۱۴۰۴ مرداد ۱۷, جمعه

استبداد نعلین را دید و گفت

 شاپور‌بخیار 

اولین ایرانی که استبداد در نعلین را دید و گفت

مسعود نقره‌کار 

در صدمین سال‌گرد تولد او سخن‌رانی کرد

۱۳۹۳ش

خانم‌ها، آقایان

صدمین زادروز روشنفکر سیاسی و سیاستمدار شجاع و ژرفانگر 

شاپور بختیار را شادباش می‌گویم، 

به همه‌ی شما عزیزان درود می‌فرستم، 

سپاس گزارِ برگزار کننده‌گان این گرامی‌داشت هستم، 

و درود و سلامی گرم برای سخنرانان و میهمانان گران‌قدر برنامه دارم.

***********

از هنگامی که اعلام شد یکی از میهمانان دعوت شده

 به* نکوداشت*صدمین روز تولد شاپور بختیار خواهم بود، 

چند تنی از دوستان عزیز و هم‌فکران سابقم من را از شرکت در این جلسه 

منع کرده اند،

 و هشدار داده اند که شرکت در این جلسه به‌این معناست

 که بنده خودم را خراب خواهم کرد.

 اجازه می‌خواهم روی این نوع نگرانی‌ها و هشدارها مکث کنم

 بی‌آن‌که قصد بررسیدن دلائل و یا نشان‌دادن ریشه‌های

 این دست نگرانی‌ها و هشدارها را داشته باشم. 

به‌این دوستان و هم‌فکران سابق، که بی‌تردید با نیّت خیر، 

و صمیمانه و مهربانانه هشدار و پند داده اند عرض می‌کنم

 که نگران” خراب شدن” بنده نباشند چرا که بارها گفتم و نوشتم،

 و باز تکرار می‌کنم که من سالیانی پیش خودم را خراب کردم،

 یعنی ۱۶ دی ماه سال ۱۳۵۷، همان هنگام که در صف آرائی اندیشه‌گی‌ها، 

و منش‌ها و روش‌های کشورداری به‌کسی پشت کردم

 که خردمندانه و جسورانه با به‌دست گرفتن مسئولیت اداره‌ی وطنی طوفان زده سعی داشت 

مردمان میهن‌ام به‌ساحلی رهنمون شوند که آزادی و دموکراسی و حقوق بشر

 چشم انداز زیبا و آرام‌بخش آن ساحل بود. 

بنده نه فقط به‌او پشت کردم بل‌که در حد یک ایرانی به‌سرنگونی دولت‌اش نیز یاری رساندم.

 خلاف نظر دوستان و هم‌فکران سابق، 

من عدم حضور در این نوع جلسه‌ها و گریز از بیان خطاها را یکی دو درجه

 از”خراب کردن” بیش‌تر می‌دانم. 

می‌پندارم با درک و فهم چرائیِ خراب کردن‌هایم، 

و پذیرش لغزش‌هایم در حوزه‌ی سیاست و فرهنگ،

 گام در راه آباد کردن خود برمی‌دارم، و برداشته‌ام.

*******

دی ماه سال ۱۳۵۷ به‌عنوان افسرِپزشک وظیفه‌‌ی پایگاه شکاری بندرعباس

 در درمانگاه این پایگاه طبابت می‌کردم.

 به‌قول دوست گرانمایه‌ام، که سرگرد خلبان بود و حکومت اسلامی تیرباران‌اش کرد،

 ” فانتوم شوری” بودم که اگر رخصت می‌یافتم پایگاه را زیر و رو

 و به‌پایگاه چریک‌های فدائی خلق بَدَل می‌کردم. 

همان دی ماه این دوست، درباره‌ی برنامه‌های نخست وزیر، شاپور بختیار برایم گفت. 

او جانانه و بی‌کم‌ترین تردید براین باور بود که بختیار

 کشور را به‌سوی آزادی و ترقی و عدالت و استقلال خواهد برد. 

و می‌خواست من نیز از بختیار حمایت کنم، 

من اما پوزخندی متفرعنانه به‌این جان شرزه‌ای که بر سر وفاداریِ آگاهانه و هوشمندانه‌اش

 به‌برنامه‌های بختیار جان باخت، تحویل دادم.

 این پوزخند زمانی پاسخ آن عزیز شد که من نه سخنان بختیار را گوش کرده بودم

 و نه می‌دانستم برنامه‌اش برای کشورداری چیست،

 و نه به‌دقت در باره‌ی نظرات و کارهای‌اش خوانده بودم، 

با این‌حال به‌دلیل آلوده‌گی به گرایشی احساسی و انگاره‌های فکری

 و سیاسیِ جزم گرایانه و یک جانبه‌نگرانه، شک نداشتم که

 ” بختیار، نوکر بی‌اختیار است”، نماینده‌ی سرمایه داران و زمینداران بزرگ است، 

عامل امپریالیسم جهانی به‌سرکرده‌گی امپریالیسم آمریکا و سگ‌های زنجیری‌اش است،

 که امریکا و سگ‌های زنجیری‌اش به‌او وظیفه داده‌اند با تلاش های مزوّرانه، 

رژیم شاه و بساط دیکتاتوری‌اش را نجات دهد و … اباطیلی دیگر از این دست.

 ۳۶ سال از آن روزگاران می‌گذرد و من هنوز نفهمیدم این حد ساده لوحی

 آن‌هم از سوی مثلا” پزشک تحصیل‌کرده‌ای که دست به‌قلم و سر در کتاب داشت،

 در تهران سهام‌دار یک کتابفروشی و انتشاراتی و پای ثابت بساط بحث‌های

 ادبی و سیاسی با اهالی شناخته‌شده‌ی قلم و سیاست بود،

 و مشتی تجربیات ریزودرشت ِسیاسی و فرهنگی دیگر یدک می‌کشید را

 چگونه می‌توان باور کرد، و یا توضیح داد؟. 

البته واضح و مبرهن است که گناه این سطحی نگری‌ها گناهی تاریخی نیز بود 

و تا حدودی به‌نقش و عمل‌کرد نهاد پادشاهی و نهاد مذهب،

 دو تولید کننده‌ی اصلیِ استبداد و اختناق و محرومیت‌های مختلف

 سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ربط پیدا می‌کرد،

 و یا ناتوانی سیاسی و فرهنگی در درک وفهم مفاهیمی چون

 آزادی و دموکراسی و عدالت و حقوق بشر و مدنیت،

 و التقاط این مفاهیم با مفاهیم ارتجاعی- اسلامی، ونیز نقش و سهم بیگانه‌گان

 و یورش‌های آشکار و پنهان‌شان، واندیشه‌گی‌های ناکارآمد و ناهم‌خوانِ وارداتی‌شان 

با شرایط جامعه‌مان را می‌توان در نظر داشت.

آری، می‌توان بیش از این‌ها دلیل و توجیه شمرد 

و با تشبث به‌چندین عامل و دلیل واقعی و غیرواقعی شانه از زیربارِ مسئولیت فردی ِ 

این کم‌دانیِ نزدیک به‌نادانی خالی کرد، 

اما در خلوت خویش با وجدان سیاسی و اخلاقی خود چه باید کرد؟

*******

به‌ندای آزادی و دموکراسی و سکولاریسم و حقوق بشر، 

گیرم آزادی و دموکراسی و سکولاریسم و حقوق بشری نیم بند

 و پراشکال گوش ندادن،ونه گفتن به‌سوسیال دموکراسی آن‌هم در آن شرایط

 سرشار از هیجان و جهل، 

راه برای آری گفتن به ارتجاع و واپسمانده‌گی‌ای عفونت‌زا 

هموار کرد، و سبب شد روی به‌سوی اسلامی آزادی ستیز و آزاده‌کُش

 و نوعی چپ‌روی دریوزیانه و “سرشار از تهی

” و بیگانه با مظاهر تمدن و شهروندی و مدنیت آورده شود،

 سبب شد تا به‌سیاست و برنامه‌ای طاعونی تمکین شود 

که به‌قول شاپور بختیار اگر برای فهمیدن‌اش به‌متون پایه‌ای آن سیاست‌ها

 و برنامه‌ها مراجعه می‌شد پشت آدم می‌لرزید. 

آن روزها اگر هشدارهای بختیار درباره‌ی

 ” دیکتاتوری نعلین” و سبعیت آخوند و مذهب‌اش در قدرت جدی گرفته می‌شد 

و فریاد‌های او زیر گردوغبار هیجان‌زده‌گی و شور بی شعور مدفون نمی‌شد 

شاید جامعه‌ی ما مسیر دیگری می‌پیمود،

فریادهائی که صدای ِ تاریخ بیداری ما بود:

هیچ‌کس نمی‌داند جمهوری اسلامی خمینی چیست 

و اگر کسی به‌متون گذشته‌ی مورد اتکای او مراجعه کند پشتش به‌لرزه در‌می‌آید. 

خمینی نه تعدد گروه‌های سیاسی را می‌پذیرد نه دموکراسی را. 

می‌خواهد روحانیت “قانون الهی” را اجرا کند، همه چیز این‌جا شروع می‌شود

 و این‌جا تمام می‌شود

و به‌درستی پیش‌بینی کرده بود این سیاستمدار نخبه و آزموده و کاردان، 

سیاستمداری که ویژه‌گی‌های یک روشنفکر سیاسی: 

خردباوری، آینده نگری، گفتمان سازی، لائیک و پایبند به‌آزاد اندیشی

 و آزادی خواهی و حقوق بشر بودن را به روشنی باز می‌تاباند، 

آری همه چیز از” قانون الهی” شروع شد، و هنوز تمام نشده است،

 قانونی که سایه شوم و نفرت انگیزش با مجریان گورزاده‌اش به‌هیبت بختکِ جهل

 و جنون و جنایت آخوندیسم و خمینیسم بر سر مردمان سرزمین‌مان آوار شده است.

******

هنگامه‌ی انقلاب بی‌انصافی‌های ظالمانه و تاریک اندیشانه پاسخ امثال من

 به‌رهبر سیاسی هوشمندی بود که می‌خواست ما را به روشنائی ببرد،

 بی‌انصافی به‌تلاش‌های جسورانه‌ی روشنفکر سیاسی‌ای که حتی مرگ نتوانست

 و نمی‌تواند دست به‌نقش کم‌نظیر او در جنبش دموکراتیک و آزادی‌خواهانه میهن‌مان ببَرد. 

“گوش کنید به‌صدای این

” مرغ طوفان”:

 آن‌چه مرا بیش از خطر روزمره‌ی مرگ، زجر می‌داد 

علم بر این بود که عده‌ای هنوز دچار اوهام خویشند چنان‌که گالیله گفته است:

” برای این‌که زمین کار خود را بکند، وقت لازم است

 ولی در این فاصله چه خسارت‌ها که به‌بار نخواهد آمد” 

کسانی که مرا در تنگنا گذاشته بودند تصور می‌کردند،

 من اهریمنی هستم و این امام است که از ایران بهشتی خواهد ساخت. 

بعد فهمیدند که این شخص، موجودی جاه طلب و خبیث و آدم کشی حرفه‌ای است. 

کاش این واقعیت را زودتر در می‌یافتند.

 من می‌کوشیدم به سمت روشنایی بروم،

 در حالی‌که ایران به‌قعر ظلمت فرو می‌رفت، 

می‌خواستم در جهت نظم و قانون قدم بردارم، 

در حالی‌که هرج ومرج بر ملک مسلط می‌شد. 

من خلاف جریان شنا می‌کردم : 

موقعیتی مشکل و کاری سخت خسته کننده 

وقتی آقای خمینی و آخوندها مرا جاه طلب معرفی می‌کنند 

باید بگویم که من با تحصیلات و سوابق زندگی و مبارزاتم

 برای چنین مشاغلی تربیت شده بودم. 

ولی آن‌هائی‌که در مدرسه فیضیه راجع به مطهرات و کثافات و نجاسات

 آن مهملات را نوشته اند، بنظر من آن‌ها جاه طلب هستند

 که خود را بصورت خلیفه‌ی اسلام و دارای نظریه راجع به‌تمام مسائل

 علمی، فنی، فلسفی، اقتصادی و حقوقی می‌دانند. 

وظیفه‌ی یک مرد وطن دوست این‌ست که به مملکتش خدمت بکند. 

یک روحانی، همانطور که همان‌وقت گفتم، همه کار در ایران می‌کرد

 جز وظیفه‌ی خودش که روحانیت بود.

 آخوندها راجع به جاه‌طلبی بهتر است صحبت نکنند. 

هم خمینی و هم من زنده ماندیم تا مردم بفهمند جاه طلب مابین من و او کدامیک بوده‌ایم

 و بفهمند که چگونه گناه بزرگ من آگاهی وحسن تشخیصی بوده

 که دقیقا ً از روحیه‌ی آخوند بطور اعم، و آقای خمینی و اطرافیانش بطور اخص

 پیدا کرده بودم و شهامت گفتنش را هم، در یک شرایطی که دیگران این شهامت را نداشتند، داشتم…”

******

خانم ها و آقایان !

صادقانه و صمیمانه بگویم که این همه اما به معنای این نیستند

 که حتی با نگاه امروزینم و شناخت دقیق دیدگاه‌های شاپور بختیار

 با هرآن‌چه این بزرگوار می‌گفت و می کرد، توافق دارم. 

نه، برداشت شاپور بختیار ازمقوله‌ی عدالت، برخورد او با جنبش چپ، 

نگاه او به‌نظام پادشاهی و سلطنت گره‌گاه‌هائی هستند 

که با برداشت و برخورد و نگاه سیاسی و اجتماعی‌ای که بر بنای‌شان رفتار می‌کنم، 

تفاوت دارند.

 اما این اختلاف نظرها سبب نمی‌شوند 

تا از بستربیماریِ مزمن و دیردرمان شدنیِ فرقه‌گرائی، 

خود حق‌پنداری و منزه‌طلبی بر واقعیتی به‌شکوه و عظمت شاپور بختیار چشم بندم.

*****

به‌گمان من پس از گذرِ۳۶ سال، شاپور بختیار 

هنوز پرسشی بی‌پاسخ برای اردوها و نیروها و شخصیت‌های سیاسی

 چپ، میانه و راست ، حتی برای برخی از یاران‌اش که با پشت کردن به‌او 

سقوط دولت‌اش را تسریع کردند، باقی مانده است.

 به این پرسش باید پاسخی روشن و در خور داد.

 پاسخ‌ندادن و سکوت نمی‌تواند و نمی‌باید ادامه پیدا کند. 

وجدان تاریخی و سیاسی، و وظیفه‌ی شهروندی و روشنفکری امان نخواهند داد.

من براین باورم که گام نخست این است که علیرغم گذری ۳۶ ساله

 از ۱۶ دی ماه سال ۱۳۵۷، هنوز اما برای عذرخواهی

 از روشنفکرسیاسی و سیاستمداری نخبه و تیزبین 

که جهل ویران‌گر و جنون و جنایت پیشه‌گیِ آیت الله خمینی و

 ” دیکتاتوری نعلین” را پیش بینی و فریاد کرد، 

و رفع و دفع این تجلی جهالت و جنایت را با جای‌گزین‌های 

مدنی و دموکراتیک پیشنهاد کرد و در دستور کار قرار داد، دیر نشده است. 

این عذرخواهی و اعلام پذیرش خطا هشداری پُراهمیت برای افزایش هوشیاری

 نسل جوان میهن‌مان خواهد بود. من این کاررا از خودم شروع کردم.

منبع

https://melliun.org/iran/43689متن سخنرانی دکتر مسعود نقره کار 

بمناسبت یکصدمین سالگرد تولد دکتر شاپور بختیار

شاپور بختیار در ۴ تیر ۱۲۹۳ در شهرکرد، ایران به دنیا آمد.

تاریخ ترور شاپور بختیار۱۵مرداد۱۳۷۰ش

۶ آگوست ۱۹۹۱ میلادی۱۵ مرداد ۱۳۷۰ هجری شمسی

 | سایت ملیون ایران

۱۴۰۴ مرداد ۱۰, جمعه

هزارتکّه‌ی نور

 

هزار تکّه‌ی نور

ایزد بانوی شوق در کهکشان اندام من
لذت‌شناسی
لذت‌ستانی تو را
 به‌کمال می‌رساند

من‌-خود نیز گرفتن را 
از دادن‌ام، یاد می‌گیرم
گرفتنِ لذتم، دادنِ لذت بتوست

تا عشق را بشناسم
تمنّای معصومانه‌ی هوس
 پروانه‌وار هم‌آغوشِ ایزد بانوی آتشم می‌کند
شهوت در اندام من
نیازمند مِهر تو،ست 

بعدش؟
یکی می‌شویم در هزار تکه‌ی نور
هم‌زمان در تپشِ‌های لُختِ یکی‌شدن
 می‌لرزیم

دیگر 
«من» و «تو»
نداریم

انگار که خودم را درون تو جا گذاشته‌باشم
لرزهای اوجم را پشت پلک‌های تو احساس می‌کنم

دوست‌داشتن تو 
در انتظار اوجِ من است 
من پیش از رسیدنت، گُر گرفته‌ام
از تصوّرِ آمدنت
از خاطره‌ی آن بوسه
که هنوزلای ران‌هایم زنده است

حالا؟
با این تنِ آرام 
با این دلِ ناآرامِ آرام‌شده
بگذار گونه‌هایت را به‌سینه‌ام
تا پستان‌هایم از نفس‌هایت بشنوند
که چرا هر بار بیش از نخستین‌بار 
عاشقت می‌شوم

رهگذر

به‌یاد شاملو

  


(شاملو معتقد بود ترجمه صرفاً انتقال معنا نیست، 

بل‌که بازآفرینی دوباره‌ی اثر در زبان مقصد است. 

او به‌ویژه به موسیقی زبان اصلی حساس بود 

و می‌کوشید آن را در فارسی بازسازی کند، 

حتی اگر این به معنای انتخاب واژه‌ها و ساختارهایی تازه)

باشد.

خصیصه‌های تولید شعر شاملو


دکتر بیژن باران
مقدمه
 شاید شاملو خوشش نیاید که او را با فردوسی در زبان فارسی همتراز دانست
ولی ۶۰ سال کار ادبی او ۲ برابر تعداد سال‌های صاحب سطر
 (بسی رنج بردم در این سال سی/ عجم زنده کردم بدین پارسی)
می باشد
 اگر فردوسی واژه‌های خراسانی را هزار سال پیش در شعر جا انداخت؛ 
شاملو واژه‌های زبان محاوره‌ای تهرانی را در کتاب کوچه
موازی کار سترگ لغتنامه دهخدا، گردآوری کرد
در آثار ادبی خود بکار برد
کتاب کوچه بصورت نرم الکترونیک در ویکی اینترنت به مرور خواهد آمد
نقد شعر و آثار شاملو ابعاد گوناگونی را دربر دارد
در این جستار ۳ خصیصه شاملو درباره‌ی شعر – که از او حضورا شنیده ام
واشکافی می‌شوند
کوتاهی طولی شعر- متناسب با گنجایش حافظه کوتاه مدت خواننده
دستنویس اولین شعر- تقلیل کنترل مشعر در مغز راست بر نویسش در مغز چپ
زمزمه خوانش شعر- کاربرد تلفظ دهانی لحن و شنیدن آهنگ
مسئله‌ی کوتاهی طولی شعر بمعنی فرم با محدودیت تعداد سطرها در ۱-۲ مفصل می‌باشد
محتوای آن، فکر کتره‌ای متجانس با عواطف لحظه‌ای شاعر است. 
مثلا 
چهارپاره، سه‌لختی هایکو، دوبیتی رباعی، قطعه، طرح و شبانه 
شکل‌های کوتاه شعر-اند که از قرون وسطا تا عصر مدرن بکار می‌روند
 غزل، تصنیف و ترانه مدرن‌هم با کوتاهی شعر، تاثیر آن‌را تشدید می‌کنند.
کوتاهی شعر با امکان مانایی در حافظه کوتاه مدت خواننده
 در زمان و گنجایش متناسب است
فاصله فکر تا بیان کلامی در نویسش ویراست/ ورژن نهایی شعر 
هرچه کوتاه‌تر از نظر زمانی باشد؛ غلظت و خلوص عاطفی شعر بیش‌تر است
البته این کوتاهی زمان نیاز به تجربه ممتد و استعداد شاعری فراوان دارد
 نیز دستکاری شعر بنا به هنجارهای سنن
 عروض بومی، اصول زیبایی‌شناسی حهانی، 
ابداعات آرایه‌های ادبی فردی به زمان و داوری مشعر نیاز دارد
 این طول زمانی بین فکر تا بیان، با تکرار دوباره‌نویسی و ویرایش
 به لغزش دور شونده پی‌درپی از مبدا فکری می انجامد
 باعث دوری شکل نهایی شعر از فکر آغازین می‌شود
زمزمه‌ی شعر
 رابطه بین تولید دهانی/ صوتی شعر و دریافت گوشی است 
که حافظه‌های حس بصر، سمع، عاطفه را فعال می‌کند
زمزمه‌ی شعر بهنگام خوانش، صدا را از گوش به حافظه سمعی و حافظه زبانی میرساند
 در حالی‌که خوانش بی‌صدای شعر با چشم، تصویر واژه‌ها را به حافظه بصری برده
حافظه زبانی را فعال می‌کند
 پس افزون بر مفاهیم زبانی، حس‌گرهای سر صوت و تصویر راهم با بار عاطفی
 به مشعر ترابری می‌کنند
 از این‌رو می‌تواند مدارهای بسته/ فیدبک در سر را برای درک همه جانبه‌ی شعر
 در مثلث ورنیکه در مغز چپ فعال کند
اکنون ۳ خصیصه‌ی
 کوتاهی
عدم دستکاری
  زمزمه
 در شعر شاملو واشکافی می‌شوند
کوتاهی طولی. برای شاملو طول بهینه یک شعر بین رباعی و غزل است
 یعنی از ۴ تا ۱۴ سطر
 چرا؟ 
اکثر شعرهای ماندگار شاملو در ۱-۲ صفحه بیش‌تر نیستند
کوتاهی شعر را موثرتر در برانگیختن عاطفه و درک مفاهیم در خواننده می‌کند
 بساده‌گی در حافظه دراز مدت خواننده می‌ماند
رباعی و غزل نمونه‌های کوتاهی طولی شعر کلاسیک اند
 آن‌ها در ادبیات فارسی و برای توده‌های مردم بسیار اثرگذار بوده
 تا جایی‌که بیت‌هایی برای کاربرد تجربه‌ی گذشته‌گان
 بصورت جملات قصار در زندگی روزمره بکار می‌روند
بهررو، از شعرهای بلندتر هم مانند قصیده و روایت 
فقط بیت یا نیم بیتی در حافظه عمومی بیش‌تر نمی‌ماند
این امر بخاطر محدودیت مقدار حافظه کوتاه مدت برای نیم دوجین مقوله تا چند دقیقه
 و نیز بهتر بخاطرآوردن آتی می‌باشد
 برای نمونه
 میازار موری.. و توانا بود.. فردوسی
انگیزه شعر در گذشته الهام نامیده می‌شد
 عصب‌های حافظه‌ی مغزی موجود زنده برای بقای محتوا 
بطور کتره‌ای فعال می‌شوند
 درست مانند کاربرد عضلات برای سلامت آن‌ها
در شبانه روز ۱۲ هزار فکر کتره‌ای در مغز فعال شده که بخش بصری آن 
به‌صورت خواب دیده می‌شوند
 بخاطر امری محیطی یا ذهنی، گیردادن مشعر به برخی از فکرهای کتره ای
 منبع درونی شعر در حافظه‌کاری است
پس کوتاهی شعر متناظر با فکر کتره‌ای حول‌وحوش 
توجه، تمرکز، مراقبه شاعرانه بوده که طولانی کردن شعر از ترکیب چند فکر کتره‌ای
نیازهای زبانی، سنن شعری محصول شعری را از تازه‌گی فکر ادبی آن دور می‌کند
 این فاصله اندازی مشعرانه فکر را در بیان بیات می‌کند
واسطه بین فکر و بیان را ضخیم‌تر می‌کند
البته این یک نوع شعر است که شاملو آن را طرح یا شبانه می‌نامد
شعر روایی و تصویری هم وجود دارد که می‌تواند بسیار بلند باشد
 از فردوسی گرفته تا اخوان، فروغ، سهراب و نیما
 در شعر روایی خرد و مشعر ساختار روایتی، شخصیت‌ها و پلات را بر شعر سوار می‌کنند
در شعر تصویری راوی با شیوه پیوست مقوله ها، فضا، زمان به بیان محیط و اشیاء 
و با شیوه‌ی گسست به جهش از یک مقوله، محیط، زمان با فلاش‌بک به دیگری می‌پردازد
گاهی یک فکر برای طول یک غزل کوتاه است
 باید باشیوه‌هایی عقلانی مانند مقدمه، پند منتجه، تسبیح چند فکر مربوطه
آن‌را به تعداد بیت‌های متعارف افزایش داد
حافظ در برخی از غزلهایش چند فکر کتره‌ای فرّار را بصورت تسبیح ۲-۳ رباعی
 با تم‌های مستقل ولی با وحدت هنری سرهم بندی می‌کند
 بحث وحدت هنری یا هارمونی در حوصله نقد حاضر نیست
بررسی این سبک در برخی از غزل‌های حافظ فرصتی دیگر می‌طلبد
این نوآوری چنددیدگاهی، چندتمی، چندتوصیفی، چندراوی، چندصدایی حافظ را
 برخی از معاصرانش خرده گرفتند
حتی امر بر خود شاملو هم مشتبه شد تا به “تصحیح” این نوع غزل‌ها بپردازد
 او چند غزل با قافیه مشترک را گزیده؛ با محرم‌کردن موتیف‌های سطور، جابجایی بیت‌ها 
و تاکید بر یک موضوع، ابیات این غزل‌ها را بُر زده
چند غزل با وحدت موضوعی سرهم کرد تا آن‌ها یک‌دست شوند
نوآوری حافظ تجربه‌گرایی آنتونیونی ۱۹۱۲-۲۰۰۷م ، کارگردان شهیر ایتالیا را بیاد می آورد
این کارگردان معتقد بود گاهی با چند دوربین از زاویه‌های گوناگون 
باید موضوع/ سوژه را با نور روی فیلم سلولوید قرار داد
نام این فیلم با صحنه انفجار یک خانه از چند زاویه دید چند دوربین همزمان
 شاید رویداد یا نقطه زابریسکی ۱۹۷۰ باشد
عدم دستکاری
 لغزش در تغییرات تدریجی بیان کلامی بنا به هنجارهای ادبی بومی
 در دسترس مشعر مغز راست شاعر
 باعث دوری نسخه پایانی شعر از فکر آغازین می‌شود
در روند ویرایش چندباره، شعر عاطفی فردی به شعر فرهنگ جمعی سوق داده می‌شود
لذا در ورژن نهایی شعر چاپی، کیفیت عاطفی و صمیمیت فکر اولیه‌ی شعر تقلیل می‌یابد
طولانی‌تر کردن فاصله فکر الهامی تا نویسش نهایی در طیف ثنوی عاطفه
زبانبازی، شعر را به مصنوعیت می‌کشاند.
منبع
فیسبوک نویسنده

چشمه‌سار

چشمه‌سار خواهش در بستر بیدار-لحظه‌ی من سلام سپیده‌دمان است که پگاه نام دیگر دوست داشتن توست در میانه‌‌ی تنم  چمنی است سرسبز  در آغوش شبنم سح...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان در یک‌ماه گذشته