پذیرش دیگری با روی‌کردی متأثر از پست مدرنیسم،

۱۴۰۱ بهمن ۲۶, چهارشنبه

پژواک (۱)



دل‌نوشته‌ی سارا بمناسبت سومین سال‌گرد اولین تولد ‌وبلاگ
* دیدار تو*
در اختیار عزیزان نازنین‌ام قرار می‌گیرد
۲۳/۲/۱۷م

انسان را درمرزبندی‌های کهن که سرچشمه‌ی نابرابری‌هاست محبوس نمی‌توان،
که رهائی در واقعیت وجود، چهره می‌گشاید
.سرمستی ازغریزه که در قلب، خانه کرده به روشنائی سر می‌کشد

در سپیده دم تاریخ،
  شهوت‌رانیِ انسان نه تنها مذموم شمرده نمی‌شد 
بل‌که  آن‌را با باروَری مرتبط می‌دانستند
کُس؛ باسن و کیر به‌عنوان الهه‌های باروَری پرستش می‌شدند

 اولین آثار مجمسه سازی، 
اکثرا مجسمه‌های زنانی با پستان‌ها و کُس‌های برجسته هستند 
 و برخی از این فرهنگ‌ها و تمدن‌ها تا قرن‌های اخیر نیز دوام آورده اند،
   در قرن‌های نهم تا یازدهم میلادی 
معابدی برای بزرگداشت شیوا و ویشنو از خدایان هندی ساخته شده‌ اند
 که روابط جنسی با کنش‌های تنانه‌ی انسان با تنوع شگفت انگیزی
 در دیوارهای آن‌ها به تصویر کشیده شده است.

*پژواک*
 
 نیم‌نگاهی
به اندام یونیفورم مردانه پوشی که در ایوان  
تصویر خود را در گذر رنگین‌کمان تماشا می‌کند.
(دست در گردن احساس انداخته‌است)
در انتظار قطار زمان، مشتاقِ دیدار
 (باغی در سایه‌ی دانائی‌ست)
که‌ آئینه‌ای برابر طعم نرگس بگیرد
و زیباترین و بنیادی‌ترین بُعد زنده‌گی را بنمایاند
با این‌که اندامش قانون‌مندیِ سنّت
(زن و مرد)
را ندارد می‌خواهد
 شفافیت را در سنگ
 و گُل را زلال به‌بیند 

جهان و جهان‌بینی،
چشم و چشم انداز، 
هم‌کناریِ زنبق و رودخانه را
بشناسد
در کرانه‌های اندامش سایه‌ها، روشن و دیدنی اند
هوس در خنکای سرانگشتانش آشیانه دارد،
تمنای خویشتن خود را به اوجی می‌رساند
 که گویا فراتر از خواستِ غریزه‌، در پرواز است.
صدای عشق و هوس را در ژرف‌ترین نقطه‌ی جانش می‌شنود
آن‌چنان گوارا که خسته‌گی را هم آرامش می‌بخشد.
لذت‌دهی و لذت‌ستانیِ هم‌آغوشی و تصاحب و تسلط د‌ل‌خواسته، 
در لذت‌مندانه‌ترین جوی‌بار فانتزی‌هایش جریان‌ دارد. 

تن‌خواسته‌های خود را درجریان لرز رگ‌هایش احساس می‌کند
و عشق را با سکس درهم می‌آمیزد.
رنگ اروتیک در تخیل تسلیم‌شدن به‌بازیِ لذت‌‌ستانیِ سارا، 
امنیتی را به‌جانش می‌پاشد


درانتظار تسلط سارا بر اندامش و تصاحب کامل او
گذر لحظه‌ها،
 با ضربان‌ قلبش هم‌آهنگ می‌شوند 
می‌خواهد انعکاسی از پیروزی، در چشمان سارا برانگیزاند،
چون اوج لذت‌دهی خود را در شکوه پیروزیِ سارا می‌داند. 
در سمت مهتابیِ شب 
 فرصت ماه را مرور می‌کند
به‌خواسته‌های دل، بیش‌تر از همیشه، وفادار است
عیش شبان‌گاهی‌شان، رو به‌کامل شدن می‌گذارد
در انتطار کبوتر وحشیِ شادی، لحظه‌‌ها را می‌‌شمارد 
فانتزی‌های دل‌برانه‌‌اش که میل به یافتن معشوقی ایده‌آل بودند 
در آغوش سارا زنده خواهندشد و جان خواهند گرفت.
ستاره‌ی رویائی‌ و همیشه مهتابیِ روی زمین‌اش
لحظه‌های این شام‌گاه را
 آبستن زیباترین پگاه و آب‌و‌آئینه‌ی همیشه‌های او خواهد کرد

سارا فریفته‌ی جوانی‌ست 
با قلبی عاشق و روح عصیان‌گر
که جذاب، شهوت‌انگیز و افسون‌گریِ کم‌نظیری دارد


 برای عشق‌ورزی، چهره‌ی بدنی و رفتار سینا را زیبا و برانگیزاننده می‌بیند 
و با پندارهای نو، پذیرفتن و خویش‌تن‌دوستی را به سینا القا می‌کند
که
زندگی یک سیر‌و‌سفر در لحظه‌هاست
در این مسير با عشق به‌خویشتن، تواناتر، عاشق دیگری می‌شویم

 این سفر با هم‌راهان هم‌دل، معنا می‌سازد
حرکت به آینده را، هم‌سویان دست اندر دست، پربارتر می‌کنند
در این سفر به‌کجا رفتن، نه‌
باچه‌کسی رفتن و در چه بستری حرکت کردن مهم است

باور، مهم نیست 
بل‌که
چه‌کار؟
 باتکیه به‌باورت انجام می‌دهی، 
رابطه را مه‌آلود یا شفاف‌وروشن می‌کند.

پی‌روی از قضاوت‌های دیگران، نه
تن‌حواسته‌ها و غریزه‌های تنانه‌ی خود را پی باید گرفت
انسان با تجربه‌های دیگران نمی‌زیَد

سارا حتی دوست‌داشتن و عشق را میان خودش و سینا
به‌درونی‌ترین نقطه‌های امیال عینی و ذهنیِ سینا انتقال می‌دهد
مخصوصا به دیدار‌های‌شان با ستایش عشق‌ورزی، پیرهن رنگین‌کمان می‌پوشاند  
رنگ صدایش 
‌سینا را به‌طعم بوسه، شهوت خیس لبانش و گرمیِ هم‌آغوشی‌اش
   سنجاق می‌‌زند
 لحظه‌های نزدیکی‌اش به سینا،
 نگاه و توجه او را به وارسته‌گی، فرهیخته‌گی و آزاده‌‌گی
 رهنمون است 
رابطه‌ی عشقیِ سارا به سینا
می‌آموزد که
برای فانتزی‌ها برخلاف آرزوها همیشه برگشتی هست 

سخت است تشخیص فاصله‌ی آه دریا از اشک آسمان، 
در بی‌کران دوردیدهای افق
سنگ، 
هوارا نمی‌شناسد
اما
قواعد سنت‌های کهن محکوم به‌شکست‌اند.
انسان بر فراز زمین زنده‌گی می‌کند
صدا را با پژواک آن، 
شکیبائی در اوج بی‌اراده‌گی را، باید شناخت و آموخت

تمایل جنسی، عاطفی یا عشق
ثابت، نه
بل‌که مانند پدیده‌های ديگر متغییر و سیال اند

ما زنده‌گی را هر پگاه ازسر می‌گیریم، مانند تازه‌گی‌های هر آغازی.
بستر هم‌آغوشی وعشق‌ورزی
 دقیق‌ترین و بهترین لحظه‌ی بازتاب میل و تن‌خواسته‌های تو، از جان‌وتن توست
آن‌جا پرواز، در اوج‌ تغییر پر می‌گشاید
که تو به‌جنس مخالف یا ‌همجنس خود و یا به هر دو، کشش داری 
و میل تو به‌اندازه‌ی کافی نیرومند است که چه‌گونه عشق‌ورزی‌ را خواستاری
 آن، لحظه‌ای است که اندام تو هیچ محدودیتی را  نمی‌‌پذیرد

سرمست از فریبائیِ فعل
،، شدن‌‌ ،، 
مست ردّ پای هم‌سوی سکس خود می‌شوی
باغچه‌ی غنچه‌های اندامت را به‌‌دست او می‌سپاری
و او ترا به‌هرکجای واژه‌ی اوج که بخواهی،
 تمنامندانه روی بال‌های آسمانی‌اش پرواز می‌دهد
قرار تو در لحظه‌های بی‌قراری‌ چنین است
تو همان خواهی شد، که می‌خواهی باشی 
همان می‌شوی، که هستی 

 این عهدی‌ست که سارا می‌پرستد و با لایه‌های هویت اندام سینا می‌بندد 
ونوس زیر غنچه‌ی تو مانند انگشتر پیوند،
هم‌سوئیِ ما را به روزهای درراه، راه می‌نماید
من و تو مانند دو زنبق آب‌زی در کنار هم‌دیگریم
هر یک با خلاقیت‌های قلب خود،
کافی‌ست به پنهان داشتن دل‌خواسته‌های‌مان نکوشیم

این دیدگاه چیز شگرفی در درون سینا پدید می‌آورد
که همیشه از آن آگاه بود
اما کسی درون‌ سینا را با چشم دل نگاه نکرده بود که بیرون بکشد
امروز چهره‌ی سارا به‌عنوان الهامی به زیباشناختیِ سینا درآمده‌است
 همه چیز در سکوت آگاهانه‌ی سینا شکل گرفته بود
 که قلب سارا را با آرامش و سکوت پراز گفتنی‌های خود به‌آرامی تسخیر کرده‌است
انگاره‌های زمستان سینا در بهار آغوش سارا، به‌گُل نشسته اند
سارای زیباروی با اغواگریِ اندام متفاوتش الهام‌بخش سیناست


سینا آسمان را امشب عاشقانه می‌نگارد
شادیِ دگرگونی، با شب‌های دیگر در جانش جاریست
این دیدار آغازگر یک رابطه‌ی شگرف بین آن دو خواهد بود
ویژه‌گی بارزی که در امتداد امشب تازه‌گی دارد، 
وفاداری به فانتزی‌ها و حس‌های غریزیِ سیناست
تشنه‌گی‌ به آغوش سارا ناخودآگاه در وجودش اوج می‌گیرد
برای اولین‌بار از رنگارنگیِ طبیعت عشق، شاد است
با هوس‌های خلاقانه‌ی سارا
لحظه‌ی مهم میان آن‌ها فرا‌رسیده 
 ناگزیریِ یک عشق‌بازیِ رویائی در انتطار آن‌هاست
صدای تمنای مهرانگیز سارا از پشت پنجره، 
سینا را از ایوان به‌درون خانه دعوت می‌کند
سینا پسِ‌پشتِ بسیاران شب‌های بی ترانه‌اش
 چنین نغمه‌‌ای را هرگز در رؤیا هم نشنیده است
آغوش سارا بیش‌تر از آن عشق، باز است که سینا خود را سزاوار آن می‌داند
 عشق‌بازی سارا با سینا شیوه‌های نوین و استثنائی دارد
سینا با برگشت از ایوان در افسونگریِ سارا غرق می‌شود
شدت تمنامندی، نه‌تنها قدم‌هایش حتی تمامیِ اندامش را هدایت می‌کند
درچشم‌بهم‌زدنی در گرمایِ آغوش سارا، روی سینه‌ی او آرام می‌گیرد


سینا روسینه‌ی سارا چیزی را می‌زیَد که در آگاهی‌اش توان توصیف‌ آن را ندارد
در سکوت مهتاب و ستاره‌گان همه‌چیز را زیبا می‌‌بیند 
و لجظه‌به‌لحظه زیباتر هم می‌شود 

بی دلهُره و ترس، مایل است تجربه‌های پشت سر خود را زمزمه کند
چون سارا افزون‌بر هنرهای
زیبا‌شناختیِ سکس، به‌هنر و دانش مهم ،، گوش‌دادن،، نیز مهیاست

آغاز سخن
سینا، از درون به‌بیرون چهره می‌گشاید
فصل تازه‌ای از دفتر زنده‌گی‌اش را به سارا باز می‌کند
تمام توانش را برای رهائی از گذشته‌ی خود بکار می‌برد
دیروزها را بعنوان بخشی از زنده‌گی خود پذیرفته و هیچ داغی در دل ندارد

انسان‌های زیادی نزدیکی با من‌ را خوش‌دارند
چون اندامم را متفاوت می‌بینند.


حتی به‌بعضی از آن‌ها علاقه‌مند می‌شوم 
چون تسلیم کردن خودم را به عشق‌ورزی دوست دارم
ولی برای اکثر آن‌ها فراتر از یک سرگرمی نبودم

پندار من این است 
 و دوران دل‌نگرانی‌هایم، بمن آموخته است
 که در مورد این گرما و یگانه‌گی‌ام با تو، دقت بیش‌تری بکنم

حتی گمان می‌کنم بدون آن دورانِ دلهره‌های من، 
هیچ چیز آن‌چنان‌که امروز هست، زیبا و شورانگیز نمی‌شد
امروز دوست‌داشتن را آموخته‌ام،
 دیدن را از نگاه‌کردن و صدا را از پژواک تمیز می‌دهم
من عشق را دوست دارم ولی دادن عشق را (عاشق‌شدن) دوست‌تر می‌دارم
عشق را می‌دادم، ولی کسی میل پذیرفتن آن را نداشت 
تنها تو هستی که توانستی 
آرزوئی‌که در ژرفای دلم داشتم 
و احساسی که با کسی در میان نگذاشته‌بودم را، بیرون بکشی
در آن روزگار یک‌نواخت من
تنها گرمای خورشید تو، در وسعت چشم انداز تو، رنگین‌کمان من را پذیرفت
تو گرمای آغوش‌ات را بمن بخشیدی که آرام بگیرم
و خویشتن من را بمن آشکار کردی
ساراجان، من در آغوش تو با خودم آشتی کرده‌‌ام‌
به آرزوهایم وفادار خواهم‌‌ماند
تو، آئینه درون من هستی و هرآن‌چه که نمی توانم به واژه بریزم، 
بمن نشان می‌دهی 
چون درک شدن 
از همیشه‌های دور، عمیق‌ترین تمنای من بود

این ارج‌مند‌ترین هدیه‌ در سعادت من است، 
شهوت‌های تنانه‌ی من، در جست‌جوی روزنه‌ای است که به پهنه‌ی عشق درآید
هم‌آغوشی با تو بدون هراس و دلهره، زیباترینِ تمام زیسته‌‌های من است
  دوست داشتن در وجود تو شگفت‌انگیز‌ترین چیزی‌ست که دیده‌ ام
تو با دوست داشتن‌ات بسیاران بمن بخشیدی 
می‌خواهم زنبقی در رودخانه‌ی اندام زیبای تو باشم
می‌خواهم تا پایان روزگار، بیاد داشته باشی 
که تو روشن‌ترین ستاره‌ی آسمان جهان من هستی
مِهر تو را در بیکران شبانه‌روزها باخود داشتم 
اما عاشق شدن را در سعادت سرنوشت خودم، حتی حدس هم نمی‌زدم
 همان روزی که سرم روی زانوی تو بود
 و نوازش سرانگشتانت را با پوست صورتم و شانه‌هایم لمس کردم
در آغوش تو شادی جای‌گزین دل‌نگرانی‌های همیشه‌گیِ من شد
تو، در میان آنان‌که می‌شناسم
 آزاد‌ترین، شادترین و نیک‌ترین هستی
 آغوش تو آتشی در قلبم و دستانم شعله‌ور کرد
سارا، تو به درون جان من آمده بودی
من عاشق شیرین‌ترین موجود جهان شده‌‌‌بودم
ما یگانه شده بودیم
شادیِ تو دل‌شادم می‌کرد 
روحم نمی‌توانست در برابر این شادیِ آمیخته با تن‌خواسته‌هایم مقاومت کند
هیچ واژه‌ای، هیچ نیروئی نمی‌تواند مانع هستی‌یافتن این واقعیت باشد
زمستان من در آغوش تو بسوی بهار و گرمای تابستان حرکت کرد
به عاشق شدنم و به آری گفتنم به عشق تو، افتخار می‌کنم

 امشب را شادترین شب این کاشانه‌ می‌دانم
همه‌ی احساساتم تبدیل به تمنای عشق‌بازی و دل‌سپاری بتو ست
در تمام تجربه‌های سکسی‌ام آغوش تو تنها بستری‌ست که احساس رهائی می‌کنم
در لطافت رگ‌هایت شیر جریان دارد
 با یک نگاه همه‌ی خواستنی‌هایت به‌سطح درمی‌آیند
در تلاقیِ چشمانت چیز شگرفی در درون من روشن می‌‌شود و من از آن آگاهم، 
اما
 نمی‌توانم بیرون بکشم، مانند موج کف‌آلودی‌ست که وقتی به ساحل آغوش تو می‌رسد، آرام می‌گیرد  
همان‌طور که جویباران خود را به‌‌سوی دریا راه می‌سپارند
دست سینا نیز با سرانگشتان هوس‌برانگیزش، 
به‌دور ناف سارا آرام‌آرام حرکت و نوازش می‌کرد.
 ظریف‌ترین رنگ صدایش، گرمای لبانش، بر لاله‌ی گوش سارا 
مانند نور خورشید بود که غنچه را به شکوفائی جذب می‌کند  
سارا گرمای نوازش سینا را در ژرف‌ترین نقطه‌ی وجودش در می‌یافت
 این گرما بالاترین آرزوی حلقه‌های الف قامتش باشد
 دل‌برانه‌ با فریبائیِ دل‌پذیری قد می‌کشید که تا به اوج زیبائیِ خود برسد
سینا ادامه می‌دهد
دل‌بر من
این لرز دایره‌‌ی ناف تو، انعکاس آب‌وآینه‌ی اوج‌گیریِ من است
تو الهه‌ی زیباترین وسوسه‌های زنده‌گیِ من هستی
هر روز بیش‌تر از دیدار نخستین‌مان دوستت می‌دارم
ایده‌ی لذت‌ستانی‌ای را که در زیبائیِ فانتزی‌ها و رؤیاهایم پرورده‌ام، 
در اندام تو می‌‌یابم
زیبائی و شهوت‌‌برانگیزیِ اندامت، را با سراسر قلبم تماشا می‌کنم، می‌بینم
سرشار از سرزنده‌گیِ عشقم، سرچشمه‌ی تمنا و خواهشم 
شقّیِ کیر خوش‌تراش تو به‌‌نهایت زیبائیِ انفجار نزدیک می‌شود
و انتظار به لای ران‌هایم و لب‌های داغ کُس من‌هم طاقت فرساست

سینا برای نگه‌داری‌ از استواری و سنگینیِ ساقه‌ی سارا
و ذخیره‌ی فوران آن، به لحظه‌ی دل‌خواه‌شان، 
آخرین قسمت کیر سارا را از بالای غنچه‌ی شکاف نازش


با دل‌پذیرترین نرمی و فشار ماهرانه، در حلقه‌ی کف دستش گرفت
که شکیبائیِ ریشه‌های ساقه را، در انتظار نم‌نم باران بهاری به‌بیند 
و سارا را در اوج همان قله لذت لحظه‌های بیش‌تری داشته‌باشد
که لذت بی‌کرانه‌گی اوج را عمیق‌تر از همیشه تجربه کند
و خودش هم بتواند ضربان رگ‌های کیر محبوب‌اش را 
به فراموش نشدنی خاطره‌هایش، بسپارد 
هم‌زمان مخمل صدایش تارهای قلب سارا را می‌نواخت
محبوب من
تو ظرافت، زیبایی‌شناسی، شکوه و رنگارنگیِ طبیعت را هرچه بیش‌تر،
 در جهان‌بینیِ من نمایان می‌کنی
اغواگری در اندامم شکوفا می‌شود،
هنگامی‌که افسون‌گری را در تسلط زنانه‌‌ی تو تنفس می‌کنم
نسیم گرم بین پستان‌های عاشقانه‌ات،  
زیبائی‌ در مرز‌های واژه را نمی‌شناسد،
ژرفای اشتیاقم به‌مرزهای بنفشه و میخک…باز می‌شود
 می‌خواهم مهتاب را از پستان‌های تو بنوشم
تن‌خواسته‌هایم در نمایاندن فانتزیِ شکوفائیِ غنچه و فواره‌ی شبنم
 که با گرمای لبانم رنگین‌کمان خواهد شد، موج می‌زنند
دل‌بند من
ساراجان، تو زیباترین روی‌داد تجربه‌های جهان سکس من هستی
درک نوینی از عشق‌بازی و لذت‌دهی در قلب من، هستی پیدا کرده
 دیدن رویائی‌ِ خیس شدن لب‌های زیبای ونوس‌ تو، 
ساق خوش کشیده‌ی زیبایت
و آرامیِ قدبرافراشتن آین الف آرزوی خوش‌فرم‌‌، به اوج زیبائی‌‌اش،
از نخستین ملاقات‌مان، در قله‌ی بهترین آرزوهای من است
در عین‌حال مجذوب شور زنانه‌گیِ تو ام
نخست می‌خواهم در اوج شادی،
 غرق در شکوفائیِ ارگاسم واژنی‌ و لرزهای دل‌خواه تو باشم
می‌خواهم نخست در آتش‌دان اجاق تو پروانه‌وار، سوختن را تجربه کنم
و به‌بینم در ژرفای آن هیجان، چه رخ می‌دهد؟
 می‌خواهم سراسر اندام تو را سرشار از ژرفای زنانه‌گی‌‌ات بکنم
پیش از آن‌که دیوانه‌گیِ استوانه‌ام فراتر از تمنا و آرزوی دراز مدت‌، 
سنگینیِ ستون تو را در گرمای تنگنای خود، بگنجاند
دیده‌گانم مشتاق‌ بهار دخترانه‌گی‌ات، 
شکوفاییِ غنچه‌های پرشور و هوس اندامت هستند
 که در چه نهایتی هوش‌برانه خواهند شد
سپس در کنش‌های مردانه‌گیِ وجودت، مانند جوی‌باری به‌دریای تو جاری شوم
 دل‌خواسته مشتاق تسلیم کامل، بتو ام
و این خواهش، سرچشمه‌ی نیروئی‌ست که سراسر اندامم را دگرگون می‌کند
در تجربیات زیستیِ سکس من، شکوه والامنشانه‌ی آغوش تو بی‌بدیل است
تو یک آرامش عاشقانه به رویاهای من دادی
تو تکیه‌گاه و دل‌بند من،
 در اوج شادی و زیباترین لحظه‌های زنده‌گی من هستی
سروَراندن تو ژرف‌ترین آرزوی جان من است
سارا، برگزیده‌ی من
می‌خواهم شادی تسلیم شدنم را در چشمانت به‌بینم
در عشق‌بازی، فرمان‌روائیِ تو را با تمام قلبم می‌خواهم
در انتطار دهش اندام من نباش 
هیچ محدودیتی برای لذت‌ستانیِ تو در تنانه‌های من وجود ندارد 
عشق من پذیرای همه‌ی تن‌خواسته‌های توست
بازتاب پیروزی‌ درچشمان تو، 
شورانگیزترین شعله‌ی ارگاسم من خواهد شد
در پی‌‌روی از اراده‌ی تو می‌خواهم که ،تو، باشم
تمنای تو
هوس‌های تو 
خواستن‌های تو باشم
می‌خواهم غرق در دل‌بسته‌گی‌های تو باشم
تماشای برهنه‌گیِ تو، زیباترین شعر سکس، در عشق‌بازیِ من است
سینا با یک آرامش شهوت‌انگیز 
از روی سینه‌ی سارا به پائین تن‌اش سُر خورد 
هنر او، تلاشی به هوس‌برانگیزیِ تن‌کامه‌‌گیِ سارا بود
سینا آرزو داشت قلبی گشوده به معشوق خود داسته باشد
و برای اوج او، خلاقیت‌اش را نشان دهد و کاری را انجام دهد 
که پیش از او کسی نکرده‌است
گرمای لبانش در لرز ارگاسم کُس معشوق‌اش محو شود
این لحظه‌را بیش‌تر از هرچیزی در جهان، دوست دارد
 ساقه‌ی خوش‌تراش سارا که در اوج استواری، در دایره‌ی دستش بود 
کلاهک آن را در حلقه‌ی لبانش گرفت و چند لحظه، آرام نگه‌داشت
سپس با هوس فراتصور و به‌نرم‌ترین شکل، از ته دل با تمام وجود، بوسید
سینا از هم‌سوئیِ سارا یاد گرفته و باور داشت
 که در بستر هم‌آغوشی، شاد‌بودن بهترین چيزهاست
لمس هوشیارانه‌ی لبانش و پرز زبانش را به‌لبان درونیِ کُس سارا آشنا کرد
که به‌تنکامه‌گیِ سارا زیباترین رنگ شادکامی را بپاشد
عطر ضربان‌ لب‌های چشمه‌ی سارا با تشنه‌گیِ لبان سینا،
 بیادماندنی‌ترین دل‌شادیِ آن‌دو بود
و با اولین لیس ماهرانه‌اش تمام دایره‌ی کُس و حلقه‌ی کون سارا را آتش زد 
گوئی گرمای لبان سینا تا به گوشه‌های قلبش هم رسیده‌باشد، تمام تنش می‌لرزید
سارا بی‌اراده صورت او را میان کف دست‌هایش گرفت و به‌لای ران‌هایش فشرد، 
بطوری که بی‌اراده می‌خواهد
 لب‌های سینا را در لبان کُس ظریفش پیوند بزند، قفل کند 
سینا برای اولین‌بار با ولع و اشتیاق تمام وجودش 
بوی پراکنده و دل‌برانه‌ی لای ران‌های 
سارا را در جانش به‌یادگار بدرون می‌کشید
و طعم خیسیِ کُس‌اش را آن‌چنان دل‌برانه و هنرمندانه مکید 
که جیغ‌های سارا را، حتی ستاره‌گان آسمان نیز شنیدند
  گاه‌گاهی زبانش را لوله کرده به‌درون ونوس سارا فرو می‌برد 
و غنچه‌ی ظریف کُس‌اش را با دل‌چسب‌ترن ریتم، لیس می‌زد و نوازش می‌داد
منظره‌ی شکوفائیِ غنچه‌ی ،ناز، سارا
 و زیبائیِ شقّی‌، در شاخه‌ی گداخته‌ی او
سینا را به بلندای بالاترین لحظه‌های سکسی‌اش اوج می‌داد
بالاتر ناف سارا، دو گلابیِ وحشی ازگرما معنا می‌ساختند
پائین نافش، پلنگی سر به‌مهتاب می‌سائید


و این رازِ هر آغوشی نبود که سینا دیده بود
هم‌زمان در دایره‌ی انگشتانش کیر سارا را درکف دستش 
با حشریت داغ خود نوازش می‌داد.
با مهارت در لمس و نوازش‌ دایره‌وار سرانگشتان‌سینا،
تمام جغرافیای اندام سارا در اوج شهوت‌، می‌لرزید
و با عاشقانه شادمانی‌هایش، 
خود را به‌نوازش‌هوس‌‌برانگیز و عشق‌بازیِ سینا می‌سپرد .
سینا آغاز ریز‌قطره‌های ارگاسم‌ زنجیره‌ئیِ سارا را روی زبانش مزه می‌‌کرد 
 با هر حلقه‌ی این زنجیر ارگاسم، تشنه‌‌گیِ شهوت‌انگیز 
تمنای طولانی زمانی‌اش، سیراب نمی‌شد  
که تشنه‌گی‌اش فزون‌تر می‌شد
و با هر بار لیسیدن و مکیدن کُس و نوازش به‌ساق خوش‌‌فرم سارا، 
جاذبه‌ی حلقه‌های ارگاسم سارا به‌قله‌ی خود نزدیک‌تر می‌شد
و سارا را به شدید‌ترین هیجان و دل‌پذیرترین لرزها، اوج می‌داد
در این لحظه‌ی اوج، ایستایشی در میان حلقه‌های این ارگاسم، رخ می‌داد
اندکی بعد، موج دیگری‌ از درونی‌ترین ژرفای سارا از راه می‌رسید
جیغ‌های آخ‌خ‌خ گفتن‌ها ،
 جان شنیدن‌ها
وای سینا گداخ‌ت‌م س‌وخ‌تم،
زبان‌ات در لیسیدن، هیچ چیزی کم ندارند
تو نا آشناترین زیبائیِ موجی را به چشمه‌ام هدیه کردی
حالا بگیر همه‌ی آبم را بگیر
وای سینا همه‌را ،،،،همه‌اش برای‌تو ،،،،،همه‌اش مال تو
ب‌گ‌ی‌ر ،،،واای،،،،س‌ی‌ن‌ااا عشقم ،،عزیزم
موهای سر سینا را کف دستش، لای انگشتانش گرفته 
با نیروی بیش‌تر به‌لبان کُس‌اش فشار می‌داد
اوج این لذت تحمل‌ناپذیر می‌نمود، سارا فراتر از اراده‌اش جیغ می‌کشید 
عطشی در شیشه اندامش بود که سیراب نمی‌شد
جیغ‌های سارا در قلب سینا چهره می‌‌گشود
دست‌ روی ناف سارا
 خود را به امواج ارگاسم دل‌بر خود، پرتاب می‌کرد
 در ژرفای یک شادیِ نوین، با هر موجی به سارا نزدیک‌ترو‌نزدیک‌تر می‌شد
 حتی نامرئی‌ترین لرز سارا را به عمیق‌ترین جایگاه 
زیبائی‌های وجودش می‌انباشت
آرمان شادی‌انگیز سینا، صمیمانه‌اشتیاق‌اش به تفاوت زیبائیِ تن سارا است
سارا پشت پلک‌های بسته 
کلامش واژه نبود تنها تکرار حروف بود

کلمات از اوج می‌ترسند، 
حرف‌‌های بریده، شجاع‌‌تراند 

زبان به شیرینیِ، زبان‌بازکردن‌ نیست
و،،ا،،ی ،،،سی،،نا ،، آمدَ،،م ،،،،مُر،،دم ،،،،،عزیزترین‌من
درونِ بریده‌های حروف،
از زبان‌اش سینا می‌گذشت، 
در هر حرفی هزاران واژه نهفته بود،
 چنان‌که در شکفتن هر غنچه‌ای تمام گُل‌ها
لحظه‌های سارا، دگردیسیِ نسیم پگاه بود به‌ شبنم، 
شبنم بهاران که به نم‌نم آن،
 غنچه‌های اندام سینا به‌لطافت زنانه‌گی، شکوفه می‌زد
برآمدگاه راز‌آلود این فرازوفرود به سکون می‌گرائید
عقربه‌ی زمان از حرکت باز می‌ایستاد، همه‌چیز آرام 
 لحظه‌های فرود از اوج واژن سارا در راه است
 بازوان سینا دور ران‌های سارا و پیشانی‌اش در آستانه‌ی الف آرزو،
 که در اوج شقّی و دل‌برانه‌گی، در آتش تمنای آغوش سینا می‌سوخت
سینا از میان ران‌های سارا چنان آرام روی سینه‌‌ی سارا، 
میان پستان‌هایش آرمید


 که آب‌از‌آب تکان نخورد
برای لحظه‌ای نگاه سینا محو استواریِ ستون اندام سارا شد
که به شهوت‌انگیزترین شکل زیبائی‌اش 
 لطافت غنچه‌ی سینا را در حال شکفتن خاطرنشان‌ می‌کرد
ستاره‌گان آزبرق نگاه سینا و بی‌کران زلال چشمانش عکس می‌گرفتند، 
که در اشتیاق گرمای اسپرم و فوران انزال تازه آشنای سارا،
 لحظه‌هارا می‌‌بوسید

روزهای در راه، برآمدگاه ارگاسم سینا با فوران سارا است

پژواک(۲)











  



شبنم

  در ساحل چشمان من شفق با اسم تو تسلیم مهتاب می‌شود موج‌های قلبم یکی پس از دیگری دست به‌دامن شب نبض خاطره‌های‌مان را به تپش درمی‌آورند در مه...

محبوب‌ترین‌هایِ خواننده‌گان وبلاگ