(تپیدنهای دلها ناله شد)
از میان انبوه آثار هنری جنبش
زن،زندگی،آزادی
--------
اولیس، قهرمان افسانهای یونان
چون بهدست غول یک چشم افتاد، راه زیرکانهای برای گریز خود از آن موقعیت بغرنج، یافت
او خود را «هیچکس» معرفی کرد
و
:وقتی که غول یک چشم نامش را از او پرسید، اولیس جواب داد
《هیچکس》
اولیس در عصر اساطیر بود
و
در روزگاریکه مردمان، چشم به قهرمان داشتند
نه در عصر مدرن که
«مای جمعی»
بهجای آن که تجلیی اسطورهی قهرمان باشد، متشکل از تکتک افراد است
تکتک افراد، فردیتهایی که خواهان زندگی معمولاند
با شادیهای معمول
غمهای معمول
دلخوشیها و روزمرهگیهای معمول
این است چهرهی سالم زندهگی
گذراندن کودکی و نوجوانی در امنیت و رفاه نسبی
جوانی کردن در جوانی و حامیی خانواده بودن در میانسالی
تا در پیری به لذت سکوت و تنهایی و تماشا برسی
سادهترین نیازهای زندهگی مثل هوا برای تنفس
و
آب و نان برای زندهگی
و
عشق برای سرزندهگی
و
مسئولیت برای ماندگاری
و
چیزهایی است که در یک جامعهی غیرمعمول از آدمیزادهگان دریغ میشود
و
زندهگیشان تبدیل میشود به تلاشی
اگر نه دمبهدم اما شبانهروزی برای زنده بیرون آمدن
از دل بحرانهایی که در خلق هیچکدام از آن بحرانها، دست نداشتهاند
آنها همین
《هیچکس》
اند
که اسطورهی اولیس پیش از تاریخ به کشف آن نائل شد
و از قدرتی برخوردارند که هیچ قهرمان کلاسیکی از آن برخوردار نیست
چون آن چیز که بیش از همه آنان را میرنجاند نه مسائل سیاسی و نه جنگها و نه اعتقادات
که فقط و فقط زندهگی است
و
وقتی نفس زندگی لکهدار شود، آن وقت است که قدرت
《هیچکس》
رخ مینماید
برای همین در جنبشهای اجتماعیی امروز، نمیتوان به دنبال شاخص، رهبر یا چهره گشت
《هیچکس》
یکی از همان مردم است با زندگی و طراوت روزمرهی خودش
با ملالها و خوشیهای اندک، اما بسیار پربهایش
که چون براین ساقهی نازک او پا گذاشته شود
آنگاه قدرتی سختتر از فولاد خواهد یافت
قدرت در دست آنهاست
و زندهگی نیز
.از آن روی که عشق نیز
مرگ دختر کورد
پا گذاشتن براین ساقهی ترد زندگی بود
که قدرت «هیچکس» را بیدار کرد
تا چهرهی قهرمانیی خود را نشان دهد
و گرچه همچنان هیچ ادعایی بر قهرمانی ندارد
.اما در نبردی سختتر از قهرمانان اسطورهای پا پیش میگذارد
جنبش گمنامان یا اینطور که در این مقاله از آن نام برده میشود
«هیچکس»
کار امروز نیست
شاید اولین تلألوی جرقههای آن از آبان ۹۸ زده شد
آن زمان که یکییکی فرزندان محرومترین قشرهای جامعه بر خاک افتادند
و نوشتهای دست به دست در سوگشان میگشت
با این مضمون که
من هم فرزند کسی هستم》م》
تأکید بر فرزند کسی بودن، تأکید بر این گمنامی است
که گرچه من کشته شدهام، شاهد رنج زمانهی خود بودهام
اما چنین ناجوانمردانه قربانی شدهام
و گرچه از میان نام و نشاندارهای سیاسی یا هنری و فرهنگی و سلبریتی و غیره نیستم
ولی من هم کسی هستم و فرزند کسی
و درست از همینجا بود که داغدار بودن معنای تازهای یافت
معنایی برابر با دادخواه
.دادخواهان، مادران بودند
چهرههای رنج کشیده که تا پیش از این داغ، تصویری نداشتند- همانند فرزندانشان
اما ناگهان تصویرشان دستبهدست گشت تا حالا بهجای فرزندانیکه از دست داده بودند
خود شاهد زمانهای باشند که از آنها قربانی گرفته بود
قهرمانیی این دادخواهان از آن نوع کلاسیک نبود که رهبری برخیزد، بشورد
به دیگران راه نشان دهد و پرچم به دست گیرد
این قهرمانان برآمده از دل《هیچکس》به کسی فراخوان ندادند
ادعای راهبری نداشتند
و
دادخواهی تنها برگی بود که به دست داشتند
برگی که حاصل عشق بود
عشق مادران به فرزندان
و
جوشش عشق است
سرچکو هوروات
(Srecko horvat )
در کتابی با عنوانRadicality of love
میگوید
《عشق عبارت است از همزمانیِ پویاییی تغییرناپذیر و پایبندی به اولین برخورد》
نوعی کشش و به عبارت بهتر، دیالکتیکی بین پویایی و پایبندی است
در چنین تعریفی است که عشق با انقلابها همزاد میشود
عشق پویاست و خواهان نو شدن، همانطور که انقلابها و آن اصل اولیهی عشق
اولین برخورد، تجسم مادرانهگی از فرزند از دست رفته
همان لحظهی تولد است که در بر خاک افتادن او نیز مدام تکرار میشود
و رنج قربانی، شهید و مادرش را به دیگران تسری میدهد
ن (شهید به معنای شاهد رنج زمانهی خود بودن
و در این رنج قربانی شدن
و گرچه این لغت دارای بار مذهبی است
اما گمان کنم همچنان یکی از کاملترین معنا را در چنین وضعیتی داشته باشد)د
بدینسان که عشق، در رنج مادران داغدار، تکثیر میشود
و از یکی به دیگری، به تکتک افراد جامعه که نگران آینده نامعلوم فرزندانشان هستند
استمرار مییابد
عنصر پایبندی اولیهی عشق مادرانه سبب همدردی میشود
و در همدردی مدام پویا میشود و در این حالت عشق مادرانه نقش کلیدی به خود میگیرد
اما عشق فقط این نیست
عشق وجهی حمایتگر دارد
که حمایتگریی آن بسیار فراتر از دامنهی عشق مادرانه پیش میرود
عشق دختران و پسران به یکدیگر در تمام سالهایی که از مواجهه علنی با هم منع شدهاند
و
فضاهای اجتماعی تفکیک شده تا به سرکوب میل منجر شود
در کناروگوشهی پیادهروهای خلوت، زیر چادرها، مهمانیهای مخفی مختلط
کنسرتهای زیرزمینی، نیمکتهای پارکها
و راهروهای دور از چشمهای ناظر ماموران دانشگاه
پچپچه شده است
سرکوب میل آنطور که انتظارش میرفت دیگر مثل دهههای اول انقلاب پاسخگو نیست
و صدای پچپچهها بلند میشود، در هم میشود و اوج میگیرد
و آنگاه منجر به خشمی عمومی میشود که یکی از جوانترین و زیباترین دختران این سرزمین
از دست برادرش ربوده میشود و به شکلی دردناک کشته میشود
مرگ مهسا (ژینا امینی) جرقهی بروز این عشق است
مردان جوانی که همراه با دختران خشمگین در خیابانها فریاد میزنند
در کنار تمام نارضایتیهای دیگری که دارند
خونشان از این به جوش میآید که به آنان تحقیر و توهین شده است
و
الهه عشق از دست آنان ربوده شده است
(تپیدنهای دلها ناله شد آهسته آهسته
رساتر گر شود این نالهها فریاد میگردد
ز اشک و آه مردم بوی خون آید که آهن را
دهی گر آب و آتش، دشنهی فولاد میگردد)
زنان و دخترانی که خیابانها را فتح کردهاند در واقع فقط دنبال همان جرقه را گرفتهاند
تا آتش خشمی را سیراب کنند
که به طور مستمر در طول سالیان دراز به تحقیر و توهین آنها نشسته بود
.نشانههای تحقیر زنانه کم نیست
حتی نمادهای آن را میتوان در معماری شهرها دید؛
حذف تمام نشانههای زنانه
از بناها
فضای مردسالار، توهین و تحقیر روا داشته شده
به زنان در تمام حقوق اجتماعی، دستمزدها، ورزش، کنسرتهای موسیقی
ممنوعیت صدای زن، قوانین کار، قوانین ازدواج و طلاق
که این اواخر حتی حق فرزندآوری را از اختیار آنان خارج میکرد
آنها را تبدیل به گلولههای آتشینی از خشم کرده است
تا تحقیر سالیان را از تن بتکانند و تکانی به جامعهی ترسخورده و زبان بند آمده بدهند
که این مائیم
گذشته از محدودیتهای رسمی حذف زنان
این حذف در درون بافت اجتماع، هربار خود را به اشکالی نشان میداد
که میتوانست هشداری باشد برای آنان که دست اندرکار امور جامعهاند
اسیدپاشی بر صورت زنان، قتلهای پیدرپیی ناموسی
با خشنترین شکل ممکن از بریدن سر دختر با داس گرفته
تا کشاندن او با فریب و خدعه به قتلگاه
توسط کسی که خود را سرپرست، قیم یا پدر او معرفی میکند
سرکوب رسمی، وقتی شکل عرفی هم به خود بگیرد نشاندهنده عمق فاجعه است
و
تحقیرشونده بالاخره سر بلند میکند
و
چون برخاست دیگر آن فرد خمودهی پیش از آن نیست
وجه حمایتگر عشق، نیروی مردانه با قدرت برابریخواه زنانه، گرد هم جمع میآید
و چهرهی قهرمان را که تا پیش از این به تودهیی بیشکل و درهمی از هیچ میمانست شکل میدهد
و
قوام میبخشد
و بدین ترتیب جنبش 《هیچکس》
همچون خمیرهای عظیم به شکلدهی خود میپردازد
شاید از این روست که در ادبیات نوین ایران ما کمتر این چهره را میبینیم
چون این چهره تازه ظهور کرده است و همچون مجسمهای در دستان توانمند پیکرهسازی خبره
.ذره ذره دارد خطوط و اجزای ریزش پدید میآید
و ظرافتها یکی پس از دیگری از پس خلق آن کلیت اولیه، شکل میگیرد
تا پیش از این ما هر چه به دنبال قهرمان در ادبیات داستانی ایران بگردیم
جز پچپچههایی گنگ از عشق، هیچ رد و اثری نمیبینیم
صداها ساکت است و نواها به گفتوگوهای درونی میانجامد
چهرهی عشق دراین ادبیات از همه مخدوشتر است
و
اصلا نیست
چون ادبیات عرصهای عمومی است
کنج خلوت پیادهرو نیست که بتوان دور از چشم اغیار بوسهای تبادل کرد
و
ردی از عشق بر هم نهاد
عشق حالا دارد از امر خصوصی سرکوب شده به امر عمومی بدل میشود
و در این تبدیل و تبدل شاید دیرهنگامِ آن – حدود نیم قرن- دارد خود را سر و شکل میدهد
گرچه در این سر و شکل دادن ردپای خون بسیار پررنگ و دردناک باشد
ولی
مگر نه هر زایشی با دردی جانکاه همراه است؟
عشق در این عمومیشدن
گره از زبان ادبیات هم خواهد گشود
نویسنده
ف.اکبری
منبع
https://t.me/baangnews/3997