پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۱ مهر ۷, پنجشنبه

تپیدن‌های دل‌ها ناله شد




(تپیدن‌های دل‌ها ناله شد)


از میان انبوه آثار هنری جنبش 

زن،زندگی،آزادی

--------

اولیس، قهرمان افسانه‌ای یونان

 چون به‌دست غول یک چشم افتاد، راه زیرکانه‌ای برای گریز خود از آن موقعیت بغرنج، یافت 

او خود را «هیچ‌کس» معرفی کرد

 و

 :وقتی که غول یک چشم نامش را از او پرسید، اولیس جواب داد 

《هیچ‌کس》


 اولیس در عصر اساطیر بود

و

در روزگاری‌که مردمان، چشم به قهرمان داشتند 

نه در عصر مدرن که

 «مای جمعی»

 به‌جای آن که تجلی‌ی اسطوره‌ی قهرمان باشد، متشکل از تک‌تک افراد است 

تک‌تک افراد، فردیت‌هایی که خواهان زندگی معمول‌اند

 با شادی‌های معمول

 غم‌های معمول 

دل‌خوشی‌ها و روزمره‌گی‌های معمول

 این است چهره‌ی سالم زنده‌گی

گذراندن کودکی و نوجوانی در امنیت و رفاه نسبی

جوانی کردن در جوانی و حامی‌ی خانواده بودن در میان‌سالی 

تا در پیری به لذت سکوت و تنهایی و تماشا برسی

ساده‌ترین نیازهای زنده‌گی مثل هوا برای تنفس 

و

آب و نان برای زنده‌گی 

و

عشق برای سرزنده‌گی 

و

مسئولیت برای ماندگاری

 و

 چیزهایی است که در یک جامعه‌ی غیرمعمول از آدمی‌زاده‌گان دریغ می‌شود

 و 

زنده‌گی‌شان تبدیل می‌شود به تلاشی 

اگر نه دم‌به‌دم اما شبانه‌روزی برای زنده بیرون آمدن

 از دل بحران‌هایی که در خلق هیچ‌کدام از آن بحران‌ها، دست نداشته‌اند

 آن‌ها همین 

《هیچ‌کس‌》 

اند

که اسطوره‌ی اولیس پیش از تاریخ به کشف آن نائل شد

 و از قدرتی برخوردارند که هیچ قهرمان کلاسیکی از آن برخوردار نیست 

چون آن چیز که بیش از همه آنان را می‌رنجاند نه مسائل سیاسی و نه جنگ‌ها و نه اعتقادات 

که فقط و فقط زنده‌گی است 

و

 وقتی نفس زندگی لکه‌دار شود، آن وقت است که قدرت 

《هیچ‌کس》

 رخ می‌نماید

 برای همین در جنبش‌های اجتماعی‌ی امروز، نمی‌توان به دنبال شاخص، رهبر یا چهره گشت 

《هیچ‌کس》

 یکی از همان مردم است با زندگی و طراوت روزمره‌ی خودش 

با ملا‌ل‌ها و خوشی‌های اندک، اما بسیار پربهایش 

که چون براین ساقه‌‌ی نازک او پا گذاشته شود

 آن‌گاه قدرتی سخت‌تر از فولاد خواهد یافت

 قدرت در دست آن‌هاست

 و زنده‌گی نیز 

.از آن روی که عشق نیز


مرگ دختر کورد



 پا گذاشتن براین ساقه‌ی ترد زندگی بود 

که قدرت «هیچ‌کس» را بیدار کرد 

تا چهره‌ی قهرمانی‌ی خود را نشان دهد

 و گرچه هم‌چنان هیچ ادعایی بر قهرمانی ندارد

 .اما در نبردی سخت‌تر از قهرمانان اسطوره‌ای پا پیش می‌گذارد


جنبش گم‌نامان یا این‌طور که در این مقاله از آن نام برده می‌شود

 «هیچ‌کس» 

کار امروز نیست 

شاید اولین تلألوی جرقه‌های آن از آبان ۹۸ زده شد

 آن زمان که یکی‌یکی فرزندان محروم‌ترین قشرهای جامعه بر خاک افتادند

 و نوشته‌ای دست به دست در سوگشان می‌گشت 

با این مضمون که 


من هم فرزند کسی هستم》م》


تأکید بر فرزند کسی بودن، تأکید بر این گم‌نامی است 

که گرچه من کشته شده‌ام، شاهد رنج زمانه‌ی خود بوده‌ام

 اما چنین ناجوان‌مردانه قربانی شده‌ام 

و گرچه از میان نام و نشان‌دارهای سیاسی یا هنری و فرهنگی و سلبریتی و غیره نیستم

 ولی من هم کسی هستم و فرزند کسی

 و درست از همین‌جا بود که داغ‌دار بودن معنای تازه‌ای یافت

 معنایی برابر با دادخواه 

.دادخواهان، مادران بودند

 چهره‌های رنج کشیده که تا پیش از این داغ، تصویری نداشتند- همانند فرزندان‌شان 

اما ناگهان تصویرشان دست‌به‌دست گشت تا حالا به‌جای فرزندانی‌که از دست داده بودند 

خود شاهد زمانه‌ای باشند که از آن‌ها قربانی گرفته بود 

قهرمانی‌ی این دادخواهان از آن نوع کلاسیک نبود که رهبری برخیزد، بشورد 

به دیگران راه نشان دهد و پرچم به دست گیرد

 این قهرمانان برآمده از دل《هیچ‌کس》به کسی فراخوان ندادند 

ادعای راهبری نداشتند

 و

 دادخواهی تنها برگی بود که به دست داشتند 

برگی که حاصل عشق بود 

عشق مادران به فرزندان

و

جوشش عشق است

 

سرچکو هوروات

 (Srecko horvat )

 در کتابی با عنوانRadicality of love

  می‌گوید


《عشق عبارت است از هم‌زمانیِ پویایی‌ی تغییرناپذیر و پای‌بندی به اولین برخورد》 

نوعی کشش و به عبارت بهتر، دیالکتیکی بین پویایی و پای‌بندی است  

در چنین تعریفی است که عشق با انقلاب‌ها هم‌زاد می‌شود 

عشق پویاست و خواهان نو شدن، همان‌طور که انقلاب‌ها و آن اصل اولیه‌ی عشق 

اولین برخورد، تجسم مادرانه‌گی از فرزند از دست رفته 

همان لحظه‌ی تولد است که در بر خاک افتادن  او نیز مدام تکرار می‌شود 

و رنج قربانی، شهید و مادرش را به دیگران تسری می‌دهد

 

ن (شهید به معنای شاهد رنج زمانه‌ی خود بودن

و در این رنج قربانی شدن 

و گرچه این لغت دارای بار مذهبی است 

اما گمان کنم همچنان یکی از کامل‌ترین معنا را در چنین وضعیتی داشته باشد)د


  بدین‌سان که عشق، در رنج مادران داغ‌دار،  تکثیر می‌شود 

و از یکی به دیگری، به تک‌تک افراد جامعه که نگران آینده نامعلوم فرزندان‌شان هستند

استمرار می‌یابد

 


عنصر پای‌بندی اولیه‌ی عشق مادرانه سبب هم‌دردی می‌شود 

و در هم‌دردی مدام پویا می‌شود و در این حالت عشق مادرانه نقش کلیدی به خود می‌گیرد 

اما عشق فقط این نیست 

عشق وجهی حمایت‌گر دارد 

که حمایت‌گری‌ی آن بسیار فراتر از دامنه‌ی عشق مادرانه پیش می‌رود 

عشق دختران و پسران به یک‌دیگر در تمام سال‌هایی که از مواجهه علنی با هم منع شده‌اند

 و 

فضاهای اجتماعی تفکیک شده تا به سرکوب میل منجر شود

در کناروگوشه‌ی پیاده‌روهای خلوت، زیر چادرها، مهمانی‌های مخفی مختلط

 کنسرت‌های زیرزمینی، نیمکت‌های پارک‌ها 

و راهروهای دور از چشم‌های ناظر ماموران دانشگاه 

پچ‌پچه شده است

 

سرکوب میل آن‌طور که انتظارش می‌رفت دیگر مثل دهه‌های اول انقلاب پاسخ‌گو نیست 

و صدای پچ‌پچه‌ها بلند می‌شود، در هم می‌شود و اوج می‌گیرد


و آن‌گاه منجر به خشمی عمومی می‌شود که یکی از جوان‌ترین و زیباترین دختران این سرزمین 

از دست برادرش ربوده می‌شود و به شکلی دردناک کشته می‌شود 

مرگ مهسا  (ژینا امینی) جرقه‌ی بروز این عشق است


مردان جوانی که هم‌راه با دختران خشمگین در خیابان‌ها فریاد می‌زنند 



در کنار تمام نارضایتی‌های دیگری که دارند 

خون‌شان از این به جوش می‌آید که به آنان تحقیر و توهین شده است 

و

 الهه عشق از دست آنان ربوده شده است


(تپیدن‌های دل‌ها ناله شد آهسته آهسته

رساتر گر شود این ناله‌ها فریاد می‌گردد

ز اشک و آه مردم بوی خون آید که آهن را

دهی گر آب و آتش، دشنه‌ی فولاد می‌گردد)

 

زنان و دخترانی که خیابان‌ها را فتح کرده‌اند در واقع فقط دنبال همان جرقه را گرفته‌اند

 تا آتش خشمی را سیراب کنند

که به طور مستمر در طول سالیان دراز به تحقیر و توهین آن‌ها نشسته بود

.نشانه‌های تحقیر زنانه کم نیست 

حتی نمادهای آن را می‌توان در معماری شهرها دید؛ 

حذف تمام نشانه‌های زنانه 

از بناها

فضای مردسالار، توهین و تحقیر روا داشته شده 

به زنان در تمام حقوق اجتماعی، دست‌مزدها، ورزش، کنسرت‌های موسیقی

ممنوعیت صدای زن، قوانین کار، قوانین ازدواج و طلاق 

که این اواخر حتی حق فرزندآوری را از اختیار آنان خارج می‌کرد 

آن‌ها را تبدیل به گلوله‌های آتشینی از خشم کرده است 

تا تحقیر سالیان را از تن بتکانند و تکانی به جامعه‌ی ترس‌خورده و زبان بند آمده بدهند

 که این مائیم 

گذشته از محدودیت‌های رسمی حذف زنان 

این حذف در درون بافت اجتماع، هربار خود را به اشکالی نشان می‌داد 

که می‌توانست هشداری باشد برای آنان که دست اندرکار امور جامعه‌اند 

اسیدپاشی بر صورت زنان، قتل‌های پی‌درپی‌ی ناموسی 

با خشن‌ترین شکل ممکن از بریدن سر دختر با داس گرفته 

تا کشاندن او با فریب و خدعه به قتل‌گاه 

توسط کسی که خود را سرپرست، قیم یا پدر او معرفی می‌کند 


سرکوب رسمی، وقتی شکل عرفی هم به خود بگیرد نشان‌دهنده عمق فاجعه است 

و

 تحقیرشونده بالاخره سر بلند می‌کند

 و 

چون برخاست دیگر آن فرد خموده‌ی پیش از آن نیست 


وجه حمایت‌گر عشق، نیروی مردانه با قدرت برابری‌خواه زنانه، گرد هم جمع می‌آید 

و چهره‌ی قهرمان را که تا پیش از این به توده‌یی ‌بی‌شکل و درهمی از هیچ می‌مانست شکل می‌دهد 

و 

قوام می‌بخشد

و بدین ترتیب جنبش 《هیچ‌کس》



هم‌چون خمیره‌ای عظیم به شکل‌دهی خود می‌پردازد

شاید از این روست که در ادبیات نوین ایران ما کم‌تر این چهره را می‌بینیم 

چون این چهره تازه ظهور کرده است و همچون مجسمه‌ای در دستان توان‌مند پیکره‌سازی خبره 

.ذره ذره دارد خطوط و اجزای ریزش پدید می‌آید 

و ظرافت‌ها یکی پس از دیگری از پس خلق آن کلیت اولیه، شکل می‌گیرد 

تا پیش از این ما هر چه به دنبال قهرمان در  ادبیات داستانی ایران بگردیم 

جز پچ‌پچه‌هایی گنگ از عشق، هیچ رد و اثری نمی‌بینیم 

صداها ساکت است و نواها به گفت‌وگوهای درونی می‌انجامد 

چهره‌ی عشق دراین ادبیات از همه مخدوش‌تر است 

و

 اصلا نیست

 چون ادبیات عرصه‌ای عمومی است 

کنج خلوت پیاده‌رو نیست که بتوان دور از چشم اغیار بوسه‌ای تبادل کرد 

و 

ردی از عشق بر هم نهاد

 

عشق حالا دارد از امر خصوصی سرکوب شده به امر عمومی بدل می‌شود

 و در این تبدیل و تبدل شاید دیرهنگامِ آن – حدود نیم قرن- دارد خود را سر و شکل می‌دهد 

گرچه در این سر و شکل دادن ردپای خون بسیار پررنگ و دردناک باشد

 ولی 

مگر نه هر زایشی با دردی جانکاه همراه است؟ 

عشق در این عمومی‌شدن 

گره از زبان ادبیات هم خواهد گشود


نویسنده

ف.اکبری

منبع

https://t.me/baangnews/3997

۱۴۰۱ شهریور ۲۴, پنجشنبه

رنگین‌کمان (۴)


 

خورشید

تصویرغروب را

در ساعات انتهائیِ یک روز آفتابی و روشن ،

 در شیشه‌های پنجره تماشا می‌کرد.

شاید لحظه‌های اول شب را، 

آمیخته با شادیِ جشن دیدار ما می‌دید.


پشت پنجره، یاسمین روبروی من 

همانند یک الهه‌ی زیبائیِ بی‌رقيب، روی مبل راحتی نشسته‌‌است 

الهه‌ی شکوه‌مندی 

که شگفتیِ رنگ غروب را در چشمان قهوه‌ای شفافش تبلور می‌دهد


در وقار و لوندیِ نشستن‌اش، هم فضیلت زنانه‌گی را می‌‌بینم 

و هم به‌تواضع آگاهانه‌‌ی مردانه‌گی پی می‌برم


الهه‌ای که ستایش زیبائی‌اش به‌من آموخته است

که عشق چیست 
 لذت عشق‌ورزی چگونه است


 شیفته‌گیِ عشق،

 چه جهان بی انتهائی را می‌‌تواند بسازد

که در روشنیِ آفتاب آن‌جهان، همیشه بهار است

  هر لحظه گل‌های سرخ، بنفشه و آفتاب‌گردان…جوانه می‌زنند

  سرخوشی‌های عاشقانه درسکس است

و خلاقیت سکس، در اوج شهوانیت 

این یکی از بسیاران بازتاب شیفته‌گیِ من به یاسمین است 

عشق یاسمین
(ﭘﻠﻜﺎﻧﯽﺳﺖ ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﻡ ﻫﻤﻪ‌ی ﺩﻧﯿﺎ ﻣﻨﺘﻬﯽ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ
ﻣﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﻓﺮﺍﺯ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﭘﻠﻪ
ﺗﻚ ﺗﻚ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ‌ﻛﻨﯿﻢ)
این سرشت سبب‌ شده
اندوخته‌هایم را به آشنایان قدردان و هر آن‌کس که دوست‌اش دارم 
پیشکش کنم

و عاشق چیزی باشم که شادم می‌کند

با تمام قلبم پذیرا باشم آن‌چه را که دوست می‌دارم
لذت‌ستانی در حدّ ستایش من است

ولی بخشنده‌گی لذت، در اوج پرستش‌ام قرار دارد.


در آینه‌ی قلبم به تصویر خودم نگاه می‌کردم

که حرکت یاسمین چشمانم را از معبد درونم دوباره به غروب بازگرداند

لحطه‌ی انتظار به‌پایان رسیده‌بود


سایه‌ی نرگس و فرهاد

 از ورودیِ باغچه‌ی کوچک خانه‌ی قدیمی‌مان نمایان شد


این خانه‌ی تقریبآ دور افتاده،

 مشرف به‌یک تپه‌ی بلندی‌ست 

که غروب‌ها آفتاب طلائی، مانند حلقه‌ای بدور آن می‌پیچد

یادگاری از پدر بزرگ یاسمین و پر از زیباترین خاطره‌های

بچه‌گی، نوجوانی و جوانیِ اوست


 ما یکی از اطاق‌هایش را در هم‌کف،

 برای شبانه‌روزهای خود انتخاب کرده‌ایم

این خانه ما را دوست دارد و ما برای لحظه‌به‌لحظه‌اش انس گرفته‌ایم

پنجره‌های دل‌نشین و دیوار‌های صبور این اطاق 

چه جیغ‌های ارگاسمی و چه واژه‌های بریده‌بریده‌ی بی معنائی را 

بیاد دارد

فضایش از نسیم گرمای چه آغوش‌هائی موج می‌زند

یاسمین می‌داندو‌من،

 و شوروشوق در فضای این اطاق



با دیدن نرگس برای اولین‌بار بعداز آخرین دیدار

شهوت‌انگیزترین هیجانی را درکل وجودم احساس کردم 


یاسمین جلوتر آز من با صمیمیت آن لب‌خند مشهورش،

 روبروی مهمانان برای خوش‌آمدگویی رسیده‌بود


من دسته‌گل زیبائی‌که دست نرگس بود با یک بوسه‌ی سپاسگزاری گرفتم 

بعداز بوس‌وکنار،

 بسیار شاد و خوش‌حال، دست‌در دست هم‌دیگر وارد خانه شدیم


یاسمین ما را به‌کنار بار کوچک‌مان که در گوشه‌ی ورودی‌ قرار دارد 

راهنمائی کرد



که دقایق اول دیدارمان را در آرامش آن گوشه

با صدای ملایم موزیکی که قبلا تهیه کرده، بخاطر بسپاریم


یاسمین برای آرایش لحظه‌های نخست می‌خواست

 شامپاینی را که برای قدردانی‌ از آمدن مهمانان آماده کرده بود، باز کند

ولی فرهاد قوطیِ زیبا و کلاسیکی که دستش داشت روی ميز بار می‌گذارد  


و می‌گوید

《با اجازه‌ی یاسمین‌جان می‌خواهم داستان این قوطی را برای‌تان بگویم》

هم‌زمان قوطی را از کیسه‌ی زیبایش در می‌آورد و آرام،آرام با سلیقه‌ی

منحصر بفرد خود باز می‌کند،


 دوشیشه شراب


ادامه می‌‌دهد
《نزدیک خانه‌ی ما باغ انگوری هست که یک خانواده‌ی بومیِ محل،
 آن‌جا را چندین نسل داشته و هنوز هم دارند
 از محصولات باغ‌شان انواع شراب‌های گونه‌گون را درست می‌کنند.

هفته‌ی گذشته جای شما خالی

یک بعدازظهر را با نرگس در آن‌باغ گذراندیم 

و انواع شراب‌ها را امتحان کردیم


من تمام زمان دل‌خوش بودم که

 دستان نرگس را در دستانم بگیرم و چشمانش را نگاه کنم

وقتی از شادیِ اولین دیدارمان با شما، حرف می‌زد، 


قدح هم‌دیگر را پر می‌کردیم 

و شماها را در قلب‌مان هم‌راه خود داشتیم.


من از خوش‌مزه‌ترین‌های آن شراب‌ها که دوست داشتم 

یک شیشه برای یاسمین کادو خریدم

نرگس هم یک شیشه به‌سلیقه‌ی خود برای شاهین انتخاب کرد》


شیشه‌ها را از قوطی در آورد و روی میز گذاشت 

و خواهش کرد بجای شامپاین یکی از آن‌دو را انتخاب کنیم


یاسمین بی‌تعارف با شادکامیِ چهره‌ی زیبایش 

کادوی خود را برداشت و بی‌درنگ باز کرد

و در چهار لیوان سرو کرد و


گفت

《ضمن خوش‌آمد‌گوئیِ صمیمانه و از ته دل 

 می‌خواهم چهار ضلعیِ ما اولین لیوانش را از شراب هدیه‌ی من بخورد》


هرکس لیوان شرابش را برداشتیم 


یاسمین زیر‌لبی ادامه داد

《 به شادی هر دو جفت‌مان لیوان‌ها را بهم بزنیم

می‌خواهم صدای اولین لحظه‌های همدمی‌مان، 

از برخورد لیوان شراب هدیه‌ی من باشد

و احساس‌های‌ تک،تک‌مان در درون هم‌دیگر،

 مانند شراب در این لیوان‌ها، مواج‌ و آزاد باشند》


با همان سلامتی شراب اولین هم‌سوئی‌مان را مشتاقانه سر‌کشیدیم 

سپس به‌طرف اطاق نشیمن 

که در عین‌حال اطاق خواب‌مان نیز هست، حرکت کردیم


نرگس و فرهاد از دیدن ساده‌‌گیِ این اطاق‌خواب قدیمی‌

 بسیار خوش‌حال شدند

پائین تخت‌خواب یک میز کوچک با چهار مبل قرار داده‌ایم

که هرکس به‌دل‌خواه، یکی از مبل‌ها را انتخاب کرده نشستیم


من روبروی یاسمین 

و نرگس روبروی فرهاد


در نتیجه 


یاسمین، 

فرهاد و نرگس را در طرف راست و چپ خود دارد


من‌هم همین‌طور

 فرهاد و نرگس را 


و فرهاد هم

 من و یاسمین را 


ونرگس هم من و یاسمین را 

در طرف راست و چپ خود داشت


یاسمین لیوان‌های‌مان را با سلیقه‌ی بی‌همتای خود سرو کرده بود.

نرگس قبل از همه لیوانش را برداشت و گفت


《 به‌سلامتی شاهین که باعث شد من دلم به دیدن یاسمین این‌‌چنین 

دوستانه به‌تپش در‌آید 

و به‌امید روزی که این دوستی به عشق تبدیل شود

من عاشق یاسمین، و شاهین عاشق من باشد》


من که شادی و خنده‌های بقیه امان نمی‌داد 

 با خوش‌حالیِ تمام شروع به‌سخن کردم


《 بسیار، بسیار خوش‌آمدید 

با شادی فراوان باید بگویم

که لحظه‌شماریِ دیدار امروزمان را تپیدن‌ها‌ی دلم و ضربان قلب‌ام 

در ساعات گذشته‌ی روز، به یاسمین نشان داد.

(ﻭﺭﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ‌ی ﻛﻮﭼﻚ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ
ﭘﻨﺠﺮﻩ‌ای‌ست ﻛﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﭘﻨﺠﺮﻩﻫﺎﯼ ﻫﻤﻪ‌ی ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﺷﻮﺩ
وﻣﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﻨﺠﺮﻩ
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﻧﯿﺎ ﺳﺮﻭﺩ ﺷﺎﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﯿﻢ)

احساس می‌کنم 

زنده‌گی‌ام از زنده‌گیِ شما سه‌نفر پر شده است

در دیدار اول‌مان، کمی از چگونه‌گیِ رابطه‌ی من‌ویاسمین 

با شما صحبت کردم


اما

(شنیدن کی بود مانند دیدن)


سعادت‌مندی خود می‌دانم که بگویم

من نه اکنون و نه روزهای درراه خود،

 آرزوئی غیر از کامیابی و شادمانیِ یاسمین‌ ندارم

ما زیبائی و نیکیِ هم‌دیگر را می‌بینیم 

و با علاقه‌مندی فراوان، آن‌ها را می‌پرورانیم.


تنها عشق ارزش‌مندترین در رابطه‌ی ماست،

 آن هم هرگز نمی‌تواند منحصر بفرد باشد
یاسمین ومن
 (دل خود را به روی هر گونه فهم، گشوده‌ایم
 به روی همه‌گونه دریافت،
 همه‌گونه درست شمردن.
 ما به آسانی نفی نمی‌کنیم.
 سرافرازی ما در این است که آری گوی باشیم.)


ما بی‌قید‌و‌شرط، بی چشم‌داشت و بدون تصاحب

 و بی سلطه‌‌پذیری و سلطه‌گری ناخواسته، با هم‌ نرد عشق می‌بازیم


ما صاحب اندام خود هستیم 

اما زیبائی‌های‌مان را پرورش می‌دهیم و مراقبت‌شان می‌کنیم 

که با آشنایان، به رمز آن‌ زیبائی‌ها، قسمت کنیم.


تن‌نمائی‌های‌مان را زیر آفتاب می‌بریم

و عشق‌بازی‌های‌مان را زیر باران.

راه ما را به هم‌آغوشی‌های‌ما، عشق می‌گشايد


در دایره‌ی عشق یاسمین‌و‌من، محدودیت و حدومرزها ناپیدا هستند

ما هم‌زمان، عاشقانه و معشوق‌وار زنده‌گی می‌کنیم


از بخیاریِ من، سرشت یاسمین چنین است

کوچک‌ترین فرصت را غنیمت می‌دانیم


با رویاها و فانتزی‌های دل‌نشین و زیبای تمنامندی‌های‌مان 

زندگی می‌کنیم

 زیبائیِ آن‌ها را به‌واقعیت پیوند می‌زنیم

و هوس‌رانی را در جذابیت تفسیر می‌کنیم


خنیاگریِ عاشقانه‌ی یاسمین همیشه در اوج معشوق واره‌گی من قرار دارد 


لذت‌جوئی و شادی را برای هم‌سوی خود نخستین اُولویت برگزیده‌ایم 

میل جنسی و عشق‌ورزی را می‌شناسیم،

 هوس را از یاخته‌های‌مان عبور می‌دهیم


سکس و شهوت را ستودنی می‌دانیم، 

 شهوت‌انگیزترین پرواز ما در عاشقانه‌ترین اوج ما متبلور می‌شود


ارگاسم‌ها و فَوَران‌های آتش‌فشان ما در اوج قله‌ی عشق،

 به بیکرانه‌گی بدل می‌شوند.

عشق پلی‌ست بین دو ارگاسم و دو فوران انزال ما


شادیِ حاصل از این هم‌آغوشی‌ها ارزش‌مندترین هستیِ من و یاسمین است

چون پراز نگاه‌های نو، چشم‌اندازهای تازه است


حق انتخاب را برای هم‌دیگر ارج می‌گذاریم

بی‌قضاوت پیشین‌وپسین


ما ستاره‌گانی هستیم که ابرهای فراوان ما را فرا می‌گیرند

ولی ما هم مانند شما

 غبار سنگین سنت‌های کهن، 

مه‌آلوده‌گیِ قید و بند جامعه‌ی اطراف‌مان را از آینه‌ی قلب‌مان پاک کرده‌ایم، 
تردید‌هارا از صندوق یقین که رؤیا هارا باطل و راه به شادی می‌بست،
 بدر آوردیم 
در نتیجه‌ی آزادی از تائید دیگران،
 خویشتن درون‌مان را زندانیِ خودمان نمی‌کنیم.
 قلب ما در آزاده‌گی می‌تپد، 
ما به عرف و عادت‌های انسان‌های دیگر باور نداریم.
حق انتخاب از مهمترین روند رابطه‌ی انسان‌هاست

و می‌دانیم که پرزدن هیچ پروانه‌ای، 

هوای تنفس دیگران را در اطاق، بهم نمی‌زند


جای‌گاه وارسته‌گی و دل‌بندی را نیز در رهائی‌ می‌دانیم

یاسمین هم، وقار و لطافت‌ را در رهائی می‌داند، 

نه در بند قضاوت و نگاه دیگران.

ما در برابر دیگران بدور خود حصار نمی‌کشیم.


ما جزیره نه! بل‌که بیکرانه‌گی دریائیم 

قلب ما به دنیا، به خورشید و مهتاب و به نسیم و باران کاملا باز است


هویت ما همان است که در لحظه زنده‌گی می‌کنیم

برازنده‌گیِ ما در رهائی از این قید‌و‌بند‌ هاست

این دگرگونی را در بستر فرگشت می‌دانیم


این رهائی و شادمانی هر لحظه در دست‌رس هر انسانی می‌تواند قرار بگیرد

کافی‌ست حرکتی به‌سوی آن کنند.


شاید کمی زمان‌بر و شاید کمی دشوار باشد، ولی بسیار پربار است


باشناخت زیبائی‌های دل‌انگیز، شادی‌های بی‌همتا 

و رهائی‌ در شوریده‌گی….

می‌توان سرشار از این سرزنده‌گی‌ها شد.


این دگرگونی را کسی نمی‌دهد و کسی نمی‌تواند از کسی بگیرد

فقط خواست و اراده، آن غنچه را در بستر تفکر و نوع رابطه، شکوفا می‌کند

 و عطر آن را در فضا می‌پراکند

 این درونی‌ترین شعله‌ی شادی‌ست که در هسته‌ی وجودماست.


شهوانیت سعادتی برای حیات انسان است

اگر جرقه‌ای بزند نشاطی فرازبانی برای آشنایان خود بپا می‌کند


 اطمینان من چنان‌که در دیدار اول‌مان گفتم بر این هست

که تک‌تک ما در مربع امروز،

 مانند قطره‌ها با دریای بیکران عشق می‌آمیزیم و دریا می‌شویم

که رنگین‌کمان بر مراد ما می‌چرخد 


یک‌پارچه‌گیِ درونیِ ما، 

مانند بلوری‌ست که تمام تکه‌هایش ذوب شده و بهم می‌پیوندند》


لیوان‌های سرو شده در انتظار لبان‌مان بود

اما برای طعم سوزش لب‌های نرگس، 

ضربان قلب من، در لبانم می‌زد

بی‌اراده، نمی‌دانم چگونه نرگس را بطرف آغوشم جذب کردم 

و لب‌هایش را دیونه‌وار بوسیدم

که لذت و طعم تازه‌گی‌اش در ژرف‌ترین نقطه‌ی وجودم اندوخته شد


با آن لرزه‌ی عمیق شهوت که بر تمام تنم چیره بود، 

لب‌های نرگس صمیمانه‌تر و حریصانه‌تر از من

تشنه‌گی‌شان را به لبان من 

چنان انتقال دادند که هوش از سرم پرید.



بوسه‌ای که پر از لذت شادی و شوروهوس بود
طعم لب‌های نرگس پنجره‌ی تازه‌ای به دنیای خیالم باز کرد
این برانگیخته‌گی در شدت ضربان تند قلبم، 
به‌تمام تارو‌پود وجودم جریان پیدا کرد

هرچه لذت و زیبائی بود

هرچه هوس‌ بود و شهوت 

هرچه عشق بود و عاشقانه‌گی

در لبان نرگس جمع شده بود.


فانتزی‌‌های چند روز بعداز آخرین دیدارمان،

 جانانه به‌واقعیت می‌پیوست 


گوئی گذر زمان هم ما را در آغوش هم‌دیگر به‌فراموشی سپرده باشد

مرز زمان و مکان در بستر امکان محو شده‌ بود


چه مدتی لبان نرگس در عشق‌بازیِ لب‌های من بود …..

یادم نمی‌آید، نمی‌دانم

نفوذ شعله‌ی چشمان سرشار از اشتیاق نرگس 

من را از رویای محبوبم بیدار کرد

مِهر بازوانش را دور گردنم حس کردم

 ،،چه رویائی،، 


گرمای دستانش و نگاهش از میان پلک‌های نیمه بازش، 

مستیِ شیرین مرا فرا گرفت 

صورتم را به‌سینه‌ی سوزان نرگس وسط پستان‌هایش فشردم


یاسمین و فرهاد را دیدم که لیوان‌ها را کنار جای خواب چیده اند.

 روی تخت از دنیا بی‌خبر، در آغوش هم‌دیگر اند

زمزمه‌ی گوش‌نواز ستایش و پرستش عاشقانه‌ی فرهاد

 مثل زنبور عسل در آغوش شکوفه‌ها،

 در فضای اطاق موج‌سواری می‌کرد

به یاسمین غبطه خوردم و چه‌قدر حقیقی بود


از این‌که می‌توانم فرهاد را درک کنم، بخود می‌بالم


نرگس بحالت نشسته، دربغل‌ام آرام گرفته‌ است 

سرش رو بازوی من با موهای سینه‌ام بازی می‌کند


گرمای مخمل انبوه موهایش روی شانه‌ام 

چه‌تحریک‌آمیز و چه‌هوسناک است

¤



یاسمین‌ با فرهاد


یاسمین جان

(این دیدار خوش‌شانس‌ترین ثانیه‌های روز‌های در راه من است

اگر بتوانم اکنون‌ام را دریابم و بشناسم


بی صبرانه و بی‌آن‌که واژه‌های مناسبی را در ذهنم انتخاب کنم

باید صمیمانه بگویم

 نیاز درونیِ شدیدی به ارگاسم در آغوش تو دارم


من‌و‌نرگس لذت چنین آغوشی را ماه‌ها با فانتزی‌های‌مان گذراندیم

و در آغوش هم‌دیگر به‌چه قله‌هائی رسیدیم،  بی‌آن‌که تو را پیدا کنیم 


این‌که برتر از هر میل و آرزو در ،اکنون، من قرار دارد

یک تجربه‌ی آزاد، از واژه‌هاست


در رنگ صدایت دل‌انگیزترین موسیقیِ جهان را شنیدم

هنگامی‌که میان بازوانت بمن نجواگونه خوش‌آمد گفتی


دل‌باخته‌گی‌ام آمیخته با تشنه‌گی‌ای شد،

 که تنها عشق تو سیراب‌اش می‌تواند


شیفته‌ی رمزی شدم که آغوش تو را باز می‌کند


آرمیدن در نسیم پستان‌های تو، برایم بی‌نیازترین لحظه‌هاست

برآمده‌گیِ غنچه‌ها در هاله‌ی قهوه‌‌ای رنگ آن‌ها، 

هوس‌انگیزترین زیبائی، برای چشمان من است

که اگر آزاد باشم با نوازش لبانم و طعم زبانم،

 بمن وصل خواهند شد


گشایش همه‌ی ابعاد وجودم به‌روی همه‌ی آنچه‌که من‌وتو می‌خواهیم

و احساس ژرف درآمیختنم با تو،

 سرمستیِ آفرینش عشق است


آغوش‌ تو را مانند شکوفه‌ای می‌بینم که

 از آرمیدن زنبور عسلی بر گل‌برگ‌هایش بخود می‌بالد

و این دل‌بریِ آغوش تو توّلد تازه‌ای به زنبور عسل می‌دهد

برای زنده‌گی کردن،

 برای شکفتن نوآوری‌های زنده‌گی

تبدیل شدن زنده‌گی به موسیقی و رقص،


آغوش تو دریای آفرینش و سرشار از تازه‌گی‌هاست

نگاهت شاعرانه، پر از رنگ محبت و مهر آمیخته با سکس

که نه من و نه نرگس قلب‌های‌مان چنین هم‌سانی را بیاد ندارد

تا لذت ارگاسم چنین آغوشی را نچشیم

اشتیاق بی‌تاب ما سیراب نخواهد شد


اطمینان می‌دهم رمز‌های فراوانی که اندام تو در خود پنهان دارد

 در ژرفای تمنامندی‌های مشتاقانه‌ی من‌و‌نرگس باز خواهند شد


نوازش مهرانگيز سرانگشتان من 

هم‌زمان با پرزهای دل‌برانه‌ی زبان نرگس

 هر رمزی را در آغوش تو باز خواهند کرد


وه چه عاشقانه و فرشته‌گونه‌، تنفس آهنگینی خواهیم داشت

درستایش الهه‌ی واقعی و حقیقیِ سکس و عشق 


در رنگ بنفشی‌که در آن

 فانتزی‌ها، آرزوها و تن‌خواسته‌های‌ ما به واقعیت می‌پیوندند

و در یک لحظه‌ی واحد با تو درهم می‌آمیزد

چنان‌که هرسه بیش‌تر از یک خواست، 

یک تنانه و یک احساس نخواهيم داشت)


در حالی‌که یاسمین در کنار فرها‌د روی بازوی او دراز کشیده بود

 انگشتان فرهاد، پستان‌های یاسمین را سلطه‌جویانه نوازش می‌دادند

چنان‌که به‌تجربه‌های دیرینه‌ای استوار اند


غنچه‌‌های برجسته‌ی پستان‌های یاسمین 

با شهوت هرچه شدیدتر این نوازش را پرستش می‌کرد

تپش‌‌های پرنبض پنهان درپستان‌های رگ‌‌کرده‌ی یاسمین 

در دایره‌ی نافش لرزش هوس‌انگیزی پدید می‌آدرد 


اشتیاق یاسمین با تکیه به‌وقار مردانه‌گی فرهاد

صورتش را عشوه‌گرانه به‌سوی لب‌های او نزدیک‌تر و نزدیک‌تر کرد

در متانت عریان و طبیعیِ فرهاد

 شور‌و‌شوق ناگهانیِ فراشهوانی، بر لبانش مستولی بود


زن زیبائی با لب‌خند درخشان و موهای نرم و انبوه،

 در آغوش مرد خوش‌ترکیب که وقارش وسوسه‌انگیزی منحصر بفردی دارد


این مرد چنان مسحور شده که گوئی با چشم باز رویا می‌بیند

و هیچ‌یک از حس‌هایش اراده‌اش را دنبال نمی‌کنند

تنها سرشت و زیبائیِ الهه‌ی عشق در آغوشش،

 الهام‌بخس رویاهای اوست


نجوای نهان‌خانه‌ی الهه‌ی هوس


در لاله‌ی گوش فرهاد 


《دل آشنای من فرهاد

بارانم درانتظار کدام‌ اشاره است

نه تو دانی و نه من


مهارت لبانت خجالتم را

از دایره‌ی نافم به نقطه‌ی اوج پستان‌هایم کشاند


 فضای تنگ آغوشم را

در نفس شبنم‌های شانه‌‌ات جریان دادی


سایه‌ی قید و بند،  آئینه‌ام را رها کرد

در بی‌کرانگیِ قله، لرزیدم


تو را در دیدار زنبق، تقسیم با خویشتن‌ام کردم

(ﻫﯿﭻ ﺑﻌﯿﺪﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ                ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺁﺯﺍﺩ ﺍﺳﺖ)


تسلیم شدن‌ام به‌تو را عاشقانه دوست می‌دارم

چون پیروزیِ چشمانت بالاترین لذت‌هاست

بّرای امروز من 》


همان‌موقع صورت نرگس روی شکم یاسمین نسیم چنین لرزی را 

در رنگ تازه‌گی‌هایش و در رنگ اکنونش

با آرامش دل‌خواه خود

مشتاقانه تنفس می‌کرد


من امروز برای چندمین بار به لذت‌ستانیِ یاسمین غبطه خورده‌ام


  نگاه نرگس در خوش‌فرمیِ آن ساقه‌ی شق‌ شده و سنگین یاسمین‌ 

محو شده بود


گوئی همه‌ی احساس و نیروی دخترانه‌گی‌اش 

در آهو‌وانه‌گی‌ِ چشمانش تمرکز کرده‌باشند

باور لای ران‌های نرگس و یاسمین و خوش‌دستی و هم‌سانیِ ساقه‌ی او 

 ستودنی وبی‌نهایت دل‌برانه می‌‌نمود


شهوت‌انگیزترین سکوت و هوس‌انگیزترین لذت‌ها 

اطاق قدیمی‌مان را فراگرفته‌ است

گوئی عطر گل‌های تحریک‌کننده، 

پروانه‌ها را درفضای اطاق به‌پرواز در می‌آورد


مهتاب از بالای تپه، زیبائی و اغواگری‌هارا در اطاق،

 زیر چشمی نگاه می‌کرد


من خوش‌بختیِ دوست‌داشتن و‌ دوست‌داشته‌شدن را 

در شکوه این صحنه می‌‌بینم


 سرمست از عشق،  تمام زمان، الهه‌ی آرزو‌های تازه‌ام نرگس را

 از پشت، در آغوش گرفته بودم

و با هزاران فانتزی، عطر تنش را در یاخته‌های وجودم می‌اندوختم

بلوغ تازه‌ای بود، دل‌می‌باختم



عشق‌پذیرترین وجه وجودم در وسعت پذیرائیِ خود

در اوج شادیِ حس دوباره‌ی آخرین دیدارمان، پرواز می‌کردم.

چه سحرانگیز و نرم است اندام ظریفش در آغوش من،

بمعنای واقعیِ کلمه، فریبا و زیباست.


سرزنده‌گی، آزاده‌گی و شادمانی از لب‌خند این اندام زیبا لبریز است

پوست تن‌اش بقدری نازک است

 که حتی می‌توانم بگویم 

که جریان تمنامندیِ حس‌هایش دیده می‌شوند


نرگس با یک حرکت بسیار ملایم و دل‌برانه 

 با دست راستش پای چپ فرهاد را گرفت 

و به‌روی ران‌های یاسمین سوار کرد


هنگام حرکت، فر موهایش زیر چانه‌ام و بالای سینه‌ام 

چنان فَوَران دلپذیری داشت

که گرمای هوس‌ناکیِ تنش را مانند موج 

به همه جغرافیای وجودم پخش کرد


واین سرخوشانه‌ترین آرمانی بود 

که بعداز آخرین دیدار، همیشه‌های من می‌خواست


من با ایزدبانوئی، عشق می‌ورزیدم که می‌خواست من را 

به بالاترین اوج قله‌ی ارگاسم خود به‌برد


می‌خواست غریزه‌ی مردانه‌گیِ درون مرا،

 معصومانه به پاکیِ قهرمان سکس، به‌بار آورد 


وسپس با نشاط، شادمانه با قهرمان خود عشق‌، بازی کند

 از بازتاب و برانگیزاننده‌گیِ جذابیت‌های خود،

 در وجود معشوق لذت به‌برد


سرش را برگرداند چشمانش به‌لبانم دوخته شد

 رو سینه‌اش شهوت‌انگیزترین لرزی جریان داشت


در یک لحظه، اعتمادی را نسبت بخودم در نگاه نمناکش دیدم 

که از آرزوی تسلیم خود و تسلط من، پر بود


با تمام تن‌خواسته‌هایش می‌خواست پیروزیِ قهرمان خود را به‌بیند


نمی‌توانم باور کنم در اولین ملاقات سکسی، 

چگونه عاشق دیوانه‌وار این زن زیبا شدم


زیبائیِ خارق‌العاده و اغواگریِ الهه‌وار نرگس، 

دل‌نشین‌ترین آرامش عشق را، برای من پدید آورده بود



عشق را در آغوشش با صمیمیت لب‌خندش،

 کامل‌تر‌وکامل‌تر می‌فهمیدم


با سکسی‌ترین نجوا ادامه داد

《شاهین حرارت، ژرفای اشتیاق و جدیّت تو را بسیار می‌پسندم

بیش‌تر از دوست‌داشتن می‌خواهم‌ات،

 افتخار دارم که معشوق تو باشم


داشتن عاشقی مثل تو برایم از زیباترین رابطه‌هاست

می‌خواهم دل‌خواسته خودم را بدست تو بسپارم

مانند پرنده‌ها با تپیدن‌های دل

 بال گشودن 

به‌پرواز در آمدن

اوج گرفتن

بسوی ناشناخته‌های‌تو


 شیفته‌گیِ تدارک‌ندیده‌های آغوش تو

تنها خواستن ،اکنون، من است


شاهین غریزه‌ی مردانه‌گیِ درون‌ات را می‌خواهم

با استواریِ الف قامت‌ات

من را به قله‌ی بی‌اراده‌گی‌ام

پرواز ده


شکوه‌ باز شدن غنچه‌هایم را 

به چشمانت بسپار

با لبان پروانه‌ات آشنا کن


بگذار و بعد بگذار

گذر رفتن و آمدن

در ژاله‌باران رنگین کمان آبشار من 

آب‌تنی کند 》


صدایش سرشار از عطر تازه‌ای بود که در قلبم حک می‌شد

واژه‌هایش خیس از شبنم هوس بود


چشمانش نیمه‌باز،

 نفس‌هایش لاله‌های گوشم را می‌نوازید


قطره‌های شهوت از لبانش می‌چکید

با یک حرکت بسیار دل‌پذیر عاشقانه، 

بی‌آن‌که تندیِ نفس‌هایش تغییر کند

 سرم را وسط پستان‌هایش جای داد


با آرام‌ترین اغواگری، من را در آغوش چنان‌ام گرفت

 که دقیقآ همان‌جا بودم که هر دو می‌خواستیم

نوک پرگار در نقطه‌ی داغ آتش‌دان 


شکاف ماه بی‌تاب بوسه‌،

عطر ستون قامت 

      و     

   صدائ موج آب را می‌شنید


من در لای ران‌های نرگس، 

درحلقه‌ی محکم پاهایش

 بم‌ترین و حشری‌ترین رنگ صدایش را می‌شنیدم


《شاهین‌ام 

عاشق سرشت لطیف تو شدم


دیوانه‌گی

در آرامش شهوانیت تو را

می‌پرستم


مثل موج، 

ساحل و کرانه را به مقصد ژرفا، 

بچرخ، بچرخ

تا

 آتش‌فشان زنبق‌ام به جوشش در آید


آرام، آرام 

 سکوت لب دریا را،

 ترک کن


در شادیِ انتظار، 

رویا را به‌رنگین‌کمان، رنگ‌‌آمیزی کن


 تا آمدن من، از راه برسد


تا هم‌زمان با من، فَوَرانت را

 با لب‌گزیدن‌های من بسرائیم،

و

برای اولین‌بار

شادکامیِ عشق را،

شکوه سکس را،

 به برگ‌های لبان درونی و غنچه‌ی ستاره‌وار بین آن‌ها

 هدیه کنیم
و
تو
زیبائیِ حیات آن غنچه‌را در شکوفایی‌اش به‌چشمانت بسپار، 

لحظه‌ی شکفتن

توّلد دیگری برای آن ونوس زیباست 

حیاتش را هنگام بازشدن شروع می‌کند 

مانند پیله و پروانه،

عشق و شهوت این‌همه نزدیک هم اند


شاهین،

 پیروز من باش


(ای غارنشین عصیان‌گر

وحشی شو

که به غارت برود

حفره‌های تاریک

این تن

و

نقش دوباره به‌بندد

پستان‌های اوج‌گرفته‌ام

درپیشانی ماه)》


¤




مانند انسان‌های رهاشده از زمستان دیروز،

 تازه‌گی و نوآوری بهاران امروز را در چهره‌ی هم‌‌دیگر تماشا می‌کردیم


فضای اطاق پراز اغواگری و تمنامندی‌های پنهان‌ 

و برزبان نیامده‌ی ما بود

ما با قلم موئی پرتره امروز‌مان را با نوآوری خود، رنگ‌آمیزی کردیم


بگمان من جذابیت رازگونه‌گیِ اولین معاشقه‌ی ما، 

باز تعریف عشق‌وسکس بود


  رابطه‌ی بدنی و ذهنیِ ما با تک،تک‌مان آن‌چنان غرور‌آمیز،

 دل‌نشین و دل‌پذیر، گذشت

که بعداز فرود هم، مشتاق سکس و عشق‌بازیِ دوباره، با هم هستیم


من با افتخار، شیشه‌ی شراب انتخاب نرگس که کادوی من بود را،

 باز کردم

با تشنه‌گیِ اوج‌وفرودمان مشتاقانه سرو کردم


هم‌راه تماشای فیلم لیوان‌های‌مان را برداشتیم 


فرهاد گفت

《بسلامتی انسان‌هائی بخوریم که آزادی عشق را ارج می‌گذارند

و آن را زنده‌گی می‌کنند》


همه‌گی شادی صورت‌مان،

 از تشنه‌گیِ شیرین پس‌ از اوج، در لبان‌مان حکایت داشت


تمام زمان نرگس سرش رو زانوی یاسمین، مانند یک الهه، 

دراز کشیده بود

چشمانش غرق در نفوذ نگاه یاسمین آرمیده

و عطر پراکنده در آغوش یاسمین را تنفس می‌کرد

 انگشتان یاسمین در حال بازی با امواج موهای او بود


من با فرهاد در مورد فیلم مشغول صحبت شدیم

که سازنده‌ی و خواننده‌ی این کلیپ،

 رابطه بین انسان‌ها را چگونه می‌دیدند

و چگونه ارزیابی می‌کردند




نرگس در آرامش عاشقانه‌ی یاسمین 


یاسمین

《معشوق زیبای من

رویائی که در دیدار نخستین‌مان، شاهین در ژرفای آرزوهایم

کاشته بود

پیوستن آن رویا به واقعیت امروزین،

 بسیار شيرين‌‌‌تر از شنیده‌های‌ من و فرهاد است


فانتزی من که میل به یافتن معشوقی ایده‌آل بود در آغوش تو زنده شد 
و جان گرفت
در همیشه‌های فانتزی سکسیِ خود معشوقی‌را تجسم بخشیده‌ام
که ازلمس لبانم و پرز زبانم هنگام لیسیدن آتش بگیرد، خیس شود

ساعت شماری‌ها بعداز آخرین دیدارمان با شاهین، 
عشق‌بازی‌های خود را آفرید
همه‌ی احساساتم تبدیل به‌تمنای عشق‌بازی و دل‌سپاری بتو شد

در چشمان تو می‌توانم درخشان‌ترین و روشن‌ترین بخش وجودت را به‌بینم

می‌خواهم خودم را مثل یک‌دوست، یک‌عاشق در تو پیدا کنم

می‌خواهم در عادت‌های تو شریک باشم

می‌خواهم مثل تو بخاطر لذت زندگی بگذرانم

آغوش تو ظرفیت عاشقانه‌گی و تنانه‌گیِ من را گسترش می‌دهد،


محدودیت تصور و فانتزی‌های سکسی، در میان پستان‌های تو ناپیداست

علاقه‌ی شدیدم به‌برجسته‌گی تمشک پستان‌های تو،

در پرده‌ای از خجالت، در سرخیِ صورتم بی‌اختیار دیده‌ می‌شود


آغوش تو از زیباترین، جذاب‌ترین و کامل‌ترین‌‌هاست بل‌که بالاتر از این‌ها.

من هربار در گرمای خنک آن تولد دیگری پیدا می‌کنم


هنگامی‌که طعم شادی و نشاط تورا می‌چشم، گوئی بهار من رسیده،

نفس‌هایم، حیاتم تازه‌تر می‌شود

تازه‌گی‌های اندامم را مانند آغازی می‌بینم
از رازورمز زیبائی‌های تنم سرمست می‌شوم
 شیفته‌ی شکوه و عشوه‌گریِ آغوش تو‌ ،
عاشق پُر تمنا با شور زنانه‌گیِ سیری‌ناپدیر، مجذوب تو ام
 لایه‌های هویت تو را می‌پرستم
شادی در زیباییِ اندام تو، پیوند نا گسستنی با عشق‌بازی دارد
هیچ آغوشی را این‌چنین دوست نداشته‌ام
 و هیچ آغوشی تا امروز این‌چنین هیجان‌زده و تحریک‌ام نکرده است
عطر تنت لحظه ‌به‌لحظه در میان این جذابیت با شکوه، می‌رقصد

و در میان پستان‌هایت، دور نافت و دامنه‌ی ساقه‌ی قد کشیده‌ و خوش‌تراشت،

 طرح و نقش دل‌نشینی می‌آفریند


 ستایش زیبائیِ تفاوت آغوش تو، تمام حس‌هایم را فرا می‌گیرد.

ساق خوش و قامت کشیده
خوش قدوبالا
و
سخت، سفت و سنگین      
با نگرش پرسئوال، عمق نگاهم را تماشا می‌کند
شدیدترین شهوت را در تمام اندامم پدید می‌آورد
بهم‌تنیدن لذت‌ستانی و لذت‌دهی آن
در چشمانم بازتاب پیدا می‌کند
می‌خواهد رمزها و آشنائیِ خود را در همه‌ی لب‌هایم جا بگذارد
مانند لرز بی‌اراده،
زیر اب‌شار
لابلای لبان لب‌های من


 می‌خواهم قد‌کشیدن و شق‌شدن ساقه‌ات را در تازه‌گی بهار آغوشم،

در بی‌نهایت ثانیه‌ها تماشا کنم

عاشقانه به‌بینمش

برای ستایش زیبائی‌اش، زیباترین واژه‌ها را پیدا کنم


دراختیار تو بودن من را به خویشتن خودم می‌گشاید


تمام تنم و همه‌ی حس‌های وجودم در اشتیاق چشمانم موج می‌زند

لحظاتی که الف اندامت در نسیم گرم لبانم قامت می‌کشد


تو تشنه‌گیِ تنت را در ضربان رگ‌های شاخه‌ی زیبایت حس می‌کنی

 و من روی پرز زبانم 

 التماس‌اش را به‌گرمای لای‌ران‌هایم، می‌بینم

که مانند یک پرنده‌ی آزاد در آسمان وجودم پرواز می‌خواهد 

و من می‌خواهم در مهربان‌ترین بخش‌های تنم دل‌برانه مهمان‌اش کنم

 و آوای بی‌صدای تمنامندی‌اش را با همه‌ی اندامم بشنوم


یاسمین زیبای من

آب چشمه‌سار نازک لای‌ ران‌هایم جاری‌ست

 غنچه کلیتوریس‌ام در شيار لبان درونی‌‌ام،

مانند غنچه‌ی رُز نورُسته در حال شکوفائی‌ست


 با تمام هوس و آرزو در انتطار لمس 

و نوازش تمنامندانه‌ی آن میهمان تازه آشناست

که دریا را عاشقانه به‌بیند

 سر،  به‌تیزیِ قله‌ی آن غنچه‌ی نشکفته بساید

 و در یگانه‌گی آغوش‌اش، طعم لرز شهوت را تنفس کند.

می‌خواهم پیوند عشقی بین‌شان بسته شود


من مست از قطره‌های شفاف 

و تماشای شقّی و خوش‌فرمیِ کیر تو


می‌خواهم تمام طول آن را در دهانم فرو ببرم،

تمام تمایلات پنهانش را آشکار کنم


می‌خواهم این ساقه‌ی زیبا را تمام‌قد در دهانم نگه‌دارم

می‌خواهم حلقه‌ی لبانم لذت دسته‌ی آن را

 هم‌راه با داغیِ لب‌های کُس‌‌ات،

 برای همیشه بیادم بسپارم  


می‌خواهم زبان کوچک حلقم، 

تیزیِ نرم کلاهک‌ آن را تجربه کند 


ژاله باران تپه‌ی چمن‌واره‌گیِ دامنه‌ی ساقه‌ات را

 می‌خواهم

و آن ساقه‌ی مِهرزی را

 که هر پگاه پیش‌از آفتاب،

در آغوش‌ تو ریشه می‌کند، 

تماشا کنم 

به‌مکم

نوازشش کنم

به اوج پستان‌هایم پرواز دهم

 تا دریا‌ی مرا عاشقانه خیس کند 

به تازه‌ترین قطره‌های

ارگاسم من لب گشاید

و

 نامش را بمن و جوی‌بار زیرین خود بگوید،


برای این حسرت مهار نشدنی 

تا صبح، 

روی سینه‌ات،

 شب‌زنده‌دار می‌مانم

خواب تو را تماشا می‌کنم


که شب‌های بسیار

خواب تورا به‌بینم


من و فرهاد گرمای چنین صمیمیت را عاشقانه می‌خواهیم 

 فرهاد با ژرفای سیری‌ناپذیر وجودش، 

خود باید این شهوت‌انگیزی را تجربه کند


 ستایش جریان دل‌برانه‌ی تپش‌ها در رگ‌های ستون خوش‌تراش اندام تو

و لب‌های درونی و بیرونیِ ظریف ونوس‌ات را 

به ژرف‌ترین نقطه‌ی تن‌مان خواهیم سپرد

تو هم‌زمان در بستر تن دادن به‌ناز و اغواگری زنانه‌ات

به نیازها و خواهش‌های قدرت‌مندانه‌ی مردانه‌گی نیز می‌پردازی

تمناهای مغرورانه‌ات من را به‌اوج وسوسه‌های عاشقانه پرواز می‌دهد

در زنانه‌گی و مردانه‌گیِ آغوش تو رها می‌شوم

خودم می‌شوم یاسمین، خودم


با طعم اولین بوسه‌ات، لحظه‌هایم همه، خیس شدند 

نگاه‌‌های معشوق‌وار تو دادن آبم را به‌اراده‌ی چشمانت گرفت

اشتیاقم را در ناز و طنازی با انتظار لذت‌دهیِ تو 

و لذت‌ستانیِ عاشقانه‌ی من درهم آمیخت


یاسمین‌ام

 شیرین‌ترین انتظار زیست سکس من 

به بار نشاندن این ساقه‌ی زیباست

تا میوه‌ی فَوّاره‌ی ناگهانی 

و سپس آهسته چکیدن دانه‌های باران آن را در واژنم لمس کنم

 تر شدن تو، آبم می‌کند

گداختن‌ام ، آخ گفتنم 

جان شنیدن‌ام، با تپیدن‌های دلم پیش‌کش مهر تو   

《مهر پیوند عشق‌مان باشد


یاسمین که نرگس را روی سینه‌اش 

محرم بعضی از زیبائی‌های خود، می‌دید

مرور هوس، در ذهن‌اش را، با افسون‌گرانه‌ترین رنگ صدا  

سعی‌کرد درگنجایش واژه بریزد


《نرگس، هنوز نتوانسته‌ام باور کنم تو ازآنِ من هستی

من باید لحظه‌ای چشم‌هایم را به به‌رویا به‌بندم 

و

  غنچه‌های پستان‌های تورا 

روی پستان‌هایم بچسبانم 



تا در یابم که نرگس کاملا از‌آنِ من و در آغوش من است


نرگس دلدار‌من

رنگ صدای تو با ستاینده‌گیِ افسون‌گرانه‌ات،

من را بی‌اراده در اختیار تو قرار می‌دهد

شاید جان‌وتن من همان آرامش را تجربه می‌کند،

که امروزعمیق‌ترین خاطره‌ی شاهین شده‌است


من‌ بیش‌تر شادم از شادی شاهین

که در اولین دیدار همه‌ی حس‌هایش سرمست آغوش تو شده بود


تو تن‌وذهن جذابی داری، 

جدا شدن از آغوش تو فرا ارادیِ اکنون من است


انگیزه‌هایم تو را می‌خواهند و در گرمای تو به‌اوج می‌رسند

از این رویای شهوانی و سرخوشانه بیدار شدن نمی‌خواهم

می‌خواهم ضربان قلبم نیز مانند اندامم،

 در دستان تو و هوس‌‌رانی‌های تو باشد 


قلب من اطمینان دارد که عاشق فرهاد خواهم شد

و

  عاشقانه‌گیِ تو را نیز بخودم، با تمام قلب و تنم می‌خواهم 

می‌خواهم معشوق تو باشم 

می‌خواهم عاشق‌ من باشی

تن من مرزی برای تو ندارد با من عشق‌بازی کن، من‌را بکن نرگس 》


نرگس در دیدارهای صمیمانه‌ی بعدی بمن زمزمه می‌کرد

آغوش یاسمین آسمانی بود 

که من در بی‌کرانه‌گیِ لذت آن به‌پرواز در آمده بودم

بال می‌گشودم، احساس بی‌وزنی داشتم


آرام و بسیار مهرآمیز  بازوانش را دور کمرم حلقه زد

 این ترانه‌ی شهوت‌انگیزی بود 

که تپیدن‌های شاخه‌اش در تپه‌ی شيار من ترنم می‌کرد

چه‌شکوهی داشت و چه شگفت‌انگیز و طنازانه بود


قلبم روی قلب یاسمین می‌تپید

غنچه‌‌ام و لب‌های شيارم در اوج برآمده‌گیِ خود بودند

جوی‌بار لای ران‌هایم چنان جاری بود 

که شاخه‌ی یاسمین را لای ناف من و او

کاملا خیس کرده بود


پلک‌هایش هنوز روی نگاه هوس‌رانش بود 

ولی لرز لبانش دیوانه‌وار تمنای بوسه‌ می‌کرد


 تنش سکس و اروتیک، با زیبائیِ شدتش تمام وجودم را فراگرفت

اراده‌ام بهیچ‌ وجه کارآئی نداشت

بطوری که یک حمله‌ی پلنگ‌وار به لبان یاسمین کردم

و لبانش را غرق بوسه‌های آتشین کردم

از زبانش تازه‌ترین و ژرف‌ترین لذت زنده‌گی‌ام را چشیدم


هم‌زمان شاخه‌ی تازه آشنای محبوبم 

دربستر لغزنده‌گیِ چشمه‌سار شیارم 

با کم‌ترین لیز

 در حساس‌ترین نقطه‌ی آن لحظه‌ی تنم، قرار گرفت


(سرخ و گداخته و خواستنی

بگذار  جنون هم‌آغوشی ما را ببرد

فرو شو!   تا غرق شویم)


نمی‌دانم، نمی‌دانم چگونه؟

 با ملایم‌ترین جابجائی و فشار حلقه‌ی بازوان یاسمین دور کمرم

تازه میهمان‌ام را که در آستانه‌ی شکافم،

شق‌ترین، زیباترین و استوارترین حالت‌اش را داشت، 

بی‌درنگ، تمام‌قد به‌درونم فرو بردم



لذت، تحریک و بی‌قراری …تمام رودخانه‌ی تنم را 

مانند بلندترین آبشار جهان، فراگرفت

دل‌نشین‌ترین داغی را برای اولین‌بار در واژنم احساس کردم


نفس شبنم‌های این ستون زیبا در تنگ‌نای آغوش استوانه‌ی من

چه شکوه‌انگیز لذتی داشت
(آنگاه که من
قلم را فتح کردم
زمان، خود را
از دو سو . . . 
کنار کشید
و راه‌ داد به عشق

الهه‌ی هوس
به ژرفا متوسل شد
 «که برود از اول بيايد »)

یاسمین یک مرتبه چشمانش را باز کرد

 نگاهش با رضایت کامل و شادکامیِ عجیب به چشمانم دوخته شد 


صورتش فروزان از شادی و رضایت

زیباترین، هوس‌انگیزترین و شهوت‌ناک‌ترین 

جیغ سکسیِ زنده‌گی‌ام را

از لبانش، بین لب‌هایم شنیدم

 که اسم من را بسیار ادامه‌دار فریاد زد

ن،،،ر،،،،گ،،،س س س


آرامش دایره‌های لطیف موج فواره آن ساقه را در سطح طوفان خودم 
برای همیشه‌هایم اندوختم

این صدا شیرین‌تر از حد تصور من بود

مانند جریان قلبم در اعماق وجودم موج زد 

و تمام اندامم را الکتریسیته‌وار پیمود


یاسمین، ‌‌بی‌اراده، تمام‌کمال خود را به‌تنانه‌‌گیِ من سپرده‌بود


نوازش میهمان تازه‌ آشنا،

در نقطه‌ی G واژنم یک لذت واقعا جنون‌آمیز داشت


هنگامی که لب‌های داغ درونی و بیرونی‌ کُس یاسمین 

در آغوش لب‌های بیرونیِ کُس‌ام در آمیختند، 

نفس‌ام برای‌‌چند ثانیه‌ای در سینه‌ام ایستاد


چسبیدن لب‌های‌شان

 بوسه‌های آتشین‌شان را، 

اوج تازه‌ترین و جان‌بخش‌ترین لذت در جهان سکس 

و عشق‌بازی من بود


 چه‌سرمستیِ ژرفی داشتم،

 در آرمیدن یاسمین در درون خودم


طنین شهوت‌انگیز رنگ جیغ‌اش مسحورم کرد،  

که شیرین‌ترین حمله‌ی عشق‌بازی را که سرشار از تن‌خواسته‌های او بود،

انجام داده‌ام


عشق‌ورزیِ عشق بود 

که دل‌داری، دل‌‌سپاری و پیروزی و تسلیم دل‌خواسته در آن، 

درهم آمیخته بود

در حالی که چشمانش از اشتیاق شیرینی، می‌سوخت


یاسمین، عریان با لوندی و شکوه شهوت‌، 

شاد از پیروزی من و مغرور از نهایت تسلیم دل‌خواسته‌ی خود 

در عشق‌بازی،

هنوز می‌لرزید و حلقه‌ی بازوانش دور کمرم، هنوز مرا در آغوش داشت

چشمان قهوه‌ای‌اش روی نگاه من آرام گرفته‌بود


من در نشئه‌ی شیرین و هوس‌انگیزیِ او،

که تمنای عشق‌بازی نوی در وجودش موج می‌زد

 سیری‌ناپذیر‌تر از همیشه

 نوازش و بوسه را از سر گرفتم



یاسمین دل‌‌بند من


《سرشت شهوت‌ران تو

چه لحظه‌های شگف‌انگیزی

چه هوس‌رانی‌‌ها‌ی سرخوشانه‌ای،

چه لحظه‌های عاشقانه‌ای داشت


یک آآن نفسم بند آمد

در آن بوسه‌های سودائی و دل‌نشین

که جذابیت و زیبائیِ هماغوشی را 

به‌جان‌وتنم هدیه داد


در آن شیب تند در جوی‌باری 

که تب می‌چکید از قطره‌هایش


ابعاد درک ساقه‌ی تو،

 در آن تنش‌های بیقراری،

در آن بوسه‌های داغ


زمان، 

در انتظار همراهیِ آمدن من

در امتداد آن افرای شاداب


تو از امروز معشوق من و هم‌سوی بی‌همتای سکس

و عشق‌بازی من هستی   


حالا می‌بینم چه‌قدر شیفته‌ی تو‌ام

یک زن در موارد بسیار نادر،

 خود را چنین آزاد و خوش‌بخت احساس می‌کند

که من در آغوش تو 


نسیم طعم آغوش تو 

اولین لذتی‌است که تا امروز از هیچ کیر و از هیچ کُسی تجربه نکرده‌ام

در آغوش تو شانس اولین و زیباترین زیست سکس خودم را اندوختم


داغیِ غنچه‌ی ونوس‌ات

 با تیرکشیده‌گی و استواریِ ستون تنت

 بیادماندنی‌ترین هدیه‌ی امروز من و فرهاد خواهد شد 


دل‌انگیزی و اغواگریِ این هدیه در کلام جای نمی‌گیرد،

 و انتقال دادنی نیست

تو مرا به اوجی بردی که فراتر از کلام است


دل‌بندم یاسمین

امروز از گرما و لرز در شکافم 

و برآمده‌گیِ چوچوله‌‌ام،

 لذتی را بردم که تا حالا نمی‌شناختم》


نرگس دل‌دار شیرین من

《دیدن اندام تندیس‌گونه‌ی تو

با این شکوه و زیبائیِ پستان‌هایت و خوش‌تراشیِ بازوانت،

برای من‌هم بعنوان معشوق تو، حس افتخار و خوش‌بختی می‌دهد

تا آنجایی‌که بتوانی تصورش را بکنی دوستت دارم


حس زیبائی‌شنا‌سی و ستایش از شهوت‌انگیزیِ تو ، 

من را به‌یاد یکی از دوستانم انداخت که می‌خواهم

شانس دوستی با تو و فرهاد را به‌او هم بدهم 


من با پویا دوستان دوران دبیرستان و بسیار صمیمی هستیم

از دیدار هم‌دیگر همیشه لذت می‌بریم

البته او بیش‌تر، ازعشق‌بازی با شاهین در آغوش من، لذت می‌برد 

سکس آن‌دو باهم، نیز یکی از نشاط‌‌انگیزترین‌های شبانه‌روز من است

شادی پویا وقتی از شاهین می‌گوید، 

یک حس خوش‌حالیِ افتخارآمیز، آمیخته به آزاده‌گی بمن می‌دهد.


همان حس را داشتم،

روزی که از مسافرت برگشتم

و شاهین از گرمیِ آغوش تو می‌گفت


نرگس، شادم از بودن تو و فرهاد در هم‌سوییِ من‌وشاهین.


شادترم از این‌که شاهین تورا عاشقانه می‌خواهد

و قلب تو من را معشوق‌ خود می‌داند

شادزی دل‌دار من

¤

عکس پویا که تقریبآ یک‌ ماه‌پیش گرفته‌ام》




https://www.facebook.com/didar.didareto/



شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ