هم آنقدر دست کم نمیگیرم.
کیانی:
بله خیلی نکتهی مهمی است، قدرتمندسازی افسران.
با دوستان که صحبت میکردیم میگفتیم که این افسران ملی باید خودشان را قوی کنند و در صحنه باشند.
هر نکته ناگفتهای که دوستان در مورد مباحث مطروحه دارند بفرمایند به عنوان جمعبندی.
کلاشی:
سیاست عملی، میدان نیروها است.
جایی که نیروها هستند، سازمان باید باشد.
اینکه اکثریت دست ما است پیشاپیش پیروزی را تقدیم ما نمیکند.
برای پیروزی باید سازمانهای حرفهای داشت،
تا این سازمانها بتوانند اکثریت را نمایندهگی کنند.
اکثریت جامعهی ایران ملی است و دنبال آزادی و آبادی کشورش است.
این اکثریت به جنبش در آمده،
باید سازمانی داشته باشد که آن سازمان به نوعی او را نمایندهگی کند.
در فقدان چنین سازمانی که نطفههایش شکل گرفته ولی هنوز تکامل پیدا نکرده است،
خطراتی وجود دارد
که باید مراقب بود
مثلاً همان چیزی که اشاره کردم، تبدیل حرکت جنبش سیاسی-اجتماعی ایران به حرکتهای شورشی
و تبدیل مبارز به جوکر.
یعنی این که اپوزیسیون از جایگاه خردمند تبدیل شود به گروهی که خشن است،
و گروهی که مبتنی بر اصول مشخص فکر نمیکند، و تابعی از جبر است.
باید مراقب این مسائل بود.
چون در فقدان سازمان افرادی میتوانند از درون جمهوریاسلامی پرتاب شوند به درون اپوزسیون
و راهکارهایی ارائه دهند.
به کمک رسانهها و فضای مجازی که میدانیم سازماندهی آن چگونه است.
به همین علت همانقدری که روی این اصول ایستادن مهم است، همانقدر هم سازمان مهم است.
همانقدری که مهم است که مردم پیش میآیند و اجازه نمیدهند کسی از آنان سواستفاده کند
و وقتی احساس میکنند عدهای میخواهند وحدت ملی ما را خدشه دار کنند،
همه جا «جانم فدای ایران» گفته میشود، همانقدر هم سازمان مهم است.
همانقدری که مهم است هر کسی که یکی ازخانوادهاش را از دست داده
میگوید فرزندم، خواهرم، برادرم تقدیم وطن شده تقدیم ایران و تقدیم به هموطنان شده است،
همانقدر هم سازمان مهم است.
درواقع این مردم باهوش و این مردم دانا نیازمند سازمانهایی هستند،
که آن خواست عمومی را تبدیل به سیاست کنند و اجازه ندهند که آن خیزش و آن خون و فداکاری
خدای ناکرده به بیراهه برود، و نتوانیم ایران را به سرانجام خوب برسانیم.
جمهوری دموکراتیک و غیره که میگویند خطرناک است.
به خاطر اینکه چارچوبش، چارچوب دقیقی نیست.
بهبینید میشود فرض کرد، که به داخل آب عسل، لیمو، شکر و نمک اضافه کنیم.
اما میدانیم وجود آب برای چنین کاری اساسا داخل یک ظرف یا تنگ قابل تصور است،
و بیرون آن قابل تصور نیست.
آن چیزی که اینها میخواهند این است که آن شیشه را بشکنند در عین حالیکه بحث میکنند،
چه چیزی هم به آب میخواهند اضافه کنند! یعنی در حالیکه میخواهند چیزی را به آب اضافه کنند،
تئوریهای شکستن تنگ یا همان چارچوب کشور را مطرح میکنند.
همهی این بحثهای آزادی و برابری و غیره ارزشهای سیستمی هستند.
پیش از اینکه در مورد اینها بحث شود باید وجود یک سیستم، یک کشور، یک دولت-ملت فرض گرفته شود،
تا بعد در مورد آن ویژهگیها حرف زده شود.
یعنی بعد از مفروض قرار دادن آن کشور و ملت، بهبینیم
که چه طعمهایی، ویژهگیهایی، رنگهایی و خصلتهایی را میخواهیم اضافه کنیم.
کیانی:
عبارتی که به کار بردید من را یاد حرف مریم رجوی انداخت.
بحث کانونهای شورشی، تز مجاهدین است.
بنایی:
واقعیت این است که خیابان الان در یک روند معکوس، گفتمانهای خودش را به آن بخش سرآمدان،
یعنی الیت و نخبهگان تحمیل میکند.
بنابراین ما یک سرمایهی انبوه اجتماعی داریم.
یعنی در حالیکه نیروی سرآمد جامعه باید راهنما و راهبر باشد
این جامعه است که به نیروی سرآمدش میگوید
چه بگو و از چه دفاع کن.
این یکی از هزاران شگفتی این انقلاب است.
اما این سرمایهای خام است، و همینجور نمیشود روی آن تکیه کرد و ایستاد.
کاملا درست است که باید از آن سرمایه استفاده کنیم
و این گفتمان را به نوبهی خودمان در چارچوب یک جریان فراگیر تقویت کنیم.
اگر برگردیم به بحث اصلی باید بگویم
اولا نیروی ملی به خصوص بعد از جریان برلین، نشان داد و ثابت کرد که نیروی غالب است.
یعنی اکثریت مطلق این انقلاب را تشکیل میدهد.
نیرویی که ایرانگرا است، و محور همهی خواستههایش ایران و منافع ملی ایران است.
این نیرو به نظر من نشان داد که در اکثریت مطلق است.
یعنی حتی در یک اکثریت نسبی هم نیست.
یک انتقادی به این نیرو دارم و آن این است که متاسفانه خودش به این اکثریت بودن خودش آگاه نیست.
مثل یک نیروی اکثریت رفتار نمیکند،
و هنوز هم در حوزهی دفاعی است.
منظورم این نیست که پرخاشجو، پرخاشگر یا جنبهی هجومی داشته باشیم.
بلکه باید به عنوان یک نیرویی رفتار کنیم که از موقعیت خودش مطمئن است،
و جایگاه خودش را میشناسد و میداند که در کجای جامعه قرار دارد.
شما میتوانید از زاویههای گوناگون وارد این بحث شوید که ملت را چگونه تعریف کنیم.
هویت ملی را چگونه تعریف کنیم.
میدانید که این جریانات ایدئولوژیک همیشه دوست دارند که از متفکران و اندیشمندان غربی نمونه بیاورند.
یکی از روح فراگیر ملی هگل مثال میآورد،
یکی از هابرماس میآورد و میگوید، باید قانون اساسی منبع هویت ما باشد.
به نظر من آن چیزی که ما را در این برههی تاریخی به هم پیوند میدهد این است
که ملت یعنی انسانهایی که به خاطر سرگذشت مشترک و سرگذشت هماهنگ میتوانند
سرنوشت مشترک هم داشته باشند.
یعنی آنچه که یک کرد ایرانی اهل قصرشیرین را متمایز میکند، از یک کرد عراقی اهل اربیل
همان عناصر و سرگذشت مشترکی است که او را همانند میکند
به یک شهروند زاهدانی یا مازندرانی یا بندرعباسی.
ما یک سرمایه داریم یک درد مشترک داریم یک سرگذشت داریم
یک دشمن مشترک داریم، بر اساس اینها میتوانیم چشمانداز مشترک درست کنیم.
حرفم را با سخنی از یووال نوح هراری نویسندهی اسرائیلی تمام میکنم،
که یک بار در یک مقالهای به نام «سویه روشن ملیگرایی» گفت:
«برای بدست آوردن و حفظ دموکراسی به طور قطع، ما نیازمند ناسیونالیسم هستیم»
. یعنی تنها در چهارچوب یک تفکر ملی و در یک اندیشهی ناسیونالیستی است که ما میتوانیم،
به آن دموکراسیِ دلخواه خودمان هم برسیم.
به نظر من این آن چیزی است که میتواند همهی نیروها را دور هم جمع کند.
کیانی:
در تایید فرمایش شما ریچارد رورتی فیلسوف آمریکایی هم در مصاحبهای در سال ۲۰۰۷ گفته بود؛
چیزی که ایرانیان را میتواند از اسلامگرایی نجات دهد ملیگرایی ایرانی است.
خانم بقراط حرفهای پایانی شما را بشنویم.
بقراط:
هیچ جنبشی و انقلابی به خصوص جنبشهای مترقی و آزادیخواهانه
بدون تشکل و بدون رهبری و هدایت و سخنگویی به پیروزی نرسیده است.
در مورد ایران من معتقدم که متأسفانه احزاب و احزاب سیاسی که در خارج از کشور هستند،
در محیط خودشان نیستند.
نظر من این است که گمان میکنم همان تشکلهای صنفی متعددی که در ایران وجود دارند
وظیفه سنگینی را بر عهده دارند که به پیش میبرند،
و این جنبش را هدایت میکنند.
آن رهبری و سخنگویی را هم مردم ایران تحمیل خواهند کرد.
کیانی:
بحث خیلی مهمی است.
اما خیلی به کاراکتر «فریدون» نمیخورد، که راجع به بحث رهبری جنبش حرف بزنیم.
باید در رسانهها یا پلتفرمهای دیگر درباره آن حرف زد.
اینجا ما تلاش کردیم نگاه عمقیتری داشته باشیم درباره بنیادهای این جنبش انقلابی.
بسیار میزگرد خوبی بود.
از شما چهار بزرگوار سپاسگزارم.
(۱ )
ارواند آبراهامیان / مترجم: یونس لیثی دریلو
(لطفا اگر مایل بودید صحت و یا ثقم مطلب زیر را خودتان تحقیق فرمایید)
جمله از من است نه از متن
پنجاه وسه نفر
تاریخ حزب توده با دکتر تقی ارانی آغاز میشود.
وی که در اواخر قرن نوزده در خانوادهای طبقهی متوسط آذری زبان در تبریز متولد شد،
تحصیل در یکی از معدود مدارس غیرمذهبی این شهر را به پایان رساند و به تهران رفت.
در اوج آشوب ضد انگلیس پس از جنگ جهانی اول، دانشجوی پزشکی در پایتخت بود
که ناگزیر به جنبش ملیگرایی کشیده شد.
یک زندگینامه نویس کمونیست اخیرا
نوشته است:
«ارانی، مانند بسیاری از دانشجویان دیگر، به شدت تحت تاثیر ناسیونالیسم تندرو قرار گرفت»
او ضمن حمایت از نوسازی سریع، طرفدار حذف کلمات خارجی از فارسی،
احیای آرمانهای زرتشتی و ایجاد یک کشور متمرکز بود
و ادعا میکرد که امپراتوری ساسانی چنین دستگاه حکومتی داشته است.
ارانی در سال ۱۳۰۱ از هنرستان فنی فارغ التحصیل شد
و برای ادامهی تحصیل شیمی به برلین رفت.
وی با زندگی در آلمان تحت نظام حکومتی جمهوری وایمار۸* با اندیشههای سوسیالیستی آشنا شد،
که برخلاف اروپا تقریبا در تهران و تبریز ناشناخته بود.
وی غرق مطالعه کارهای نویسندگان سوسیالیست شد،
به جناح چپ آلمان و از طریق آن به حزب کمونیست تبعید شدهی ایرانیها علاقهی شدیدی نشان داد.
وی در حین تحصیل در دوره دکترا، در دانشگاه زبان عربی را تدریس میکرد،
سه کتاب کوتاه در مورد فرهنگ فارسی - روی عمر خیام، سعدی و ناصرخسرو- نوشت
و حلقهای از دانشجویان دیگر ایرانی را که علاقهمند به سوسیالیسم بودند، دور خود جمع کرد.
با این حال [افکار] جناح چپ اروپا نتوانست دیدگاههای ناسیونالیستی او را در مورد مسئله زبانی در ایران تغییر دهد. وی در مقالهای با عنوان «آذربایجان: مسئله حیاتی و مماتی برای ایران» که در یک ژورنال روشنفکرانه در برلین چاپ شد
از حذف زبان ترکی از استان محل اقامت خود دفاع کرده
و ادعا کرد که مردم آذربایجان که در نتیجه تهاجم مغول زبان ایرانی را فراموش کردهاند
دلواپس هستند تا
آن را دوباره فرا بگیرند:
«همه آنهایی که خوبی ایران را میخواهند، به طوره ویژه وزارت آموزش و پرورش،
بایستی تمام تلاش خود را برای جایگزینی ترکی با فارسی بکار بگیرند.
آنها باید به آذربایجان
معلمان مدرسهی فارسی، کتابهای فارسی، مجلات فارسی و روزنامههای فارسی ارسال کنند».
ارانی در سال ۱۳۰۹ به عنوان یک مارکسیست معتقد به وطن خود بازگشت
و تصمیم گرفت که مارکسیسم را در ایران معرفی و محبوب سازد.
از آنجایی که این جاه طلبی با قانون ممنوعیت تبلیغ مرام اشتراکی (سوسیالیسم-کمونیسم) در
سال ۱۳۱۰ خیلی زود غیرممکن شد،
وی و برخی از همکارانش از آلمان گروههای مخفی برای بحث و گفتگوها را ترتیب دادند
که در آنجا آثار کلاسیک سوسیالیستی را مطالعه و ترجمه میکردند
و مقالات مربوط به مبارزات طبقاتی، تاریخی، مادی گرایی و علوم اجتماعی
را برای مجله زیرزمینی خود «دنیا» تهیه میکردند.
هیچ مدرکی در دست نیست
که آنها کتاب لنین "حقوق ملتها در تعیین سرنوشت خود" را خوانده باشند.۹*
در سال ۱۳۱۶، پس از اعتصاب دانشجویی در دانشکده فنی دانشگاه تهران،
پلیس این سازمان را کشف و ارانی را با پنجاه و دو نفر از همدستاناش دستگیر کرد.
اگرچه برخی از آنها به زودی آزاد شدند،
این گروه به عنوان «پنجاه و سه نفر»*۱۰معروف شد.
پس از شانزده ماه بازجوییهای فشرده، چهل و هشت نفر از آنها محاکمه شدند.
بیشتر اعضای آن روشنفکران فارسی زبان و فارسیزه شده ساکن پایتخت بودند (۱۷).
چهل و دو نفر آنها ساکن تهران،
سه نفر از مازندران،
دو نفر از آبادان
و بقیه از اصفهان بودند.
همه به جز یک نفر بهایی از خانوادههای مسلمان بودند.
از نظر زبانی، سی و سه نفر آنها متولد مناطق فارسی زبان،
اما بسیاری دیگر مانند ارانی از طریق سیستم آموزشی دولتی در فرهنگ فارسی هضم شده
(آسیمیله شده) بودند.
بیست و شش نفرشان در مؤسسات آموزش عالی شرکت کرده بودند
که شش مورد آنها دانشگاههای اروپای غربی بود.
از نظر شغلی، این گروه شامل دو نفر استاد،
چهار نفر پزشک،
سه نفر وکیل،
یک نفر مهندس،
سه نفر مدیر دبیرستان،
چهار نفر معلم دبیرستان،
یازده نفر کارمند دولت،
یازده نفر دانشآموز،
هشت نفر کارگر و یک نفر دهقان بود.
متوسط سن روشنفکران در میان آنها فقط سی و هفت سال بود.
همهی آنها طبق قانون ممنوعیت سوسیالیسم و کمونیسم تحت پیگرد قانونی قرار گرفتند
و بهدلیل عضویت در یک سازمان کمونیستی دستگیر شدند.
بیشتر آنها به جرم تبلیغ ایدئولوژی
«کمونیستی»، «سوسیالیستی»، «مادی گرایی» و حتی «ملحد» محکوم شدند؛
و تعداد معدودی نیز به ارتباط با کمونیستهای در تبعید،
سازماندهی اعتصاب دانشجویی در تهران
و توطئه برای اخلال در کارخانههای نساجی در اصفهان متهم شدند.
برخی از آنها از خود به با عنوان مارکسیسم دفاع کردند،
بسیاری اعتراف کردند که سوسیالیست هستند،
اما همگی کمونیست بودن را انکار کردند.
ارانی به عنوان بخشی از دفاع خود اظهار داشت
كه سوسیالیسم و کمونیسم نبایستی ممنوع باشد
زیرا که اینها جزئی از تمدن غربی هستند
و ایران نیز خود را با زور ضرورت باید غربی سازد (۱۸). مشکل قومیت هرگز مطرح نشد.
دادگاه با محکومیت چهل و پنج نفر از زندانیان به پایان رسید.
ارانی و فعالان برجسته حداکثر ده سال حبس را دریافت کردند.
همین برای بقیه از سه تا هفت سال متفاوت بود.
آنها در زندان در نزدیکی تهران با دیگر زندانیان سیاسی در تماس بودند:
منبع
رادیو زمانه
تقی اَرانی سیاستمدار مارکسیست، تئوریسین، نویسنده و شیمیدان اهل ایران بود.
وی مؤسس فکری/معنوی حزب توده ایران بود.
وی از اعضای برجسته گروه پنجاه و سه نفر بود که از اواخر سال ۱۳۱۵ تا اوایل سال ۱۳۱۶ به تدریج دستگیر
و در زندان موقت تهران و قصر زندانی شدند.
در این دادگاه، احمد کسروی وکیل مدافع تسخیری ارانی بود.
ویکیپدیا