کجای واژهی بیپایان عشق را
مقدس انگارم
چگونه تنم پر از تمنّا شد
چگونه پیمانهی نافم
به اوج مستی پروازمان داد
دلباخته
رها از هر آرزویی، هر قیدی
پرشور ترم
وقتی نزدیکترم بتو
آن میشوم که هستم
دلتنگِ رویای فانتزیهاییام
که با تو میبینم
چگونه
سرانگشتانت
غنچههای باغ تنم را به شکفتن وامیدارد
چگونه
این قلم خوشتراش
لای رانهایم را به شعر میسُراید
چگونه
به نبض لبان درونیِ ونوس میآمیزد
چگونه
خود را بدست لحظه میسپارد
در آن تنگنا
در کمین عطر کلمات بریده
به چشمانی برنگ خواستن
لحظه را بهکمال دریافتن
در کمالِ بینیازی
و
سازگاری
پای دیوانهگی در میان است
گیسوان مثل آبم را چنگ بزن
از تو آنچنان پُرم که
آمدنت را میشناسم
آغوش تو فصل بهار دخترانهگیِ من
غنچههایم در تو با شکوه ترند
بارانیام کن
خلوت تشنهگیام سهم توست
رهگذر